تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند متعال، به بنده‏اش در هر روز نصيحتى عرضه مى‏كند، كه اگر بپذيرد، خوشبخت و ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829484782




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

چوپانی که دست فروش کتاب های خودش است / عاشق شدم؛ نوشتم (+عکس و فیلم)


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: امکان ندارد کسی این مرد روستایی را در شلوغی تهران و آدم‌های رنگارنگش نبیند! امکان ندارد رهگذری از خیابان ونک بگذرد ، سبحان عبداللهی را کنار بساط کتاب‌هایش ببیند و چند لحظه‌ای نایستد. پیرمرد چوپانی که از تربت حیدریه به پایتخت آمده تا کتاب‌هایش را بفروشد؛ کتاب‌هایی که خودش نوشته‌است.




دانلود به گزارش جام‌جم‌آنلاین ما هم سبحان عبداللهی را کنج خیابان دیدیم؛ در گرمای یک ظهر اردیبهشتی درحالیکه یکی از کتاب‌هایش را در دست گرفته بود و با صدای بلند رو به عابران می‌خواند:«عمو سبحان آمده ،‌با لب خندان آمده... کتاب آورده براتون... گلاب آورده براتون... » بهانه‌ای که باعث شد پای صحبت‌هایش بنشینیم.
آقای عبدالهی اهل کجا هستید؟ اهل روستای خورق ، شهرستان تربت حیدریه، استان خراسان رضوی. چندسالتان است؟ بنده متولد دوم بهمن 1321 هستم، به‌عبارتی می‌شود 74 سال و سه ماه و 23 روز . چقدردقیق! آدم باید حساب و کتاب همه چیز را در زندگی‌اش داشته‌باشد، اگر نداشته‌باشد سررشته زندگی از دستش درمی‌رود.

هنوز هم در همان روستای خورق زندگی می‌کنید؟ بله خانه من آنجاست. دوتا دختر دارم و دوتا پسر که همه را در همین خانه عروس وداماد کردم. پس اینجا چکار می‌کنید؟ آمده‌ام کتاب بفروشم. یعنی کار دیگری ندارید؟ الان نه...اما قبلا چوپانی می‌کردم یعنی چوپانی شغل پدری‌ام بود و من از بچگی این ‌کار را انجام می‌دادم. بعد در سالهای بعدی کشاورزی کردم، درخت میوه هرس می‌کردم، البته وقتی روستای خودمان هستم هنوزهم همین کارها را می‌کنم. مثلا روزی 50 هزارتومان می‌گیرم درخت ها را هرس می‌کنم. یا اینکه آخر هفته‌ها ، سر مزار قرآن می‌خوانم. دامداری هم می‌کردید ؟ قبلا درخانه‌ام گوسفند داشتم اما همه را فروختم و خرج عروسی دخترها کردم و الان چیزی ندارم. الان خودمم و همسرم و بچه ها همه رفته‌اند سرخانه و زندگی‌شان. قضیه این کتا‌ب‌هایی که می‌فروشید چیست؟ همه را خودم نوشتم. سال86 پسر کوچکم از سربازی آمد و من دیگر سرمایه‌ای نداشتم که خرج او بکنم ، همان موقع خداخواست و به ذهنم رسید کتاب بنویسم. کتاب اولم را همان موقع نوشتم و الان به چاپ نهم رسیده‌است. چه موضوعی را برای نوشتن انتخاب کردید؟ داستان زندگی خودم را نوشتم... من چندبارعاشق شدم و هرچه تلاش کردم به عشقم نرسیدم. اولین بار عاشق دختری به اسم خورشید شدم. اما او با خان روستای مان ازدواج کرد بعد برای کار به تهران آمدم و ازدختردیگری خوشم آمد اما به او هم نرسیدم و در نهایت با همسرم ازدواج کردم. من داستان این عاشقی هارا نوشتم.

