تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1817314722
كتاب - مترجم حرفهاي هستم
واضح آرشیو وب فارسی:ایسکانیوز: كتاب - مترجم حرفهاي هستم
كتاب - مترجم حرفهاي هستم
سميرا قرائي:مهشيد نونهالي زبان فرانسه را از كودكي آموخته است. دوره ابتدايي را تا نهم در ژاندارك گذرانده و سيكل دوم را در رازي (سابق). براي ليسانس هم راهي شهر تور فرانسه شده تا با بورس انجمن ايران و فرانسه «زبان و ادبيات» بخواند كه آن را هم تا مقطع فوقليسانس ادامه داده. دوره پيشدكتري (D.E.A) در رشته آموزش زبان و ادبيات فرانسه را نيز در «سوربن 3» گذرانده است. 10 سال سابقه تدريس در دانشگاه آزاد دارد و دو سال در دانشگاه تربيت مدرس. اما سالهاست كار تدريس را رها كرده و ترجمه ميكند، يك مترجم حرفهاي، چراكه جز اين هر كار ديگري را رها كرده و از اين تصميم نيز بسيار راضي است. ترجمههاي نونهالي، از جمله «نقد ادبي در قرن بيستم» از ژان- ايو تاديه (انتشارات نيلوفر)، «زمان و حكايت» (نشر گام نو) كتابي سه جلدي از پل ريكور، «از كافكا تا كافكا» از موريس بلانشو (نشر ني) و چهار كتاب از ناتالي ساروت («صدايشان را ميشنويد»، «كودكي»، «افلاكنما» و «تو خودت را دوست نداري») (انتشارات نيلوفر)، حتما نقش به سزايي در پر كردن حفرههاي خالي بسيار در زمينه ادبيات و نقادي ادبي داشتهاند.
در نمايشگاه كتاب امسال، انتشارات نيلوفر كتابي از ناتالي ساروت، با ترجمه خانم نونهالي منتشر كرد با نام «تو خودت را دوست نداري». كتابي كه خواندنش حادثهاي براي مخاطب است و از بسياري جهات ميتوان آن را «راهنمايي عملي براي رفتار كردن و حرف زدن» دانست! چراكه سطح هشياري خواننده را آنقدر نسبت به ناخودآگاه و كنش و واكنشهايش بالا ميبرد كه پس از خواندن آن ديگر نميتواند فقط «بگويد» يا «بشنود». اين كتاب بهانهاي شد تا براي گفتوگو به سراغ اين مترجم برويم.
از آشناييتان با رمان نو بگوييد و اينكه چطور از بين اين نويسندگان ناتالي ساروت را انتخاب كرديد (البته اگر بتوان ساروت را رمان نويي ناميد)؟
ادبيات فرانسه خواندهام و طبيعتا در طول سالهاي تحصيلام با رمان نو آشنا شدهام، اما انتخاب ساروت و ترجمه آثار او مقوله ديگري است. ترجمه را با مقالات پراكنده و بعد فرهنگ آثار آغاز كردم و سالها گذشت تا دست به ترجمه كتاب بردم. كارهاي ساروت را بسيار دوست داشتم، اما هرگز به ترجمه آثارش به فارسي فكر نكرده بودم. اما در مسير صحبتهايي كه با دوستان و استادان داشتيم، اسم ساروت مطرح ميشد و فكر كردم اين خانم ساروت كه اينقدر در ادبيات فرانسه و جهان اهميت دارد، چرا بايد در ايران و به زبان فارسي گمنام بماند. فكر ميكردم ساروت حتما بايد ترجمه شود و اينگونه بود كه با ديدي حرفهاي به اين موضوع نگاه كردم و انگيزه اول همان ديد حرفهاي بود. به اين معنا كه من چه علاقهاي به آن آثار داشتم، چه نداشتم، آن آثار بايد ترجمه ميشد. پس بدون دور شدن از ذهنيات و علايق خودم الزامات شرايط ادبيمان را هم مدنظر داشتم، شايد ساروت كمخواننده بود، حتي در فرانسه، اما از اركان ادبيات فرانسه بود و معرفياش در ايران الزامي.
