واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: زندگی نامه عماد خراسانی
قطعاتی از اشعارعماد خراسانی در سال 1300 در مشهد به دنیا آمد و از دوازده سالگی به سرودن شعر پرداخت. دیوان اشعار او چندین بار چاپ شده است. مجموعه ای از اشعارش نیز با عنوان ورقی چند از دیوان عماد خراسانی با مقدمه مهدی اخوان ثالث منتشر شده است. دیوان كامل عماد نیز انتشار یافته است. او آثار زیبایی را نیز به لهجه خراسانی سروده است.دم غنیمت دان كه دنیا آرزویی بیش نیستنیستی چوگان چو گیرد چرخ گویی بیش نیست عماد خراسانی یكی از مشهورترین غزل سرایان معاصر است، كه بسیاری از غزلهای او در حافظه دوستداران شعر كلاسیك معاصر نقش بسته است.عماد شاعر عاشقانه هاست؛ عشق در شعر او كیفیتی خاص و عمری پایدار دارد، از این روست كه وقتی از عشق سخن می گوید از ژرفای روح و جان خویش بانگ برمی آورد. عماد در اكثر قالبهای كلاسیك شعر فارسی اشعار زیبا و ارزشمندی آفریده است. غزلهای ناب و قطعات و مسمطهای تركیبی و مثنویهای زیبا، مجموعه اشعار او را كامل می كنند. عماد به شعر ایرج میرزا و ساده گویی و صداقت وی علاقه و توجهی بارز نشان داده است. خود عماد نیز زبانی روان، گویا و گیرا و زنده و پر احساس دارد كه در عین حال فصیح و شیواست.مهدی اخوان ثالث در مقدمه ورقی چند از دیوان عماد می گوید: «سخن عماد اغلب فصیح و بلیغ و بلند است و اگر فتوری در كلامش دیده می شود از آن جهت است كه او بعد از سرودن و فرود آمدن از حال سرایش و تغنی در موالید طبع خود كمتر تجدید نظر و آرایش روا می دارد.» درمجموع اشعار عماد اشعاری است كه از درون جان وی می تراود و زبان دل اوست و نافذ در دل و جان همگان.
عماد خراسانی در روز دوشنبه 28 بهمن ماه سال 1382 شمسی دار فانی را وداع گفت و پیكر وی در مشهد تشییع و با انتقال به توس، در جوار آرامگاه فردوسی و مهدی اخوان ثالث، یار دیرینش، به خاك سپرده شد. قطعاتی از اشعارهنوزغمی خواهمدشمن جانهنوزدلم آشفته آن مایه ناز است هنوزمرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوزجان به لب آمد و لب برلب جانان نرسیددل به جان آمد و او برسر ناز است هنوزگرچه بیگانه زخود گشتم و دیوانه زعشقیار عاشق كش و بیگان نواز است هنوزخاك گردیدم و بر آتش من آب نزدغافل از حسرت ارباب نیاز است هنوزگرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پرآبدل سودا زده در سوز و گداز است هنوزگر چه رفتی، زدلم حسرت روی تو نرفتقصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوزگر چه رفتی، زدلم حسرت روی تو نرفتدر ِ این خانه به امید تو باز است هنوزاین چه سوداست عماداكه تو در سر داری؟وین چه سوزی است كه در پرده ساز است هنوزغمی خواهمزشادیها به جان آمد دلم یا رب غمی خواهم بشد سالی كه بی غم می گذارم ماتمی خواهمنیم من اهل عیش و نوش و مستی با پریرویان به ویران كلبه ای با اهل دردی عالمی خواهممرا بیگانه كردی با جهانت آشنایی كو؟ به غمها محرمی خواهم، پریشان همدمی خواهمبه زیبایان بی غم خاطرم الفت نمی گیردبتی كو را بود یا بوده الفت با غمی خواهملب خندان گلها گر چه روح افزاست اما من گلی كو را به نرگس گاه باشد شبنمی خواهمدشمن جاندوستت دارم و دانم كه تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانمغمم این است كه چون ماه نو انگشت نمایی ورنه غم نیست كه در عشق تو رسوای جهانمدم به دم حلقه این دام شود تنگتر و مندست و پایی نزنم خود ز كمندت نرهانمسرپر شور مرا نه شبی ای دوست به دامان تو شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانمساز بشكسته ام و طائر پر بسته نگاراعجبی نیست كه این گونه غم افزاست فغانمنكته عشق ز من پرس به یك بوسه كه دانیپیر این دیر جهان مست كنم گر چه جوانمسرو بودم سر زلف تو بپیچید سرم را یاد باد آن همه آزادگی و تاب و توانمآن لئیم است كه چیزی دهد و باز ستاند جان اگر نیز ستانی ز تو من دل نستانمگر ببینی تو هم آن چهره به روزم بنشینی نیم شب مست چو بر تخت خیالت بنشانمكه تو را دید كه در حسرت دیدار دگر نیست "آری آنجا كه عیان است چه حاجت به بیانم؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 672]