واضح آرشیو وب فارسی:برنا نيوز: از فرهنگسراي تفكرتا كانون اصلاح وتربيت..../ بيشتر از ساعت به فرزندمان نگاه كنيم
صداي همهمه و دردل هاي خانمها گاه آنچنان واضح به گوش مي رسيد كه مي توانستيم بعد از اتمام مراسم ليستي از غذاهايي كه شب قرار است در بعضي از خانه ها پخته شود، ميهمانان احتمالي، افراد مغضوب خانمها و ليستي از جوانان دم بخت آن خانم را تهيه كنيم... نگهداري از خواهر كوچكتر 2 هزار تومان، گرفتن نمره 20 در رياضي هزار تومان و خريد نان هزار تومان. جمع بدهي مادر به من 4 هزار تومان. در قبال اين كار مادر پشت برگه مي نويسد بابت 9 ماه بارداري ام هيچ، بابت شب هايي كه به خاطر بيماريت نخوابيدم هيچ، بابت سختي هايي كه به خاطر تو كشيدم هيچ، جمع "هزينه عشق من به تو...". پسر زير كاغذ مي نويسد قبلا بطور كامل پرداخت شده است...
به گزارش باشگاه جواني برنا، روز گذشته به مناسبت هفته زن از سوي فرهنگسراي تفكر همايشي با نام بانوي آب و آيينه برگزار شد. اين مراسم قرار بود در فرهنگسراي تفكر واقع در شهران برگزار شود. اما بعد از رسيدن به اين فرهنگسرا مشخص شد مهمانان دم در ايستاده اند تا با اتوبوس به سالن باران كانون اصلاح وتربيت بروند.
وقتي با يكي از مسئولان اين همايش صحبت كرديم، مشخص شد: "تعداد مهمانان زياد بود بنابراين تصميم گرفتيم مراسم را آنجا برگزار كنيم. روي پارچه هم نوشتيم ببينيد!"
هنگام ورود به كانون اصلاح وتربيت قوانين يك پايگاه نظامي كاملا حكمفرما بود."قبل از اينكه شما را بگرديم، تلفن، ضبط صوت و هر وسيله ارتباطي ديگر را خودتان تحويل دهيد. در ضمن اسمتان را هم به طور كامل روي برگهها بنويسيد."
نا گفته نماند كه برخي بدون كمترين بازرسي و تحويل وسائلي وارد شدند و تنها با بردن نام فلان خانم بدون دردسر داخل كانون شدند اما سرباز مسئول براي خبرنگار جماعت مقرراتي شده بود كه: بايد از يك هفته قبل براي ورود نامه ميگرفتيد...
براي رسيدن به سالن باران از كنار آموزشكده فني مكانيك خودرو و كارخانه قند كانون كه نوجوانان در آنجا فعاليت ميكردند، گذشتيم به نظر جاي بسيار جالبي براي گزارش مي رسيد البته اگر ميتوانستيم واردش شويم... سالن باران مملو بود از شهروندان شاد تهراني كه 99 درصد آنها خانم بودند.
فرصتي براي درد و دل بانوان
كل مراسم يك طرف حرف زدنها و گوش ندادنهاي خانمها يك طرف. صداي همهمه و دردل هاي خانمها گاه آنچنان واضح به گوش مي رسيد كه مي توانستيم بعد از اتمام مراسم ليستي از غذاهايي كه شب قرار است در بعضي از خانه ها پخته شود، ميهمانان احتمالي، افراد مغضوب خانمها و ليستي از جوانان دم بخت آن خانم را تهيه كنيم...
گروه تواشيح "اهل الكساء" يكي از گروههاي برتر در سطح كشور در دو قسمت مجزا با اجراي مراسم فضاي سالن را معنوي كردند.
به گزارش برنا، در بخش ديگري از اين همايش اكبر بختياري، مدير فرهنگسراي تفكر گفت: در اكثر موارد شناخت ما از حضرت زهرا( س) يك شناخت احساسي است بطوري كه هم در مراسم سوگواري و هم در ولادت آن بزگوار با همان تصورات سطحي بسنده كرده و مراسم اجرا ميكنيم.
وي با تاكيد بر اينكه ما بايد اول شناخت خود را از آن بزرگوار افزايش دهيم خاطر نشان كرد: شناخت و مطالعه در كمالات ذاتي آن حضرت شناخت شرافتهاي خانوادگي و نژادي و آثار باقيمانده روايا و گفته هاي ديگران از جمله مسائلي است كه بايد براساس آنها حضرت را بهتر بشناسيم.
البته صداي حرف زدن خانمها آنقدر زياد بود كه مدير فرهنگسراي تفكر دو دفعه با اشاره غير مستقيم به سر و صداي بچه ها(!)، از خانمها خواست كمي سكوت اختيار كنند.
از نكات قابل توجه در مراسم، پسر نوجواني بود كه گوشه سن با خيال راحت نشسته و به اصطلاح بر اوضاع كنترل داشت. او هر وقت كه گروههاي اجرايي از سن پايين ميرفتند "بدو بدو" ميرفت يك صندلي ميآورد روي آن مينشست و وقتي گروهها براي اجرا ميآمدند بدو بدو صندلي را سرجايش ميگذاشت.
