محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1845618395
زيباترين نامه هاي عاشقانه ي بزرگان دنيا
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: Enter_The_Love02-06-2008, 09:21 PMسلام دوستان تو اين تاپيك سعي داريم نامه هاي عاشقانه ي بزرگان جهان كه به معشوق هاي خودشون نوشتن رو مورد بحث و بررسي قرار بديم...:46: اگر بيوگرافي مختصري نيز در رابطه با اون بزرگ بنويسيد، ممنون مي شم... با تشكر:11: Enter_The_Love02-06-2008, 09:23 PMجان كيتس (1821 - 1795) عمري كوتاه اما بسيار درخشان داشت. در سن 23 سالگي فاني براوني را كه در همسايگي او خانه داشت ملاقت كرد و دلباخته او شد. متاسفانه در آن زمان پزشكان بيماري سل را كه نهايتا به مرگ او منجر مي شد تشخيص داده بودند؛ بنابراين ازدواج آن دو ناممكن شد. گرماي عشق عميق و خلل ناپذير كيتس به فاني در اين نامه كه يك سال قبل از مرگ كيتس در رم نوشته شده است به خوبي احساس مي شود. فاني شيرينم گاه نگران مي شوي كه نكند آنقدر كه انتظار داري تو را دوست نداشته باشم. عزيزم، دوستت دارم هميشه و هميشه بي هيچ قيد و شرطي. هر چه بيشتر تو را مي شناسم، بيشتر به تو علاقمند مي شوم. همه احساسات من حتي حسادت هايم ناشي از شور عشق بوده است. در پرشورترين طغيان احساسم حاظرم برايت بميرم. تو را بيش از اندازه آشفته و نگران كرده ام. ولي تو را به عشق قسم، آيا كار ديگري مي توانم بكنم؟ هميشه براي من تازه هستي. آخرين نسيم تو شاداب ترين و آخرين حركات تو، زيباترين آنهاست. به فاني براوني بدون تو نمي توانم زندگي كنم. جز تو ديدار تو همه چيز را فراموش كرده ام، امگار زندگي ام دراينجا به پايان رسيده است. ديگر چيزي نمي بينم مرا در خودت ذوب كرده اي؟ حس مي كنم در حال متلاشي شدن هستم... هميشه در حيرت بودم كه چطور افرادي به خاطر دين شهيد مي شوند. از فكر آن بدنم به لرزه مي افتاد. اما ديگر نمي لرزم. من هم مي توانم به خاطر دينم شهيد شوم. عشق دين من است. م توانم به خاطر آن بميرم. مي توانم به خاطر تو بميرم. كيش من كيش مهر است و تو تنها اعتقاد من هستي. تو مرا با نيرويي كه توان مقابله با آن را ندارم افسون كرده اي. جان كيتس داستان عشق جان كيتس و فاني براوني داستاني غمبار است. كيتس كه از شعراي عمده قرن نوزدهم به شمار مي آيد در طول عمر كوتاه خود آثار مهمي همچون "قصيده اي درباره گلدان يوناني" را سرود. كيتس در نوامبر 1818 فاني را ملاقت كرد و بلافاصله دلباخته او شد!!! اين اتفاق خانواده فاني و دوستان كيتس را نگران كرد. آن دو به زودي مخفيانه نامزد كردند. اما كيتس در زمستان 1820 در سن 25 سالگي چشم از جهان فروبست. او را همراه با نامه هاي ناگشوده از فاني كه روي سينه و نزديك قلبش گذاشته بودند به خاك سپردند. Enter_The_Love02-06-2008, 09:27 PMاي عزيزترين امروز صبح كتابي در دست داشتم و قدم مي ردم اما طبق معمول جز تو به هيچ چيز نمي توانستم فكر كنم. اي كاش مي توانستم اخبار خوشايندتري داشته باشم. روز و شب در رنج و عذابم. صبح رفتن من به ايتاليا مطرح شده است اما مطمئنم اگر از تو مدت طولاني دور باشم هرگز بهبود نخواهم يافت. در عين حال با تمام سرسپردگي ام به تو نمي توانم خودم را راضي كنم كه به تو قولي بدهم... دلم بسيار در طلب توست. بي تو هوايي كه در آن نفس مي كشم سالم نيست. مي دانم كه براي تو اينچنين نيستم. نهف تو مي تواني صبر كني، هزار كار ديگر داري. بدون من هم مي تواني خوشبخت شوي. اين ماه چگونه گذشت؟ به چه كسي لبخند زدي؟ شايد گفتن اين حرف ها مرا به چشم تو بي رحم جلوه دهد ولي تو احساس مرا نداري. نمي دان عاشق بودن چيست. اما روزي خواهي فهميد. هنوز نوبت تو نشده است. من نمي توانم بدون تو زندگي كنم. نه فقط خود تو، بلكه پاكي و پاكدامني تو. خورشيد طلوع و غروب مي كند روزها مي گذرد ولي تو به كار خود مشغولي و هيچ تصوري از درد و رنجي كه هر روز سرتاپاي مرا فرا مي گيرد نداري. جدي باش. عشق مسخره بازي نيست. و دوباره برايم نامه ننويس مگر ان كه وجدانت آسوده باشد. قبل از اينكه بيماري مرا از پا در آورد از دوري تو مي ميرم. دوستدار هميشگي تو جان كيتس صبح چهارشنبه شهر كنتيش. 1820 Enter_The_Love02-06-2008, 09:32 PMلوديك فون بتهوون (1827 - 1770) يكي از مشهورترين و اسرارآميزترين آهنگ سازان تاريخ در سن 57 سالگي در گذشت و رازي بزرگ را با خود به جهان ديگر برد. پس از مرگ وي نامه اي عاشقانه در وسايلش پيدا شد. اين نامه خطاب به زني ناشناس نوشته شده است كه بتهوون او را تنها با لقب "محبوب ابدي" خطاب كرده است. شايد جهانيان هرگز نتوانند اين زن اسرارآميز را بشناسند يا موقعيت و شرايط رابطه عاشقانه اين زن و بتهوون را دريابند. نامه بتهوون تنها چيزي است كه از عشق او به جا مانده است. عشقي كه به اندازه موسيقي اش پر احساس بوده است، همان موسيقي پر احساسي كه بتهوون را پرآوازه كرد. آثاري مانند "سونات مهتاب" علاوه بر بسياري از سمفوني هاي او به وضوح داستان غم انگيز رابطه اي را نشان مي دهد كه هيچگاه آشكار نشد. فرشته من، تمام هستي و وجودم، جان جانانم. امروز تنها چند كلمه، آن هم با مداد برايم نوشته بودي كه تا قبل از فردا وضعيت جا و مكان تو مشخص نمي شود. چه اتلاف وقت بيهوده اي! چرا بايد اين غم و اندوه عميق وجود داشته باشد؟ آيا عشق ما نمي تواند بدون اينكه قرباني بگيرد ادامه پيدا كند؟ بدون اينكه همه چيزمان را بگيرد؟ آيا مي تواني اين وضع را عوض كني - اينكه من تماما به تو تعلق ندارم و تو هم نمي تواني تمام و كمال از آن من باشي؟ چه شگفت انگيز است! به زيبايي طبيعت كه همان عشق راستين است. بنگر تا به آرامش برسي، عشق هست و نيست تو را طلب مي كند و به راستي حق با اوست. حكايت عشق من و تو نيز از اين قرار است. اگر به وصال كمال برسيم، ديگر از عذاب فراق آزرده نخواهيم شد. بگذار براي لحظه اي از دنيا و مافيها رها شده و به خودمان بپردازيم. بي گمان يكديگر را خواهيم ديد. از اين گذشته نمي توانيم آنچه را كه در اين چند روز در مورد زندگي ام پي برده ام در نامه بنويسم. اگر در كنارم بودي هيچ گاه چنين افكاري به سراغم نمي آمد. حرف هاي بسياري در دل دارم كه بايد تو بگويم. آه لحظه هايي هست كه حس مي كنم سخن گفتن كافي نيست. شاد باش - اي تنها گنج واقعي من بمان - اي همه هستي من! بدون شك خدايان آرامشي به ما ارزانتي خواهند داشت كه بهترين هديه است. ارادتمند تو، لودويگ 6 جولاي 