واضح آرشیو وب فارسی:فارس: صور اسرافيل
خبرگزاري فارس: چون اسرافيل به صور اندر دَمَد، آن دميدن مرگ، هر كه اندر آسمانها و زمينها كه جانور باشد، همه بميرند، مگر آن كه خداي خواهد يعني اهل بهشت، از حوران و مركبان و مرغان بهشت؛ زيرا كه خداي عزوجل ايشان را از بهر بقا آفريده است.
نفخه اول
چون اسرافيل به صور اندر دَمَد، آن دميدن مرگ، هر كه اندر آسمانها و زمينها كه جانور باشد، همه بميرند، مگر آن كه خداي خواهد يعني اهل بهشت، از حوران و مركبان و مرغان بهشت؛ زيرا كه خداي عزوجل ايشان را از بهر بقا آفريده است. و ديگر از اهل دوزخ از ماران و كژدُمان و... كه خداي عزوجل ايشان را از بهر بقا آفريده است نه از بهر مرگ.
و آنْ چنان باشد كه چون اسرافيل به صور اندر بدمد گويد: «اي جانهاي عاريتي! از تنها بيرون آييد». هم اندر ساعت هر چه اندر هفت آسمان و زمينْ خَلق است همه بيوفتند و همه جانهاشان بر آيد. و هم در آن ساعت، خواب را بر اهل بهشت برافكند تا رضوان [و نگهبان بهشت] و فرشتگان جنّت و مرغان و كنيزكان و غلامان را همه خواب ببرد؛ و خواب بر اهل دوزخ برافكند تا مالك دوزخ و پاسبانان جحيم و ماران و كژدُمان را همه خواب ببرد تا چنان شوند چون مردگان؛ تا از عرش تا به زمين، هيچ جانداري زنده نماند جز جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل ملكالموت.
آن گاه خداي تعالي گويد: يا ملك الموت! كه زنده مانده است؟ گويد: يا رب! تو خود داناتري كه اندر عالم كسي نمانده است جز جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و من ماندهام، بنده ضعيف و تو! اي بار خداي! زندهاي كه مرگ را بر تو گذر نباشد.
جبرئيل و ميكائيل
پس او را گويد كه جان جبرئيل بستان. جبرئيل گويد: يا رب! ملك الموت به طلب جان من آمده است و تو مرا طاعتها و عبادتها فرمودهاي، مرا چه فرمايي تا چه كنم؟ خداي عز وجل گويد: من مرگ را بر تو قضا كردهام، عبادتها را رها كن و جان باز ده. و آن گاه ملك الموت، جان جبرئيل را بستاند.
آنگه خداي عزوجل گويد: يا ملك الموت! كه ماند زنده؟ گويد: يا رب! تو داناتري كه جز من و ميكائيل و اسرافيل از مخلوقاتْ كسي زنده نمانده است! خداي گويد: برو جان ميكائيل را بستان!
چون ملك الموت سوي ميكائيل شود، ميكائيل گويد: يا رب! تو مرا بيافريدي و اين كيل [و ميزان] را به دست من نهادي، هرگز من از آن روز باز اين كيل را از دست ننهادهام ـ و به دست ميكائيل كيلي است كه هرگز قطرهاي باران نبارد و نبات از زمين بر نيايد و ميوه از درختان بيرون نيايد و... الا كه همه به پيمانهاي ميكائيل پيموده است و شمرده است و سنجيده است به سنگِ او. زيرا كه او بر روزي بندگان موكّل است ـ آنگاه ميكائيل گويد: يا رب! من اين پيمانه را چه كنم؟ خداي گويد: يا ميكائيل! پيمانه به من سپار و جان بده كه من مرگ را بر تو قضا كردهام. آنگاه ملكالموت جان ميكائيل بستاند.
اسرافيل
آن گاه خداي عزوجل گويد: يا ملك الموت! كه ماند از خلق من زنده؟ ملك الموت گويد: يا رب! تو همي داني كه اندر عالم جز اسرافيل و جز من بنده ضعيف هيچ كس نمانده است زنده! پس خداي گويد: برو جان اسرافيل بستان.