يعني فكر ميكنيد نبود ترجمه آثار ساروت به فارسي خلائي توليد ميكرد؟
خلأ ادبي را چطور ميشود تعبير كرد؟ براي خواننده عام خلأيي به نام ساروت وجود ندارد، خيلي كم ممكن است خواننده عام به سراغ ساروت برود، اما براي كساني كه در پي ادبياتاند، چه براي تحليل، چه نقد و چه خود داستان، ساروت از الزامات است.
پس مترجم در فضاي ادبي ايران نقشي تعيينكننده دارد؟
حتما. چه آنان كه ضرورت را در مييابند و به اين دليل ترجمه ميكنند و چه آنان كه تحت تاثير يك اثر قرار ميگيرند و دلشان ميخواهد ديگران را هم سهيم كنند. انتخابهاي يك مترجم تاثير مستقيم بر فضاي ادبي دارد.
وجه تمايز ساروت را در چه ميبينيد؟
ساروت مشخصا يك نوآور است، نويسندهاي است كه تصميم گرفت رمان را از حالت متعارفاش بيرون بياورد و اين كار را هم كرد. نخستين كتاب ساروت در سال 1939با نام «گرايشها» نوشته شد، يعني همه آن جنبشهاي ريز دروني و اوليه كه موجب واكنشها و عدم واكنشها ميشود. اما كسي به آن توجه نكرد. پس از هم آن ساروت دو رمان ديگر نوشت كه مقدمه سارتر بر يكي از آنها تنها توجه اندكي را به او جلب كرد. پس ساروت در دانشگاهها و محافل ادبي به سخنراني و روخواني كتابهايش پرداخت تا نظريههايش را بشناساند. يعني ساروت پيش از آنكه در مقام رماننويس مطرح شود، نقد ادبي را زير و رو كرد، چون بهطور مثال منتقدين ادبي براي نخستينبار حذف پيرنگ و شخص داستاني و راوي روبهرو ميشدند «عصر بدگماني» كه ساروت در 1956 آن را نوشت به نوعي رساله رمان است و هر كس كه بخواهد در رمان غور كند، خوب است كه آن را بخواند، چون هم به گذشته رمان اختصاص دارد و هم به آينده آن. اينها وجه متمايزي به ساروت رماننويس ميدهند. در دوراني كه ساروت به كار نوشتن پرداخت، رماننويسان بزرگ كم نبودند، سارتر و كامو كه خودشان نوآور بودند، «بيگانه» كامو تاثير عميقي بر ادبيات گذارده بود يا پروست كه در مرز دو قرن ايستاده بود و غول ادبيات بود. اما منتقدي كه اسمش را به ياد نميآورم درباره ساروت جملهاي گفته است با اين مضمون كه «نواي ساروت در كنار اپراي عظيم زمانه خودش كه از مالرو و سلين تا كامو و سارتر همه را در برميگرفت، مانند موسيقي مجلسي بود كه ترنمي خفيف داشت، اما با آن برابري ميكرد» سارتر و كامو و ربگرييه نيز قالبشكني و نوآوري داشتند، اما اين طور قالبشكني و كنار گذاشتن هر شكل متعارفي از رمان وجه مشخصه ساروت است. ساروت در تمام رمانهايش «گرايشها» را حفظ ميكند، اما هر بار قالب خود را هم ميشكند و در هر رمان رهيافت جديدي به آن «گرايشها» مييابد. اينگونه است كه ساروت معتقد است رمان هرگز كهنه نميشود و پايان ندارد.
از بين چهار كتابي كه از ساروت ترجمه كردهايد، خودتان كدام را بيشتر دوست داريد؟
انتخاباش برايم مشكل است. خيلي به اين موضوع فكر كردهام، اما هيچ نتيجهاي نگرفتهام. نميتوانم بگويم كدام جالبتر بوده است. گاهي فكر ميكنم «صدايشان را ميشنويد» را كمتر از بقيه دوست دارم، اما باز تكههايي از آن رمان به يادم ميآيد كه فكر ميكنم آن را هم خيلي دوست دارم.