1806 Enter_The_Love02-06-2008, 09:38 PMنيما يوشيج (علي اسفندياري) رو همه مي شناسن ديگه نيازي به توضيحات من نيست... ***** بانو،بانوی بخشنده ی بی نیاز من! این قناعت تو دل مرا عجب می شکند... این چیزی نخواستنت و با هر چه که هست ساختنت... این چشم و دست و زبان توقع نداشتنت و به آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت... کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن،که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم... کاش چیزی می خواستی مطلقا نایاب که من به خاطر تو آن را به دنیا ی یافته ها می آوردم... کاش می توانستنم هم چون خوب ترین دلقکان جهان تو را سخت و طولانی و عمیق بخندانم... کاش می توانستم هم چون مهربان ترین مادران رد اشک را از گونه هایت بزدایم.... کاش نامه یی بودم ، حتی یک بار با خوب ترین اخبا... کاش بالشی بودم ، نرم، برای لحظه های سنگین خستگی هایت... کاش ای کاش اشاره ای داشتی، امری داشتی،نیازی داشتی،رویای دور و درازی داشتی... آه که این قناعت تو دل مرا عجب می شکند.... Enter_The_Love02-06-2008, 09:56 PMویلیام شکسپیر از بزرگترین درام نویسان انگلستان بود که آثار دوران نخستین حیاتش چندان قابل توجه نبود ولی چون به مرحله استادی و تکامل رسید به خلق آثار جاویدانی توفیق یافت البته بیشتر داستانهائی که این دارم نویس خلق کرده قبلاً به صورت نیمه تاریخ یا قصه و افسانه* به رشته تحریر درآمده بود از جمله نمایشنامه هاملت 6 سال پیش از اینکه شکسپیر آن را به رشته تحریر و بر روی صحنه نمایش بیاورد در لندن به معرض نمایش گذاشته شد و نویسنده*اش فرانسوادوبلفورست یا ساکسوگراماتیسلامح بود البته چون آن نمایشنامه که تحت عنوان سرگذشت*های غم*انگیز بود در دست نیست تا بتوان میزان و نحوه اقتباس شکسپیر را تعیین کرد. ***** وقتي كه خاطرات گذشته در دل خاموشم بيدار مي شوند بياد آرزوهاي در خاك رفته. اه سوزان از دل بر مي شكم و غم هاي كهن روزگاران از كف رفته را در روح خود زنده مي كنم. با ديدگان اشكبار ياد از عزيزاني مي كنم كه ديري است اسير شب جاودان مرگ شده اند. ياد از غم عشق هاي در خاك رفته و ياران فراموش شده مي كنم. رنج هاي كهن دوباره در دلم بيدار مي شوند. افسرده و نااميد بدبختي هاي گذشته را يكايك از نظر مي گذانم و بر مجموعه غم انگيز اشك هايي كه ريخته ام مي نگرم. و دوباره چنان كه گويي وام سنگين اشك هايم را نپرداخته ام دست به گريه مي زنم. اما اي محبوب عزيز من اگر در اين ميان ياد تو كنم غم از دل يكسره بيرون مي رود. زيرا حس مي كنم كه در زندگي هيچ چيز را از دست نداده ام. بارها سپيده درخشان بامدادي را ديده ام كه با نگاهي نوازشگر بر قله كوهساران مي نگريست. گاه با لب هاي زرين خود بر چمن هاي سرسبز بوسه مي زند و گاه با جادوي آسماني خويش آب هاي خفته را به رنگ طلايي در مي آورد. بارها نيز ديده ام كه ابرهاي تيره چهره فروزان خورشيد آسمان را فرو پوشيدند. مهر درخشان را واداشتند تا از فرط شرم چهره از زمين افسرده بپوشاند و رو در افق مغرب كشد. خورشيد عشق من نيز چون بامدادي كوتاه در زندگي من درخشيد و پيشاني مرا با فروغ دلپذير خود روشن كرد. اما افسوس. دوران