محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827999298
تكرار ؛ آقاي ويل راجرز ! سنگيني اين بار را تا قيامت بر دوش بكشيد
واضح آرشیو وب فارسی:حيات: تكرار ؛ آقاي ويل راجرز ! سنگيني اين بار را تا قيامت بر دوش بكشيد
تهران-حيات
يكشنبه 12 تير 1367، پرواز شماره 655 ايران ايرباس از فرودگاه بندر عباس با 15 دقيقه تاخير عازم دوبي بود.تنها 28 دقيقه مانده به فرود 299 مسافر اين پرواز ،هواپيما مورد اصابت موشك هاي ناو آمريكايي وينسنس به فرماندهي ويل راجرز قرار گرفت و 66 كودك زير 15 سال براي هميشه آرزوهاي سبزشان را به آبهاي نيلگون خليج فارس سپردند و مهمانان هميشگي دريا شدند.
خبرگزاري حيات به مناسبت بيستمين سال اين فاجعه انساني نامه "حبيب احمد زاده "نويسنده آثار دفاع مقدس را كه در كتاب داستانهاي شهر جنگي منتشر شده است ،بازخواني مي كند.
آقاي ويل راجرز
افسر ارشد نيروي دريايي آمريكا و ناخداي سابق ناو پاسور وينسنس
اوايل غروب ديشب، ناوچه جنگي ما در اين سوي كره زمين و در آبهاي خليج فارس، كه شما و نيروهاي تحت امرتان، شرجي بودن و رطوبت بالاي آن را حتما هنوز به ياد داريد، آرام و با سرعتي كمتر از دو گره دريايي از مختصات (3، 56، 42، 26) در ساحل جزيره هنگام عبور كرد. در آن لحظات، سكوت همه ما را فرا گرفت و صفحه سونار(رادار زير دريا) امواج الكتريكي برگشتي از قطعات منهدمشده ايرباس را كه بر سطح مرجانهاي دريايي آرام گرفتهاند نشان داد. به طور حتم، هنوز اجزايي از يكصدوچند شهيد مفقودالاثر غير نظامي در ميان آنان يافت ميشود.
آقاي ويل راجرز
براي هر فردي غير از شما، شايد توجه به واقعهاي كه سالها از آن ميگذرد، كمي عجيب باشد، ولي به طور حتم براي فرد شما، چنين نخواهد بود و اگر تعجبي دركار باشد، اين است كه چرا يك نظامي ايراني، همدرجه شما از اين سوي كره زمين و هزاران كيلومتر بعد مسافت، تصميم به چنين تماسي گرفته، تا مكنونات قلبي خود را به شما بازگو كند.
آقاي ويل راجرز
اين گفته را به ياد داريد؟ «من سنگيني اين بار را تا پايان عمر به دوش خواهم كشيد.»، جملهاي كه فرداي انهدام هواپيماي ايرباس، خبرگزاريها از زبان شما بازگو كردند. اين كلمات، سالهاست كه من را به عنوان يك ناخداي مسلمان شرقي، به فكر واداشته كه اگر در آن لحظه فاجعهآميز در موقعيت شما قرار ميگرفتم و دستور چنين شليكي را ميدادم، مسير تفكرات، وجدان و آسايش روحي من در آينده، به كدامين سمت سوق داده ميشد؟ براي شما هم كه چنين تجربه دهشتزايي را پشت سر گذاردهايد، به عنوان يك انسان غربي، تنها مجبور به حدس و گمان هستم.
آقاي ويل راجرز
صراحت و صداقت، مبناي يك گفتوگوي واقعي را تشكيل ميدهد. آيا شما همچون ميليونها انسان ديگر، كه براي فرار از رودررويي با مشكلات خرد و كلان به مُسكّنها پناه ميبرند، براي فراموشي آن لحظه، به زيادهروي در مصرف قرصهاي خوابآور، الكل و يا حتي مواد مخدر پرداختهايد؟ و يا نه، دچار تفريط شده و براي ناديدهگرفتن مسئوليت بزرگتان در چنين واقعهاي، كنج انزوا را برگزيدهايد و به ياري مكاتب مردمگريزي همچون بودائيسم، ذن و… به عالم «نيروانا» پناه بردهايد؟ و يا شايد همچون يكي ديگر از افراد ارتش آمريكا، كه در جنگ ويتنام، دستور بمباران مردم غيرنظامي روستايي را به وسيله بمبهاي ناپالم صادركرد، كشيش شده و هماكنون در برابر صليب آهنين و پيكر رنجور حضرت مسيح (ع)، زانو زده و به دعا مشغوليد؟!
