واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: زمـان در خـدمت آخـرالـزمان
اگر بخواهيم از حضور يك مفهوم دقيق فلسفي در فضاهاي غير فلسفي و عمدتاً اخلاقي و اجتماعي نام ببريم، ميتوانيم از مقولة «آخرالزمان» ياد كنيم كه از دير باز يكي از قضاياي فرهنگي / مكتبي شناخته شده است. بيآنكه خود را به بحث از بار فلسفي زمان ملزم نماييم و از چند و چون (كم و كيف) زمان در گسترة فيزيك و متافيزيك سخن بگوييم، با اتكا به اين كه از دوران نخست فلسفه ماهيتي فلسفي داشته است، ميتوانيم آخرالزمان را يكي از دقيقترين تعبيرهاي حوزة عقل، عقلانيت و ادراكهاي عقلاني تلقي نماييم، از آن رو كه در اين مفهوم كه متشكل از دو جزء به طريق اضافه (مضاف و مضافاليه) ميباشد، مفهوم عميقي نهفته است كه در عين عميق بودن، راز آلود نيز هست و آن پايان زمان است. پاسخ به اين پرسش كه پايان و منتهاي زمان چه زماني است. هرگز بينياز از فرجام نيست. در عين حال اصل اين پرسش و تصور قضيهاي كه پايان زمان را در زبان و ذهن آدمي به صورت يك مجهول مطرح ميكند، از درنگي فرا مادي، غايت انديشانه و درنهايت عقلي / فلسفي سيراب ميشود.
آخرالزمان همچنين از منظر عام و خاص نيز ميتواند مورد درنگ و بررسي قرار بگيرد؛ به اين معنا كه مفهوم آخرالزمان به عنوان مفهومي كاملاً خاص و معنادار عامترين حضورها را در حوزههاي كاملاً عمومي تجربه كرده است. به ديگر سخن اگر بخواهيم از يك مفهوم عميق و جدي نام ببريم كه هم در حوزههاي جدي و خاص و هم در حوزههاي عمومي مثل باورهاي شايع حضوري همواره داشته است، بيگمان ميتوانيم روي آخرالزمان انگشت بگذاريم كه از اول الزمان مطرح بوده و مورد انديشه قرار داشته است، چنان كه گويا همه ميخواستند بدانند پايان زمان كجاست و «زمان» در چه زماني پايان مييابد. شايد بتوان طرح شدن اين مسائل را در ساحتي از ساحتهاي تفكر به خاص انديشي همگان و عنايت عموم انسانها به پايان، عنايت و انتها مرتبط دانست، و چنين نتيجهگيري كرد كه اگر همه انسانها نيز فيلسوف نباشند، بيگمان، رگههايي از انديشه فلسفي در درون همه انسانها وجود دارد و در زمين و زمينه ذهن انساني، بذرهايي از فلسفه پاشيده شده است كه در نمو و جوانه زدن خويش محتاج اندكي «خاصديدن»است.
اشتراك غرب و مشرق در مفهوم «آخرالزمان» و تلقي همسان و همانند اين دو كرانه دور از هم نيز يكي ديگر از مسائل شايان توجه در بحث و گفتمان آخرالزمان است.
شايد در قلمرو فكري و غيرفكري مشرق زمين و مغرب زمين به كمتر موضوعي مثل آخرالزمان برخورد نماييم كه به شكلي ترديد ناپذير همواره به جولان خويش ادامه ميدهد و در متن مركزي اين هر دو مكان بسياري از مقولهها را به خدمت ميگيرد تا در نهايت همه چيز را پيرامون ميراثي بزرگ به گردش در بياورد: ميراث آخرالزمان.
كوتاه سخن اين كه زمان در خدمت آخرالزمان قرار دارد.
شاهد اين موضوع حجم بالاي انديشههاي كوچك و بزرگ و روا و ناروايي است كه از دير باز در خصوص آخرالزمان جريان داشته و دارد. از ديگر سو، وقتي همپايي و همنوايي غرب و شرق را در انديشه، باور و انتظار روح آخرالزمان مشاهده ميكنيم، اين موضوع را نيز بايسته مطرح شدن ميبينيم كه علاوه بر زمان، مكان نيز در خدمت آخرالزمان قراردارد. با اين وصف، روشن است كه آخرالزمان نميتواند از عرصه هنر و فضاهاي آن غايب باشد. حضور رساي انديشه و تفكر آخرالزمان در بسياري از آثار ادبي بزرگ جهان و سرشار بودن قصهها و داستانها از روايت و حكايت آخرالزمان امري كاملاً بديهي و طبيعي است، زيرا اين مفهوم گذشته از بيانهاي ديني، عرفاني و فلسفي، در ادبيات و فرايند هنر نيز داراي قابليتهايي است كه ميتواند به سان چشمهاي همواره جاري و سفرهاي پايانناپذير براي صاحبان ايده هنري و نگرههاي ادبي كاملاً ابداعي و الهام بخش باشد. از اين روست كه در كمتر دورهاي ميتوان آثار بزرگ را از توجه مستقيم و غيرمستقيم به آخرالزمان و توابع و لوازم آن خالي ديد. اما در عرصه تصوير و دنياي فيلم، گذشته از هزارها و صدها فيلم جديد و قديم كه مفهوم و منطوق آنها به صورت ضمني با آخرالزمان و فضاي آنسوي زمان يا وراي زمان مرتبط است، ميتوان به دو فيلم پر بنياد و عظيم جهاني اشاره كرد كه هر دو با تصريح به عنوان مستقيم آخرالزمان باز تاباننده دلالتهاي آنند: فيلم «آخرالزمان» به كارگرداني ملگيبسون و فيلم «اينك آخرالزمان» به كارگرداني فرانسيس فورد كاپولا محصول سال 1979 ميلادي.
در خصوص تحليل فيلم آخرالزمان و آواها و ايماهاي ژرف و بزرگ آن ساعتها ميتوان سخن گفت، اما فراموش نكنيد كه اين فيلم با شميه خويش و مضموني كه ضمير بر فراز آن افراشته است، سايهاي است از سايههاي آخرالزمان.
«اينك آخرالزمان» با تقدم حدوداً 30 ساله بر فيلم گيبسون همچنان بزرگي و سطوت هنري خويش را حفظ كرده است. اگر بخواهم دربارة اين فيلم« كاپولا» سخن بگويم، در ارزيابي آن به تصويري اشاره خواهم نمود كه در خدمت داستان است و داستاني كه به خدمت تصوير گرفته شده است. اگر بخواهيم از فيلمي بزرگتر از سينما نام ببريم، نميتوانيم نسبت به «اينك آخرالزمان» بياعتنا بمانيم، از آن رو كه در اين فيلم پختهترين تصاوير، سنجيده ترين داستان را در يك فيلم برجاي گذاشته است. با يك نظر دقيق ميتوان «اينك آخرالزمان» را پيشتاز صدها فيلمي دانست كه روايت آنها روايت جنگ است، ولي تركيب دروني و بروني ساخته كاپولا باگذشت بيش از 3 دهه هنوز نيز آن را در صدر روايتهايي مينشاند كه زيبايي و بلاغت آن از تصوير وقاب زمان به در آمده به اندرون چشم نفوذ ميكند؛ جايي كه آخرالزمان را به رسميت ميشناسد. راستي را، كدامين قلب را ميشناسيد كه آخرالزمان را نميشناسد؟
كريم فيضي
دوشنبه 10 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 226]