واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: هنر؛ وديعه الهي
گفتارى از دكتر محمد على رجبي
كمال هنر از جلوههايى است كه خداوند بر دل عابد خويش مىگذارد. از اين طريق گفتهاند كه كمال عبد به كمال معبود است. هنر مسيحى و هنر اسلامى را با هم مقايسه كنيد. هنر اسلامى خيلى والاتر از هنرهاى مسيحى و بودايى و هنرهاى ديگرى است كه وجوهى از حقايق دينى در آنهاست و با بعضى از آنها اصلا قابل قياس نيست. همينطور كه شرايع كمال پيدا مىكنند حقايق بيشترى هم مىآيد كه شريعت كمال پيدا مىكند. هنرها و همه علوم هم به همين ترتيب كمال پيدا مىكنند تا ولايت امام عصر(عج) كه هم حقيقت قرآن ظاهر مىشود و در آنجا ما شاهد كمال هنر اسلامى خواهيم بود. پس هنر وديعه و امانت است و اين امانتدارى هم، جوانمردى و فتوت مىخواهد كه مهمترين صفت اهل طريق، جوانمردى است. درعالم اسلام كتبى به نام “فتوتنامه”ها وجود دارد، حتما اينها را مطالعه كنيد. خيلى كتابهاى مهمى است و درباره آداب اهل طريق و صنوف مختلف است و بيان مىدارد كه چهكار كنيد تا اعمال و رفتارتان در جهت حق و آيينهگردان حق باشيد. مثلا مىگويند وقتى يك پارچهباف يا چيتساز مىخواهد چيت توليد كند، مثل وقتى است كه مىخواهد سر نماز بايستد، لذا اول بايد نيتش اين باشد كه كار براى خدا باشد و وضو داشته باشد، وقتى وارد مىشود بداند چهكار كند و چه ذكرى بگويد و در آخر هم با ذكر صلوات بر پيامبر(ص) كار را تمام كند كه اگر صلوات فرستاده نشود كار ختم به خير نمىشود و... درست مانند نماز، هنر و صنعت هم عبادت است. بىوجه نيست كه مرحوم شهيد رجايى جمله بسيار تكاندهندهاى گفتهاند كه براى مسئولين سادهلوح ما قابل فهم نبود. فرمودند: “ما كارگاهها را به عبادتگاه تبديل مىكنيم” خيلى جمله عجيبى است. يعنى كارى مىكنيم كه افراد كار را براى خدا انجام دهند. كسى كه كار براى خدا انجام مىدهد كارگاهش عبادتگاه او مىشود.اما اينها چهكاركردند؟ گفتند: ظهرها، تعطيل باشد مىخواهيم برويم نماز بخوانيم. يك عده آدم بىبند وبار مىرفتند پى كار خود و هركس وارد مىشد مى گفتند: رفتند براى نماز. آنقدر مسخره شد كه آخر آن را برداشتند. آنها اهل باطن نيستند و نمىفهمند بزرگواران در طريقت، چه مىگويند و كجا سير مىكنند. تبديل كردن كارگاه به عبادتگاه چيزى بود كه در دوران اسلامي، حكماى ما مردم ما به اين طريق دعوت مىكردند. مهمترين ويژگى اهل فتوت از خودگذشتگى آنهاست. گفتهاند “فا”ى فتوت نشان فناست. اول راه فناست. ما هميشه شنيده بوديم آخر راه فناست. درفتوت اول راه فناست. تا وقتى به خودت نگاه مىكني، چطور مىتوانى جوانمرد باشي؟ گفتهاند ابتدا راه وارستگى و اوج وارستگي، وارستگى از خويش است. فيلمهاى شهيد آوينى را ببينيد كه چهكار مىكند. روزى فيلمى را در تلويزيون ديديم كه شهيدآوينى با كشاورزى در ميدان جنگ صحبت مىكرد كه نزديك 50 سال داشت. به او مىگفتند: چه كارهاي؟ مىگفت: كشاورزم. مىگفتند چه شد كه به ميدان جنگ آمدهاي؟ گفت: راديو گوش مىكردم، شنيدم كه امام فرمودند: واجب است همگان به ميدان جنگ بروند و ميدانها را خالى نگذارند. من هم بيل و كلنگ را رها كردم و آمدم. شهيدآوينى گفتند: خانوادهتان را چهكار كرديد؟ گفت: نمىدانم. مثل اينكه براى اولين بار بود خانوادهاش را به ياد مىآورد. شايداينها فقط در كلام زيبا باشد يا حتى قابل قبول نباشد ولى چقدر اين واقعيت بود؟ اصلا نفهميد چه شد.پيام محبوب رسيد و حبيب به سرعت رفت. چون چيز ديگرى را نديد.آيا وقتى كسى خودش را نبيند، خانواده و مال و منال مىبيند؟ مىگويد كسى را خدمت امام زمان بردند كه صابون فروش بود. گفتند اين فرد خلى متقى است و آرزو مىكند كه خدمت امام زمان برسد. او را بردند و به جايى رسيدند كه همراهان او گفتند بايد از روى آب برويم. گفت: مگر مىشود؟ گفتند بله و آن همراهان راه افتادند و از روى آب رد شدند. او هم آمد روى آب راه افتاد. بين راه باران گرفت. او يكدفعه يادش افتاد كه صابونهايش را روى پشت بام گذاشته و الان باران آنها را خراب مىكند. ناگهان در آب فرو رفت. او را بيرون آوردند، به او گفتند: تو اهل طريق نيستى و بايد برگردي. كسى را مىبرند كه هيچ نبيند جز محبوب و معبود. اول راه فتوت و جوانمردي، فناست. انسان وابسته بلافاصله دلبسته مىشود. چون انسان نمىتواند دلبسته نباشد، هميشه انسان متعلق است. انسان آزاد نيست. اين حرف بيهودهاى است كه فراماسونرى در دوره جديد آغاز كرده و ما از زبان برخى ناآگاه هم مىشنويم. انسان آزاد نيست، همواره در قيد است. اما اگر در قيد معبودى مثل خداوند متعال باشد، تازه آزاد مىشود.
اما آزادى در مقام عبد افتخار پيامبر اسلام(ص) بهعنوان بزرگ عالم بشريت و خلقت، نام عبدالله است. انسان از اين حيث كه دربند خداست آزاد است. انسان نمىتواند آزاد باشد.فقط بحث اين است كه قيموميت چه كسى را بپذيرد كه بهتر باشد و در ذيل او و در دايره سلطنت او آزادى بيشترى داشته باشد. بستگى دارد ما عبد چه كسى باشيم. در زمان قديم وقتى نوكر ارباب مىآمد براى خودش كسى بود و دستور مىداد، ولى وقتى در خانه ارباب بود، نوكر بود. پس بلافاصله بعد از وارستگي، دلبستگى بهوجود مىآيد. انسان در فرهنگ اسلامى دلبسته به خداوند متعال و الله است. وقتى مراجعه مىكند به حقيقت اشيا مى خواهد حقيقت اشيا را ببيند، در آيينه الله مىبيند. همه هنر او كلمه الله مىشود و كلمه الله هى العلياء و از آن بالاتر نداريم. اميرالمومنين فرمود: منم آن كلمه خداوند. على مع الحق و الحق مع العلي. على با خداست و حق با علي. به همين خاطر آنهايى كه اهل راز بودهاند گفتند اسم علي، اسم پنهان خداوند است. هنرمندان مسلمان ما در سير و سلوك خود مقام و منزلت انسان را در قامت اميرالمومنين پيدا كردند و آنجا فهميدند كه هنر چيست. اين فهميدن فهم نظرى نيست. به قول غربىها concept نيست، هنر conceptual نيست، آنچنان كه هم اكنون در موزه هنرهاى معاصر به آن اهميت مىدهند.بلكه معناى حقيقت است. ويژگى اين هنر اين است كه حقيقت با مظاهر معيت دارد. در اثر هنرى خداوند تجلى دارد و اگر آن اثر جنبهاى دارد، از خود خداوند است. اگر مىترساند از خود خداوند است. اوست كه مقلبالقلوب است. اگر يك اثر هنرى مثل كلام، شعر يا موسيقى و... قلب را مىگرداند، اوست كه مىگرداند. اگر به كمال رساند يا حالى ايجاد كند كه بعد از اين حال براى خدا قيام كرديم، مىفهميم كه اين هنر، هنر اسلامى بود. چرا كه قيامى كه در ما ايجاد شد، به سوى او بود. نشان آن خيلى ساده است. از اينرو گفتهاند “هنر نشان از بىنشان است، ولى بىنشانى كه همه مىشناسيم، چه بىنشانى است كه همه نشان آن را داريم؟ فقط بايد كسى پيدا شود كه او را به ما نشان دهد.
شنبه 15 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 170]