واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: يادداشت همسركشي به جاي طلاق
خاطره بهفراين روزها علاوه بر آمار فزاينده طلاق شاهد افزايش خيانت و همسركشي در خانواده ها هستيم و قتل همسر به دست زن يا شوهر از اخبار هميشگي صفحه حوادث روزنامه ها است. بخشي از شوهركشي ها به خاطر خيانت شوهر يا خشونت هاي شديد و مكرر اوست و در مواردي قتل توسط زن و با همكاري مردي كه با او رابطه پنهاني داشته، انجام گرفته است. زن كشي نيز گاه به دليل بدبيني مرد است و در بسياري مواقع حاصل خشونت شوهران، اعتياد و... زماني هم براي خالي كردن صندلي همسر و آوردن جانشيني براي او (مانند جنايت مشهور به شهرك صدف كه چندي پيش اتفاق افتاد). بديهي است كه خيانت ها و خشونت ها هنگامي تبديل به خبر مي شود كه كار به قتل و خونريزي مي كشد و هيچ آماري از زنان و مرداني كه كانون خانواده و زندگي مشترك شان به خيانت يا خشونت آلوده است وجود ندارد و البته به دست آوردن چنين آماري نيز آسان نخواهد بود چرا كه قربانيان يا عاملان آن به سادگي پرده از راز خويش برنمي دارند. افزايش اين فجايع خصوصاً در سال هاي اخير نه تنها جامعه شناسان و متخصصان امر كه مردم عادي را نيز برمي انگيزد كه بيش از تجزيه و تحليل روانشناسانه و بررسي مشكلات رواني و شرايط خاص اين گونه افراد به دنبال دلايل اجتماعي پيدايش اين پديده باشند. فرد همسركش، قاتل يا جنايتكار حرفه يي نيست كه جرم شناسانه بتوان به عمل او نگاه كرد. اين افراد آدم هاي معمولي هستند با توان عادي هر انسان ديگر. براي كاهش اين گونه فجايع، بررسي و شناسايي دلايل، شرايط و عواملي كه از يك انسان معمولي يك قاتل و مهم تر از آن يك همسركش مي سازد، ضروري به نظر مي آيد. درصد اندكي از افراد همسركش خود بدون هيچ فشار خارجي پيشقدم شده و لب به اعتراف گشوده اند و اين بدان معناست كه اگر قتل همسر آشكار نمي شد، همسركشان قصد ادامه زندگي داشته و حتي زندگي بهتري براي خود پيش بيني مي كرده اند.چه چيزي قتل همسر را براي آنان توجيه مي كند و چرا اگر يك زندگي مشترك به هر دليلي مطلوب شان نيست، «قتل همسر» را به جاي «جدايي» برمي گزينند.در فرهنگ ما، طلاق نكوهيده ترين سنت اجتماعي است، از اين رو سال هاست كه به عروسان جوان توصيه مي شود با «لباس سپيد به خانه شوهر رفته بايد با لباس سپيد (كفن) بازگردند» و به اين ترتيب انتخاب همسر و تشكيل زندگي مشترك تبديل به راهي بدون بازگشت مي شود. ماندن در زير يك سقف به رغم وجود طلاق پنهان در زندگي مشترك به خاطر آنچه آبرو مي خوانندش و تحمل خشونت، تحقير و بي وفايي، پنهان كردن رنج ها، زخم ها و كبودي ها، در خلوت اشك ريختن و در جمع خنديدن و دلخوش بودن به داشتن سايه بالاي سر و... روش بسياري از زندگي ها بوده و هست. بازگشت با لباس سپيد، فداكاري در حد تحقير شدن به خاطر آبروي كاذب و حرف مردم زندگي خود را باختن و ناديده گرفتن نيازهاي طبيعي و ارزش هاي حقيقي انسان، توصيه هايي است كه شايد تا زماني حافظ خانواده بود اما به دليل مغايرت با عقل و منطق و واقعيت نيازهاي انساني (خصوصاً انسان امروز كه بيشتر بر حقوق خود آگاهي يافته است) بار كجي است كه به منزل نمي رسد و نرسيده است. توصيه به قرباني شدن در عصري كه علم و دانش به سوي تامين رفاه، آسايش و امنيت هر چه بيشتر براي انسان است، ديگر توصيه كارآمدي نيست. امروز ديگر نمي توان از زن انتظار داشت كه روابط پنهاني همسرش را با ديگران حق طبيعي او دانسته و به اين سخن شوهر دل خوش دارد كه تو ريگ كف آبي و آنها گذرا هستند. ديگر نمي توان از زن خواست كه با شلوغ كردن دور و بر خود با شش، هفت بچه و سرگرم شدن به خانه داري و بچه داري از نياز اساسي چون دوست داشتن و دوست داشته شدن چشم پوشي كند. گرچه نسبت به گذشته از فشارهاي اجتماعي بر زن مطلقه كاسته شده و به تفاهم نرسيدن يك زوج و جدايي آنها امري طبيعي خوانده مي شود (البته بيشتر در شهرهاي بزرگ و نزد قشر تحصيلكرده) اما همچنان موانع عظيم و بسيار جدي براي متاركه زوجي كه شرايط كنار هم بودن را ندارند، وجود دارد. نداشتن توانايي مالي و نداشتن توانايي اداره زندگي يكي از عوامل بسيار مهم و