هزینه چاپ کتاب را از کجا آوردید؟ به چندتا ناشر مراجعه کردم اما کسی قبول نمی‌کرد سرمایه‌گذاری کند. من از نان شبم زدم و یک میلیون تومان فراهم کردم و کتاب را خودم چاپ کردم. بعد هم فوری همه کتاب‌ها را فروختم و سرمایه‌ام رابا 500 هزارتومان سود برگرداندم. کتاب ها را کجا فروختید؟ در همان تربت حیدریه. بعد چاپ دوم را بردم راه‌آهن مشهد فروختم. آنجا خودم بین مسافرها راه می‌رفتم و روزی 80 تا کتاب می‌فروختم. چرا خودتان؟ نمی‌شد در کتاب فروشی‌ها کتاب تان رابفروشید؟ چرا اما سخت بود. کتاب فروش شهرخودمان گفت که اگر من بفروشم نصف قیمت کتاب را ازتو می‌گیرم. یعنی هزارتومان را 500 تومان برمی‌دارم . دیدم برایم سودی ندارد چون 400 تومن پول کاغذ داده‌ام و اینطوری برایم فقط100تومان می‌ماند.قبول نکردم و از همان اول همه کتاب‌هایم را خودم فروخته‌ام. چطور به تهران آمدید؟ یک روزی درراه آهن مشهد عده‌ای دانشجو آمدند، یکی از کتابهایم را به آنها دادم. گفتم این را نگاه کنید اگر به دردتان خورد بخرید. چند صفحه خواندند و گفتند ده تا بده... بعد پرسیدم شما از کجا امده‌اید؟ گفتند از تهران. همین به من جرات داد و 6 هزار جلد کتاب چاپ کردم و آوردم تهران و همه را در 4 ماه فروختم. کجاها بیشتر بساط می‌کنی؟ همه جا... ونک ، ولیعصر، تجریش، راه آهن ،انقلاب و ...

تا حالا شهرداری برای اینکه گوشه خیابان بساط می‌کنی اذیتت نکرده؟ نه ...من زرنگم هروقت مامورهای شهرداری بیایند می‌روم خودم را در مغازه‌ها پنهان می‌کنم. آقای عبداللهی چطور باسواد شدید؟ سواد مکتبی دارید؟ نه من هیچ جایی به طور رسمی سواد یاد نگرفتم. خیی آرزو داشتم باسواد بشوم اما پدرم من را مدرسه نفرستاد. من همیشه درس خواندن بقیه را نگاه می‌کردم و حسرت می‌خوردم. مادرم کمی سواد قرآنی داشت که همان را درخانه به من یاد داد. من همیشه عاشق کتاب و مجله خواندن بودم.یادم می‌آید دوران نوجوانی مجله وکتاب اجاره می‌کردم به یک ریال . حالا فکرمی‌کنید این یک ریال را ازکجا می‌آوردم؟ از کجا؟ به سختی پس انداز می‌کردم. مثلا پدرم 5 ریال می‌داد که بروم سرم را اصلاح کنم، من به سلمانی می‌گفتم که ندارم ،انصاف کن و تخفیف بده، یک ریال تخفیف می‌گرفتم وبا آن مجله اجاره می‌کردم. بعدها که جوان تر شدم و برای کار به تهران آمدم ، پیش یک سرهنگ بازنشسته کار می‌کردم،که وقتی دید من استعداد دارم به پسرش گفت به این سواد یاد بده. اینطوری سواد یادگرفتم.

معلوم است کتاب خواندن را خیلی دوست دارید؟ بله خیلی زیاد. مطالعه یکی از نعمت های این دنیاست. من بیشتر اشعار شعرای ایران را خوانده‌ام. نصف دیوان حافظ را از بر هستم. تمام کتاب‌های ناصرخسرو و سعدی را خوانده‌ام. کتاب‌های نظامی گنجوی را خوانده‌ام و بسیارعالی بودند. ازبین رمان‌ها هم بینوایان را دو سه دفعه خوانده‌ام. رمان کوری ساراماگو، شوهر آهو خانم علی محمد افغانی و ...تمام کتاب‌های جلال آل احمد را خوانده‌ام. شما که کارتان کشاورزی و دامداری بود،کی وقت می‌کردید کتاب بخوانید؟ موقع بیکاری وهروقتی که خانه بودم کتاب می‌خواندم. سر این موضوع هم همیشه با همسرم بحثم می‌شد و دعوا می‌کردیم می‌گفت چقدر سرت توی کتاب است! به خاطر همین کتاب هایتان را به همسرتان تقدیم کرده‌اید؟ خب دیگر به‌خاطر زحمت‌هایی که کشیده باید از او تشکر کنم. مینا مولایی- خبرنگار جام‌جم آنلاین

لینک را کپی کنید


سه شنبه 26 اردیبهشت 1396 ساعت 12:49





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 67]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن