محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846214443
در سینما کم پیش میآید فیلمسازی خود را در اختیار جهانبینی نویسنده قرار بدهد/ بچهها را خوب می شناسم و می دانم نیاز شدید به قصه دارند
واضح آرشیو وب فارسی:گیل نگاه:
گیل نگاه: کامبوزیا پرتوی، کارگردان وفیلمنامه نویس گیلانی، سیمرغ بهترین فیلمنامه ی جشنواره ی فیلم فجر را برای فیلم «کامیون» از آن خود کرد. گفت و گوی سارا کنعانی را با وی که پیش از این انجام شده می خوانید.کامبوزیا پرتوی در سال ۱۳۳۴ در رستم آباد گیلان به دنیا آمد. تحصیل در رشته ادبیات نمایشی را در دانشكده هنرهای دراماتیک شروع كرد، اما دانشگاه و تحصیلات تئوریک را نیمه كاره رها كرد و در حوزه عملی مشغول به كار شد. سال ۱۳۶۰ به تلویزیون رفت و به ساخت فیلمهای كوتاه پرداخت. این دوره موقعیت مناسبی برای پرتوی جوان فراهم كرد تا تحت نظارت و با بودجه مركزی دولتی به تجربههای مختلف سینمایی بپردازد و در حقیقت تلویزیون در آن سالها جای دانشكده را برای او گرفت. بینندگان تلویزیون به احتمال زیاد فیلم كوتاه عینک را به یاد می آورند كه چندینبار به مناسبت و بیمناسبت از برنامه كودک پخش میشد و معروفترین تجربه فیلم كوتاه پرتوی در این دوران است. یكی از محبوبترین و پرمخاطبترین كارهای كامبوزیا پرتوی در تلویزیون آن روزها ساخت مجموعه زنده – عروسكی قورباغه سبز بود، تجربه خوبی كه بعدها در ساخت فیلمهای سینمایی پرتوی مثل «گلنار» و «گربه آوازهخوان» حسابی به كارش آمد و موفقیت این فیلمها را تا حدود زیادی تضمین كرد. دو سریال دیگری كه در آن سالها در ارتباط با حواشی جنگ تحمیلی ساخته شد، توسط پرتوی نوشته شده بود و كارگردانی آنها به كسان دیگری سپرده شد: خانه در انتظار (منوچهر عسكرینسب) و گل پامچال (محمدعلی طالبی). این دومی جزء پرمخاطبترین و محبوبترین سریالهای زمان پخش بود و آن روزها حرف و حدیثهایی درباره شباهت داستان این مجموعه و فیلم ارزشمند باشو غریبه كوچک -بهرام بیضایی- پیش آمد، چون این دو كار ماجرای پناه دادن كودک جنگزده جنوبی در جمع خانوادهای شمالی را روایت میكردند. گرچه نوع نگاه و زاویه مورد نظر این دو كار خیلی متفاوت بود اما یكی از دلایل اصلی این شباهت آشكار این بود كه فیلم و سریال هر دو با نگاهی به داستان روسی مادر نوشته شده بود. پرتوی با پررنگتر كردن وجه ملودرام این داستان و استعداد قصهگوییاش توانست توجه مخاطب تلویزیونی را به مجموعه گل پامچال جلب كند. فعالیتهای تلویزیونی پرتوی ادامه پیدا كرد و او منتظر فرصتی مناسب بود تا وارد دنیای حرفهای سینمای پس از انقلاب شود. این اتفاق مناسب با نوشتن فیلمنامه فیلمی از داریوش مهرجویی به نام شیرک در سال ۱۳۶۶ آغاز شد.شما اول عاشق کتاب و داستان و ادبیات شدید و بعد دل به سینما دادید؟نه، برعکس اتفاقا. چرا که برای خواندن و نوشتن و کلا ادبیات باید اول سواد یاد گرفت و ما سینما را قبل از سواد میشناختیم. از کلاس دوم و سوم دبستان بود که دیگر شروع کردم به خواندن کتاب و آشنا شدن با جهان آن.ما یعنی شما و خواهر و برادرتان؟بله، چهار برادر هستیم و دو خواهر.پس اولین فیلمها را خانوادگی تماشا میکردید؟