محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1854552884
در جامعهای زندگی میکنم که از من نامی نیست/ابراهیم گلستان هفتهای یکبار با شاه ناهار میخورد/آن موقعی که ما مینوشتیم،خبری از گلشیری، احمد محمود و دولتآبادی نبود
واضح آرشیو وب فارسی:گیل نگاه:
گیل نگاه/مزدک پنجهای: با مجید دانش آراسته صبح پنجشنبهای که گرما نفس میگرفت در خانه فرهنگ گیلان قرار گذاشتم و اندکی دیر رسیدم اما او با متانت و مهربانی عذرم را پذیرفت. در خلال حرفهایش متوجه شدم ۲۷ کتاب به نامهای استخوانهای تهی، روز جهانی پارک شهر و زبالهدانی، خط خوش شهر، اشتباه قشنگ، قضیه فیثاغورث با یک صفر دو گوش، سفر به روشنایی، حضور دلپذیر، خاکسترنشین راه طلوع، مو به مو ، در صدای باد، آن صبح لطیف، خودتان اسم بگذارید، باد گرم، موهای دخترم را شانه کن، متن خود یک کویر است، گنجشکها در بالکن، این صبح تا آن صبح، این خانه و آن درخت ، ملول، همراه با یک دیوانه، شاهکار همگانی، آواز درخت گز، ساختارشکن چشمها، مرور، تو هم چیزی بگو ، در چنبر روایت، نسیمی در کویر منتشر کرده است که من تنها چند تایی از آن را فرصت کردهام، بخوانم.دانش آراسته متولد ۱ فروردین ۱۳۱۶ است و بیش از ۵۰ سال است که پشت میز غوز میکند و در غربت بیمثال خود مینویسد و به این غربت افتخار میکند.این گفتوگو را که پیشتر در روزنامه آرمان منتشرشده بود در ادامه بخوانید.جناب دانش آراسته از چه زمانی شروع به نوشتن کردید و از کی متوجه شدید که جامعهی ادبی شما را بهعنوان نویسنده پذیرفته است؟اولین داستان من در سال ۱۳۳۶ در نشریه «پرچم خاورمیانه» که توسط ناصر تقوایی و دوستانش منتشر میشد، چاپ شد. زبان این داستان از آن اول تا آخر خراب و غلط بود. مدتی گذشت مجدداً داستانی از من در جنوب منتشر شد که همین دوستان آن را منتشر میکردند. موضوع داستان در آن زمان قدری غیرمتعارف بود. عنوان داستان «روز جهانی پارک شهر و زبالهدانی» بود. این کتاب درحالیکه من زیاد کسی را در تهران نمیشناختم منتشر شد.این کتاب آغاز کار جدی شما محسوب میشود؟بله این کتاب در سال ۱۳۵۱ که منتشر شد، آغاز کار جدی من هم شروع شد.بازخوردها چه گونه بود؟این کتاب در عرض یک سال، دو بار چاپ شد. بار اول با تیراژ چهار هزار نسخه چاپ شد، بار دوم من در اصفهان برای کارمندان کتابداری کانون پرورشی فکری کلاس داشتم، یکی از دوستان آمد و دیدم همان کتاب را برداشته چاپ افست کرده است، بدون اینکه از من اجازه بگیرد. (با خنده) البته بدون اینکه وضعیت این روزهای کتاب را پیشبینی کنم، به او معترض شدم. بعدها خیلی از افراد راجع به این کتاب نوشتند.مثلاً؟یکی از آنها احسان طبری بوده و افراد مختلفی که الان حضور ذهن ندارم تا همه را نام ببرم. بعدها هم در سال ۱۳۵۵ یک داستان از من به نام «بیگمان کسی منتظر او نیست» در دو شمارهی کیهان ادبی منتشر شد. این داستان که چاپ شد، آقای «ابراهیم گلستان» پیغام داد که میخواهم دانش آراسته و تقوایی را ببینم. تقوایی رفت، من اما نرفتم به دیدار گلستان.