محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830996885
محكمات خط امام در گفتگو با آيتالله مهدويكني:امام فرمود پس از انتخابات برايتان تأييديه مينويسم
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: محكمات خط امام در گفتگو با آيتالله مهدويكني:امام فرمود پس از انتخابات برايتان تأييديه مينويسم
ويژگي ديگر خط امام، اصل ولايت فقيه است. خيليها ميگويند در پيشنويس قانون اساسي، اصل ولايت فقيه نبود و بعد مطرح شد، در حالي كه امام، در نجف درس ولايت فقيه ميدادند و در آنجا در كتاب بيع، بحث ولايت فقيه را مطرح كردند و كتاب حكومت اسلامي هم محصول درس هاي ايشان در نجف است.
اشاره: در گفت و شنود با آيت الله مهدوي كني اگر چه فهرستي بلند از مقولات براي طرح وجود داشتند، اما اهميت موضوعات محدودي كه مطرح شدند و نيز حواشي آنها، تمامي وقت تعيين شده را به خود اختصاص داد، با اين همه اين گفت و گوي پرنكته نشريه "يادآور" با وي در بردارنده تحليل ها و خاطراتي خواندني از پاره اي از سرفصل هاي مهم انديشه و عمل امام است.
نكته ديگر آنكه آيت الله، به رغم داشتن پاسخ هاي كافي به آخرين سئوال اين گفت و گو، با اكراه، تنها به ذكر كلياتي اكتفا كردند و تمايل داشتند تا اين بخش منتشر نشود، هر چند كه اصرار و پيگيري «يادآور» بر آن خواسته، فائق آمد.
ضمن تشكر از حضرتعالي كه با وجود مشغله هاي فراوان به ما وقت داديد، بحث ويژگيهاي خط امام و اينكه چه افرادي يا چه جرياناتي در خط امام هستند يا نيستند، هرازگاهي به مناسبتهاي مختلف، در جامعه ما مطرح ميشود و طرح آن هم سيال است، يعني افراد و گروههاي گوناگون به مقتضاي منافع خود يا و در ادوار مختلف، اين را مطرح مي كنند. هم گروههائي كه اين مسئله را مطرح ميسازند، سيال هستند و هم انگيزههايشان پيوسته در حال تغيير. از آنجا كه به هر حال براي تبيين خط امام بايد معيارهائي را در اختيار داشته باشيم تا اين عنوان، خاصيت و شأن خود را از دست ندهد و كماكان حالت معيار بودن خود را حفظ كند و در عين حال بتوان ميزان پايبندي افراد را نسبت به خط امام محك زد، لازم است كه با تعامل تمامي پيروان و حاميان واقعي خط امام، حدود و ثغور آن مشخص گردد. از ديدگاه حضرتعالي كه ساليان طولاني با امام معاشر بودهايد و به آنچه كه در سه دهه پس از پيروزي انقلاب از سوي عناصر و جريانات مختلف در اين باره مطرح شده، اشراف داريد. مختصات خط امام كدامند و منطق هريك از آنها چيست؟
البته اگر من هم چيزي بگويم، ممكن است شما يا ديگران بگوئيد كه اين هم برداشتي از خط امام است. در عين حال من معتقدم كه برداشتهاي مختلف از منش شخصيتهاي بزرگ و سيره وجودي آنها تا حدّي طبيعي است، چون اينها شخصيتهاي محدودي نيستند و ممكن است اين برداشتها از روي سوء نيت هم نباشد. اين لازمه بزرگي شخصيت آنهاست كه پويا هستند و اين پويايي خيلي هم خوب است، منتهي به شرط اينكه انسان اصل خط را حفظ و از آن خط اصلي شعبههائي را منشعب كند و پيش برود، چون بالاخره يك حركت انقلابي، يك حركت سياسي و حتي يك حركت ديني، همپاي تحولاتي كه در دنيا رخ ميدهند، قهراً متحول خواهد شد و نميتوان در همان شكل اوليه به حالت جمود باقي ماند، اما اصول و روح خط و انديشه و مكتب بايد باقي بماند؛ مسلماً در مسائل تعبدي و عبادي، اين تحليل و توصيف صدق نمي كند.
بنده معتقدم امام به چند چيز به طور جدي تكيه داشتند كه آنها بايد محفوظ بمانند. اول اسلام. به طور كلي انقلاب ايشان، انقلاب اسلامي بوده است. ما دو جور انقلاب داريم. يكي اسلام انقلابي يكي انقلاب اسلامي. بعضيها قبل از اينكه مسلمان باشند انقلابيند، بعد مسلمان ميشوند. بعضيها مسلمانند و بعد انقلابي ميشوند.در يك تفكر اسلامي، ابتدا بايد به اسلام اصالت بدهيم و از مسير آن، انقلاب كنيم.در اين صورت، قهراً اسلام را حفظ ميكنيم و به تناسب اوضاع و حوادث، انقلاب و تحول هم پيش ميآيد. مشكلي كه الان براي بعضيها وجود دارد اين است كه اينها ابتدا انقلابيند و بعد مسلمانند و لذا در اوايل انقلاب، تودهايها هم به امام، امام ميگفتند و اينكه امام مال ماست! مجاهدين خلق هم ميگفتند امام مال ماست! گروههاي ديگر هم ميگفتند، يعني ابهّت و عظمت امام به گونهاي بود كه همه ميخواستند زير اين چتر باشند، ولي بعد از مدتي احساس كردند كه امام همراه آنها نيست.
يادم هست كه در روزنامه مردم كه مال تودهايها بود، نوشتند كه امام از خط خودش خارج شده!{با خنده} ديدند امام با آنها همراهي نميكند، گفتند از خط خودش خارج شده! عده اي ديگر شايد به اين صراحت نگفته باشند، اما عملاً همين طور است. اسلام مسئله اصلي امام بود. در عين حال كه ميخواست از نظر سياسي و اداره و نظام كشور تحول ايجاد كند، ولي اصل براي او اسلام بود، آن هم اسلامي كه بر پايه و مذهب تشيّع باشد. حقوق و فقهي كه امام روي آن تكيه ميكرد، فقه تشيّع و اهل بيت(ع) بود.