بله، از آنجا که من متولد رستمآباد هستم در نزدیکی رشت و این شهر کوچک سکونتگاه ما بود، گاهی پدرم برای انجام کارهایش به رشت سفر میکرد و اگر ما را میبرد، حتما سری هم به سینما میزدیم و فیلم میدیدیم.پس پدرتان از آن کسانی نبود که سینمای قبل از انقلاب را تحریم میکردند.بله، اهل سینما بود، سینمایی که تنها تفریح و سرگرمی مردم بود، وقتی نه تلویزیونی وجود داشت و نه اینترنتی. تنها سینما داشتیم و رادیو. تئاتر هم البته بود و گاهی هم مردم به سیرک میرفتند اگر بساطش به پا میشد.یادتان میآید اولین فیلمی که دیدید چه بود؟اولین فیلم ایرانی را در ناآگاهی کامل دیدم، چون بچه بودم اما بعدها فهمیدم اسم آن «اول هیکل» بوده است که مرحوم پوران و ناصر ملیک مطیعی و … در آن بازی میکردند. همچنین خانم تاجی احمدی بازیگر بزرگ و دوست داشتنی من هم در آن نقش داشت. فیلمهای هندی زیادی هم دیدم اما در خاطرم نمانده است. فیلمی بود به نام «آمریکایی فاتح» که به گمانم در ایران با نام «چنگیزخان» نمایشاش دادند و این فکر کنم اولین فیلم غیرایرانی بود که دیدم.شما خود را به عنوان فیلمنامهنویس به حساب میآورید یا کارگردان؟هر دو حرفه من است.پس کدام یک را بیشتر دوست دارید؟نمیشود گفت. هر کدامش یک جور خلاقیت دارد. هر یک خلاقیتی دارد که مرا خود به خود جذب میکند.پس بگذارید سوالم را اینطور بپرسم. در کودکی شما چه چیز از یک فیلم شما را به خود جذب میکرد؟ ماجرایی که برایتان تعریف میشد یا سایر جذابیتهایی که یک فیلم سینمایی دارد؟سینما در آن زمان واقعا فقط قصه بود، به خصوص سینمای ایران که متأثر بود از سینمای مصر و هند که به شدت سینماهایی قصهگو بودند. ما هم در قدم اول جذب قصه میشدیم تا بازیگر، مثلا من بعدها بود که فهمیدم آن مردی که در آن فیلم، پوران را دوست داشت اسمش ناصر ملک مطیعی بود. پوران را شاید به خاطر خوانندگیاش زودتر میشناختم اما کسان دیگر مثل ملک مطیعی را وقتی بزرگتر شدم شناختم.چه کسی برای اولین بار شما را با جهان کتاب آشنا کرد؟پدرم کتابخانه شخصی بزرگی داشت.و چه شغلی داشت؟کارمند اداره پست و تلگراف و تلفن بود که الان گمان کنم دو اداره جدا شدهاند با نامهای مخابرات و پست. پدرم علاقهی زیادی به کتاب داشت و البته در مراحل مختلف زندگی، کتابهای مختلف میخواند. ابتدا بیشتر رمان میخواند و داستانهای کوتاهی از صادق هدایت و صادق چوبک و … در رمان اما جدیتر بود. همه رماننویسهای مشهور را دنبال میکرد؛ کسانی مثل حسینعلی مستعان، محمد حجازی، زمانی و…آیا کتابی بود که شما را از خواندنش منع کند؟نه اتفاقا در خانهی ما بیشتر تشویق به خواندن میشدیم و کمتر پیش میآمد از چیزی منعمان کنند. اصلا کتاب آنچنانی هم نبود که بخواهند بگویند نخوانیم. از یک جایی به بعد هم دیگر خودم کتابخوان شده بودم و هرچند که هنوز آن چنان تشخیص نمیدادم چه چیز را باید خواند و چه چیز را نه، اما میشود گفت به نوعی معتاد کتاب شده بودم و هر چه دستم میرسید می خواندم. اوایل دبیرستان بودم و گاهی به خاطر کتابهای پلیسی که میخواندم مادرم نگران میشد. این قصهها آنقدر برای من جذاب بود که باعث میشد از درسم عقب بمانم و واقعا هم عقب ماندم. آن منع کردن که اشاره کردی در این زمان اتفاق افتاد و من هم به ناچار بعضی از کتابها را شبها در رختخواب میخواندم تا اینکه این سیر کتابخوانی روی یک روال درست افتاد. یعنی با آثاری آشنا شدم که متفاوت بود و فهمیدم باید روی آنها وقت بیشتری گذاشت.