خب در بين اين چهار كتاب، شايد «كودكي» بسيار موفقتر بوده و شايد بتوان گفت سه رمان ديگر خواندنيتر از «صدايشان را ميشنويد» هستند. فكر نميكنيد اگر «كودكي» يا همين كتاب «تو خودت را دوست نداري» به عنوان كار اول از ساروت در ايران معرفي ميشد، براي شناساندن ساروت بهتر بود؟
بايد بگويم در نخستين گام، انتخاب كتابها كمي بيمطالعه و بيبرنامه انجام شد. صحبت از ترجمه ساروت بود، و به طبع سراغ اولين كتابي رفتم كه در دسترس بود. استاد سعادت «صدايشان را ميشنويد» را داشتند و همان ترجمه شد. اما حالا احساس ميكنم كمي مقصرم. آن زمان تنها به ترجمه اثري از ساروت فكر ميكردم و هنوز ترجمه منظم آثار او برايم مطرح نبود. بعد ماجراي «كودكي» پيش آمد كه كتابي بود حسب حالي يا اتوبيوگرافيك و بسيار مطرح. «افلاكنما» هم نخستين رماني بود كه ساروت را به شهرت رساند و چكيده عقايد او در باب رمان در آن كتاب ديده ميشود. بعد از «افلاك نما» در نظر داشتم به شكل مرتب و به ترتيب سالهايي كه ساروت رمانهايش را نوشته، ترجمه كنم. اما... ترجمهاي از «تو خودت را دوست نداري» به بازار آمد و ديدم، نميشود اين كتاب را ترجمه نكنم. چون آن ترجمه از متن انگليسي انجام شده بود و متن ساروت در ترجمه از ترجمه بسيار از دست ميرود.
چيزي كه ترجمه نثر ساروت را بسيار دشوار ميكند، استفاده بسيار از ضمير است. جملات منقطع با سهنقطههاي فراوان و پر از ضمير... جز اين فكر ميكنيد چه چيز ديگري ترجمههاي او را دشوار ميكند؟
بله، ساروت با ضمير خيلي بازي ميكند. در «افلاك نما» ماجراي ضمير به غايت مشكلساز بود. هر موقعيت را راويهاي مختلفي روايت ميكنند و براي اين كار، هم از خودشان و هم از ديگري به سومشخص سخن ميگويند كه اين ضمير سومشخص طبعا گاهي مونث و گاهي مذكر است. در «تو خودت را دوست نداري» ضميرها چندان مشكلساز نبودند، بلكه سهنقطهها ترجمه متن را دشوار ميكرد. شايد خواننده در ابتداي اين اثر فكر كند گفتوگو بين دو نفر است اما با پيشرفت داستان معلوم ميشود اين گفتوگو بين چندين «من» است و هر «من» جملهاش را از جايي آغاز ميكند كه من قبلي به پايان برده بود و بين اين گفتوگوهاي متوالي سهنقطهها فراوان است. در فرانسه نوشتن اين جملات مشكل نيست، فعل را ميگذارند اول جمله و بعد هرطور و هرجا خواستند، سهنقطه ميگذارند. اما در فارسي معمول شده است كه بگوييم فعل در آخر جمله ميآيد، اگر چه مطلق نيست. پس بايد تمهيدي ميانديشدم كه هم به روح زبان فارسي وفادار بمانم و هم از پس جملات ساروت بربيايم. مشكل ديگري هم بود و آن اين بود كه در فرانسه معادل كه موصولي فراوان داريم، اما در زبان فارسي تنها همان يك «كه» را داريم و اين در جملههاي بلند دردسرساز است و خدشهاي اگر به همه اينها وارد ميشد، ساروت و زباناش از دست ميرفت. چون شكل زباني ساروت جرئي از كار اوست.