نكته دوم در خط امام اين است كه امام در پرتو اسلام، روحيه استكبارستيزي داشت. امام سازش با استكبار را نميپسنديد و لذا هميشه ميگفت ما با كساني كه روح سازش با استكبار را دارند، همراه نيستيم. امام ميفرمود: «اگر ديديد كه آمريكا خيلي از شما تعريف كرد، بدانيد كه عيبي در شما هست و مشكل داريد. اگر مشكل نداشتيد، آمريكا از خط شما تمجيد نميكرد». بنابراين امام روي اين نكته به شكل جدي تكيه داشت.
البته استكبارستيزي امام از جنبه تطبيق مصاديق، يك جنبه داخلي داشت و يك جنبه خارجي. جنبه خارجي كه آمريكا و اذناب او بودند كه امام سازش نميكرد و هرچه آنها سعي ميكردند بابي را بگشايند، امام نميپذيرفت و ميفرمود: «آمريكا بايد بپذيرد كه ما يك انقلاب اسلامي كردهايم و به اصول ما احترام بگذارد و شئون ما را حفظ كند. ما با هيچ كشوري نميخواهيم قهر كنيم، ولي دعوا و قهر ما با كساني است كه ما را به رسميّت نميشناسند و به ما ميگويند به نشانه تسليم، دستهايتان را بالا ببريد».
امام ميفرمود:«ارتباط اشكال ندارد، ولي ما تسليم نميشويم». اين در سياست خارجي بود و امّا در سياست داخلي، ايشان با گروهها و كساني كه در داخل كشور نشانههاي استكبارستيزي نداشتند، بلكه برعكس نشانههاي استكباري و قصد سازش با استكبار را داشتند، احساس نزديكي نداشت. يكي از مصاديقي كه امام با آن مخالف بود، روح سرمايهداري و ثروت اندوزي بود نه پول داشتن، يعني امام به آنهائي كه به پول اصالت ميدادند، روي خوش نشان نميداد. مي گفت:«اسلام اينها، اسلام آمريكائي است»؛اما با توليد ثروت، مخالف نبود.
حالا كه به اين تعبير اشاره فرموديد، درباره ماهيت و مفهوم صحيح آن توضيح بفرمائيد، چون همين هم منشاء مغالطههاي بسياري شد.
امام نميگفتند ثروت و سرمايه بد است. شهيد مطهري هم كه اين روزها سالگرد ايشان است، در آثارشان آورده اند كه ثروت چيز خوبي است، ثروت و سرمايه براي پيشرفت هر كشور و هر نظامي لازم است. حتّي براي اجراي عدالت هم لازم است. با بيپولي، تنها فقر را مي توان توزيع كرد، با ثروت و سرمايه ميشود كار ايجاد كرد، منتهي در باره ثروت، دو نوع نگاه وجود دارد. در اوايل انقلاب، در بسياري از انقلابيون نيز روحيه سوسياليستي حاكم بود. برخي واقعاً به اقتصاد سوسياليستي تمايل داشتند، خيليها هم به خاطر جوّ سرمايهداري زمان شاه و انحصار ثروت در دست گروهي كه دنبال منافع شخصي بودند، متأثر بودند و ناخودآگاه، روحيه سوسياليستي داشتند؛ مرحوم آيتالله طالقاني و مرحوم شهيد بهشتي از آن جمله بودند. اينها تحت تأثير جوّ ناخوشايند زمان شاه بودند و براي مقابله با آن ميگفتند كه بايد دست زالوصفتان را قطع كرد، لذا در سخنرانيها، نوشتهها، برخوردها و حتي در قانونگزاريها دائماً به آن سو گرايش داشتند. اين برخورد روي حسن نيّت بود، ولي به عقيده من جهتگيري درستي نبود. برخورد با اين موضوع خيلي ظريف است. هدف آنها نوعي سرمايهستيزي غيردولتي بود، ولي منجر به سرمايهداري دولتي ميشد!
كه تا هم اينك هم ادامه دارد.
بله، قصد و منظور آنها اين نبود، ولي در عمل اين گونه شد. در اصل 43 قانون اساسي آمده كه دولت نبايد تبديل به كارفرماي بزرگ شود، ولي در عين حال در اصل 44 آمده است كه تجارت خارجي بايد در انحصار دولت باشد. من از همان اول برايم اين سئوال مطرح بود كه اين دو اصل چگونه با هم قابل جمع هستند؟
راه حل اين تناقض چيست؟
همين دستوري كه مقام معظم رهبري در باره اصل 44 داده اند براي رفع تناقص اصول 43 و 44 است. در اول انقلاب كه در شوراي انقلاب و بعد در شوراي نگهبان بودم، با اين تفسير كه بازرگاني خارجي دست دولت باشد و دولت بشود تاجر و واردكننده و صادركننده، مشكل داشتم و نميتوانستم اين را بپذيرم. البته بنده اقتصاددان نبودم، ولي اين تناقض با ذهنيّت من جور در نميآمد. قبل از انقلاب به خاطر بحثهايي كه با كمونيستها پيش ميآمد، در اين زمينه مطالعاتي داشتم و ميدانستم كه در دنيا هم تجربه شده كه دولت نميتواند تاجر خوبي باشد؛ به همين جهت در همان وقت مقاله مفصّلي نوشتم كه نميدانم در اطلاعات چاپ شد يا كيهان. به دوستان گفتهام كه آن را پيدا كنند. گمانم در اوايل دهه 60 باشد. من در شوراي نگهبان بودم و مجلس شوراي اسلامي، تازه تشكيل شده بود. در آن مقاله استدلال كردم كه در بازرگاني خارجي، دولت بايد بر صادرات و واردات، سرمايهگذاريها، كميّت و كيفيت آنها نظارت كند كه هر چيزي وارد كشور نشود و كشور به سوي مصرف گرايي و اجناس كم فايده و يا تجمّلي نرود، ولي اينكه خود دولت خريد و فروش كند، صحيح نيست. البته برخي از دوستان جوابيه اي نوشتند و گفتند كه من طرفدار سرمايهدارها هستم!