تفاوتی که میگویید چه بود؟به هر حال وقتی از صادق چوبک کتاب میخوانی تفاوت نگاه او را درک میکنی، همچنین وقتی از جمالزاده کتاب میخوانی. این کتابها تفاوت فاحشی با یک سری قصههای سردستی پلیسی داشتند که کمی قبلترش من دوستشان داشتم.از بهرام صادقی هم میخواندید؟نه، بعد از دبیرستانم بود که موج کتابهای او به راه افتاد. در این زمان مترقیانی در ادبیات به وجود آمدند که تربیتشان حاصل از کار نویسندههایی همچون هدایت بود. آنان همچنین با تأثیر پذیری از رمانهای اروپا مینوشتند.داستان کوتاه مینوشتید؟مدتی بله.یادتان میآید اولین بار که ذوق شما برای این کار برانگیخته شد، کی بود؟به گمانم دبیرستانی بودم. آن زمان بورخس تازه در آمده بود و طرفدارهایی پیدا کرده بود.آیا کسی بود که ذوق داشته باشید بلافاصله بعد از تمام شدن یک قصه آن را برایش بخوانید؟نه کسی نیست که بتوانم اسم ببرم البته این به آن معنا نیست که دوست نداشته باشم آن را به کسی نشان دهم. من نوشته بودمش تا خوانده شود. اولین داستان کوتاه حرفهای که نوشتم در یکی از مجلات چاپ شد، یک مجله مهم مثل «کتاب جمعه» مرحوم شاملو به اسم شبی که رستم … بعد از آن هم قصههای دیگری نوشتم که در چند مجله محلی مثل «گیلهمرد» چاپ شد. بعد از این دوران کم کم جذب فیلمنامهنویسی شدم.برای فیلمنامهها چطور؟ کسی هست که بخواهید در مرحله طرح ، قکر تازه تان را با او در میان بگذارید؟بعد از نوشتن فیلمنامه ترجیح میدهم به مرحله فیلم شدن برسد و دیگران با تماشای اثر ساخته شده درباره فیلمنامه آن نظر بدهند.در ابتدای مسیر چطور؟آن زمان، بله. خیلی دلم میخواست. اولین فیلمنامه حرفهای که نوشتم نیز میشود گفت «شیرک» بود. البته پیش از آن چند کار تلویزیونی هم انجام داده بودم.«شیرک» اما در کارنامه مهرجویی تجربه خوبی به حساب نمیآید.بله، شاید به این دلیل که دنیای من و او دو دنیای متفاوت بود. من همان ابتدا هم به ایشان گفتم این قصه را اینگونه که شما داری میبینی نباید نگاه کرد. او باید یک فضای دیگر را برای آن قصه در نظر میگرفت. مهرجویی اما رویکرد خودش را داشت و این را نمیپذیرفت.اگر قرار باشد در این زمان کارگردان دیگری آن فیلمنامه را برای ساخت انتخاب کند شما اجازه میدهید؟بله، حتما.و چه توصیهای برای او دارید؟چیزِ خاصی به او نمی گویم جز اینکه خود قصه را کار کند و اتمسفر حاکم بر آن را. یکی از مشکلاتی که سناریستها در سینما دارند این است که حق مطلب نوشتهشان ادا نمیشود. در تیاتر این مشکل کمتر وجود دارد. در سینما همه خود را اندیشمند به حساب میآورند و دارای یک سلیقه خاص هستند و جهانبینی به خصوصی دارند. آنان سعی میکنند جهانبینی خودشان را در پرداخت فیلمنامه لحاظ کنند و در خلال این کار گاهی جهانبینی خود نویسنده اثر به فراموشی سپرده میشود. خیلی کم پیش میآید فیلمسازی بخواهد خود را در اختیار جهانبینی نویسنده قرار بدهد و هر جا این اتفاق رخ داده فیلم موفق شده است، مثل همین «من ترانه ۱۵ سال دارم». در این تجربه صدرعاملی سعی داشت فیلمنامه را بفهمد. اخیرا با آقای داودنژاد «فِراری» را ساختیم و ایشان هم چنین رویکردی را در پیش گرفت