آقاي ويل راجرز
اگر آن جمله از صميم قلب ادا نشده يا با گذشت زمان، به فراموشي نسبي سپرده شده باشد، شما اكنون در كنار خانوادهتان، بهراحتي زندگي ميكنيد و آن مدال شجاعت را كه در برگشت از آن مأموريت دردناك، رئيسجمهور ريگان، در جلوي چشمان همگان، در اسكله به سينهتان دوخت، در قابي مخصوص در بهترين نقطه منزلتان قرار داده (با آنكه هرگز دوست ندارم اين جمله را در مورد هيچ انسان ديگري به كار ببرم) و بدان مدال خونين افتخار ميكنيد!
آقاي ويل راجرز
من در لابلاي اين مطالب، به دنبال اثبات گناه مسلم شما و افراد زيردستتان نيستم، بلكه آمدهام راه گفتوگو را پس از سالها، به حقيقت آن ماجرا باز كنم، حقيقتي كه علت شليك ناو فوقپيشرفته وينسنس به يك هواپيماي مسافربري بيدفاع در كريدور هوايي بينالمللي را مشخص خواهد كرد و اين كه آيا واقعاً شما به عنوان كاپيتان و فرمانده كشتي وينسنس، از روي تعمد، دستور شليك به هواپيما را صادركرديد، يا همانگونه كه دستگاه تبليغاتي شما تاكنون وانمود ميكند، يك اشتباه سخت و نرمافزاري در سيستم كامپيوتري ناو، باعث تشخيص ندادن هواپيماي ايرباس از يك فروند هواپيماي جنگنده شكاري تامكت (F-14) شده است؟ آيا حقيقت، تنها در همين دو پاسخ نهفته است؟ من به عنوان يك ناخداي نظامي، علت را در نكاتي ديگر جستوجو ميكنم.
آقاي ويل راجرز
شايد از گفته من در آغاز امر تعجب كنيد، ولي دليل اصلي دستور شليك دو موشك استاندارد2 در سوم جولاي سال 1988 بر خلاف همه تحليلهاي يكبعدي تا به امروز، بر يك پايه استوار است كه در كوتاهترين كلمات ميتوان آن را ايدئولوژي «روياي آمريكايي» ناميد.
آقاي ويل راجرز، بهتر است، براي درك بهتر اين ايدئولوژي، كه امروزه در تمامي تار و پود زندگي شما آمريكاييان تنيده شده، به سالها قبل برگرديم، تا كاركرد اين روياي آمريكايي را دستكم در روشهاي نظامي شما بهتر ببينيم. آمريكاييان هميشه خود را قهرمان آزادي و دموكراسي جهان ميدانند و اين منجي افسانهاي در دو جنگ جهاني و پس از خسته شدن متحدين و متفقين، همچون ماتادوري در لحظه آخر، به ميدان آمد و با فروكردن آخرين شمشير، يكتنه، رهبر پيروز جنگ لقب گرفت و اين روياي ناجي افسانهايبودن، كمكم به عادت ثانويه ارتش شما تبديل شد.
آقاي ويل راجرز
فراگيرشدن تلويزيون و پخش بيواسطه صحنههاي خونين قتلعام «ويتكنگها» و روستاييان طرفدار آنان و نيز به آتش كشيدن كلبهها با شعلهافكنهاي دستي و همچنين بمباران شيميايي مزارع برنج، با استفاده ازهواپيماهاي غولپيكر ب52 كه براي جنگ با خرس شمالي(شوروي) ساخته شده بودند، براي ملت، دولت و ارتش شما، سرافكندگي بسيار شديدي به بار آورد. سربازان آمريكايي، كه بنا بر ايدئولوژي (روياي آمريكايي) به جنگ رفته بودند، پس از فروكشكردن احساسات اوليه، به خود آمدند و مانند هر انسان بازيخورده، به دنبال مسببان اين جنايت گشتند. اينجا بود كه طراحان ميليتاريستي شما به فكر افتادند تا از اين بازتاب روحي و رواني سربازانتان جلوگيري كنند.