چرا؟ذهنیت من اینطور بود که «ابراهیم گلستان» آدمی است، هفته یکبار با شاه ناهار میخورد. البته الان به خودم میگویم، میخورد که میخورد به تو چه مربوط بود، میرفتی از او چیز یاد میگرفتی. ولی این نرفتن به من کمک کرد.چه طور؟چون من کارخانه ریختهگری کار میکردم روابطم روشنفکری نبود، گسترده نبود اما متنوع بود. من تمامی این نامهایی که در مطبوعات برده میشود را از نزدیک دیدهام و میشناسم، «احمد محمود»، «محمود دولتآبادی»، «هوشنگ گلشیری» و … منظورم این است که من پشت هیچ قدمتی نخوابیدم. آن موقعی که ما مینوشتیم، اینها اصلاً نمینوشتند.منظورتان از ما چه کسانی است؟من، «محمود طیاری»، «ابراهیم رهبر»« و «اکبر رادی». «اکبر رادی» که نمایشنامه مینوشت. «طیاری» از من زودتر شروع کرد، «طیاری» اولین کتابش به نام «خانههای فلزی» را در سال ۱۳۴۱ منتشر کرد. ابراهیم رهبر هم همینطور…همه اینها را گفتم که به شما بگویم برای من داستان مثل یک انسان رامیماند. چرا یک انسان؟برای اینکه این انسان جوانی دارد، میانسالی دارد و پیری. در جوانی وقتی من میخواهم از عشق صحبت کنم که با یک ژانر دیگری این را مینویسم چون با فیزیک من میخواند. نگاه حسرت باری به عشق ندارم. ولی زمانی که از جوانی فاصله میگیری آن عشق برایم نوستالژیک میشود، تبدیل به خاطره میشود.تاکنون چند کتاب از شما منتشرشده است؟چهار رمان، ۲۲ مجموعه داستان و یک نمایشنامه.شما داستانهایتان را چه طور شکل میدهید؟من دیگر از کاراکتر متمرکز که نشانهی قدرت در سالهای قبل بود، استفاده نمیکنم. الان تمامداستانهای من کاراکتری غیرمتمرکز دارند.کمی بیشتر توضیح میدهید؟ببینید الان که من دارم به شما حرف میزنم ذهنم ممکن است چند جای دیگر هم باشد.کار یک نویسنده و یک شاعر امروزی درآوردن آن چیزهایی است که پس ذهن شما و من نقش میبندد. در این وضعیت دیگر تو بهعنوان راوی، کاراکتری متمرکز نداری و خودت را در مقابل مخاطب لخت و عریاننمیکنی. ما پروسههای زیادی را طی کردیم. من خودم سه دورهی تاریخی را دیدم. تمام اتفاقات تاریخی کموبیش در زندگی آدم تاثیر میگذارد. جاهای مختلف کارکردم. اینکه بیایند یقهی شاعر یا نویسنده را بگیرند و بگویند باید همهچیز را مستقیم ببینی، این از نادانی اینهاست. برای اینکه از راه غیرمستقیم هم میشود یکچیز را مستقیم دید.وضعیت کتاب از گذشته تا امروز خیلی فرق کرده است، چرا کتابهایتان به چاپهای دوم و سوم نرسیدهاند درحالیکه کتاب اول شما همانطور که گفتید پرتیراژ بود.