و تلاش کرد به جهانبینی فیلمنامه نزدیک شود،هرچند که گاهی تغییراتی کوچک هم اتفاق افتاد. گاهی اما حجم تفاوت دیدگاه به قدری زیاد میشود که فیلمنامهنویس ترجیح میدهد فیلمنامهاش را کسی کار کند که فضای متن او را هم در نظر بگیرد. گاهی هم کارگردان به قدری ایده و نقطه نظر دارد که موفق میشود فیلمنامهنویس را در مسیر چالشهای ذهنی خود قرار بدهد. بیشتر یک توافق و تعامل دو طرفه است که گاهی نویسنده مجاب میشود و گاهی کارگردان. وقتی جهانبینی فیلمنامه به طور واضح مشخص شود و هم سناریست و هم کارگردان هر دو چیدمان خود را در همان جهت، فارغ از اینکه در ابتدا نظر چه کسی بوده، انجام دهند، آن فیلم هم موفق خواهد بود.شما پیوند عجیبی با قشر کودک و نوجوان دارید. حتی در سینمای بزرگسال وقتی موفقتر هستید که شخصیت اصلی فیلم نوجوان است. این علاقه از کجا میآید؟خب من هم مثل همه آدمها یک دوره نوجوانی را پشت سر گذاشتم و دلم میخواست از تجربیات آن دورانم استفاده کنم. بعدتر هم که خودم بچهدار شدم دلم میخواست کودکی و نوجوانی آنان را توصیف کنم. در واقع بچههایم را میدیدم که هیچ چیز نداشتند جز یک تلویزیون با تنها دو شبکه. سینما هم آن زمان برای بچهها چیزی نداشت. کارتونها هم با کجسلیقگی تلویزیون انتخاب و پخش میشد و خلاصه همه چیز بد بود! ناخودآگاه به این سمت کشیده شدم که جهان کودکان را بیشتر بشناسم و بهتر به آنان نزدیک بشوم. اتفاقا سینمای کودک سینمای راحتتری هم بود. آن زمان سینمای بدنه خیلی تحت فشار و زیر ذرهبین بود و سانسور داشت بیچاره اش میکرد. اول انقلاب بود و سینماگران سخت میتوانستند خود را با قوانین تازه وفق بدهند. فیلم کودک اما در این میان کمتر لطمه میدید، به خصوص اگر جهان شما جهان کودک بود و به درستی دغدغه آن را داشتید، دستتان برای کار بازتر بود. خلاصه سینمای کودک برای خودم مسئله بود. اصلا غمِ بچهها را خوردن، به نظرم وظیفه هر انسانی است.احتمالا هنوز هم رابطه خوبی با بچهها دارید.بله و این طبیعی است. بچهها در همه جای دنیا و نه صرفا در کشورهای جهان سوم آسیبپذیر هستند و به همین دلیل آدم خود به خود دلش برای آنها میسوزد. اصلا هر موجود زندهای که کوچک باشد و آسیبپذیر -خواه بچه آدم باشد، خواه جوجه مرغ و خواه تولهسگ- باید حساسیت ما را برای مراقبت از آنها برانگیزد.شما «گلنار» را در کارنامه خود بیشتر دوست دارید؟نه. «گربه آوازهخوان» را.اما مطابق با آمار و ارقام موفقیت «گلنار» بیشتر بوده.نه، هر فیلم مال دوران خودش بوده است. گلنار شاید به این دلیل خیلی چشمگیر شد که برای اولین بار در سینمای بعد از انقلاب رقص و آواز داشت و یک شخصیت غیرعروسکی و انسان داشت. آن دختربچه برای مخاطب خیلی قابل لمس بود و خلاصه همه ظرفیتهای مورد نیاز را داشت. موزیکال بودن فیلم یک امتیاز بزرگ برای آن به حساب میآمد و بچهها هم خیلی به آن نیاز داشتند.و از عامل موفقیت فیلم اول وام گرفتید و به فیلم بعدی اضافه کردید، آنقدر که واژه آواز در عنوان اثر تازه آورده شد.