به هر حال، امام هم ميپسنديدند كه سرمايه از دست سرمايهدارها بيرون برود، در عين حال كه براي اصل ثروت احترام قائل بودند، اما اينكه دست اشخاص باشد، ميگفتند نتيجهاش همين ميشود. به هر حال اينها بحثهايي بودند كه هنوز به درستي تجربه و پخته نشده بودند. در زماني كه آقاي عسگراولادي در دولت شهيد باهنر، وزير بازرگاني شد، خدمت امام عرض شد كه بازرگاني را بايد افراد و بخش خصوصي هم انجام بدهد كه ايشان گفتند مردم و دولت در كنار هم كار كنند. تحليل من اين است كه در آن زمان به خاطر تأثّر از جريانات قبل از انقلاب و ثروتاندوزي عدهاي، اين فكر پيش آمده بود و امام هم در مخالفت با سرمايهداري به اين شكل، اين فكر را ميپسنديد و لذا تفكر سرمايه داري و سرمايه سالاري را تعبير به «اسلام امريكائي» ميكردند، به اين معنا كه صاحبان اين عقيده مسلمان هستند، ولي دوباره ميخواهند سرمايهداري را حاكم كنند.
لذا در شوراي انقلاب، 52 كارخانه ملّي شد. ملّي شدن بانكها هم نتيجه همين حركت بود. من ميپرسيدم: «شما كه اين سرمايهها را ملّي ميكنيد، قرار است چه كساني آنها را اداره كنند؟ صِرف ملي كردن كه كار را پيش نميبرد». حتّي با آقاي مهندس سحابي در اين زمينه بحث داشتيم. در شوراي انقلاب ايشان به شدّت روي بند «ج» و ملي شدن اين سرمايهها اصرار داشت. من ميگفتم اين كارها را نكنيد. عدهاي از كارخانه دارها طاغوتي بودند، ولي عدهاي ديگر از آنها طاغوتي نبودند. من ميگفتم: «شما كه داريد مديران خوب و مجرب را اخراج ميكنيد، ميخواهيد كار را به دست چه كساني بسپاريد؟ اينهايي كه تازه از گرد راه رسيدهاند، تجربه ندارند و نميتوانند كارخانهها را اداره كنند» و همين طور هم شد و اصل سرمايه و ثروت و حتي مالكيت رفته رفته بي اعتبار شد. آقاي مهندس سحابي در آن مقطع در جواب من ميگفت: «آقاي مهدوي! شما چه ميگوئيد؟ اينها زالوصفتند. پولها را از بانكها گرفته و خوردهاند».
همينهايي كه الان اين حرفها را ميزنند!
بله، خلاصه معتقد بودند كه اصل و ربح و جريمه سرمايهها را بايد از اين زالوصفتها گرفت! جوّ، جوّ سوسياليستي بود و در آن شرايط، اين جور شعارها را ميپسنديدند و لذا بنده متهم بودم كه طرفدار سرمايهداري هستم! امام در مسائل اقتصادي، گرايش داشتند كه از سرمايهدارها طرفداري نكنند. كساني كه با سرمايه دارها به اين شكل مبارزه ميكردند، مورد پسند اكثر انقلابيون بودند؛ با اين همه بديهي است كه امام براي اصل ثروت و مالكيت احترام قائل بودند. كسي كه فتوا به مالكيت خصوصي ميدهد و خمس ميگيرد، نميتواند در باب اقتصاد، سوسياليست باشد. خمس، زيادي مال است و از قبل از انقلاب هم، تجّار بزرگ خمسهاي زياد به امام ميدادند. من خودم يكي از واسطه هاي گرفتن خمسها بودم. آيتالله طالقاني هم همين طور. در زندان كه بوديم به من وصيت كرده بودند اگر زودتر از من از زندان بيرون رفتي، با خمسهايي كه در اختيار من است، چنين كن، چون فكر مي كردند كه عمرشان به آزادي كفاف ندهد كه الحمدالله خودشان آزاد شدند. مقصود اين است كه امام چنين حالتي داشتند و ميگفتند كه سرمايهدارها نميتوانند با انقلاب كنار بيايند و با سياستهاي خارجي كنار مي آيند.
ويژگي ديگر خط امام، اصل ولايت فقيه است. خيليها ميگويند در پيشنويس قانون اساسي، اصل ولايت فقيه نبود و بعد مطرح شد، در حالي كه امام، در نجف درس ولايت فقيه ميدادند و در آنجا در كتاب بيع، بحث ولايت فقيه را مطرح كردند و كتاب حكومت اسلامي هم محصول درس هاي ايشان در نجف است. اين كتاب به ايران هم آمد و در همان وقت افراد زيادي به خاطر چاپ و پخش آن دستگير شدند و به زندان رفتند.
موضوع ولايت فقيه حتي در كشفالاسرار هم بود كه مربوط به دهه 20 است!
در آنجا هم اشاراتي هست، ولي در كتاب حكومت اسلامي بر اين نكته تكيه كردند كه ولايت فقيه، همان ولايت پيامبر (ص) است و همان اختياراتي را كه پيامبر (ص) وائمه (ع) دارند، ولي فقيه هم دارد. اصل ولايت فقيه و بعد ولايت مطلقه فقيه برايشان از اصول اساسي بود.
تفاوت و تمايز بارز امام با ديگر فقها در دو چيز است. همه فقها ولايت فقيه را قبول دارند؛ اختلاف نظر در محدوده اختيارات فقيه است والاّ هيچ فقيه شيعهاي نيست كه ولايت فقيه را قبول نداشته باشد، چون نميشود تشيّع را بدون ولايت فقيه تصور كرد. كسي كه خمس ميگيرد و بين سادات و فقرا پخش ميكند، از بابت ولايتش ميگيرد، چون خمس متعلق به امام است.
البته بعضيها خمس ميگيرند، ولي كار امام را نميكنند!{مي خندد} اگر خمس ميگيري بايد كار امامي هم بكني، چون خمس مال امام است. به هر حال، اصل ولايت فقيه مورد قبول همه فقها بود، فقط فرق امام با آنها اين بود كه ايشان معتقد بود ولايت فقيه به مسائل حكومتي هم توسعه پيدا ميكند و آنها چنين اعتقادي نداشتند. گذشته از اين، فرق امام با فقهائي كه ولايت فقيه را در حيطه حكومت هم قبول داشتند، از جمله مرحوم كاشفالغطاء، مرحوم نراقي، مرحوم ميرزاي قمي و مرحوم نائيني اين بود كه آنها در مقام اجرا، جرئت ورود به عرصه حكومت را نداشتند و فقط فتواي آن را ميدادند. اگر به آنها ميگفتند بيائيد مملكت را اداره كنيد، ميگفتند ما نميتوانيم. هنر امام علاوه بر فتوا اين بود كه وارد اين عرصه شد.
بايد بگوئيم كه اين منحصر به امام است. خاطرم هست بني صدر در آن اوايل ميگفت ما ولايت فقيه را قبول نداريم، ولي در مورد امام استنثا وجود دارد! وقتي امام بيمار شدند و پزشكان گفتند كه ايشان تا شش ماه ديگر بيشتر زنده نخواهند ماند، بني صدر كه نميتوانست بگويد من ولي فقيه هستم، چون اصلاً قبول هم نداشت، لذا به تقليد از طرفداران دكتر مصدق ميگفت كه ملّت پدر ميخواهد، يعني من پدر مردم هستم! ميخواست براي ملّت پدري كند! ولايت فقيه يكي از ويژگيهاي بارز خط امام و ميراث ايشان است و لذا نميتوانيم بگوئيم به امام ختم شد.
برخي براتمّ و اكمل بودن مصداق ولي فقيه در زمان امام تكيه مي كنند و به اين وسيله ميخواهند ولي فقيه زمان را مسلوبالاختيار يا دست كم محدود كنند. آنها ميگويند چون امام مبدع ولايت فقيه و به فعليت رساننده آن بود، منحصراً بايد دنبال آنچه كه امام بعضاً در شرايط خاص فرموده اند برويم، بدون اينكه توجه كنيم كه ولي فقيه زمان، حضور و حق تصّرف دارد.
ما كه در دل اينها نيستيم كه بدانيم منظور اصليشان چيست، ولي اگر بخواهند مسئله را ختم شده تلقي كنند و بگويند هرچه امام گفته اند، همان است و ديگر ولي فقيه زمان نميتواند اظهار و اعمال نظر كند، اين نظر غلطي است. شايد ولي فقيه كنوني در مسائل ولايتي و نه مسائل فقهي كه بحث ديگري است، به دليل عوض شدن موضوعات، حكمي خلاف نظر امام را اعلام كند.
در يك دهه اخير برخي براي «بد جاانداختن» موضوع ولايت فقيه در ذهن جوانها، كلمه «ولايت مطلقه فقيه» را به معناي بيملاك و بيضابطه عمل كردن به كار ميبرند، يعني چنين القا مي كنند كه ولي فقيه، بر هر اساسي و به هر شكلي، براي هر تصميمي كه بگيرد، محّق است و هيچ ضابطه و ملاكي هم در كار او نيست. اين مغالطهاي است كه بسياري به آن متشبّت ميشوند. تفسير خود را از اين مطلب بيان بفرمائيد.
قبلاً اصطلاحي كه در فقه معمول بود، ولايت عامه بود. بعد از انقلاب، كلمه مطلقه مطرح و پس از مدتي هم در جريان بازنگري قانوني شد. در كلمات فقهاي ما دو نوع ولايت يعني ولايت عامه و ولايت خاصه ديده ميشود. ولايت خاصه هماني بود كه برخي از فقها ميگفتند و براي ايتام، براي اموال مجهولالمالك، براي موقوفات و موارد خاص بود كه وليّ فقيه مي تواند در اين گونه مسائل، دخالت و اعمال ولايت كند.
ولايت عامه اين است كه ولي فقيه ميتواند در تمام اموري كه مربوط به اداره يك كشور است، دخالت كند. ولايت عامه يا مطلقه به اين معني نيست كه فقيه در آن بالا نشسته و بي ملاك و مبنا، هر چه بخواهد دستور مي دهد. اين چيزي است كه نه فقها گفتهاند و نه امام اين گونه عمل ميكرد. ولي فقيه مورد نظر ما در رأس هرم نظام قرار دارد كه بدنهاي دارد و قواي سه گانه با هدايت و زير ايشان كار ميكنند.
در زمان ما مجلس هست و سه قوه تفكيك شده وجود دارند و فعلاً به لحاظ عرف حكومتداري هم بهترين شكل است، امام اين را پذيرفتند و ولايت را از طريق اين قوا اعمال ميكردند، يعني نميگفتند كه مجلس! تو حرف بيهودهاي ميزني و هرچه من ميگويم درست است. يادم هست وقتي براي مسئلهاي نزد امام ميرفتيم، ميفرمود: «برويد ببينيد مجلس چه ميگويد». تفاوتي كه ولايت مطلقه يا غيرمطلقه دارد، اين است كه در مواقع حساس و بزنگاهها، فقيه اِعمال ولايت ميكند، چنانچه در تمام دنيا هم هست، يعني در برخي از موارد، رؤساي جمهور كشورها، مثلاً رأي مجلس را وتو و يا حتي مجلس را منحل مي كنند؛ براي اينكه در مواقع حساس، بايد فصلالخطاب و قدرتي وجود داشته باشد كه نهايتاً به اختلافات پايان بدهد.
موقعي كه در دولت بوديم و خدمت امام ميرفتيم، هميشه ايشان ميفرمود برويد مشورت كنيد و از كارشناسها بپرسيد و اگر بعد از انجام همه كارها به جايي نميرسيديم، آن وقت ايشان دخالت ميكرد. پس معناي اعمال ولايت مطلقه اين است كه ولي امر در همه امور دخالت ميكند، منتهي از طريق قواي سه گانه يا نهادهاي ديگر، نه اينكه همه را كنار بگذارد و هرچه را كه خودش به نظرش ميرسد، اِعمال كند. حتي نهادها هم در اعمال ولايت مؤثر هستند. مثلاً حتي در محدوده اختيارات نهادي مثل كميته امداد هم نميشود گفت چون مسئول يك كار محدود و خيريه است، حاكم ميتواند هر كاري دلش ميخواهد در آن حيطه انجام بدهد، بلكه باز ارجاع ميدهد به آنهايي كه در زمينه كارهاي امدادي فعال هستند و به آنها رهنمود مي دهد كه برنامه داشته باشيد و از روي آن كار كنيد نه اينكه من بگويم اين قدر پول بدهيد به فلان جا! اين طور نيست، بنابراين ولايت مطلقه معنايش يك ولايت رها و بي در و پيكر و بيبرنامه نيست كه بعضيها سوء استفاده كنند و يا بعضيها آن را مورد حمله قرار بدهند. ولايت از طريق ابزارهايش اِعمال ميشود.
دستاويز بعضي از اينها همان فتاويي است كه امام در يكي دو سال آخر فرمودند كه حكومت از اين جهت كه از احكام اوليه است، مقدم بر بسياري از احكام فرعي مثل نماز و روزه است و ميتواند اينها را تعطيل كند كه البته اين هم تفسير معقول دارد، منتهي آنها سوء تعبير ميكنند.
خب، بالاخره اين همان «وتو»اي است كه در همه جاي دنيا هست و همان طور كه يك رئيس جمهور به هنگام ضرورت ميتواند احكام ديگر را «وتو» كند، يك ولي فقيه هم ميتواند. خدا حج را واجب كرده، ولي وقتي حكومت عربستان برخورد كذايي كرد، امام گفتند امسال نبايد به حج برويد و از روي مصلحت، به طور موقت، اعمال حج را به آينده موكول كردند، اما حج را تعطيل نكردند. چنين كاري را نه فقيه ميتواند بكند نه ميكند، ولي وقتي مصلحت اهمّي پيش ميآيد، فقيه ناگزير ميشود دخالت كند. چنين مسائلي را با قانون نميشود حل كرد. اگر قانون باشد، بايد در مجلس بگويند كه به حج نرويد و نمايندگان و شوراي نگهبان خواهند گفت خلاف شرع است. همين اِعمال ولايت را هم باز امام بردند به مجمع تشخيص مصلحت نظام كه بازوي اعمال ولايت است و هنگامي كه بين مجلس و شوراي نگهبان اختلافي روي ميدهد، مجمع تشخيص مصلحت تصميم ميگيرد. اين همان اعمال ولايت است كه به صورت قانوني هم درآمده است.
يكي از شاهكارهاي امام واقعاً همين سيستم سازي بود. آنچه كه امام كرد، واقعاً يك معجزه بود. در بناي اين ساختار نظام، آنهايي كه در دنيا منصف هستند و دين را قبول دارند، وقتي نگاه ميكنند ميبينند كه نظام بسيار خوبي است. اوايل ميگفتند سيّدي آمده و شلوغ كرده و شاه را بيرون كرده است. بعد ديدند خير، اين طور نيست و او نظامي درست كرده كه پارلمان دارد، دولت دارد و اركانش سرجايشان هستند؛ بنابراين شبهه افكنان بي انصافي مي كنند و از راهش هم وارد نمي شوند. مثلاً در دانشگاه خودمان، در رشته علوم سياسي، استادي را دعوت كرده بودند كه درباره ولايت فقيه صحبت كند. از اول آمد و گفت ولايت فقيه همان سلطنت است و فقط اسمش را عوض كرده اند! من او را خواستم و گفتم: «مؤمن ِآل فرعون!{با خنده} اگرتو را از دانشگاه هاروارد دعوت كرده بودند و به تو ميگفتند كه در ايران يك آقاي خميني پيدا شده، مبارزه كرده، شاه را بيرون كرده، بر مبناي ولايت فقيه حكومتي را تشكيل داده. شما بيائيد اين را براي ما تبيين كنيد! شما از همان اول ميرفتي و ميگفتي همان سلطنت است و تمام؟ يا مباني آن را ذكر ميكردي، بعد هم ايرادهايي را كه بر آن هست ميآوردي و بعد، پاسخ هاي مدافعين به منتقدين را نقل مي كردي و در يك كلام، منصفانه بحث ميكردي و همه چيز را ميگفتي و آخرش هم انتقادات خودت را ميگفتي؟ اين رسم كجاست كه از همان اول فقط بدگويي كني و ريشه را بزني؟» اين شيوه كاملاً غيرعلمي و حداقل غيرمنصفانه است. در دانشگاه بسياري از اساتيد هستند كه با ما همفكر نيستند، ولي اين شيوه برخوردهاي غير علمي و غير منصفانه را ندارند. به او گفتم: «حداقل بيا با من يا امثال من حرف بزن و بحث كن كه چيزهايي را در اين باره ميدانيم، نه دانشجويي كه تازه از گرد راه رسيده و هيچ چيز در اين باره نميداند». البته خوشبختانه، بحث ولايت فقيه الان به نسبت آن وقتها خيلي پخته شده و درباره آن بحث هاي مفصلي صورت گرفته است.
در اين بخش از بحث، بازنگري يك رويداد تاريخي، خالي از لطف نيست. برخي در قالب خاطرات و تحليلها، انشعابي را كه در سال 67 در جامعه روحانيت پيش آمد، اين گونه تفسير ميكنند كه امام از وضعيت «جامعه روحانيت مبارز» به شدت ناراضي بودند و القا ميكنند كه خود امام دستور اين انشعاب را دادند تا يك جريان نوانديش فقهي و روحاني پيدا شود و جلوي مشكلاتي را كه اعضاي جامعه روحانيت ايجاد كرده بودند و يا ممكن بود، ايجاد كنند، بگيرند. شما هم طبيعتاً از اين عده دلخوريهايي داريد كه هم از خاطرات شما معلوم است و هم جاهاي ديگر ذكر كردهايد. در حال حاضر با نسلي مواجه هستيم كه آن دوران را درك نكرده است. ماهيت واقعي قضيه و نگاه حقيقي امام به اين انشعاب چه بود؟
يك اصل كلي در ديدگاه هاي سياسي امام هست كه حضور گروههاي مختلفالسليقه، مفيد است و اين را براي نظام، مضّر نميديدند و ميگفتند اين، منشاء تكامل است. تضارب افكار و آرا مفيد است، به شرط اينكه با هم نجنگيم. در قرآن كريم هست كه «ولاتنازعوا». ميبينيد كه قرآن «ولاتختلفوا» ندارد يعني كه اختلاف نداشته باشيد. در يك آيه هست كه ميفرمايد: «لايزالون مختلفين» بندگان را مختلف خلق كرديم و حتي داريم «و لذلك خلقهم» كه اين لذلك را بعضي از مفسرين به اختلاف برميگردانند، يعني خدا مختلف خلق كرده است. بعيد نيست همين طور باشد ولي نزاع را قرآن نميپسندد، چون نزاع يعني براندازي. نزاع از ماده نزع است يعني كندن، يعني من ميخواهم شما را حذف كنم و شما مي خواهيد مرا حذف كنيد، يعني برخورد سلبي. به تعبير رايج تر، برخورد حذفي. اين را قرآن نميپسندد و لذا امام ميفرمودند در مجلس اختلاف باشد، بين علما اختلاف باشد. فقهاي ما همه با هم اختلاف داشتند. شيخ انصاري با استادش اختلاف دارد، شاگردانش با او اختلاف دارند. در مجلس درس ميبيني كه شاگرد با استادش بحث ميكند كه ما اين حرف شما را قبول نداريم. حوزهها اين طور بود كه شاگردان حتي به اساتيد بزرگ مي گفتند ما حرف شما را قبول نداريم و دليل ميآوردند و استاد نمي گفتاين كافر شده، بيرونش كنيد. امام اين گونه اختلافها را ميپذيرفتند، ولي اينكه چرا در جامعه روحانيت انشعاب شد؟
جامعه روحانيت، قبل از انقلاب تشكيل شد و مؤسسين اصلي آن هم مرحوم شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد باهنر، شهيد مفتح، شهيد محلاتي، آقاي رفسنجاني و افرادي ديگر بودند. مرحوم آيتالله طالقاني در جمع ما نبودند. ايشان فوق گروهها بود. برخي از ما در زندان دور هم بوديم و بعد كه بيرون آمديم، در سال 56 مرحوم مطهري گفتند خوب است كه تشكل پيدا كنيم و البته منظورشان حزب نبود، بلكه ميگفتند يك نوع برنامه و اساسنامه داشته باشيم كه بدانيم قرار است چه كنيم و در واقع كاري جمعي را انجام بدهيم. اساسنامه هم نوشته شد، منتهي امضاي آن افتاد به بعد از انقلاب.