بله، برای اینکه زمانه فرق کرده، در سالهای دور همانطور که گفتم کتاب من فقط هشت هزار نسخه چاپشده و فروش رفته، به نظرم دیگر کتابی که دویست نسخه چاپ میشود، چاپ دوم و سوم کردنش تمسخر مخاطب است. شما این هشت هزار نسخه را تقسیمبر دویست کن ببین چند چاپ فعلیمیشود. دارم ارزشی برخورد نمیکنم. تمام کتابهای من که تجدید چاپ شدهاند را نگذاشتم بنویسند چاپ دوم یا سوم. به این خاطر که آدم به خودش دروغ نباید بگوید. ناشر که برای خودش میزند ۵۰۰ تا یا ۱۰۰۰ تا و من و شما میدانیم که این اعداد اصلاً وجود خارجی ندارند. به نظر من زیبایی در همین واقعیت است چراکه همین دویست نسخه حقانیت تو را نشان میدهد. نشان میدهد که این جامعهی عقبمانده، این جامعهی رانتخوار چه طور شکمبه کرده و دچار کوردلی شده است. برای اینکه پاسخ این بحران را آن دویست نسخه میدهد، پس بگذاریم واقعیت نوشته شود. واقعاً بیانصافی نیست بیاییم بگوییم به شاعر یا نویسنده که چرا این جای کارت چنین است و چنان. من شعر و داستان را کنار هم میبینم. معتقدم این دودو بال یک پرنده هستند. وقتی یک شعر را میگویی، وارد یک زندان شدهای. تا شعر بعدی درون این زندان هستی. شعر که تمام میشود در زندان باز میشود اما با شعر بعدی وارد زندان دیگری میشوید. داست آنهم همین وضعیت را دارد.شما را بهعنوان نویسندهای میشناسند که سوژههایتان را از قهوهخانهها پیدا میکند. بهنوعی راوی شخصیتهایی هستید که عمرشان را در قهوهخانه میگذرانند؟شما من را بهتر میشناسید، از من ۵۰۰ داستان چاپشده است. دویست و پنجاهتا داستان یا بیشتر دارم که اصلاً ربطی به قهوهخانه ندارد. یکوقتی شما پایهی یک سبک را میگذارید این سبک بعد از مدتی برای عدهای تبدیل به چماق میشود. قهوهخانه برای من فقط یک مکان است. برای من داستان موجود ابلهی نیست که مثل نورافکن باشد. گاهی داستان یقهی آدم را میگیرد، خب وقتی من یک داستانمینویسم و قهرمانهای داستان یقهی من را میگیرند و میگویند تو خودت قمارباز بودی چرا کارهایت را به ما منتسب میکردی(با خنده). شانس آوردیم که کسی کتابهای تو را نمیخواند وگرنه زنم از من جدا میشد یا هزار چیز دیگر که من منتسب به شخصیتهایم کرده بودم. برای همین است که میگویم داستان مثل انسان سه دوره جوانی، میانسالی و پیری دارد. شما باید راوی واقعیات زندگی خود در همان دوره باشید. از نظر من شعر و داستان یک پرندهی بیقرار است. این پرندهی بیقرار در یک شاخه نمینشیند. از نظر من سه چیز برای نویسنده بهعنوان ابزارش محسوب میشود. یکی واقعیت است، یکی مشاهده است و دیگری تخیل است. من به میل خودم داستان را ورز میدهم. اگر میگویم داستان خودم را در جامعه میبینم به این معنا نیست که عین واقعیت را تعریف میکنم. یک واقعیتهایی است که امکان داستان شدن دارد. خیلی خاص هستند.مثل داستان مگس شما که سوژههای خاص دارد.بله، من این داستان مگس را زمانی نوشتم که رفته بودم دادسرا، دیدم چند نفر را گرفتهاند، پرسیدمجرمشان چیه، گفتند اینها با مگس قمار میکردند (هر دو میخندیم).چه طوری قمار میکردند؟