شاید، اما در نظر داشته باشیم که هر فیلم متعلق به زمان خودش است. حداقل برای خودم همیشه اینگونه بوده که زمان و دوران در ساخت فیلمم نقش داشته است. «گلنار» فیلمی بود که بعد از جنگ ساخته شد، در زمانی که خیلی از مردم به خاطر داغی که دیده بودند افسرده بودند. حس ما این بود که باید برای بچههایی که هفت هشت سال در میان دود و آتش و آژیر خطر زندگی کردهاند، کاری کنیم. برای آنان از حسهای رنگی حرف بزنیم و در برخورد با آنان رهاتر باشیم. ما باید به قولی شادی را دوباره به یاد آنها میآوردیم. «گربه آوازهخوان» سه چهار سال بعد ساخته شد و مال زمانی است که تأثیر اقتصادی جنگی که پایان یافته بود در میان مردم به وضوح احساس میشد. بچههای کار توی خیابان ریخته بودند و هر یک به نوعی میخواستند پول در بیاورند. در این مقطع ما باید به نیازهای دیگری در بچهها توجه نشان میدادیم و برای همین است که می گویم «گربه آوازهخوان»فیلمی مربوط به زمان مختص به خودش است. این فیلم تأثیر زیادی در بازه زمانی مختص به خودش و روی آدمهای به خصوصی گذاشت؛ آن زمان دو روزنامه بیشتر نبود، یک کیهان بود و یک اطلاعات. بعد از اکران فیلم به کرات دیدم روزنامه اطلاعات آگهیهای زیادی را با عکس جوانان بیست و چند ساله و این محتوا که من در فلان تاریخ و در فلان مکان گم شدم و در بهزیستی رشد کردم، چاپ کرد. آن جوانان که حالا بزرگ شده بودند میخواستند والدین خود را پیدا کنند و من خیلی خوشحال بودم از اینکه قصهام چنین تأثیری روی مخاطب و روی زندگی واقعی آنان گذاشت. بعدها «من ترانه ۱۵ سال دارم» هم تأثیرات خاص خودش را داشت. مثلا بعد از انقلاب دیگر رایج نبود که دخترها بیرون از خانه کار کنند، در جاهایی مثل رختشویی، عکاسخانه یا رستوران. من هنگام نوشتن قصه اصرار داشتم ترانه باید خودش کار کند و به سراغ چیزهایی از این دست هم برود. ما البته این ترس را هم داشتیم که آیا قابل باور میشود یا نه؟ این نگرانی با پرداخت آقای صدرعاملی رفع شد. بعد از این فیلم در چند رستوران دیدم پای خانمها هم به عنوان کارمند باز شده و این اتفاقی قابل توجه است. دوشادوشی پسران و دختران در کار خیلی فراتر از صرفا عکاسی مجالس زنانه و عروسیهاست.برای درآوردن شخصیت «ترانه» دقیقا چه کار کردید؟این فیلم هم مربوط به دوران مخصوص خودش است و از بحرانی حکایت میکند که آن زمان وجود داشت. یک مدتی مجبور بودیم برویم تحقیق تا ما به ازای شخصیتهایی را که در ذهن داشتیم پیدا کنیم. ما باید آن کاراکترها را باور میکردیم تا بتوانیم بباورانیم. ما واقعا با دخترهایی روبهرو شدیم که به آسانی خودفروشی میکردند، کسانی که به ناهنجاریهای اجتماعی تن داده بودند. ما حتی یک نگاه آرمانی در فیلم داشتیم. ما میخواستیم به چنین آدمهایی بگوییم خیلی خوب است که تو بخواهی یک جور دیگر زندگی کنی و در وضعیت سالمتری به سر ببری.بعدها برای نوشتن فیلمنامهای درباره نوجوانی پیامبر اسلام هم به شما مراجعه شد. فیلمنامهای که خیلیها میگویند صرفا چند قصه کنار هم چیده شده است. میخواهید درباره آن توضیحی بدهید؟