پس عمده مشكل در برگردان آثار ساروت همين مشكلات گرامري است؟
البته. ساروت بسيار شيوا و شاعرانه مينويسد و در جاهايي كلاماش به شدت موسيقايي است. از اين نظر مترجم با توجه به قابليتهايش يا ميتواند از پس آن بربيايد يا نه. مشكل در ترجمه ساروت همان دستور زبان است و آن هم علت دارد. ساروت كتاب «تو خودت را دوست نداري» را 50 سال پس از نخستين رماناش نوشته. در تمام دوران نويسندگياش، تلاش كرده جنسيت و هويت را از داستان حذف كند و اين رمان جزء آخرين كارهاي اوست، يعني زماني كه اين تلاشش به نتيجه رسيده. ساروت خنثي مينويسد و در زبان فرانسه براي اينگونه نوشتن الزاما از ضمير مذكر استفاده ميكنند. اما ساروت براي آنكه همين مذكر بودن را هم از متن بگيرد، كار عجيبي كرده است. مثلا سه واژه «قرباني»، «شخص» و «شخصيت» را در نظر بگيريد كه ساروت مشخصا از اينها استفاده كرده. اين سه واژه در زبان فرانسه مونثاند. حالا فرض كنيد كه بخواهيم بنويسيم «قرباني از پيش ميدانست ماجرا چيست، او فرار كرد» اين اويي كه در جمله دوم آمده مونث ميشود، چه قرباني مرد باشد چه زن، چون قرباني واژه مونث است. وقتي جمله را ميخوانيد، فكر ميكنيد درباره يك زن قرباني ميخوانيد، اما بعد متوجه ميشويد كه اين قرباني هر جنسيتي ميتواند داشته باشد. اين شگرد ساروت در كمتر زباني صورت عيني پيدا ميكند.
و ساروت تمام اينها را به خدمت گرفته تا به همان مسئله هويت و شخصيت انتزاعي برسد؟
ساروت اشيا و كلمات را به خدمت نظريههايش ميگيرد. پيش از آنكه هر واكنش يا رفتار يا گفتاري از انسان را به تصوير بكشد از «گرايش»هاي آن انسان ميگويد. ساروت از هر كتاب به كتاب بعد تحول مييابد و خود را از قيد و بندها رها ميكند، در كتابهاي آخرش حقيقتا رها شده از هر بندي مينويسد و از نوعي انتزاع و هويت انتزاعي براي بيان همه آنچه در درون انسانهاست، كمك ميگيرد. در «صدايشان را ميشنويد» چيزي را بيان ميكند كه شايد در يك چشم بههمزدن اتفاق افتاده باشد، اما ساروت صفحهها و صفحهها از آن مينويسد. در رمانهاي ساروت «شخص داستاني» به كل حذف ميشود و در پس «گرايش»هاي انساني هيچ وجود مشخصي نميتوان يافت، اين گونه است كه اشيا و واژهها جاي شخصيت را ميگيرند و همه ابزارها به خدمت ساروت ميآيند تا درونيترين بخش درون را بيان كنند.
وقتي به رمان نو فكر ميكنيم، به طور عام نخستين واژهاي كه به ذهنمان ميآيد، انتزاعي بودن است. در رمانهاي ربگرييه به ويژه «در هزار تو» فوران اشياي بيروني را داريم، راجع به يك ميز و گردوخاك رويش صفحهها ميخوانيم، اما در آثار ساروت همهچيز در درون ميگذرد، در روان و واكنشها و «گرايش»هاي انسانها. رمان ربگرييه ساكن است اما رمان ساروت پوياست، حتي در زبان و به شدت سيال. پس به نظر ميرسد در بعضي موارد اين دو نويسنده دو قطب مقابل هماند، اما چرا هر دو را در جنبش رمان نو قرار ميدهيم؟
نكته خوبي است. چون رمان نو جنبش است، مكتب نيست كه در يك قالب مشخص جاي بگيرد. هر نويسندهاي تصميم ميگيرد حركتي كند و در مجموع اين تلاشها ميشود يك جنبش اما در نهايت به نقطه واحدي نميرسد. مثلا ناتوراليسم تعريفي مشخص دارد، نويسندگان اين مكتب قالب خاصي را پذيرفتهاند و در آثارشان رد پاي آن مكتب قابل شناسايي است. اما رمان نوييها سعي كردند قالبشكني كنند و هركدام به شيوه خاص خودشان اين كار را كردند. تنها نقطه مشترك نويسندگان رمان نويي نيز همين شكستن قالبهاي متعارف رماننويسي بود. ساروت هم مانند ربگرييه از اشيا بهره ميجويد، اما به نحو ديگري و با شيوه خاص خودش. او شيء را نشان ميدهد تا در نهايت «گرايش»هاي مختلفي را نشان دهد كه آن شيء در هر انساني برميانگيزد. در مورد واژه نيز همين كار را ميكند.