آقاي ويل راجرز
آنان به اين نتيجه رسيدند: شليك كن و فراموش كن (Fire and Forget). با اختراع نسل جديدي از سلاحهاي هدايتشونده، كه پس از شليك به كنترل و هدايت آنان نيازي نيست، نسلي موسوم به« شليك كن و فراموش كن» به وجود آمد كه افرادتان، كيلومترها دورتر از صحنه نبرد، موشكها و بمبها را رها ميكردند تا پس از پشت سر نهادن فاصلهاي دور، هدف را به نابودي كشند. با اين نسل جديد، پنتاگون براي فرار از واقعيت و همچنين تلفات و خسارات، ستونهاي ديگري از ايدئولوژي (روياي آمريكايي) را بهزعم خود بنا كرد. ولي اين نسل از سلاحها با ظاهري انساني و فرشتهگونه به مولودي شيطاني ختم شد، نتيجهاي كه بهزعم من، به اين صحبت فيلد مارشال گورينگ، فرمانده لوفت وافه (نيروي هوايي آلمان نازي) در دادگاه نورنبرگ و در مورد آدولف هيتلر، بيشباهت نيست. ميدانيد او چه گفت؟ او گفت: «هيتلر در اويل كار، يك انسان بود، بعد يك فرشته و در پايان، يك شيطان مجسم شد».
آقاي ويل راجرز
شليك كن و فراموش كن. سالهاست كه در دورترين نقاط جهان، ارتش آمريكا در هرگونه درگيري از اين گونه سلاحها استفاده كرده و خلبان يا توپچي آمريكايي، نتيجه عمل خود را مستقيم نديده و نمونه بارز استفاده شيطاني از اين اختراعِ به ظاهر انساني، شليك ناو شما به هواپيماي ايرباس ايراني است.
آقاي ويل راجرز
از زاويهاي ديگر به موضوع بپردازيم، شما و نفرات متخصص سيستمهاي راداري و موشكي ناو وينسنس، در مراكز آموزش نظامي و در پشت سيمولاتورهاي رايانهاي، بارها هدفهاي كاذب روي مونيتور را تنها با فشار يك كليد، منهدم و صدها و هزاران بار اين كار را تكراركردهايد، ولي نكته جالب آن است كه طراحان سيمولاتور، تنها شما را در برابر يك پرسش براي شليك يا شليك نكردن قرار ميدادند. اگر هواپيما يا ناو كاذب با ارسال علايم، خوديبودن را اطلاع ميداد، شليك ممنوع بود و در صورت نفرستادن علايم، دستور شليك صادر ميشد. حال اين پرسش مطرح است كه آيا طراحان شما، براي اهداف بيطرف و غيرنظامي نيز، مرحله سومي در تصميمگيري در نظر گرفته بودند؟ پاسخ مسلماً منفي است.
آقاي ويل راجرز
اين گونه بود كه همه شما به نوعي بازتاب رواني، يعني«شرطيشدن به شليك» مبتلا يا معتاد شدهايد، درست مانند فردي كه بعد از تمرين بازي كامپيوتري، پشت فرمان واقعي ماشين در خياباني شلوغ قرار بگيرد. شما نيز در آبهاي خليج فارس، به گونهاي شرطيشده، درون پيشرفتهترين ناو پاسور جهان، منتظر و گوشبهزنگ حاثهاي بوديد. آن همه تمرينهاي طولاني، شما را به عصبيتي رسانده بود كه هر نظامي ديگر را ميرساند. همه شما، به گونهاي ناخودآگاه و غريزي به دنبال اين موقعيت، بيتابي ميكرديد، تا دستكم در تفكراتتان از يك قهرمان خيالي در بازيهاي كامپيوتري، به يك قهرمان واقعي صحنه نبرد تبديل شويد.