همه دوستان با هم بوديم. از روحانيون تهران، همه آنهايي كه در مسير امام بودند، درجامعه روحانيت جمع شدند، البته گاهي از غير تهرانيها هم بودند، ولي عمدتاً از تهران بودند. همان موقع هم با هم اختلاف سليقه داشتيم و اين طور نبود كه ما قبل از انقلاب همه در يك مسير فكري واحد بوده باشيم. اختلاف نظرها از همان موقع هم بود و لذا در انتخاب افراد با هم اختلاف سليقه داشتيم. مثلاً اگر ميخواستيم براي برخي از مشاغل يا عضويت ها كسي را انتخاب كنيم، بعضيها كسي را ميپسنديدند و برخي ديگري را. اين از همان اول هم بود. برايتان مثالي مي زنم.
در شوراي انقلاب، مرحوم شهيد بهشتي رحمهالله عليه، چون خيلي با مجاهدين خلق كار نكرده بود. ما اينها را بهتر ميشناختيم. مرحوم بهشتي از رجوي دعوت كرد كه او را در شوراي انقلاب بياورد. يادم هست كه در جلسه اي، من بودم و مرحوم شهيد بهشتي و شايد شهيد باهنر يا آقاي هاشمي رفسنجاني و رجوي و دو تا رفقايش كه بعدها كشته شدند. گمانم خياباني بود. شهيد بهشتي ميگفت: «خوب است اينها بيايند در شوراي انقلاب كه سر و صداها بخوابد و خلاصه يك جوري اينها را داشته باشيم». البته رجوي گفت ما با شما نميتوانيم بسازيم و به شكر خدا نيامد. بعد مرحوم بهشتي، آقاي دكتر پيمان را به شوراي انقلاب دعوت كرد. يادم هست كه آقاي دكتر پيمان گفت كه ما در بسياري از اصول با شما اختلاف داريم. اول بحث كنيم و در آن اصول وحدت نظر پيدا كنيم، بعد من ميآيم والحمدلله ايشان هم نيامد؛ ولي من اين شيوه را نميپسنديدم، به خصوص در اول انقلاب. انقلاب كه گوشت قرباني نبود كه آن را تقسيم كنيم. انقلاب اصولي دارد كه اگر بخواهيم آنها را حفظ كنيم، هر كسي را نميشود وارد كرد. بايد سالهاي اوليه بگذرد و انقلاب قوام پيدا كند و بعد در مجلس و جاهاي ديگر از همه گروهها بيايند، ولي در آغاز راه و وقتي كه قرار است نظامي تأسيس شود، چگونه مي شود كساني را آورد كه حداقل همفكر با بانيان آن انقلاب نيستند.
اين مثال را در مورد يك اختلاف بزرگ زدم كه برسيم به اختلاف سليقههاي كوچك. دو سه سال كه از انقلاب گذشت، اين اختلاف سليقهها بيشتر بروز كردند. اغلب هم در هنگام انتخابات بود. در آن موقع جامعه روحانيت و حزب جمهوري در انتخابات خيلي فعال بودند. ما در انتخاب افراد با هم اختلاف سليقه داشتيم. بعضي از دوستان ما حزباللهيتر بودند و يا خودشان خود را اين طور حساب ميكردند. آنها بعضيها را قبول داشتند كه ما نداشتيم و بالعكس و انشعاب هم بيشتر به خاطر اين قضيه پيش آمد. اينها رفتند پيش امام و گفتند كه اينها نميگذارند ما كار كنيم و فعال باشيم و ميخواهند در انتخابات دوره سوم، افراد كذا و كذا را ببرند در مجلس و يا افرادي را از ليست حذف مي كنند.
منشاء اين اختلافات در آستانه انتخابات چه بود؟
واقعاً بعضي از مسائل را نميشود، گفت. هرچه بود يكي اختلاف سليقهها بود و يكي عدم اعتماد. ما به بعضيها اعتماد ديني نداشتيم. معنايش اين نيست كه آنها را بيدين ميدانستيم، ولي ميگفتيم هر كسي كه آمد و شعار تندي داد، دليل دينداري او نميشود و نميتوانيم تأئيدش كنيم؛ علي الخصوص با رفتارهايي كه عده اي از آنها در سال هاي اوليه انقلاب داشتند. ما ميگفتيم در جامعه روحانيت وظيفه ما اين است كه خطوط را حفظ كنيم و تأئيد بعضي از افراد، شكستن اين مرزهاست. آن آقايان اعتقادشان اين بود كه اينها خوب و درست هستند. مشكل جامعه روحانيت، بيشتر در اين جور جاها بود. بعد هم تفسير ميكردند كه شما طرفدار سرمايهداري يا سرمايه داران هستيد. اين آقايان شعارهاي تند ضد سرمايهداري ميدادند و امام هم در مواردي، اين شعارها را ميپسنديدند. به هر حال اينها رفتند گفتند كه امثال ما جلوي كارها و انتخابهاي انقلابي آنها را گرفتهايم و حقيقتش هم اين بود كه آنها در كنار ما رأي نميآوردند و لذا از امام اجازه انشعاب گرفتند و امام هم اجازه دادند.