اين تابندگي كوتاه بود زيرا ابري تبره روي خورشيد را فرا گرفت. با اين همه در عشق من خللي وارد نشد زيرا مي دانستم كه تابندگي خورشيد هاي آسمان پايندگي ندارد. magmagf03-06-2008, 12:45 AMسلام ممنون موضوع خیلی جالبیه فقط دوستان لطفا نامه های فروغ به شاپور و نیما به عالیه را در این تاپیک قرار ندهید چون قبلا تمامی این نامه ها در 2 تاپیک جدا امده است بازم ممنون Enter_The_Love03-06-2008, 10:30 AMجك لندن (1916 - 1876) يكي از پرطرفدارترين نويسندگان و قهرمانان محبوب آمريكا بود. مشاغل گوناگوني را امتحان كرد و هرگز از ماجراجويي روي گردان نبود. با وجود اينكه متاهل بود، خيلي زود با آنا استرونسكي كه او هم نويسنده بود رابطه عاشقانه برقرار كرد. اين ماجرا نهايتا به طلاق او از همسرش ختم شد. شگفت اينكه كه لندن مصرانه چنين ابراز مي كرد كه به عشق اعتقادي ندارد؛ اما اين نامه نشانه هايي از عشق را در وجود او آشكار مي سازد. ***** آناي عزيزم آيا من گفتم كه مي توان انسان ها را در گروه هايي طبقه بندي كرد؟ خب اگر من هم گفته باشم بگذار آن را اصلاح كنم. اين گفته در مورد همه انسان ها صدق نمي كند. تو را از خاطر برده بودم براي تو نمي توانم جايگاهي در اين طبقه بندي پيدا كنم. تو را نمي توانم درك كنم. ممكن است لاف بزنم كه از هر ده نفر، در شرايط خاص. مي توانم واكنش نه نفر را پيش بيني كنم يا اينكه از هر ده نفر از روي گفتارها و رفتارها تپش قلب نه نفر را تشخيص دهم. اما به دهمين نفر كه مي رسم نااميد مي شوم. فهم واكنش و احساس او فراتر از توان من است. تو آن نفر دهم هستي. آيا هرگز دو روح گنگ، ناهمگون تر از ما به هم پيوند خورده اند؟! البته شايد احساس كنيم نقاط مشتركي داريم. اغلب چنين احساسي داري و هنگامي كه نقطه مشتركي با هم نداريم باز هم يكديگر را مي فهميم و در عين حال زبان مشتركي نداريم. كلمات مناسب به ذهن ما نمي رسد و زبان ما نامعلوم است. خدا حتما به لال بازي ما مي خندد... تنها پرتو عقلي كه در كل اين ماجرا ديده مي شود اين است كه هر دوي ما طبعي عالي داريم. اينقدر عالي كه همديگر را درك كنيم. آري، اغلب همديگر را درك مي كنيم اما بسيار مبهم و تاريك. ماند ارواح كه هرگاه در وجودشان شك كنيم، پيش چشم ما مايان مي وند و حقيقت خود را بر ما نمايان مي سازند. با اين وجود خودم به آنچه گفتم اعتقاد ندارم (!) چرا كه تو همان دهمين نفري كه نمي توانم حركات يا احساساتش را پيش بيني كنم. آيا نامفهوم حرف مي زنم؟ نمي دانم. به گمانم كه اين طور است. نمي توانم آن زبان مشترك را پيدا كنم. آري ما طبيعتا عالي هستيم. اين همان چيزي است كه ارتباط ما را اصولا امكان پذير ساخته است. در هر دوي ما جرقه اي از حقايق جهاني وجود دارد كه ما را به سوي هم مي كشاند با اين وجود بسيار با هم فرق داريم. مي پرسي چرا وقتي به شوق مي آيي به تو لبخند مي زنم؟ اين لبخند قابل چشم پوشي است... نه؟ بيشتر از سر حسادت لبخند مي زنم. من بيست و پنج سال اميالم را سركوب كرده ام. ياد گرفته ام به شوق نيايم و اين درسي است كه به سختي فراموش مي شود. دارم اين درس را فراموش مي كنم اما اين كار به كندي صورت مي گيرد. خيلي كه خوشبين باشم فكر نمي كنم تا دم مرگ تمام يا قسمت اعظم آن را به فراموشي بسپارم. اكنون كه در حال آموختم درس جديدي هستم، مي توانم به خاطر چيزهاي كوچك به وجد بيايم اما به خاطر آنچه از من است و چيزهاي پنهاني كه فقط و فقط مال من است نمي توانم به شوق بيايم، مي توانم. آيا مي توانم منظورم را به طور قابل فهم بيان كنم؟ آيا صداي مرا مي شوني؟ گمان نمب كنم. بعضي آدم ها خودنما هستند. من سرآمد آنها هستم. جك اوكلئو، 3 آوريل 1901 Enter_The_Love03-06-2008, 11:24 AMهنري چهارم (1610 - 1553) اولين پادشاه بوربون فرانسه بود. او كشورش را كه به خاطر اختلافات مذهبي از هم پاشيده بود دوباره متحد ساخت. از سال 1572 پادشاه ناوار و از سال 1589 پادشاه فرانسه شد. در ميدان جنگ سربازي بي نظير و در سر ميز مذاكره، مذاكره كننده اي ماهر بود. اين نامه را از ميدان جنگ به گابريل دستر نوشته است. يك روز تمام صبورانه در انتظار رسيدن خبري از شما بودم، براي رسيدن نامه لحظه شماري مي كردم. غير از اين هم سزاوار نبوده است. ولي دليلي ندارد كه يك روز ديگر هم به انتظار بنشينم مگر اينكه خدمتكارم تنبلي كرده يا اسير دشمن شده باشند چون كه جرات نمي كنم به شما خرده بگيرم، اي فرشته زيباي من : از عشق و علاقه شما نسبت به خودم مطمئن هستم البته اين نيز بدين خاطر است كه عشق و شوق من نسبت به هيچ كس هرگز بيش از اين نبوده، به همين دليل است كه در همه ي نامه هايم اين جمله ترجيع بند كلام من شده است: بيا، بيا، بيا اي معشوق عزيزم. كرم نما و فرودآ و به مردي افتخار بده كه اگر آزاد بود هزاران فرسنگ راه مي پيمود تا خود را به پايت اندازد و ديگر هرگز از پيش پايت بر نمي خاست. اگر مايل باشيد از اينجا خبري بگيريد بايد بگويم كه آب درون خندق ها را خشك كرده ايم اما توپ ها كه تا روز جمعه به خواست خداوند در شهر شام خواهيم خورد در جاي خود مستقر نمي شوند. فرداي روزي كه به مانت برسي، خواهرم به آته يعني همان جايي كه هر روز از لذت ديدار شما برخوردار مي شوم، وارد خواهد شد. يك دسته شكوفه پرتقال را كه هم اينك به دستم رسيده پيشكش مي فرستم. دست كنتس (خواهر گابريل، فرانسوا) و دست دوست عزيزم (خواهر هنري، كاترين) را اگر آنجا باشند مي بوسم و در مورد شما عشق نازنينم بايد عرض كنم كه بر خاك پايتان يك ميليون بار بوسه مي زنم. 16 ژوئن 1593 Enter_The_Love03-06-2008, 11:28 AMسلام ممنون موضوع خیلی جالبیه فقط دوستان لطفا نامه های فروغ به شاپور و نیما به عالیه را در این تاپیک قرار ندهید چون قبلا تمامی این نامه ها در 2 تاپیک جدا امده است بازم ممنون ممنونم عزيزم خوشحال مي شم در راستاي پر بار تر شدن اين تاپيك كمكم كني با تشكر:11: anti_girl03-06-2008, 12:05 PMفقط ميتونم بگم واقعا محشره................ مرسي خيلي جذاب و جالبه garibashena03-06-2008, 12:16 PMخیلی خوب بود حال کردم باز هم ادامه بده Enter_The_Love03-06-2008, 12:39 PMفقط ميتونم بگم واقعا محشره................ مرسي خيلي جذاب و جالبه خیلی خوب بود حال کردم باز هم ادامه بده ممنون عزيزان حتما ادامه مي دم خوشحال مي شم شما هم در اين راستا كمكم كنيد :46: با تشكر :11: iman_n2103-06-2008, 12:58 PMبسيار جالب براتون ممكن هست كه همه رو به صورت فايل word يا pdf بزاريد ؟ Enter_The_Love04-06-2008, 01:26 PMEnter_The_Love شما احیانا با بنده نسبتی ندارید ؟ واقعا كه... داداش بي معرفت http://qsmile.com/qsimages/39.gif زن گرفتي به اين زودي خانواده رو فراموش كردي http://qsmile.com/qsimages/58.gif __________________________________________________ ______________________ آويد (پابليوس آويديوس ناسو) (17 ب.م - 43 ق.م.) شعرهاي نو، بي پروا و طنزآميز درباره هنر عشق ورزي مي سرود. و در سامونيا، شهري كوچك در ايتاليا، به دنيا آمد. پيش از اينكه جامعه روم را با اشعار خود شگفت زده كند و به نشاط آورد، در روم تحصيل كرده و در يونان به سفر پرداخته بود. اين اشعار عبارت بودند از "عشق ها" (نوشته شده پس از سال 20 ق.م.) و "هنر عشق" (سال 1 ق.م.). وي سه بار ازدواج كرد و ظاهرا تنها ازدواج اخر او از روي عشق و علاقه بود. به دليل آزردن امپراطور آگستوس به توميس در درياي سياه تبعيد شد و به همين علت تا زمان مرگ، يعني 9 سال بعد، از همسرش جدا ماند. آخرين و بهترين اثر وي "مسخ" كه مجموعه اي از اسطوره ها و افسانه هاست بر نويسندگان بعدي تاثير به سزايي گذاشت. او اين اثر را درست قبل از رفتن به تبعيد كامل كرد. آويد سفر دريايي خود به تبعيد را با سفر دريايي جيسون و يارانش در كشتي آرگونات كه به جستجوي چشم طلايي افسانه اي رفته بودند تشبيه مي كند. او گلايه مي كند كه مشكلاتش بسيار سخت تر و مشكل تر از مشكلات جيسون است. وسعت اقيانوس را بر تخته پاره اي شخم زدم حال آنكه كه كشتي فرزند جيسون مستحكم بود... هنرهاي پنهاني كيوپيد به مدد او آمد. هنرهايي كه اي كاش الهه عشق از من نياموخته بود. او به خانه برگشت اما من بايد در اين سرزمين بميرم اگر كه خشم سهمگين خداي آزرده خاطر هم چنان ادامه يابد. همسر باوفايم، زحمت من بسيار بيشتر از زحمتي است كه فرزند جيسون كشيد. تو نيز كه هنگام رفتن من جوان بودي، زير بار مشكلات پير شده اي. آه خدا كند يك بار ديگر تو را ببينم و بتوانم دوباره گونه هايت را ببوسم و جسم نحيف شده تو را در آغوش بگيرم و بگويم : "از غم و غصه من است كه تو اين چنين لاغر شده اي." و با چشمان گريان از سختي ها و ناراحتي هايم با تو سخن بگويم و بدين صورت از گفت و گويي كه هيچ گاه اميدي به آن ندارم لذت ببرم و كندر مخصوص را با دستاني سپاس گذار به سزار و همسري كه سزاوار سزار است تقديم كنم كه خدايان مجسمند! آه اي كاش مادر منون پس از آنكه شاهزاده بر سر لطف مي آمد، با لب لعلش شتابان آمدن آنروز را اعلام مي كرد. 17-8 ب.م Enter_The_Love04-06-2008, 01:55 PMليدي كيمورا شينگاري همسر لرد كيمورا شينگاري فرماندار ناگاتو در قرن شانزدهم ميلادي، قهرمان آرماني مردم ژاپن بود. در اين نامه خانم شينگاري كه حس مي كند همسرش در جنگ كشته مي شود، ترجيح مي دهد جان خود را بگيرد و سفر زندگي را به تنهايي ادامه ندهد مي دانم وقتي كه دو مسافر در سايه يك درخت پناه مي گيرند و از يك درخت، عطش خود را فرو مي نشانند اين بدان معني است كه كارهاي آنها تمام ماجرا را در زندگي گذشته آنها تعيين كرده است. در چند سال گذشته من و شما زير يك سقف زندگي كرده ايم و چنين مي