شايد مهم ترين عامل ماندن زنان در كنار شوهران خشن، معتاد و ناشايست است. علاوه بر آن نداشتن امنيت اجتماعي و آينده يي روشن هراس دور شدن از فرزندان و تغيير نگاه اطرافيان و حتي فشار خانواده ها، زن هاي بسياري را وادار به اطاعت از دستور نامبارك «سوختن و ساختن» مي كند. فشار مذموم بودن طلاق به لحاظ اجتماعي و خانوادگي، نداشتن قدرت حقوقي زن براي جدايي و كند و طولاني بودن روند انجام طلاق همه عواملي هستند كه مي توانند زني را كه تحت شكنجه رواني و جسمي شوهر قرار دارد به جايي برسانند كه دست به قتل او بزند چرا كه جامعه به او اين گونه القا كرده كه زني كه همسرش فوت كرده به اندازه زني كه مهر طلاق را بر پيشاني دارد، تحت فشار اجتماعي و خانوادگي نيست يا با كشتن شوهري كه حاضر به طلاق دادنش نيست و در عين حال زن را ملزم به تحمل رفتار ناشايست خويش مي داند رها خواهد شد.حتي در صورت داشتن قدرت مالي و به جان خريدن همه تبعات رنج آور تحميلي جامعه، باز هم اگر مرد مخالف طلاق باشد، زن توان حقوقي جدا شدن از شوهر را ندارد مگر به قيمت سال ها بلاتكليفي و دوندگي در دادگاه و در نهايت بخشيدن همه حقوق مالي خود و حتي در مواردي رشوه دادن به شوهر براي راضي كردن او به جدايي. سري به دادگاه هاي خانواده بزنيد؛ شوهران بسياري هستند كه كتك زدن و خشونت، تحقير زن، فحاشي و حتي خيانت و اعتياد را حق طبيعي خود دانسته و زن را موظف به «سازگاري» مي دانند و عبارتي كه مرتب در دادگاه و در حضور قاضي تكرار مي كنند اين است كه؛ «دوستش دارم مي خواهم با او زندگي كنم سعي مي كنم بهتر شوم» برخي از آنان نيز ادعا مي كنند؛ «چون دوستش دارم كتكش مي زنم،» قابل توجه است كه در مواردي (نه چندان كم) دادگاه نيز مغلوب اين عشق عجيب و غريب شده و تنها زماني متوجه خطر رفتار خشن شوهر مي شوند كه زن به دست او كشته شده يا از فرط بي پناهي و استيصال متوسل به خودكشي و خودسوزي مي شود.زني كه همواره مورد تحقير و ضرب و شتم شوهر قرار مي گيرد به شكل مداوم در حال انباشتن خوشه هاي خشم و كينه است و فنر تحمل او به شدت تحت فشار است... شعله ور شدن خاكستر خشم و كينه اينگونه زنان و رها شدن فنر تحمل آنان همان خبر شوهركشي است كه در روزنامه ها مي بينيم. تحقيقات نشان داده اكثريت قريب به اتفاق زناني كه قاتل شوهر خود هستند، بارها و بارها متقاضي طلاق و در پي جدايي بوده اند و پاسخي كه مي گرفته اند توصيه هاي مكرر به تحمل و سازش بوده است. به بيان ديگر هنگامي كه خشونت شوهر به اوج خود برسد، همسر او يا مقتول مي شود يا قاتل و از آنجا كه در صورت قاتل بودن نيز، قصاص خواهد شد باز هم قرباني خشونت شوهر شده است.خيانتمعمولاً هوسراني و خيانت شوهر را به ديده اغماض نگريسته و همسرش را مخاطب قرار مي دهند كه؛ «حتماً يك كمبودي داشته كه...» و فهرستي از انواع توجهاتي كه بايد نثار شوهر كرد در مقابلش رديف مي كنند. اين در حالي است كه مرد به لحاظ قانوني مختار است هر زمان كه اراده كرد حتي بدون ارائه دليل منطقي به دادگاه، همسرش را طلاق دهد، چه رسد به آنكه نارضايتي از او داشته باشد. اما اي كاش قدري از اين نگاه خطاپوش و بلندنظرانه هنگام خيانت مردان، درباره زنان هم وجود داشت و انديشيده مي شد به اينكه چرا «زن» كه فداكاري و عشق به خانواده و تلاش براي حفظ و تحكيم آن نه آموخته كسي كه در نهاد اوست و نهاد او نه تنوع طلب كه «يكه شناس» است دچار تناقض رنج آور و بدعاقبت خيانت مي شود و در مثلث عاطفي گرفتار مي آيد كه دير يا زود اضلاع آن از هم گسيخته خواهد شد. اگر از فشارهاي اجتماعي و همه تهديدهايي كه زن را به تحمل شرايط نامطلوب زندگي مشترك وادار مي سازد كاسته مي شد، اگر خشونت شوهران توسط دادگاه، جامعه و اطرافيان، خطر و يك بيماري جدي تلقي شده و فرد خشن ملزم به درمان خود مي شد، اگر درخواست هاي مكرر زنان براي طلاق از سوي دادگاه و خانواده ها مورد توجه قرار مي گرفت، اگر زير يك سقف ماندن زن و شوهري كه دچار طلاق رواني شده اند آبروداري خوانده نمي شد، اگر... آيا از ميزان همسركشي ها و خيانت ها كاسته نمي شد؟
يکشنبه 16 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 389]