مامور دیده بود که هر کس یک حبه قند جلویش گذاشته و مگس روی حبه قند هرکدام که نشست آن شخص برنده است. همه اینها یک واقعیت بود، هنر من جایی بود که من این واقعیت را ترمیم کردم، شکل دادم، اجرایش کردم با تخیل و ذهنیت خودم. مگس از چه بویی خوشش میآید؟ نجاست! کسی که برنده میشود به قند خودش کمی نجاست میزده درحالیکه دیگران مثلاً مربا میزدهاند. اما مگس نجاست را بیشتر دوست دارد. من از یک واقعیت، شخصیت «حسن مگس» را ساختم.چرا فقط چهار رمان نوشتهاید که البته آنها نیز زیاد بلند نبودهاند؟وقتی داری غوز میکنی روی یک رمان بلندِ چند جلدی، تو بعد از ششماه داری تبدیل به آدم کلاسیک میشوی و خودت خبر نداری. دنیای امروز پذیرای رمان بلند نیست.شما در جایی گفته بودید در جامعهی امروز همه دربارهی داستان حرف میزنند نه خود داستان؟بله، چون در جامعهای هستیم که دربارهی ادبیات،دربارهی شعر،دربارهی داستان صحبت میشود. برای اینکه وقتی دربارهی داستان حرف میزنی ، ذهن غیبت گو است. خوشش میآید، چون جامعه شکستخورده است. اگر یک نفر در صحبت هاش از داستان تو فکت بیارد، انگار زخمی شده است. در این جامعه همه دنبال این هستند، ببینند کرکرهی کی را پایین کشیدهاند. چون جامعه عقبمانده است. این وضعیت بیشتر اینها را ارضا میکند. چون نقد کردن کار سختی است.اعلام بازنشستگی کرده بودید، هنوز هم مینویسید؟من شدهام چوپان دروغگو. هشت ماهی ننوشتم اما بعد از آن دو تا داستان نوشتم. احساس کردم دیگر نباید بنویسم،چون بیش از ۵۰۰ داستان نوشتهام و چاپ کردهام،البته یک تعداد هم هنوز منتشرنشده است. دلزده شده بودم. از ابتدای نوشتنم دنبال این نبودم که خودم را در بوق و کرنا کنم. معتقدم دیگران باید دربارهی آثارم حرف بزنند.گاهی وقتی کتابهای تاریخ ادبیات داستانی یا تحلیل داستاننویسی ایران رامیخوانی پیش خودت فکر میکنی نویسنده این کتابها فکر میکنند در گیلان اصلاً نویسندهای وجود ندارد. فقط یکی دو نفر را میشناسند،آنهم «به.آذین» است و … که متعلق به هشتاد سال پیش است. خب وقتی جامعه دچار پیرچشمی است من چهکار کنم.دلیلش چیست؟چرا، چون مسقط الراس اینها فقط تهران است. شما نمیتوانید با این فرهنگ مبارزه کنید. این بستگی به روحیهی تو دارد. یک آدم باید خیلی مقاومت داشته باشد. این مشکل است. هر آدمی که کار میکند به دنبال یک پاسخ میگردد. اگر بخواهم زیاد توجه به این چیزها کنم من را از خودم دور میکند. من هنوز نمیدانم یک داستان را چه طور مینویسم. همیشه در طول این ۵۰ سال با این فکر کارکردهام، که دیگران از من جلوترند. اظهارنظر دربارهی داستانهای یک نویسنده که پرکار باشد، سخت است. عموماًنمیخوانند، از روی حرفهای همدیگر برمیدارند و حرف میزنند. اگر یک شاعر و نویسنده حواسش جمع باشد، باید بداند که هیچچیزی زیباتر از این غربت نیست. غربت تو را به خودت نزدیکتر میکند.شما بازنشستهی کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان هستید، چه طور شد کانون رفتید؟