واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:
خواهرم غیبش می زد و بعد با شوهری جدید می آمد تا اینکه!
روز نو : جوان ٢۵سالهای که با ضربات چوب و چاقو خواهر و دامادشان را در خواب کشته بود، روز گذشته، در جلسۀ بازجویی حاضر شد و به سؤالات قاضی میرزایی برای روشن شدن جزئیات مبهم این پرونده پاسخ داد.
سعید، که متولد ١٣٧١ است، روز گذشته، ٢۴ساعت پس از ارتکاب جنایتی فجیع، در اولین جلسۀ بازپرسی در دادسرای عمومی و انقلاب مشهد حاضر شد. او به سؤالات تخصصی قاضی Judge کاظم میرزایی، بازپرس جنایی دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، پاسخ داد و نقاط مبهم این پرونده را روشن کرد.
این متهم، در حاشیۀ این جلسۀ بازپرسی، در گفتگو با خبرنگار ما، جزئیات این جنایت Crime سیاه را بازگو کرد.
با خواهرت مشکل داشتی یا همسرش؟
ما از همان اول با خواهرم مشکل داشتیم. او با رفتارش آبروی ما را در محل برده بود و نمیتوانستیم سرمان را پیش در و همسایه بلند کنیم.
مشکل از کجا شروع شد؟
او حدود چهار سال پیش با هادی، پسرخالهام، ازدواج کرد و دو سال با یکدیگر زندگی کردند اما، از همان روز اول، آنها با یکدیگر مشکل داشتند. خواهرم مدام گلایه میکرد که «هادی معتاد Addicted است و ما به درد هم نمیخوریم.» و آنقدر این کار را کرد تا اینکه مجبور شدیم طلاقش را بگیریم.
بعدش چه شد؟
او چند وقت خانه بود تا اینکه ناگهان فهمیدیم غیبش زده است. همهجا را دنبالش گشتیم اما انگار آب شده بود و رفته بود توی زمین تا اینکه بعداً فهمیدیم با فردی به نام بهزاد ازدواج کرده است. آنها دو سال در عقد بودند که باز گلایههای خواهرم شروع شد و فهمیدیم که بهزاد هم معتاد است و دوباره مهر طلاق توی شناسنامۀ خواهرم خورد.
یعنی او دوباره به خانه برگشت؟
بله، اینبار هم او به خانه برگشت. پسردایی پدرم، بهرام، این اواخر خیلی به خانۀ ما میآمد. رابطۀ من با او خیلی خوب بود و با هم رفیق بودیم اما ناگهان بهرام رابطهاش را با ما قطع کرد و دیگر پیش ما نیامد. همان موقع بود که باز متوجه غیبت خواهرم شدیم. بعد از چند وقت، بهرام به ما زنگ زد و اعلام کرد که خواهرم در سبزوار پیش آنهاست و میخواهند با همدیگر ازدواج کنند. من از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شدم. آنها سال پیش به عقد همدیگر درآمدند و چند ماه توی عقد بودند.
بهرام همان کسی است که تو او را کشتی؟
بله.
از کی نقشۀ قتل Murder را کشیدی؟
خواهرم و داماد جدیدمان حدود ٢٠ روز پیش به مشهد آمدند. پدر و مادر ما حدود هفت سال پیش از یکدیگر طلاق گرفتهاند و پدرم با همسر جدیدش زندگی میکند و ما هم با مادرم. خواهرم و شوهرش از سبزوار آمده بودند و قصد داشتند همان صبح دوشنبه به سبزوار برگردند. قرار بود من آنها را برگردانم. توی این مدت، مدام به حرکات خواهرم و رفتار بهزاد و اعتمادی که به آن خیانت Cheat کرده بود فکر میکردم تا اینکه نقشه کشیدم آنها را بکشم.
بعد چه شد؟
شب دوشنبه، من، خواهرم و دامادمان در پذیرایی خوابیده بودیم و مادرم هم درون اتاق بود. ساعت ۶:٢٠ صبح از خواب پا شدم و دیدم که مادرم رفته سر کار. او در منزل مردم کار میکند. ما یک چوبدستی در خانه داشتیم که با همان و چاقو کار را یکسره کردم.
دقیقاً چهکار کردی؟
اول با چوبدستی یک ضربه به سر بهرام زدم و یک ضربه هم به سر خواهرم. بعد هم با چاقو و ضربات چوب آنها را کشتم بدون اینکه حتی از خواب بلند شوند و بفهمند چه شده است. بعد، برای اینکه صحنهسازی کنم، اجساد را کمی جابهجا کردم و متکا را روی صورتشان گذاشتم و سوار ماشینم، که یک پژو ۴٠۵ است، شدم و به پمپ بنزین رفتم و، بعد از بنزین زدن، به خانه برگشتم و رفتم درون خانه و سر و صدا کردم و از همسایهها کمک خواستم.
فکر میکردی دستگیر شوی؟
اولش با خودم میگفتم که «نکن این کار را. دردسر دارد و گرفتار میشوی.» ولی، وقتی زخم زبان مردم یادم میآمد و به رفتار خواهرم و بهرام فکر میکردم، نمیتوانستم درست تصمیم بگیرم تا اینکه این کار را کردم و حالا هم پشیمانم. کاش این کار را نمیکردم.
چقدر درس خواندهای؟
من پنجم ابتدایی دارم ولی نمیتوانم بنویسم.
شغلت چیست؟
من با پدرم دامداری داریم. البته الآن وضعیت خوب نیست و من تمام گوسفندانم را فروختهام و همین ماشین را خریدهام و مقداری هم دست پدرم دارم.
ازدواج کردهای؟
نه، مجردم.
میگفتند پس از این جنایت مریض شدهای.
درست است؟
مریض که نه. بیشتر ترسیده بودم و وحشت داشتم و بعد هم پشیمان شده بودم.
چرا اعلام کردی که کار همسر دوم خواهرت است؟
من این را نگفتم. این را پدرم گفت چون شوهر دوم خواهرم هنوز هم خواهرم را میخواست و چند بار هم شاخ و شانه کشیده بود. همین شد که فکر میکردند باید کار او باشد.
سابقۀ کیفری و اعتیاد هم داری؟
نه، من معتاد نیستم و هیچچیزی مصرف نمیکنم. تا به حال هیچ کار خلافی انجام ندادهام.
چرا با خواهرت دربارۀ مشکلاتتان صحبت نکردی؟
نمیدانم. بلد نبودم و نمیدانستم چهکار باید بکنم. اصلا ذهنم کار نمیکرد. مدام حرفها و حرکات خواهرم و بهرام توی ذهنم بود و این شد که...
ركنا
تاریخ انتشار: ۰۶ مهر ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روز نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]