آقاي ويل راجرز
در همان سالها كه ناوگان آمريكا به پشتيباني كشور مهاجمي چون عراق در خليج فارس جولان ميداد، نفرات شما دور تا دور عرشه كشتيها و حتي ناوهاي هواپيمابر را با دوربين و سلاح سبك، نگاه ميكردند، تا ما با قايقهاي كوچك فايبرگلاس خود، به آنان حملهور نشويم. ناوگان آمريكا، خود را براي جنگي با سلاحهاي پيشرفته و همسان، همچون شوروي آماده كرده، ولي ناگاه اين فيل عظيمالجثه، خود را در برابر مورچهاي در خرطوم، ناتوان ميديد. تئوريسينهاي پنتاگون، هيچ نظريهاي براي ترساندن افراد شهادتطلب نداشتند. يك مه رقيق، تاريكي شب و كوچكترين بازتاب نور بر سطح دريا، ميتوانست خطر بزرگي همچون يك قايق انتحاري شهادتطلب را براي شما تداعي كند و بدينسان، پس از ورود پيشرفتهترين ناو كامپيوتري جهان به آبهاي بسته خليج فارس، هيولاي مرگ از هر طرف خود را به شما نماياند. موشكهاي سرگردان، قايقهاي كوچك عبوري، لنجهاي عادي ماهيگيري، واقعاً كدام يك تهديد ميشدند؟ ميدانيد چرا آن همه تبليغات درباره پيشرفت تكنولوژي سلاحها و ناوهاي هواپيمابر در مقابل قايقهاي كوچك ما بياثر شدند؟
آقاي ويل راجرز
سعي خواهم كرد، با مثالي مسئله را برايتان روشن كنم. شما حتماً به عنوان يك دريانورد در شبي صاف، ماه و ستارگان چشمكزنش را در آسمان بيانتها ديدهايد كه چگونه جشني آرام و زيبا برپا كردهاند، ولي بايد اين را بپذيريد كه بيشتر ملت شما، سالهاست كه جهان را تنها از دريچه اينچهاي تلويزيون رنگي ميبينند و از اين دريچه، تغذيه فكري ميشوند. همين باعث شده است تا جهان با عظمت خداوندي در چشمانشان خوار جلوه كند.
آيا ساعتي دچار بيبرقي شدهايد تا در شب و با نور فانوس، خانه را روشن كنيد و تازه بفهميد كه براي نخستين بار و پس از مدتها بدون واسطهاي به نام تلويزيون، چشم در چشم عزيزانتان دوختهايد؟ اين نگاه با واسطه به جهان، يكي از دلايل عمده ترس و وحشت شما از مرگ و آينده است، يعني ارتباط نداشتن صحيح با طبيعت و بالطبع خداوند، به همين علت، لحظهاي تنهايي و در خود رفتن را برنميتابيد. اين ترس از مرگ و نگاه مادي، كه جزو اصلي ديگري از روياي آمريكايي است، خميرمايه شليك ناو وينسنس به هواپيماي مسافربري است.
آقاي ويل راجرز
از اينجا بود كه فاجعه شكل گرفت. وقتي پرواز 655 ، با پانزده دقيقه تأخير در ساعت 10:17 صبح، از باند فرودگاه بندرعباس برخاست، شما در وضعيت جنگي قرار داشتيد و دقيقاً يك ماه و پنج روز از عزيمت شما از بندر «سانديهگو» و ورود به آبهاي خليج فارس ميگذشت، يك ماه وپنج روز كابوس كشيكهاي مداوم از عمليات انتحاري، مين و شايد غواصهاي انتحاري. افسر مربوطه، سراسميه شما را در جريان قرارداد، مبني بر اين كه هواپيمايي را بر صفحه رادار ديده است. اين جا بود كه فاجعه رخ داد. برخلاف گفتههاي شما، سيستم «ايجيزمارك» يا قلب كامپيوتري ناو وينسنس در اثر اخلال، هواپيماي ايرباس را كوچكتر از اندازه و به جاي اف14، مشخص نكرده بود. در حقيقت، مجموعهاي از شرطيشدن بر اثر تمرينهاي غلط و استرس و وحشت، باعث شد تا پيش از شناسايي كامل هواپيما، دستور شليك را صادركنيد. در واقع، نتيجهاي كه روياي آمريكايي در برخورد با مرگ و واقعيت به دست ميدهد، سبب شد تا شما، هواپيماي ايرباس را بر صفحه رادار به صورت يك هواپيماي جنگي در حال شيرجه بپنداريد.
حديث زيبايي از نخستين اماممان مينويسم، «آرزوهاي دور و دراز، انسان را ميفريبند و در لحظه برخورد با واقعيت، او را تنها گذارده و ميرود». اين شليك، پايان زندگي 290 زن، مرد و كودكي بود كه در آن لحظه، حتي تصور چنين فرجامي را براي خود نداشتند، ولي آيا اين پايان كار بود؟ دستكم براي شما خير.
آقاي ويل راجرز
من نيزسالها جنگيدهام، ولي پيش از آن، خواندن خاطرات سربازان شما، حقي برگردن من گذاشته، كه بايد آن را در اين جا ادا كنم. سالها قبل از پوشيدن لباس نظاميگري، خاطرات سربازانِ از جنگ برگشته شما را ميخواندم: سرگذشت افسر خلباني كه بمب اتمي (پسركوچك) را بر فراز هيروشيما منفجر كرد، يا نفراتي كه در جنگ ويتنام، دهكدههاي مشكوك به حضور ويتكنگها را با مردمانش يكجا سوزاندند. وجه مشترك اين خاطرات، آن بود كه پس از فرونشستن احساسات اوليه، آنچه شعلهورتر و سوزانتر ميگشت، ندامت و شرم از اين عملكردها بود.