من یک رمانی نوشتم به نام «آواز درخت گز»، این رمان اتو سرگذشت من است که چه طور استخدام کانون شدم. من ریختهگری کار میکردم، از کارگاه آمدم بیرون تا برای کارگرها سیم جوش، دستکش و ماسک بخرم. این وسایل را باید در خیابانی میخریدم که کانون هم در همانجا بود. گفتم برم به دوستم «سیروس طاهباز» که در کانون کار میکرد سری بزنم. دیدم «دولتآبادی» و «م.آزاد» هم آنجا مشغول به کار هستند. طاهباز از اوضاعواحوالم پرسید، یکدفعه دیدم دستور داد، برایم میز بیاورند. گفت از همینالان تو کارمند کانون هستی. منم نشستم (با خنده). دیدم مستخدم آنجا لباسش صد برابر از من تمیزتر است. دیدم اینها حرفهایی میزنند، گفتم خدای من، من کجا هستم، پاریس هستم؟ داشتند دربارهی مسئلهی فرهنگی «مائو تسه تونگ» حرف میدزدند. من به یاد آوردم که در ریختهگری کارگر زده بود سر دیگری را شکسته بود، از او پرسیدیم چرا این کار را کردی گفت با او شوخی کردم. بعد پیش خودم گفتم فاصله ریختهگری تا کانون پرورشی پنج کیلومتر هم نیست اما چه قدر تفاوت فرهنگ وجود دارد. باورم نمیشد، فردا صبح هم رفتم. یک ورقه آوردند، گفتند پر کن. کارمندان کانون همه لیسانسه و دانشگاه تهران درسخوانده بودند. کارگزینی گفت شما مدرکتان را فراموش کردید.گفتند لیسانستان را بیاورید، گفتم ندارم، گفتند دیپلم، گفتم ندارم، گفتند سیکل، گفتم ندارم (با خنده). گفتم مدرک من رامیخواهید، این دو کتابی است که از من در آمده است. پیش خودشان گفتند مگر میشود آدم با کلاس شش ابتدایی دو تا کتاب بنویسد. شبها البته ریختهگری میرفتم تا آن کار را هم از دست ندهم. ماموریت که دادند برم کرمان، مجبور شدم تا ریختهگری را رها کنم. من سال ۱۳۴۴ چهار هزار تومان حقوقمیگرفتم ولی یک یخچال ۳۵۰ تومانی نمیخریدم، میگفتند تابستان است برو پیراهن آستینکوتاه بخر میگفتم چیزی به زمستان نمانده، زمستان میگفتند برو پالتو بخر میگفتم چیزی به بهار نمانده. یعنی پولی برایم نمیماند چون عقل معاش نداشتم،۱۰۰ تومان را به من میدادی نمیتوانستم ۱۰۱ تومانش کنم، ۹۹ تومان به تو تحویل میدادم. چند تا ماموریت با «محمود دولتآبادی» رفتم. جالب این بود که همه من را میخواستند، چون مدرک نداشتم و مجبور بودم از بقیه بیشتر کار کنم و خودم را نشان دهم. بعد از مدتی هم خودم را به رشت منتقل کردم.وقتی با مراکز پخش کتاب یا کتابفروشیها صحبت میکنیم، میگویند رمان و داستان ایرانی مخاطبی ندارد و مردم دنبال رمان خارجی هستند؟راست می گویند (پوزخند). در این واقعیت اما حقانیتی نیست. به مخاطب القا کردهاند که نویسندگان آمریکای لاتین تخم دو زرده میکنند. من بیشتر کارهایشان را خواندهام. هیچ اینگونه نیست که تبلیغ میشود. یک مترجم خیلی از یک شاعر و نویسنده پیش ناشر احترام دارد. برای اینکه تیراژساز است.آنها به فروش کار دارند، به هنر توجهی نمیکنند. ولی وقتی پیش همین مترجمین مینشینی آرزو میکنند دو تا شعر یا داستان مثل من و شما بنویسند.