یک شانس ما در این پروژه این بود که فیلم قرار بود جهانی باشد و در نتیجه فیلمنامه آن را در بین حرفهایهای سینما پخش کرده بودند، حرفهایهای همه جهان و نه فقط ایران. طراح صحنه «دزدان دریایی کارائیب» یا «ارباب حلقهها» این متن را خوانده بود و این اتفاق خیال مرا راحت میکرد، اینکه دیدگاه های مختلف با تربیتها و فرهنگهای مختلف کار را خوانده بودند و فیلمنامه را دوست داشتند. این فیلمنامه اما ویژگی خاصی داشت، اینکه به طور ویژه به یک شخصیت ویژه میپرداخت، اتفاقی که قبلا در سینمای ایران تجربه نشده بود. دیگر اینکه چیدمان قصه این فیلم در مرحله ساخت همه در جهت یک هدف بود و آن هدف نمودش را داشت. حالا اگر ما در ایران تربیت شدیم که برایمان قصه یوسف و زلیخا بگویند، این یک بحث دیگر است. ما هنوز آن تربیت را پیدا نکردهایم که مثلا مثل تماشاچیان اروپا آماده باشیم برای دیدن انواع گرایشهای فکری یا انواع خروجیهای فرهنگی. متأسفانه تلویزیون ما هم با نوع سریالهایی که میسازد حاضر نیست این عادت را بشکند. در مقابل اگر ما فقط برای یک سال سریالهای آمریکا را دنبال کنیم متوجه تنوع آنها میشویم؛ تنوعی شامل تخیل، اجتماع، سیاست و … . ما در اینجا جلوی تخیل خود را گرفتهایم چراکه میترسیم مبادا شکست بخوریم. ما میخواستیم این را رواج بدهیم که میشود جور دیگری هم فیلم دید و به سینما نگاه کرد و سینما میتواند قصهگویی صرف نباشد. ما یک سری چیدمان داشتیم برای رسیدن به یک هدف و هدفمان هم قشنگ مشخص بود. برای من جالب بود که همه جای دنیا با فیلم ارتباط برقرار کردند و برخی از مخاطبان ایرانی گفتند پراکندهگویی اتفاق افتاده. این حرف به چه معناست؟ یعنی هشتاد نفر حرفهای سینمای جهان که فیلمنامه را خوانده بودند پی به پراکنده بودن اثر نبرده بودند؟ همه آنها با در نظر داشتن هدفی که ما انتخاب کرده بودیم و در متن هم بارز بود، به سیر آن نگاه کردند.هدف فیلمنامه «محمد (ص)» دقیقا چه بود؟ببینید، کافیست من بگویم ما دست اندرکاران فیلم «محمد (ص)» توی مخاطب را هدف قرار نداده بودیم و نمیخواستیم توی مسلمان شیعه یا سنی را تحت تأثیر قرار دهیم، چرا که تو بارها قصه کودکی این پیامبر را در مسجد و مدرسه و تلویزیون و … شنیده بودی. مخاطب این فیلم مخاطب جهانی بود. ما کسانی را مد نظر قرار دادیم که در یک کلیسا مشغول کار هستند و ممکن است بگویند پیامبر شما خاتمالانبیا و برگزیده نیست و رسالتش هم اکتسابی است. ما با کسانی طرف هستیم که باید به آنان بگوییم پیامبر ما درست مثل نوح و ابراهیم و موسی و عیسی، از قبل از تولدش برگزیده شده بود. مسیح مرده زنده میکرد و موسی آب دریا را میشکافت و حالا آخرین پیامبر هم کتاب آورده است. آنان نمیخواهند بپذیرند که رسالت هم در حال تکامل است و معجزه هم رو به تحول است. موسی شبیه ساحرهها بود چراکه نیاز داشت مردم و پادشاه زمان خودش باورش کنند و در زمان عیسی هم نیاز زمانه چیز دیگری بود. پیامبر ما اما در هنگام رسالت با مسائل دیگری غیر از اینها مواجه بود. پیامبران قبلی خداباوری را آورده بودند و پیغمبر ما باید تفکر آنان را اصلاح میکرد. همیشه باید با در نظر گرفتن نیازهای دوران، اهمیت پیامبر زمان را درک کرد. اصلا چگونگی بزرگ شدن پیامبر ما خود یک معجزه است. او در کودکی پدر و مادر و پدربزرگش را از دست داد و عمویی داشت که خود درگیر خانواده خودش بود. او در دامان یک دایه و در بیابان بزرگ شد و خیلی هم مستقل بود. شیوه زندگی او اصلا یک جور معجزه بود و برگزیدگی او هم به چگونه بزرگ شدنش ربط داشت. بنابراین ما میخواستیم با این فیلم به مخاطب مسیحی جهانیمان که شاید نبوت پیامبر اسلام را باور ندارد یک بار دیگر تأکید کنیم