چون ملك الموت سوي اسرافيل آيد، اسرافيل گويد: يا رب! آن گاه كه تو مرا بيافريدي، اين صور را به دست من اندر نهادي، از آن روز باز، من به طَرفَة العيني به تو عاصي نشدهام، و اين صور از دهان برنداشتهام و دو چشم از زير عرش تو نگردانيدهام از بهر امر تو؛ اكنون ملك الموت از من جان همي خواهد! من اين صور را چه كنم؟ خدا ميگويد: صور را به من بسپار و جان بده كه من مرگ را بر تو قضا كردهام. آن گاه ملك الموت جان اسرافيل را بستاند.
عزرائيل
آن گاه فرمان آيد كه: يا ملك الموت! از خلق من كه ماند؟ ملك الموت گويد: يا رب! تو داناتري كه از عرش تا ثري جز من بنده ضعيف كسي ديگر نمانده است. آن گاه خداي عز وجل جان ملك الموت بستاند.
اندر خبر چنان است كه ملك الموت يكي بانگي بكند و يكي بخروشد كه اگر خلق هفت آسمان و هفت زمين زنده باشندي از آن بانگ او همه بميرندي. ملك الموت گويد: يا رب! اگر من بدانستمي كه اندر جان كندن، هزار يكي از اين تلخي باشد هرگز من جان هيچ مؤمني نستِدَمي.
حيات دوباره
آن گاه خداي عز وجل ابر برآرد از زير عرش تا چهل سال باران بارانَد. باز پسِ چهل سال، جبرئيل را و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل را زنده كند، و رضوان از خواب بيدار كند. پس آن گاه چهارتن را به سوي گور محمد صلياللهعليهوآله فرستد.
جبرئيل با بُراق، و ميكائيل بيايد با تاج و اسرافيل بيايد با قضيب و رضوان بيايد با حُلّههاي بهشت. آن گاه بنگرند. نوري ببينند كه از زمين همي برآيد تا به عرش اندر هميشود. جبرئيل چو مر آن نور را ببيند بگريد. ميكائيل گويد كه چرا همي گريي يا جبرئيل؟ كه خداي عزّ وجلّ تو را مگرياناد! جبرئيل گويد: چرا نگريم يا ميكائيل! كه اينك اين گور محمد صلياللهعليهوآله است. هم اكنون از گور برخيزد. نخستين چيزي، مرا از امت پرسد و من ندانم كه حال امت او چيست؟
آن گاه جبرئيل مر اسرافيل را گويد كه: بخوانش. اسرافيل او را بخواند. گويد: حبيبي محمد! ديگر باره گويد: حبيبي محمد! سه ديگر باره گويد: اي حبيب ربّ العالمين! اي ابوالقاسم! برخيز به اذن پروردگار.
آنگاه زمين بشكافد و پيغامبر گويد: چه روزي است اين يا جبرئيل! گويد: يا محمد! اين روز قيامت است، روز قارعه و درهم كوبنده، روز رستاخيز كه حقايق امور در آن به ظهور رسد، روز بيم بزرگ، روز زلزله عظيم و روز حسرت و پشيماني و... . پس آنگاه گويد: از امت من چه خبرداري يا جبرئيل؟ جبرئيل گويد: ايشان هنوز در گورند و اين زمين بر هيچ آدمي جز تو نشكافته است هنوز.
* * *
آنگاه پيغامبر صلياللهعليهوآله بر بُراق نشيند، جبرئيل عنان گيرد و ميكائيل ركاب گيرد و اسرافيل بازو گيرد و رضوان، جامه راست كند تا به طرفةالعين به جاي مناجات شود پيش عرش خداي. و خداي عزوجل محمد صلياللهعليهوآله را به خود نزديك كند و محمد صلياللهعليهوآله خداي را حمد و ثنا گويد.