Studio: Photo Club
دلیل این عدم استقبال را نفرمودید.علتش این است که نویسندهی ایرانی میخواهد منطبق با تئوریکهای بدِ ترجمهشده، بنویسد. از نظر مخاطب، ما از خودمان دور شدهایم. مترجمین تریبون دارند وگرنه همهی داستانهای «یوسا» جالب نیست. الان بزرگترین نویسنده «موراکامی» است. از نظر من اصلاً نویسنده نیست. یک نویسندهای پریشان گوی ابتدایی است. من باید وقتم را بگذارم برای شناختن اسطورهی او. شما میبینید یک کتاب او را شش نفر ترجمه کرده است، چرا، چون پولساز است. خیلی از همینها در مصاحبهشان از یک نویسندهای ایرانی نام نمیبرند، بعد مدعی هستند که ما فرهنگ را ارتقاء میدهیم. من اینهمه کتاب منتشر کردهام. دو کلمه نشان بدهید از من نام برده باشند. من افتخار میکنم در جامعهای زندگی میکنم که از من نامی نیست. من اگر صد تا مترجم باشد ولی دو تا شاعر متوسط باشد، آنتن من به سمت آن دو شاعر متمایل هست. دوست عزیز، راحت بگویم پانزده سال است که در دنیا نویسندگان درجهیکی وجود ندارد. خیلی از این چیزها تبلیغات رسانهای است که ناشرین به پا میکنند. می گویند جهانِ داستانی نویسندگانی ایرانی جذابیتی ندارد، تکراری شده است.اینها گندهگویی است، تخریب میکنند. در داستانهای ادبیات لاتین مگر همش بحث اربابورعیتی نیست، چه طور جهان آنها یکنواختی ندارد، مال ما دارد. فقط «پدرو پارامو» است که جهان منحصری دارد. بقیه کو به من نشان بدهید که تکراری نیست. بگویید شمایی که داستان من را نخواندهاید چه طور قضاوت میکنید؟ شما چند تا امامزاده دارید که مدام دور این امامزادهها طواف میکنید. منتقدین ما دربارهی نویسندگان امریکای لاتین راحت مینویسند، چرا؟ چون منبع بهوفور است اما نویسندهای مثل من کمتر دیدهشده و دربارهاش نوشتهاند، سخت است کنکاش کردن و جهان داستانی من را تأویل کردن، آنهم بدون منبع. منبع باید خودت باشی، این سخت است. مجلهی «ادبیات و سینما» را ببین پروندهی پروژهای دربارهی یک خارجی ترتیب میدهند اما کو ادبیات ایرانی. مجله «بخارا» را ببین. ۵۰۰ صفحه هر شماره بیرون میدهد بهغیراز شعرهای «شفیعی کدکنی» و «محمد قهرمان» کو شعرِ معاصر. مجلهای که یک صفحه داستان چاپ نکرده است. اگر دروغ میگویم به من نشان دهید. از صبح تا غروب هم داد فرهنگ میزنند. برای من «شفیعی کدکنی» قابلاحترام است، او بیشتر ادیب است و پنجاهدرصد شاعر است، بسیار باسواد است. چه طور همش از اینها چاپ میکنی. وقتی «احمدرضا احمدی» میشود شاعر یکه، برای من اصلاً تعجبآور است.چرا؟برای اینکه من آنها را پیش شعر میدانم، یک آسانپسندی میبینم، یک نوع راحتطلبی و رفاه ذهنی. در همهجا هم هست و در همهجا به میل همانجا حرف میزند. وقتی کسی میبیند که از من خیری به او نمیترسد، باید دیوانه باشد در مناسبات امروزه از داستانهای من حرف بزند. آنهایی که میگویند نویسندهای ایرانی مخاطب ندارد یکمشت بیسوادند. اگر مخاطب ندارد پس چاپ چهلم «چراغها را من خاموش میکنم» «رویا پیرزاد» دروغ است. شما بروید «آلبا دسس» را بخوانید ببینید، این نویسنده چه طور همه را از او برداشته است.از کی برداشته، خانم رویا پیرزاد از آلبادسس؟