خواستيم كه با هم زندگي كرده و پير شويم و من مثل سايه خودتان به شما پاي بند شده ام. باور من چنين بوده است و فكر مي كنم شما هم در زندگي ما همين گونه فكر كرده ايد. اكنون كه از تصميم شما در انجام آخرين اقدام تهور آميز مطلع شده ام، گرچه نمي توانم در افتخار آن لحظه بزرگ با شما سهيم باشم، اما از دانستن آن به وجد آمده ام. مي گويند در شب آخرين مبارزه، ژنرال چيني زيانگ يو، گرچه جنگجوي بسيار شجاعي بود، از اينكه همسرش را ترك مي كرد به شدت غصه دار شده بود. و در سرزمين خودمان نيز كيويوشينا كا به خاطر جدا شدن از بانو ماتسودونو شكوه مي كرد. اينك ديگر اميدي ندارم كه بتوانم دوباره در اين دنيا در كنار شما باشم و همچون پيش كسوتانمان بر آن شده ام كه تا شما هنوز زنده ايد گام آخر را بردارم. در انتهاي راهي كه به آن را مرگ مي گويند چشم انتظار شما خواهم بود. استدعا دارم هرگز، هرگز آن هديه بزرگي را كه به ژرفاي اقيانوس و بلنداي كوه است فراموش نكنيد. هديه اي كه ولينعمت ما شاهزاده هيديوري سال هاست به ما عطا فرموده. قرن 16 ميلادي Enter_The_Love05-06-2008, 10:08 AMفرانتس ليست (86 - 1811) نابغه خردسال مجارستاني بدل به يكي از نام آورترين آهنگسازان قرن نوزده گرديد. در سن شش سالگي استعداد استثنايي خود را در موسيقي به نمايش گذاشت. اولين كنسرت خود را در سن نه سالگي اجرا كرد و يازده ساله بود كه اولين پيس پيانوي خود را نوشت و آن را در حضور برخي از معروف ترين موسيقي دانان اروپا اجرا كرد. وي پاريس را با اجراهاي استادانه خود يكباره مسخّر كرد. طي سالهاي اقامت در پاريس با كنتس زيبا و جوان، ملاقات كرد كه در آن هنگام تازه از همسرش جدا شده بود. كنتس با ديدن ليست ديوانه وار عاشق او شد و در نهايت با وي ازدواج كرد. او در زندگي دو عشق بزرگ داشت : كنتس مري دگول و پرنسس كارولين سين وينگنشتاين آثاري همچون سونات پيانو در سل ماژور و سمفوني دانته، او را يكي از مشهورترين آهنگسازان دوران خود ساخت. وي مردي با احساسات و اعتقادات شديد مذهبي بود و در كسوت روحانيت در سن هفتاد و چهار سالگي در بايروت باواريا با زندگي وداع كرد. قلب من سرشار از احساس و شادي است! نمي دانم چه لطافت طبع آسماني، چه لذت بي نهايتي در آن نفوذ كرده است كه وجودم را به آتش مي كشد. گويي تاكنون عاشق نبوده ام! به من بگو اين آشفتگي عجيب، اين نمونه بيان نشدني شادي و شعف، اين لرزش هاي الهي عشق از كجا مي آيند؟ آه، خواهر، فرشته، زن، ماري سرچشمه تمام اينها خود تو هستي! اينها مسلما چيزي جز پرتويي ملايم از روح آتشين تو نيست با اينكه قطره اشكي پنهان و غم بار است كه كه مدت هاست در سينه من جاگذشته اي. خدايا! خدايا! به ما رحم كن و هرگز ما ار از هم جدا نكن! چه مي گويم؟ ايمان ضعيفم را ببخش. تو هرگز ما را از هم جدا نمي كني. خداوند! تو جز رحمت براي ما چيزي نمي فرستي... نه، نه، بيهوده نيست كه روح و جسم ما برانگيخته شده و با كلام تو ابدي مي شود. كلام تو كه در ژرفاي وجود ما فرياد بر مي آورد پدر، پدر... دست ما را بگير و قلب شكسته ما را به پناهگاه امن خود ببر. آ� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 4016]
-
گوناگون
پربازدیدترینها