از سوي ديگر كودكان حاضر در مراسم كه بعضي از آنها يك گوني اسباب بازي و عروسك به دنبال خود داشتند سالن را به مهد كودكي تبديل كرده بودند كه اين بچه ها با سرو صدا و گاه دعوا و بحث هايي كه بين خودشان ايجاد مي شد حسابي روي اعصاب حضار راه ميرفتند.
يك طرف ماجراي اين بچه ها هم دختر بچه اي 4 ساله بود كه كل سالن را دور ميزد و از هركسي كه خوشش ميآمد نامش را ميپرسيد و آنوقت تمام جزئيات زندگي خانوادگي شان را در اختيارش ميگذاشت. شواهد نشان داد از ماهم خوشش آمده بود چرا كه اطلاعاتي درباره خانوادهاش در اختيار ما گذاشت كه اگر ميخواستيم اين اطلاعات را از مادرش بگيريم هرگز موفق نميشديم. با اين اوصاف شنيدن فريادهايي همچون مهديس[...]كجايي؟ در طول مراسم چندان دور از انتظار نبود.
بيشتر از ساعتم به فرزندم نگاه ميكردم...
به گزارش برنا، برپايي مسابقه و سوال از بانواني كه طعم مادر شدن را چشيده اند از جمله برنامه هاي ديگر همايش بود. بر اين اساس از بانوان پرسيده مي شد "در صورتي كه فرصت داشتيد فرزند خود را دوباره تربيت كنيد چه چيز را به او ياد ميداديد؟" كه تعدادي از بانوان با توجه به ديدگاههاي خود به اين سوال پاسخ ميدادند. در نهايت نتيجه اخلاقي اين صحبت ها به اينجا ختم شد كه دختران "ماه و پري" هستند و نيازي به تربيت مجدد ندارند و اگر قرار باشد مادري تربيت مجدد فرزندش را شروع كند بايد اين لطف را در حق پسرش انجام دهد.
البته مجري هم خوش سليقگي اش را در پاسخ به اين سوال تمام كرد و گفت: يك فرد مشهور آلماني (نامش را نگفت!) در پاسخ به اين سوال مي گويد كه اگر من ميتوانستم فرزندم را مجددا تربيت كنم بيشتر از اينكه به ساعتم نگاه كنم به فرزندم نگاه ميكردم، بجاي نشان دادن انگشت اشاره با هدف تهديد، انگشتم را همراه او در رنگ مي كردم تا نقاشي كنيم و در نهايت به جاي ياد دادن عشق به قدرت، " قدرت عشق" را به او ميآموختم.
در بخش ديگر اين همايش گروه دف فرهنگسراي تفكر با اجراي برنامه اي فضايي شاد را ايجاد كردند. البته در يكي از اجراها اعضاي گروه دو قطعه را باهم اشتباه گرفتند و لحظه اي توقف در اجراي گروه ايجاد شد كه با تجربه دو تن از بانوان اين گروه(با زدن دف بصورت فردي) گروه مجددا اجرا را از سر گرفت.
تاخير حجت السلام و المسلمين كاظم صديقي عاملي بود تا مجري برنامه داستان كوتاهي را تعريف كند او گفت: روزي "پسري"( دقت شود اين كارها فقط از سوي پسرها صورت مي گيرد) يك صورتحساب با اين عنوان نوشت كه نگهداري از خواهر كوچكتر 2 هزار تومان، گرفتن نمره 20 در رياضي هزار تومان و خريد نان هزار تومان. جمع بدهي مادر به من 4 هزار تومان. در قبال اين كار مادر پشت برگه مي نويسد بابت 9 ماه بارداري ام هيچ، بابت شب هايي كه به خاطر بيماريت نخوابيدم هيچ، بابت سختي هايي كه به خاطر تو كشيدم هيچ، جمع "هزينه عشق من به تو...". پسر كه اين صحنه را مي بيند حسابي متنبه مي شود و زير كاغذ مي نويسد قبلا بطور كامل پرداخت شده است...
حجت السلام و المسلمين كاظم در سخناني درباره نماز، رفتارهاي اجتماعي و اشتغال بيان كرد. در پايان اين مراسم با برگزاري قرعه كشي به 12 نفر از برندگان مسابقه جوايزي اهدا و از گروه دف فرهنگسراي تفكر تجليل شد
از نكات قابل تامل در پايان اين برنامه نبود هماهنگي ميان برگزاركنندگان بود چون دري كه بسياري از ميهمانان با مشقت از آن وارد شده بودند(مثل ما) ساعت 6 بعد ظهر بسته شده بود و بسياري از ميهمانان سردرگم مانده بودند كه تكليف تلفن هاي همراهشان چه مي شود؟!
بالاخره يك سرباز پيدا شد، كليد را از يك آقاي ديگر كه او هم از يك نفر ديگر گرفته بود، گرفت و ميهمانان تلفن هاي همراه را از كمدها برداشتند. البته بماند كه فاصله بسيار دور اين در با دري كه مهمانان ديگر از آن خارج مي شدند (همان هايي كه با حيله و ترفند وسايلشان را به داخل برده بودند) عاملي شد تا از اتوبوسي كه جلوي آن در بود جا بمانيم...
***
در باشگاه جواني برنا ثبتنام كنيد: [email protected]
دوشنبه 10 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برنا نيوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 115]