نوروز 67 بود و من مشهد بودم. يك مرتبه خبر اعلام انشعاب به اجازه امام را شنيدم، بدون اينكه قبلاً اين تصميم را به ما اعلام كرده باشند. روزنامهها همه تعطيل بودند، ديديم روزنامههاي خاصي فوقالعاده زدهاند كه انشعاب شد و دليلش هم اين است كه اين آقايان، اسلامشان آمريكايي است و طرفدار سرمايهدارها هستند! در فاصله بين دو مرحله انتخابات بود. من رفتم خدمت حضرت امام و عرض كردم: «بعد از شصت سال كه از عمرمان گذشته، ما نميدانستيم كه امريكايي هستيم، ما فقه را پيش شما خوانديم، اصول را پيش شما خوانديم، فلسفه را پيش شما خوانديم، سياست را از شما ياد گرفتيم؛ حالا چطور شده بعد از اين همه مدّت آمريكايي از آب درآمديم؟» امام معمولاً موقع صحبت به طرف مقابل خيره نمي شدند. اين حرف را كه زدم، يكمرتبه سرشان را بلند كردند و فرمودند: «من چنين حرفي نزدهام. من به شما علاقه دارم. كي چنين حرفي زدهام؟» آن وقت مرحوم بهشتي شهيد شده بود. عرض كردم: «شهيد بهشتي جمله جالبي دارد. ميفرمايد مفهوم كلام آن چيزي است كه مردم ميفهمند، نه آن چيزي كه گوينده قصد كرده است.» امام فرمودند: «يعني چه؟» گفتم: «ابتدا شما انشعاب را تأئيد كرديد و فلسفه آن را آقايان بعداً ذكر كردند. گفتند اينها طرفدار سرمايهدارها هستند. شما هم كه انشعاب را قبول كردهايد، پس مفهومش اين است كه شما فلسفهاش را هم قبول داريد.» امام فرمودند: «من چنين چيزي نگفتهام.» گفتم: «به هر حال نتيجه كار اين شده.» بعد عرض كردم: «شما شخصيت قاطعي هستيد كه اين انقلاب را ايجاد و رهبري كردهايد و از هيچ كس هم باك نداريد. اگر واقعاً ما آمريكايي هستيم، قاعدتاً بايد دو تا كار را انجام بدهيد. يكي دستور بدهيد كركره جامعه روحانيت را پائين بكشند و رسماً آن را تعطيل كنند و ثانياً همه ما را در يك هليكوپتر سوار كنند و بگوئيد ما را ببرند بريزند توي درياچه ساوه!» چون امام به من خيلي لطف داشتند، جسارت پيدا كرده بودم اين طور حرف بزنم. گفتم:« يك مشت امريكايي را براي چه نگه داشتهايد؟» امام فرمودند: «من اين را نگفتهام».
بين دو مرحله انتخابات بود و ما ميخواستيم زرنگي كنيم و از تأئيد امام براي خودمان، در جهت انتخابات نيز بهرهبرداري كنيم، ولي امام از ما زرنگتر بود. من نامه اي را نوشته بودم كه «نه» را در باره اينكه امريكايي نيستيم از امام بگيرم.{با خنده} گفتم: «اگر اين را قبول داريد و تأئيد ميكنيد، لطفاً مرقوم بفرماييد.» امام نگاهي كردند و فرمودند: «خير! بين دو مرحله انتخابات چنين چيزي را نمينويسم، ولي بعد از انتخابات بيائيد اينجا و هرچه در باره رفع اين اتهام بنويسيد، من امضا ميكنم.»
امام تيزبيني خاصي داشتند و در سياست، خيلي دقيق بودند. بعد از اين ديدار، دوستان هر چه گفتند برو پيش امام، گفتم من دلم گرفته و مكدّر شده ام و نمي روم، چون واقعاً ما خودمان را از اين اتهامات مبرّا مي دانستيم.
بر حسب خاطره و نقل قولي كه فرموديد، طبيعتاً منظورشان شما نبودهايد.
به هر حال چنين برداشتي شد. هنوز هم بعضيها اين را ميگويند چه رسد به آن روزها! من ديدم ما براي اين انقلاب و در راه امام كتك خوردهايم. آن وقتي كه نام امام را نميشد بالاي منبر برد و ساواك ميگفت اسم خميني را نياوريد، من مسئله ميگفتم و مثلاً شكيّات ميگفتم كه فقط اسم امام را بياورم. شكيّات، موضوعي اختلافي هم كه نبود. آن روزها امام نميگفتيم، آيتالله خميني ميگفتيم. ميگفتم آيتالله خميني گفتهاند اگر شك بين دو و سه كردي، بنا را بر سه بگذار! ساواك چند بار مرا خواست و گفت: «آشيخ! اين قدر اسم اين آقا را نياور، وگرنه تو را ميفرستيم جائي كه عرب ني بيندازد.» بعد از فشاري كه آوردند، مدتي ميگفتم حضرت استاد. باز مرا بردند بازجوئي. گفتم: «من كه ميگويم استاد»، گفتند: «مردم ميدانند منظور توكيست». از استاد گذشتيم و گفتيم آقا! اين در اواخر عمر رژيم بود. اول ماه رمضان سال 53، ساواك مرا خواست و گفت: «ديگر نگوئي آقا! اين دفعه آخر است. ديگر ملاحظهات را نميكنيم».
شب احياي آخر يعني بيست و سوم ماه رمضان بود. مرحوم آقاي طالقاني و مهندس بازرگان و دكتر سحابي هم بودند. آيت الله طالقاني زود احيايشان را تمام ميكردند و ميآمدند مسجد ما. ما احياي سنّتي ميگرفتيم، آنها احيايشان جديد و امروزي بود! من نماز قضا ميخواندم و آقاي طالقاني ميآمدند و ميگفتند: «چه خبر است آقاي مهدوي! اين قدر نماز قضا نخوانيد؟مردم را كشتيد!» خلاصه تا نزديك اذان احيا گرفتيم. آن شب من خبر نداشتم كه آقاي طالقاني آمدهاند و توي حياط نشستهاند. خلاصه آن شب دعا كردم كه: «خدايا! آن كسي را كه ميخواهيم برسان. خودت ميداني كيست» مردم چنان آميني گفتند كه سقف مسجد داشت كنده ميشد. ما آمديم پايين و گفتند شما را كلانتري ميخواهند و همان شب مرا بردند كه بردند. ميخواهم بگويم در حدّي كه عقلمان و زورمان ميرسيد، براي اعتلاي نام و اهداف امام تلاش ميكرديم و تا آخر هم همين حالت را داشتيم. آن وقت به ما گفته بودند كه در خط امام نيستيم و طرفدار امريكا هستيم!
