واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: از لابه لاي نوشته وود
بعد از دو دهه ساختارگرايي، نشانه شناسي و روانكاوي حمله دوباره به «خرافه نيت هنرمند» ظاهراً كار عبثي مي نمايد. اين خرافه خيلي سخت جان است. اگر كارگردان مي گويد فيلمش بد است، منتقد چگونه مي تواند اعلام كند فيلم او فيلم خوبي است؟ اگر كارگردان اعلام مي كند از وجود لايه هاي معنايي معيني در اثرش به كلي بي خبر است، پس چگونه چنين لايه هاي معنايي مي توانند وجود داشته باشند، مگر در خيال منتقد؟ يكي از دغدغه هاي زيبايي شناسي سده بيستم اين بوده است كه به اين پرسش ها پاسخ دهد يا در واقع آنها را كنار بگذارد؛ اولاً از راه كاربرد ابتدايي روانكاوي (هنرمند از انگيزه هاي ناخودآگاه خويش بي خبر است)؛ بعد، از راه مفاهيم ماركسيستي ايدئولوژي، كه نشان مي دهد چگونه طيف وسيعي از پيش فرض ها، تنش ها و تضادهاي فرهنگي از خلال كدها، قراردادها و ژانرهايي كه عمدتاً از كنترل هنرمند بيرونند، عمل كنند. سرانجام از راه به كارگيري نظريه روانكاوي پيشرفته كه در پي آن است كه نه تنها موردهاي خاص، بلكه خود ايدئولوژي، بناي فاعل (سوژه) را درون آن و مناسبات فاعل و چشم انداز تماشا توضيح دهد. براي فهم تحولات سينماي هاليوود در دهه 70 دو كليد اصلي وجود دارد؛ يكي اثرات جنگ ويتنام روي ضمير آگاه و ناخودآگاه ملي و ديگري تكامل حيرت انگيز سينماي وحشت. نيرو گرفتن و استحكام جنبش هاي اعتراضي و آزادي گراي راديكال، مبارزه طلبي سياهپوستان و فمينيسم، در نابودي سينماي كلاسيك موثر بودند. سينماي وحشت امروز امريكا، از درون فيلم رواني بيرون آمد.نيويورك، نيويورك، همان طور كه اخيراً گدار گفته است، «فيلمي واقعي» است درباره مناسبات معاصر، اما چون به عنوان فيلمي «درباره گذشته» ديده شده، بسيار لطمه ديده است.با توجه به اشارات رولان بارت در كتاب S/Z درباره «دوباره خواندن»پديده چندين باره ديدن فيلمي چون جنگ هاي ستاره يي حالتي اندكي طنزآلود به خود مي گيرد. بارت مي نويسد؛ دوباره خواني عملي است خلاف عرف تجاري و ايدئولوژيك كنوني جامعه ما، كه در آن بايد داستان را پس از مصرف «دور بيندازيم» تا بتوانيم به سراغ داستان ديگري برويم، كتاب ديگري بخريم و اين امر تنها در ميان گروه هاي حاشيه يي معيني از خوانندگان (كودكان، سالخوردگان و استادان دانشگاه) معمول است. مي توان فيلمي مانند نامه يي از يك ناشناس يا آخر بهار را بيست بار خواند و باز هربار معاني جديد، پيچيدگي هاي تازه، ايهامات و امكانات تفسير نويني در آن يافت اما بعيد مي دانم اين آن چيزي باشد كه كساني را بارها و بارها به ديدن جنگ هاي ستاره يي مي كشاند.اگر اسپيلبرگ كارگردان ايده آل دهه 80 است، دليلش اين است كه صداقت او (كيفيتي كه در فيلم هاي جنگ هاي ستاره يي احساس نمي شود)، در مايه گذاري عاطفي اش دقيقاً در آن گونه بازگشت به كودكي كه ظاهراً مطلوب همه است بيان مي شود. نگرشي كه در فيلم هاي اسپيلبرگ به طور تلويحي به خانواده پدرسالاري وجود دارد، جالب است. در آرواره ها خانواده متشنج و ناپايدار است و در يي تي خانواده پيش از شروع فيلم از هم پاشيده است. تمام كاري كه از اسپيلبرگ برمي آيد اين است كه به رغم همه شواهدي كه خودش ارائه مي كند، بار ديگر بر خوبي ماهوي زندگي خانوادگي تاكيد كند. در فيلم يي تي (به عنوان نمونه) همين كه يك دانشمند با تخيلي ذاتاً پيشاجنسي در جاي پدر غايب قرار گيرد كفايت مي كند. نتيجه اينكه جايگاه زنان در آثار اسپيلبرگ خفت آور است. زنان در فيلم هاي وي انحصاراً كاركرد همسر و مادر(به ويژه مادر) را دارند.
يکشنبه 16 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 198]