بله، بعد برای همین کتاب هشتادتا نقد نوشتهاند، چهلتا موافق و چهلتا مخالف. شما یک شاهکار پیدا بکن که اینهمه نقد نوشتهشده باشد. این نشان میدهد وضعیت این جامعه را. در این جامعه چیزی رشد نمیکند. اگر ادبیات داستانی آمریکای لاتین رشد کرد به خاطر این بود که زبان آنها اسپانیایی بوده است. ادبیات داستانی ما جوان است. با شعر مقایسهاش نکنید. شاعر خیلی امکاناتش از یک نویسنده بیشتر است. برای اینکه ما در بحث شعر قدمتی داریم که هر کس نمیتواند بیاید و کرکرهی آن را پایین بکشد. یک منابع عظیم که البته این قدمت سدی محسوب میشود مقابل شاعران جدید. این شاعران جدیدی که از سد میگذرند آدمهای برجستهای هستند. داستان، سدش کیست؟ همش صدسال قدمت دارد.یعنی رقابت بین شاعران بیشتر و سختتر است.بله برای همین است که شاعران به سمت پریشانگویی روی آوردهاند تا این سد را بشکنند.خب ولی این کثرت شاعران موجب توجه مخاطب نشده، اتفاقاً در دههی هفتاد و هشتاد میبینیم که گرایش به سمت داستان ایرانی بسیار بیشتر بوده است.سلیقه مخاطب تغییر کرده، رفتهاند به سمت آسانپسندی. چرا مخاطب توجه چندانی به «فوئنتس» که از مشکل نویسان است، نمیکند. داستان، تلفات خودش را داده است. این نمایشنامه است که ده نفر نویسنده ایرانی بیشتر ندارد.تلفات در داستان؟تلفات این است که یکی مثل خود آقای «دولتآبادی» نمیآید ۱۰ جلد رمان بنویسد.شما معتقدید دورهاش تمامشده است؟نه، برای اینکه رمان، درازگویی است. دورهی توصیف گری جزءبهجزء طبیعت و … گذشته است. این کار را سینما بهتر از من انجام میدهد. اما با همهی این تفاسیر کلمه جادو است. اما شما با کلمه میتوانید در یکلحظه «داستایوفسکی» را احضار کنید. داستان احتیاج به تجربه دارد. یک شاعر میتواند در خارج، شعر بگوید اما یک نویسنده نمیتواند. ما در یک بحران ادبی به سر میبریم. الان میگویند کتابها الکترونیکی شده است. بوی کاغذ در این وضعیت چه میشود. کتاب را میتوانی بو بکشی اما کتاب الکترونیکی را…! ابزار چیز خوبی است. ولی احساس میکنم همین موبایل تبدیلشده به کِرم. وقتی اینها نبود من دو تا داستان چاپ کرده بودم تمام ایران خوانده بودند. الان با این موبایل یک نفر همداستان مرا نخوانده است. این غربت ارزش دارد. این را کسی میگوید که ۵۰ سال کارکرده است. من از هیچکس طلبکار نیستم.
۱ شهریور ۱۳۹۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: گیل نگاه]
[مشاهده در: www.gilnegah.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 114]
صفحات پیشنهادی
نامه ابراهیم گلستان درباره بهرام بیضایی
نامه ابراهیم گلستان درباره بهرام بیضایی بعد از انتشار گزارش پرویز جاهد از جلسه نمایش فیلم رگبار در دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند با حضور بهرام بیضایی ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز برجسته ایران که در انگلستان ساکن است نامهای خطاب به جاهد در مورد این گزارش و بهرام بیضناشنیدههای زندگی خانوادگی آیتالله هاشمی از زبان خودش/درخانه کمک نمیکنم فقط گاهی سماور روشن میکنم
ناشنیدههای زندگی خانوادگی آیتالله هاشمی از زبان خودش درخانه کمک نمیکنم فقط گاهی سماور روشن میکنم آیتالله هاشمیرفسنجانی در مستند یک روز با رییس جمهور که در زمان ریاست جمهوری ایشان ساخته شد برای اولین بار به بیان ناشنیدههایی از سلوک رفتاری و تربیتی خانواده خود پرداخت آفتاباستاندارگلستان: تسهیل امر ازدواج، تحکیم خانواده و سبک زندگی هویت بخش جامعه هستند