آن گاه خدايْ اسرافيل را بفرمايد كه صور برادرم و اندر آن بدم تا خلق همه زنده گردند. آن گاه اسرافيل جانهاي همه خلق را بگيرد و به صور اندر نهد. پس آن گاه بدمد. چنان كه خداي گفت: «آن گاه بار ديگر در آن دميده شود و ايشان به ناگاه نگران برخيزند» (زمر، 68) پس اسرافيل، دميدن ديگر بدمد، گويد: اي استخوانهاي پوسيده! اي برگهاي گسسته و اي مويهاي پراكنده شده و چشمهاي تركيده! برخيزيد از قعر درياها و ميانه بيابانها و سركوهها، سوي خداي عزّ وجلّ ناگهان. زودتر از طرفةالعين از گورها برخيزند و همگي نگَرند تا مر ايشان را چه فرمايند.
در محضر حق
و زمين روشن گردد به نور خداي و داد خداي. و روشن گردد به نور معرفت عارفان، زيرا كه معرفت نور خدايْ است، هر كسي را به مقدار معرفتْ نور باشد. و [در آن حال] هر كسي را نامهها به دست دهند. بعضي را به دست راست و بعضي را به دست چپ. و پيغامبران را و فرشتگان را آن جا حاضر كنند و ميان امّتان و پيغامبران حكم كرده شود به عدل و مورد ظلم واقع نشوند و بر ايشان ستم نباشد. از نيكيِ كسي كم نكنند و
بر بدي كسي نيفزايند و هر تني كه باشد، نيك يا بد، پاداش كارهاي او به تمامي بدو رسانيده شود، به نيكي، نيكي و به بدي، بدي. و خدايْ داناست به هر چه ايشان كرده باشند از نيكي و بدي.
كافران در دوزخ
آن گاه كافران را گروه گروه از پسِ يكديگر به دوزخ رانند به رويها كشان كرده، تا آن گاه كه به دوزخ رسند، درهاي دوزخ مر ايشان را بگشايند و پيش از آن گشاده نباشد. آن گاه فرشتگان دوزخ ايشان را گويند: اي شما كه كافرانيد! چه گوييد كه سوي شما از شما آدميانْ رسولان نيامدند كه اندر دنيا بوديد؟ و آيتهاي خدا را به امر و نهي بر شما نخواندند؟ و شما را از عذاب اين روز نترسانيدند؟
كافران گويند: آمدند و پيغام رسانيدند، ولكن پيش از آن خودْ فرمان خدايْ به عذاب واجب گشته بود بر كافران. آن گاه فرشتگانِ دوزخ ايشان را گويند: بدين درهاي دوزخ اندر شويد، جاودانه اندر آن باشند، بيمرگ و بيراحت و دوزخ بد جايي است مر متكبران را، آن كسها كه از ايمان تكبر كردند و نگرويدند. (زمر 72 و 71)
پرهيزگاران در جنت
و مر مطيعان را سوي بهشت برند و بر مركبانه گروه گروه از پس يكديگر تا آن گاه كه به در بهشت برسند، درهاي بهشت را گشاده يابند و خازِنان بهشت بر در بهشت ايشان را پيش آيند و ايشان را گويند: سلام و سعادت و نيك بختي و ايمني بر شما از خداي عز وجل، پيروز آمديد و خوش جايي يافتيد بهشت را، [شما اندر دنيا پاكان بوديد به طاعت خداي] آن گاه ايشان را گويند: اكنون به بهشت اندر شويد، جاودانه و بي مرگ و بي زوال. (زمر، 73)
[مؤمنان] اندر بهشت گويند: شكر مر خداي را كه آن وعده كه ما را كرده بود، آن را راست كرد و ما را اندر اين بهشت فرود آورد، هر جا كه خواهيم آنجا فرود آييم اندر بهشت؛ نيك ثواب يافتند اندر بهشت، آن كسها كه نيكوكاري كردند اندر دنيا. (زمر، 74)
[در آن حال] ببيني فرشتگان را گرد بر گرد عرشْ صف زده و مر خداي را تسبيح و تحميد همي كنند به امر خداي عز وجل، و ميان پيغامبران و قومهاي ايشان حكم كرده شود به داد و راستي، پس چون فارغ شوند ايشان را گويند: بگوييد شكر مر خداي همه خلق را كه ميان ما و ميان دشمنان ما از يكديگر جدا كرد و ما را از ايشان برهانيد و از عذاب برهانيد.
................................................................................
منبع: ماهنامه گنجينه، شماره 47
شنبه 8 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 252]