آقاي ويل راجرز
چرا ايدئولوژي«شليك كن، فراموش كن» نتوانست، مشكلات ارتش آمريكا راحل كند؟ شما در اينباره چه ميپنداريد؟ آيا پس از يك زندگي با چنين بار سنگيني به پاسخ آن دست نيافتهايد؟ يكي از رؤساي جمهور شما جمله جالبي دارد: «پيروزي، هزار پدر و شكست، يك پدر بيشتر ندارد». پس از شكست عراق از متحدين و در جشن مجلسين آمريكا، همه سناتورها، نكتهاي را گوشزد ميكردند كه برايم بسيار جالب بود و آن، دم زدن از حضور خود در عربستان بود تا شريك پيروزي قرار گيرند، حضوري صدها مايل دورتر از قهرمان ماجرا. آيا آنان خود را در ماجراي غمبار شما نيز شريك كردند؟ آيا رئيسجمهور ريگان با نصب آن مدال بر سينهات، در واقع، تو را تنها قهرمان اين شكست ندانست؟ آيا تنها كسي كه همه اين حادثه را به فراموشي سپرد، آقاي رونالد ريگان نيست، آن هم به مدد بيماري «آلزايمر» (فراموشي) مغزي؟ حتما در اين نكته با يكديگر همعقيدهايم، كه سياسيون شما آدمهاي جالبي هستند.
آقاي ويل راجرز
تجربههاي گرانقدر سربازان شما، كه با روحي پريشان، سر بر بالين ميگذارند و در لحظه بيداري، به ياد ميآورند كه چه بار سنگيني را تا آخر عمر به دوش خواهند كشيد، باعث شد، تا قبل از فشار ماشه تفكركنم، اين تفكر كه به زودي احساسات و روياهاي قهرمانشدن، فرو مينشيند و انسان در محكمه وجدان، محاكمه شود. يك سال زندگي در شهري محاصرهشده و زير آتش، به من فهماند كه در برابر دشمني غدار، كه تنها زبان زور ميفهمد، فلسفه آزمايشگاهي بودا، فريبي بيش نيست. وقتي در تمدن مكتوب 5500 ساله بشر، تنها 129 سال بدون جنگ ثبت شده، با توجه به عمر كوتاه انساني، چگونه ميتوان با فلسفه «هرگز شليك نكن» زيست؟ آيا اگر بودا از قرنطينه خود در كوههاي هندوكش و از فراز چند هزار سال گذر ميكرد و در زمان حال، به جنگ داخلي سارايوو وارد ميشد، ميتوانست به عنوان يك شهروند مسئول، در قبال كشتار هر روزه مردم شهرش، چهار زانو نشسته و به خلسه رود؟ و يا نه، به «رادووان كارادزيچ» نامه مينوشت تا از نسلكشي دست بردارد؟ وقتي ميهن من ايران، با همه سنن و اعتقاداتش، غافلگيرانه مورد هجوم همسايه غربي واقع شد، بين اين دو تجربه مخير ماندم: قهرماني از نوع بودا، قديس ماندن و به نوعي فرار از مسئوليت و يا نه پرشتاب درگيرشدن و چكاندن و در آخر، تبديلشدن به قهرمان شكست خوردهاي از نوع شما، ولي تجربهاي از فراز 1400 سال توانست، تعادل و يكتا راه سعادت مطلق را به وسيله مذهب، فراسويم قرار دهد.
آقاي ويل راجرز
ما مسلمانان امام و قهرماني به نام حضرت علي (ع) داريم. در همان اوايل كه اسلام در شبهجزيره عربستان، شروع به نشر يكتاپرستي در ميان بتپرستان كرد، لشكر بزرگي از بتپرستان شهر مدينه، محل اقامت پيامبر اسلام (ص) را محاصره كردند و بزرگترين جنگاور مشركان به نام عمروبن عبدود، از خندقي كه به دور شهر كشيده بود، عبوركرد و مبارز طلبيد. حضرت علي(ع) با آن كه جوان بود، به ميدان شتافت. هيچ كس و حتي خود عمروبن عبدود، كوچكترين گماني نميبرد كه علي، زنده از اين آوردگاه بازگردد. درگيري بين اين دو آغاز شد. در آغاز نبرد، امام ما دركمال ناباوري همگان، حريف را بر زمين زد و سپس به كناري رفته و دقايقي بعد برگشته و دوباره نبرد تنبهتن شروع و با مرگ عمروبن عبدود پايان مييابد. پس از نبرد، دليل آن چند دقيقه توقف را پرسيدند. علي (ع) فرمود: هنگامي كه بر زمينش زدم، بر من آب دهان انداخت، لحظهاي عصباني شدم و بدين دليل، از جاي برخاستم تا دشمن خدا را به دليل ناراحتي نفسم نكشم، پس از رفع عصبانيت، دوباره به نبرد مشغول شدم.