البته امام فرمودند كه من به آقاي مهدوي ارادت داشتهام و دارم و خواهم داشت، يعني در واقع براي شما چك سفيد امضا كردند.
بحث شخصي نيست. لطف امام هم به حقير معلوم بود، اما اتهامي كه به ما زده مي شد، خيلي غيرمنصفانه بود. به هر حال در ميان دوستان ما طرفدار سرمايهداري پيدا نميشد. شهيد محلاتي، شهيد شاهآبادي و امثال اينها دوستان ما بودند.
انتشار خاطرات جنابعالي بازتاب گسترده اي داشت و واكنش هاي متفاوتي را برانگيخت. شما در بحث قائم مقام رهبري فرموده بوديد كه ايشان بايد همگام با رهبري حركت مي كرد. اين آقايان اين طور تعبير كرده اند كه جنابعالي گفته ايد قائم مقام رهبري نبايد داراي افكار مستقل باشد و به تعبير آقاي منتظري، بايد«بز اخفش» باشد.
قائم مقام يك وقت بعد از رهبر و به عنوان جانشين مي آيد، بديهي است كه با توجه به مقتضيات زمان ممكن است نظر ديگري ارائه بدهد، ولي قائم مقام در حيات رهبر، بايد كار او را انجام بدهد. مثلاً قائم مقام بنده در دانشگاه، بايد كار مرا انجام بدهد و نمي تواند بگويد رئيس دانشگاه اين دستور را داده يا اين طور گفته، اما من قبول ندارم؛ شما كاري را كه من مي گويم انجام بدهيد. چنين امري نامعقول است. قائم مقام جايگاهش بالاتر از معاون هم هست و كار رهبر يا مدير را انجام مي دهد و نظرات او را پياده مي كند. اگر هم اختلاف نظري با وي دارد، مي تواند به طور خصوصي با او بحث كند و حتي نظر او را هم برگرداند اما نمي تواند براي مثال بگويد كه رئيس گفته فلاني اخراج شود، ولي من مي گويم كه بايد باشد. به اين شكل هيچ سازماني را نمي شود اداره كرد.
حرف من در آن زمان اين بود كه وقتي آيت الله منتظري قائم مقامي را پذيرفته اند، اگر امام مي گويند كه بايد بجنگيم، بايد جنگيد. اختلاف نظر ميان انسان ها، هم وجود دارد و هم پذيرفتني است، ولي ايشان گاهي در رسانه ها بر خلاف نظر امام صحبت مي كرد. ممكن است انسان در جمعي خصوصي بگويد كه من با جنگ موافق نيستم يا نهضت آزادي را قبول دارم، اما وقتي امام اعلام مي كنند كه نهضت آزادي را راه ندهيد و حالا كسي كه جانشين و قائم مقام است، بگويد خير راه بدهيد! اين تضاد در حكومت است. ايشان جوابي داده اند كه كم لطفي است. ايشان فرموده اند كه من نمي توانم امر به معروف و نهي از منكر كنم؟ يك وقت مسئله شخصي است، مي شود انسان به ميل و اراده خودش عمل كند و به جائي هم بر نمي خورد، ولي وقتي من قائم مقام شما هستم، معنايش اين است كه پذيرفته ام جايگاه شما را حفظ كنم، يعني شما اصل هستيد و من فرع و بالاخره اگر نمي توانم به مقتضاي قائم مقامي رفتار كنم، استعفا مي دهم.
ايشان گفته اند حرف هائي را كه ديگران نمي توانستند به امام بگويند، من مي رفتم و مي گفتم.
بحثي نيست. خب مي رفتيد خصوصي به امام مي گفتيد؛ چرا در سخنراني ها و رسانه ها مي گفتيد كه رسانه هاي بيگانه سوء استفاده كنند؟ چرا دستاويز به دست راديو بي بي سي و راديو آمريكا مي داديد؟ شنيده ام كه ايشان اين مطلب را منكر شده اند؛ اما واقعيت اين است كه دشمنان از حرف هاي ايشان سوء استفاده هاي زيادي مي كردند، مثل حرف هائي كه ايشان عليه سپاه مي گفتند. قطعاً در سپاه هم اشكالاتي بوده، ولي در آن شرايط نبايد به اين شكل موضعگيري مي كرديد. نمي شود كسي قائم مقام رهبري باشد، اما در حاكميت تضاد و كشمكش ايجاد كند. البته از حق نبايد گذشت كه آيت الله منتظري در جريان نهضت و انقلاب انصافاً خيلي زحمت كشيده است. ايشان به خاطر امام زندان رفت، تبعيد رفت و بسيار زحمت كشيد. واقعاً در مواردي فداكاري كرد، منتهي ايشان سليقه هايي براي خودش دارد، بر حرف خودش ولو داراي اشكال باشد، پافشاري مي كند و همين حالت موجب مي شود كه حرف طرف مقابل را قبول نكند. من الان هم به ايشان جسارت نمي كنم، كما اينكه هيچ وقت اين كار را نكرده ام. در مقطعي باب شده بود كه خيلي ها عليه ايشان حرف مي زدند و مي نوشتند، اما من اين كار را نكردم.
جالب اينجاست كه همينها در دوره قائم مقامي ايشان بيشترين حمايت را از ايشان مي كردند، ولي بعد از بركناري، به يكباره تندترين مواضع را عليه ايشان اتخاذ كردند و باز در اين چند سال اخير برگشتند و با ايشان رفيق شدند! من هيچ وقت به ايشان توهين نكرده ام. الان هم مايل نبودم در اين باره صحبت كنم و در خاطرات هم به تناسب بيان سير حوادث انقلاب و ثبت در تاريخ مطالبي را گفته ام و قصد تعريض به ايشان را نداشته ام. چه خوب است كه به گذشته ها برگرديم و بازنگري كنيم و درصدد اصلاح آنها باشيم و عيب زدائي كنيم و در برابر دشمنان انقلاب متحد شويم و از درگاه خداوند متعال مغفرت و آمرزش بخواهيم.
يکشنبه 9 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 166]
-
گوناگون
پربازدیدترینها