استاندارگلستان تسهیل امر ازدواج تحکیم خانواده و سبک زندگی هویت بخش جامعه هستند گرگان – ایرنا – استاندار گلستان توجه به خانواده را مساله ای مهم در آموزه های دینی بیان کرد وگفت تسهیل امر ازدواج تحکیم بنیان خانواده و ترویج سبک زندگی ایرانی اسلامی مسائل مهم در هویت بخشی جامعه استناگفتههایی از زندگی شاهانه پوتین(تصاویر)
ناگفتههایی از زندگی شاهانه پوتین تصاویر هیچ کس دقیقاً نمیداند که ولادیمیر پوتین رییس جمهور مقتدر روسیه چه مقدار ثروت دارد برخی ادعا میکنند که پوتین ثروتمندترین فرد در جهان است اما بر اساس گزارشات کاخ کرملین وی سالانه ۱۳۳٫۰۰۰ دلار درآمد داشته و در یک آپارتمان محقر زندگی میفتح اللهزاده: یک هفتهای رامین رضاییان و منشا را استقلالی میکنم
فتح اللهزاده یک هفتهای رامین رضاییان و منشا را استقلالی میکنمبخش ورزشی الف 11تیر96مدیرعامل موفق استقلال از ضرب العجل یک هفتهایاش برای استقلالی کردن دو ستاره پرسپولیس خبر داد تاریخ انتشار يکشنبه ۱۱ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۵ ۳۹ به گزارش ایلنا رضا افتخاری مدیرعامل باشگاه استقلال تهرزندگی خصوصی شاهزاده جنگ طلب سعودی؛ از "رسوايی های اخلاقی" تا "عشق به بازی پوکر"
زندگی خصوصی شاهزاده جنگ طلب سعودی از "رسوايی های اخلاقی" تا "عشق به بازی پوکر" در حالي که مردم عربستان در تنگناهاي اقتصادي و فقر به سر مي برند محمد بن سلمان شاهزاده جوان و جنگ طلب سعودي زندگي بسيار لوکس و مرفهي را در پيش گرفته است به گزارش آريا شاهزاده جوخطر زندگی شاهانه وثروت میلیاردی مسئولان کشور را تهدید می کند
دهقان خطر زندگی شاهانه وثروت میلیاردی مسئولان کشور را تهدید می کند شناسهٔ خبر 3963028 - چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۱۶ ۵۷ انتخابات > محمد باقر قالیباف jwplayer display inline-block; رئیس ستاد قالیباف گفت خطری که کشور را تهدید میکند جدا شدن مردم از مسئولان و زندگی شاهاشاه کلیدهای لذت بردن از زندگی در دستان خندوانهایها
شاه کلیدهای لذت بردن از زندگی در دستان خندوانهایها برنامه شب گذشته خندوانه با میزبانی از یک روانشناس به روی آنتن رفت به گزارش فرهنگ نیوز خندوانه در برنامه شب گذشته میزبان دکتر مهدی دوایی روانشناس تربیتی بود که در طول این برنامه مانند یک کلاس روانشناسی راهکارهایی درباره چگونگیبررسی زندگی شهید سیدعلی اندرزگو در برنامه شاهد
کانون خبرنگاران نبأ رادیو معارف در برنامه شاهد از مجاهدت های سیدعلی اندرزگو یکی از مخالفان اصلی رژیم استبدادگر حکومت پهلوی خواهد گفت به گزارش کانون خبرنگاران ایکنا نبأ به نقل از روابط عمومی رادیو معارف برنامه شاهد با هدف تکریم مقام شهدا و فرهنگ شهادت و همچنین معرفی شهدای انقلآنفلوانزای پرندگان در گلستان مشاهده نشده است
مدیرکل دامپزشکی استان گلستان آنفلوانزای پرندگان در گلستان مشاهده نشده است شناسهٔ خبر 3962536 - چهارشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۱۰ ۴۸ استانها > گلستان jwplayer display inline-block; گرگان- مدیرکل دامپزشکی استان گلستان گفت از آذرماه سال گذشته دیگر آنفلوانزای پرندگان در گلستان-
گوناگون
پربازدیدترینها