خود آن بزرگ مسیحی هم نبوت را در سیمای این فرد میدید. بنابراین در مواجهه با مخاطب جهانی خوب نتیجه گرفتیم، اما نظر کسانی را که به دنبال قصه بودند جلب نکردیم. با این حال برای کسانی که به دنبال برجستگیهای زندگی این پیامبر بودند فیلم درستی ساختیم. پیامبر اسلام چگونگی زمانهاش، یتیم شدنش، رسالتش و … برجسته بود. یکی از نشانههای پیامبری برای ما مسلمانان نوری است که میگویند در چهره ایشان بوده. ما بازنمایی این واقعیت را کمتر داشتیم و شاید همین موضوع یکی از دلایل عدم برقراری ارتباط مخاطب ایرانی با اثر باشد. با این حال این نور همان چیزی است که نزد پیامبران قبلی آتش بود. حالا پیامبر ما نشانهای به نام نور دارد و نه آتش، همین موضوع نمایانگر پیشرفت رسالت است. مجموع این واقعیتها چیزی بود که من به عنوان عضوی از تیم نویسندگی سعی کردم دیده شود.در طول این گفتوگو بسیار درباره فرزند زمان خود بودن صحبت کردید. حالا با توجه به اینکه بچههای این زمانه با بچههای زمانه گلنار خیلی فرق دارند، شما هنوز هم رغبت میکنید برایشان قصه بنویسید؟اگر بشناسمشان بله. من بچهها را خیلی خوب میشناسم و میدانم بچهها نیاز شدید به قصه دارند. من فکر میکنم اگر ما توانایی های فنی کمپانی والت دیسنی را نداریم باید خودمان را در بخش دیگری تقویت کنیم و این بخش پیدا کردن روایت تازه برای کودک امروز است. اگر من این روایت را پیدا کنم و کودک را پای قصه خودم بنشانم باز موفق خواهم بود. ما شاید نتوانیم کارهای عروسکی خارقالعاده با تکنیک عجیب و غریب ارائه دهیم، اما میتوانیم قصهمان را جذابتر تعریف کنیم، در برابر نوع تعریفی که آنان دارند. پس میآیم خیلی ساده اما اصولی قصهام را برای بچهها میگویم. در صورت برخورداری از کوچکترین نزدیکی با بچهها، آنها قبولم خواهند کرد.قصههایتان را چطور میسازید؟ جایی هست که به شما ایده بدهد؟اگر دغدغه شما قصهگویی برای کودکان باشد، همه چیز خود به خود جور میشود. مثلا شما قبول دارید که کودک نیاز دارد به خودباوری. پس به این فکر میکنید که چطور میشود این احساس را در او افزایش داد. این دغدغه خیلی بزرگتر از آن است که شما برای پیگیری کردن آن در جهان داستان و فیلم نیاز به بهانهای برای شکل گرفتن ایده داشته باشید. ایدهها خودشان میآیند. همین میشود که آنان شنل قرمزی دارند و ما کدو قلقله زن. خاستگاه هر دو قصه توجه به یک نیاز کودک است، اگر در غرب یک نفر به این موضوع فکر کرده در اینجا هم یک نفر فکر کرده است. شاید تنها نیاز من به عنوان یک نویسنده برای نوشتن این باشد که عمیقا به بچهام فکر کنم. این فکر را با خودم تا پارک و شهربازی هم ببرم و به این بیاندیشم که اینها چطور شاد میشوند؟ حتما با چیزی بیشتر از سرسره و بستنی میشود خوشحالشان کرد.شما کتابهای کودک امروز را هم دنبال میکنید؟نه مدتهاست کار کودک نخواندهام، اما رمانهای روز را دنبال میکنم که اتفاقا کمتر هم تخصصی است. گاهی کتابهایی که نوشته نویسندههای بزرگ است اما تا امروز در ایران ترجمه نشده بوده به دستم میرسد و از خواندن آنها خیلی سر ذوق میآیم.سینما چطور؟ میروید به تماشای فیلمهای روی پرده؟نه. سینما رفتن کمی برایم سخت شده. با این حال دیویدیها را از شبکه نمایش خانگی تهیه میکنم و میبینم.
