تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 4 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمتى نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و آموزش دهيد، بفهميد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1818174077




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

وقتی برای مادرم خواستگار آمد دیوانه شدم/آن مرد وعده های عجیبی داده بود


واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:



وقتی برای مادرم خواستگار آمد دیوانه شدم/آن مرد وعده های عجیبی داده بود
روز نو :  همۀکاسه‌کوزه‌های بدبختی زندگی‌مان سر من شکسته بود. تا روزی که پدر و مادرم طلاق نگرفته بودند یک جور عذاب می‌کشیدم و بعد از جدایی‌شان یک جور دیگر.
افسوس که ما آدم‌ها گاهی گرفتار زندگی تکراری‌مان می‌شویم و قدر چیزهایی که داریم را نمی‌دانیم.


از روزی که خودم را شناختم شاهد درگیری و مشاجره‌های پدر و مادرم بودم. البته اطرافیان نیز با دخالت‌های نابجا در این دعوا و مرافعه‌های پر‌سر‌و‌صدا نقش داشتند. آن‌ها هر‌دو مغرور و یک‌دنده بودند و بالأخره کارشان به کلانتری و دادگاه کشید‌.
مادرم مهریه‌اش را بخشید و پدرم او را طلاق داد. حضانت مرا پدرم برعهده گرفت. از سه سال قبل با پدر زندگی می‌کنم. مادربزرگم چندبار گیر داده بود که برایش زن بگیریم اما، هربار این حرف به میان می‌آمد، او به هم می‌ریخت.
روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم. حدود سه ماه قبل با خبر شدیم که مادرم در تدارک ازدواج مجدد است.
من دیوانه شدم و اعصاب پدرم حسابی به هم ریخته بود. به مادرم زنگ زدم. با آب‌وتاب و تعریف و تمجید از خواستگارش، گفت که می‌خواهند جشن عروسی مفصلی بگیرند. پدرم دیگر نمی‌توانست خودش را کنترل کند. به‌جرئت می‌توانم بگویم او، در همین مدت کوتاه، پیر و شکسته شده بود. نمی‌دانستم باید چه ‌کاری انجام بدهم. پدر و مادرم دخترعمو و پسرعمو هستند و در ته قلبشان همدیگر را دوست دارند. ازدواج مادرم بخاطر وعده های توخالی و عجیب و غریب آن مرد سرنگرفت و پدرم، با اطلاع از این موضوع، خیلی شاد بود.
نشستیم و مثل دو دوست واقعی با هم صحبت کردیم. یک دسته‌‌‌‌گل کوچک خرید‌، کت‌و‌شلوار نو پوشید و با همدیگر برای خواستگاری به خانۀ پدربزرگم رفتیم. پدرم دست عمویش را بوسید. مادرم هم با چشم‌های گریان گفت منتظرش بوده است.
آن‌ها این‌بار تصمیم گرفته‌اند با مشورت و راهنمایی کارشناس مرکز مشاورۀ آرامش پلیس Police زندگی‌شان را شروع کنند. امان از دل عاشق




تاریخ انتشار: ۱۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۵





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روز نو]
[مشاهده در: www.roozno.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 50]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن