واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: در تاریخ والیبال ایران خانمهای والیبالیست زیادی در لیگهای مختلف خارجی بازی کردهاند، اما هرگز از سوی باشگاههای خارجی متقاضی نداشتهاند.
این بازیکنان یا سالها در این کشورها اقامت کرده بودند و بعدها جذب لیگهای همان کشورها شدند یا به عنوان دانشجو در لیگهای کشورهای خارجی به میدان رفتند، اما مائده برهانی ستاره تیم ملی والیبال بانوان ایران توانست با انتقال به شومن کلاب بلغارستان نام خود را در کنار زینب گیوه به عنوان نخستین لژیونر این رشته در ورزش بانوان ثبت کند. او برای نخستین بار در تاریخ والیبال بانوان ایران از سوی یک باشگاه خارجی فراخوانده شد. مائده برهانی سه ماه را در لیگ بلغارستان گذراند. روزهای تلخ و شیرینی که به هر روی با شیرینی تجربیات تازه و پیشرفت بیشتر برای دختر والیبایست ایرانی سپری شد. با این حال برهانی که اهل خانواده است روزهای سختی را هم در غربت گذراند. او این روزها به ایران بازگشته تا با پایان لیگ بلغارستان، به تمریناتش برای حضور در جام باشگاههای آسیا بپردازد. معرفی؟ مائده برهانی متولد تیر 1367 در اصفهان. کمی بیشتر؟ پدر و مادرم اصفهانی هستند و جد در جد اصفهانی. از 16 سالگی والیبال بازی کردم و الان قدم 183 سانتیمتر است. متولدین ماه تیر؟ با وفا، نجیب و دارای صبر و حوصله زیاد و اهل دوست و دوست داشتنهای زیاد. دست به توپ؟ بله بازی توپی را از بچگی دوست داشتم. قرار بود فوتبالیست شوم، اما امکانات نبود والیبالیست شدم. چرا هفتسنگ و لیلی نه؟ خب بازی با توپ بهتر بود و من انسان اجتماعی هستم و دوست داشتم بازی گروهی با توپ انجام بدهم چون برای من جذابیتش بیشتر بود. فوتبال و والیبال را دوست داشتم. فوتبال؟ بله من دروازه میایستادم چون هیکلم درشت بود بندرت گل میخوردم و همبازیهایم میگفتند دروازهبانیام خوب است. دوستان شما؟ خیلی زیادند. چون کسی را از خودم نمیرنجانم دوست زیاد دارم. ضربه نخوردهاید؟ سعی کردم دوستی و دشمنی را به موقع تشخیص بدهم. ضربه نزنم و ضربه نخورم. تفاوت در فامیل؟ قدم بلندتر بود. انتظار خانواده؟ از من انتظار داشتند مراقب کوچکترها باشم. چند تا پسر و دختر همسن من در فامیل داشتیم که با هم کلی شیطنت و بازی میکردیم، اما تا اتفاقی برای یکی میافتاد به خاطر هیکل درشتم به من میگفتند چرا تو مراقب بچهها نیستی. روز اول والیبال؟ 12 ـ 10 سالم بود که در یک باغ خانوادگی بودیم و همراه با تفریحات خانوادگی دستم به توپ والیبال خورد و از آن روز به بعد جدا نشد. سرگروه؟ همیشه. تقسیم توپ با من بود به عنوان سرگروه و بقیه دور من میایستادند و به نوبت توپ به آنها میرسید. میبینید که از همان اول نان هیکل درشتم را خوردم. قدتان برای والیبال؟ در ایران بد نیست، اما بیرون از اینجا متوسط. هنر شما؟ بجز والیبال هیچ هنر دیگری ندارم. دوست دارم بعد از دوران ورزش، بیزنس کنم. زندگی حرفهای وقت آزاد نمیگذارد ازدواج؟ فعلا وقتش نیست. نظر والدین؟ زندگی حرفهای من آنها را مجاب کرده است. اعضای خانواده؟ با من چهار دختر که سه خواهرم ازدواج کردهاند و من تهتغاریام. مشوقتان؟ همه، اما بیشتر پدرم. کتاب؟ خیلی دوست دارم بخوانم، اما وقت ندارم. کتب درسی؟ من شب امتحانی بودم! میز آخر؟ بله به دلیل قد بلندم هر سال مجبور بودم آخر کلاس پشت آخرین میز بنشینم تا بقیه تخته سیاه کلاس را ببینند. فضای مجازی؟ تلگرام را بیشتر چک میکنم، اما سراغ اینستا و فیسبوک کمتر میروم. لقب؟ نه، در والیبال بانوان از لقب دادن به کسی خبری نیست. ناراحتی؟ از حسادتها در اجتماع ناراحت میشوم. از آدمهای کمبین ناراحتم. عشق؟ در وجود همه هست و طبیعی است. یک نوع نیاز روح و جسم که برای انسان آرامش به همراه دارد. تاریخ؟ سرگذشت انسانهاست تا عبرت و پند بگیریم. موسیقی؟ همه نوع گوش میکنم ولی رپهایی را که میخوانند اصلا دوست ندارم. قبل از تمرین موسیقیای که هیجانم را بیشتر کند یا بعد از تمرین که به حالت آرامش برسم، گوش میکنم. موسیقی سنتی ایرانی هم جای خود را دارد. دلتنگی؟ خیلی وقتها دلتنگ خانوادهام میشوم. این روزها در اردوی تیم باشگاهی که حدود یک ماه از آنها دورم احساس نیاز شدیدی به خانواده میکنم. غربت؟ تنهاییاش را حس کردم. خیلی سخت است. سه ماه در بلغارستان بودم که یک ماه آخرش واقعا سخت گذشت. در شومن شناخته شدم باز هم شومِن؟ خیلی دوست دارم بروم، اما شرایط آنجا سخت است. شومن کجاست؟ یکی از شهرهای کوچک بلغارستان که 45 دقیقه با وارنا، شهر معروف بندری و توریستی فاصله دارد و 5 ساعت با سواری تا صوفیه پایتخت این کشور. مردم؟ با مردم آنجا صمیمی بودم و راستش بعد از پخش چند بازی مرا شناختند و در خیابان تحویلم میگرفتند! با دو سه بازی در آنجا بیشتر از تمامی سالهایی که در ایران بازی کردم، معروف شدم. هر مسابقه تیم ما حدود 2000 نفر تماشاگر داشت. گشت و گذار؟ شومن را دیدهام که سه بنای تاریخی دارد، اما به پای اصفهان نمیرسد. باشگاههای دیگر؟ باید مذاکره کنم. چند تیم هستند که صحبت کردیم، اما فعلا برای تصمیمگیری زمان داریم. قانون حجاب؟ در لیگهای اروپایی تمام اعضای یک تیم یا باید باحجاب باشند یا بدون حجاب؛ اتفاق خوبی که برای ما در بلغارستان افتاد اینکه فدراسیون والیبال این کشور شرایط حضور بانوان محجبه را در تیمهای باشگاهی خود پذیرفت. پول یا پیشرفت؟ من در ایران هم به خاطر پول بازی نمیکنم زیرا مبلغ قراردادها مثل والیبال مردان نیست. حاضر نیستیم به خاطر پول همه چیز را فدا کنم. پیشرفت مدنظرم است و فکر میکنم بازی در تیم بلغارستانی در پیشرفتم موثر بود. قرارداد؟ اگر به نسبت آقایان حساب کنید سقف 40 میلیون تومان خانمها در لیگ ایران به چشم نمیآید. قراردادهای خارجی؟ بستگی به تیم دارد. در لیگ بلغارستان سقف تیمهای متوسط 20 هزار یورو در یک فصل است، البته در تیم اول این کشور که در اروپا بازی میکند سقف قرارداد بازیکنان خیلی بیشتر از این مبلغ است. فرار از گربه! آشپزی؟ بلدم. قورمه سبزی را هم دوست دارم و هم بلدم درست کنم. غذاهای اصفهانی؟ درست کردن غذاهای سنتی مثل بریونی و خورشت ماست خیلی سخت است و بلد نیستم، اما دستپخت مادرم بینظیر است. ترس؟ از ارتفاع میترسم نه ارتفاع با هواپیما از بلندی به پایین نگاه کنم سرم گیج میرود. میانه خوبی هم با حیوانات ندارم. گربه ببینید فرار میکنید؟ این شکل خوب قضیه است چون ممکن است با لگد پرتش کنم به یک سمت! شعر؟ نمیخوانم. نمیدانم. سختترین دروسی که پاس کردم مرتبط با ادبیات بود. محمد رضاپور - روزنامه نگار ضمیمه چمدان جام جم
جمعه 15 اردیبهشت 1396 ساعت 04:00
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 73]