۲۳ بهمن ۱۳۹۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: گیل نگاه]
[مشاهده در: www.gilnegah.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]
صفحات پیشنهادی
تهران آماده است تجربیات خود را در اختیار کاراکاس قرار دهد
جهانگیری در دیدار رییس جمهور ونزوئلا تهران آماده است تجربیات خود را در اختیار کاراکاس قرار دهد معاون اول رییسجمهور با اشاره به مناسبات مثبت و سازنده ایران و ونزوئلا بر گسترش همکاریهای تهران- کاراکاس در همه زمینهها تاکید کرد به گزارش ایلنا اسحاق جهانگیری ظهر امروزباشگاهها پیشنهادهای وسوسهانگیزی به بازیکنانم میدهند پاشازاده: راهآهن در بدترین وضعیت قرار دارد/ بازیکنان د
باشگاهها پیشنهادهای وسوسهانگیزی به بازیکنانم میدهندپاشازاده راهآهن در بدترین وضعیت قرار دارد بازیکنان در خانه اقوام خود میخوابند سرمربی تیم فوتبال راهآهن تهران گفت تیم ما در بدترین شرایط ممکن قرار گرفته و از نظر امکانات تقریباً صفر هستیم مهدی پاشازاده در گفتوگو بکارگردان فیلم «اِو»: سینمای ایران وقتی زیباست که همه ایران را نشان بدهد/ بازخوردها فراتر از پیشبینی بود
کارگردان فیلم اِو سینمای ایران وقتی زیباست که همه ایران را نشان بدهد بازخوردها فراتر از پیشبینی بود یوسفی نژاد می گوید وقتی بازخوردهای فیلم را می بینم که به زبان ترکی و از همان دنیایی است که من در آن زندگی می کنم باورم به این راه قوی تر می شود و تصمیم من هم جدی تر که با دوسسردار دهقان در سخنرانی پیش از خطبهها: ایران تسلیحات قدرتمندی در اختیار جریان مقاومت قرار میدهد/ هیچ محدودیتی
سردار دهقان در سخنرانی پیش از خطبهها ایران تسلیحات قدرتمندی در اختیار جریان مقاومت قرار میدهد هیچ محدودیتی در بُرد دقت و تخریب موشکها نداریم وزیر دفاع گفت حمله آمریکا به منطقه و اشغال دو کشور اسلامی عراق و افغانستان پیامدهای تاثیرگذار و گستردهای به همراه داشت و امروز هم منپیشنهاد یک اصولگرا: اجازه دهند احمدینژادیها همه افشاگریهای خود را انجام دهند
پیشنهاد یک اصولگرا اجازه دهند احمدینژادیها همه افشاگریهای خود را انجام دهند حسین کنعانی مقدم فعال سیاسی اصولگرا به مسئولان توصیه میکند که اجازه دهند احمدینژادیها همه افشاگریهای خود را انجام دهند تا پروندهها در مسیر قانونی قابل رسیدگی باشد او همچنین به رسانهها توصیه میشهرام ناظری: وقتی روح جمعی مردم ایران به حرکت درمیآید، همه چیز را تحتالشعاع قرار میدهد
شهرام ناظری وقتی روح جمعی مردم ایران به حرکت درمیآید همه چیز را تحتالشعاع قرار میدهد آفتابنیوز روزنامه ایران نوشت برگزاری کنسرت به نفع زلزلهزدگان غرب کشور که از سوی شهرام ناظری و گروه کامکارها انجام گرفت بازتاب بسیاری در رسانههای خبری داشت اتفاقی که به همت عالی مردمسفیر پیشین روسیه: آمریکا آماده قربانی روابط خود با روسیه است
سفیر پیشین روسیه آمریکا آماده قربانی روابط خود با روسیه است سفیر پیشین روسیه در آمریکا گفت فضا برای ایجاد تفاهم و بهبود روابط میان مسکو و واشنگتن همواره وجود داشته است به گزارش ایسنا به نقل از خبرگزاری اسپوتنیک سرگئی کیسلیاک سفیر پیشین روسیه در آمریکا با اشاره به وضعیت رواب14 هزار پرونده در اختیار مردم قرار می گیرد/انتقال آب خزر به سمنان منتفی است
سخنگوی کمیسیون تلفیق مجلس 14 هزار پرونده در اختیار مردم قرار می گیرد انتقال آب خزر به سمنان منتفی است سخنگوی کمیسیون تلفیق مجلس گفت موضوع انتقال آب دریای خزر منتفی است به گزارش خبرنگار ایلنا علیاصغر یوسف نژاد با بیان اینکه بودجه سند یک ساله تنظیم رفتار و اعمالبسیاری از اتفاقات از ناخودآگاه ما میآید
مجید برزگر بسیاری از اتفاقات از ناخودآگاه ما میآید برزگر میگوید من هر روز اخبار افراد معمولی در جامعهام را میخوانم که دست به اقدامات عجیبی میزنند که به نظر میآید بسیار از آنها دور است به گزارش ایلنا مجید برزگر شب گذشته بعد از نمایش فیلم یک شهروند کاملا معمول۶ پیشنهاد سالم برای مبتلایان به سندرم پای بی قرار
کمبود آهن از علل اصلی ابتلا به سندرم پای بی قرار باشد سندرم پای بی قرار یک بیماری شناخته شده با علائمی از قبیل سوزن سوزن شدن و احساس ناخوشایند در پاها است این علائم اغلب هنگام خواب شبانه و در حالت استراحت رخ می دهد سندرم پای بی قرار در اغلب افراد همراه با علائم خفیف است-
گوناگون
پربازدیدترینها