در رمان «تو خودت را دوست نداري» هيچ تصوير بيرونياي خلق نميشود و تخيل خواننده به آفرينش دنيايي خيالي نميپردازد. بلكه همهچيز به درون خواننده ارجاع داده ميشود. ساروت رابطه انگلي خواننده و نويسنده را هميشه تحقير كرده، آيا اين رمان را اوج دگرگونكردن رابطه نويسنده و خواننده ميدانيد؟
در «افلاك نما»، كه مرحله تازهاي است در كشتن شخصيتها، هنوز دو محيط متمايز وجود دارد: بورژواها و روشنفكران. اما در «تو خودت را دوست نداري» نميتوانيم هيچجا و مكاني را تصور كنيم و در نهايت ميتوانيم خودمان را تصور كنيم. هنگام خواندن اين رمان مدام چيزهايي در نظرم ميآمد كه تجربه كرده بودم اما عميقا در آنها غور نكرده بودم، بعد شگفتزده ميشدم و فكر ميكردم همه را تجربه كردهام؛ يعني مرا نسبت به نكتههايي در گذشته كه بيتوجه از كنارش رد شده بودم، هشيار ميكرد و به فكر واميداشت.
پس ميتوان گفت اين رمان به نوعي ميتواند باعث خودسازي شود.
هر رمان خوبي ميتواند اينطور باشد و بر زندگي تاثير بگذارد. مهم اين است كه اين نوع رمان انسان را به فكر وا ميدارد؛ يعني انسان ميتواند چيزهايي را كه نيافته به واسطه آن بيابد. باز ياد يك گفته ديگر افتادم از كلود روا كه ميگويد «ساروت ناشنيدهها را ميشنود تا ناگفتهها را بگويد و در اين كار موفق است.» يعني آنقدر عميق در كنه همهچيز غور ميكند تا چيزهايي را كه بهطور معمول شنيده نميشود، بشنود و براي خوانندهاش بگويد. ساروت جنبش و حركتي خيلي كوچك و دروني را براي خوانندهاش بيان ميكند و انسان وقتي به آن فكر ميكند، طبيعتا در روحيات و كارهايش تاثير دارد.
مشخصا ساروت در رمانهايش توليد انديشه ميكند. آيا ميتوان ساروت را روشنفكر دانست؟
اگر منظور از روشنفكر آن چيزي است كه بحثهاي زيادي برانگيخته و از مدافعان آزادي سياسي و حقوق فردي تا منتقدان موقعيتهاي اداري و اجتماعي و گاهي نيز جانبداران بيعمل را در برميگيرد، ساروت روشنفكر نيست. اما اگر منظورتان از روشنفكر كسي است كه انديشهاي روشن دارد و با نظر باز به امور مينگرد، ساروت و هر نويسندهاي مثل او روشنفكر است. چون ميانديشد و دنياي واقعي يا خيالي را با انديشه خود تبيين ميكند تا از اين رهگذر ديگران را به انديشه وادارد.
تو خودت را دوست نداري
ناتالي ساروت
ترجمه: مهشيد نونهالي
ناشر: انتشارات نيلوفر
چاپ اول، بهار87
شمارگان: 2200 نسخه
قيمت: 2700تومان
سه شنبه 11 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسکانیوز]
[مشاهده در: www.iscanews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 280]
-
گوناگون
پربازدیدترینها