آقاي ويل راجرز
از اين تجربه چه برداشت ميكنيد؟ لحظهاي تفكر بر پايه رضاي خدا و نفس خود را در نظرنگرفتن. اما لحظهاي كه نفرات شما در پل فرماندهي وينسنس، از اصابت موشكهاي رهاشده هواپيماي مسافربري مطمئن شدند، دقيقا چنين جيغي كشيدند yohoo. آيا اين شيهه شباهتي به صداي سوارهنظام آمريكا در قتلعام سرخپوستان و يا به داركشيدن سياه پوستان توسط گروههاي كوكلاس كلان ندارد؟ بلهyohoo.
آقاي ويل راجرز
مجموع اين تجربيات، به من و دوستانم آموخت كه برخلاف افراطكاراني همچون شما و تفريطكاري همچون بودا، تنها به دين و مذهب خود بياويزيم و پيش از هر شليك، تفكركرده و بعد ماشه را بچكانيم، تاپس از هشت سال حضور در جبهه دفاع، كه به حق مقدسش ميشماريم، احتياج به هيچ قرص خوابآوري نداشته باشيم. در زمان جنگ، چهار ميليون داوطلب به جبههها رهسپار شدند و در زير سايه توجه به مذهب، كشور مقابل ما نتوانست، حتي يك مورد هتاكي جنسي به نواميس خود را ابراز نمايد و اين يكي از بزرگترين دستاوردهاي بشري در دفاع است، ولي در مقابل، با خروج سربازان آمريكايي از شرق دور، بنابر آمار رسمي دستگاههاي سازمان ملل،000/20 فاحشه دركامبوج باقي ماندند و اين يك ركورد واقعي توسط ارتش شما بود كه بر جاي ماند.
آقاي ويل راجرز
اكنون من در ساحل خليج فارس و به ياد290 شهيد بيگناه، كه اجساد بيش از صد تن آنان، هنوز در اعماق دريا آرميده، اين مطالب را براي شما مينويسم، به گراميداشت قربانياني كه به يقين، هرگز هاليوود به يادبودشان «تايتانيك» ديگري نخواهد ساخت. من در هر گذر از اين مختصات كه چشمم به صفحه سونار ميافتد، به شما فكر ميكنم و كاري كه ميتوانيد براي كاستن از اين بار گران انجام دهيد. شايد بپرسيد چگونه؟ به نظر من، كافي است، به تك تك افراد نظامي آمريكا، به دور از غريو و هياهوي شهرها و چراغ نئون و سياستمداران توخالي و پرمدعا، آسمان پر ستاره و طبيعت خداوند را نشان داده و تنها ابراز كنيد كه خداي اين طبيعت، بسيار بزرگتر از آن صفحه تلويزيون و يا رادار است و در زير سايه اين خدا، انسانهاي ديگري نيز هستند كه قلب و احساس دارند و دلشان براي ابناي بشر، همچون خود ميتپد، ولي دوست ندارند، حقيقت زندگي را در لذتجويي افراطي فراموش كنند. اگر اين گونه پنداشته شود، هرگز ناو ديگري از سانديهگو (مهد ساخت هواپيماي چارلز ليندنبرگ مشهور) به حركت درنميآيد، تا به جاي پرواز فراموش نشدني ليندنبرگ بر فراز اقيانوس، يكي از بزرگترين فجايع هوايي تاريخ را رقم زند. و بدين ترتيب، يقينا روزي فرا خواهد رسيد كه با انجام اين رسالت عظيم، سنگيني اين بار بر دوش تك تك انسانها قرار گيرد، تا مردي به نام «ويل راجرز» نيز، در زندگياش لختي احساس آسودگي وجدان كند.
پس به اميد آن روز، خداحافظ.
پايان پيام
چهارشنبه 12 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 148]
-
گوناگون
پربازدیدترینها