واضح آرشیو وب فارسی:ندوشن: “حسین امینیان ندوشن” جا دارد از پدرم یاد کنم که مردی فرهنگی بود؛ یعنی اهل مطالعه، کتاب، نشریه و روزنامه بود. او فرهنگ مطالعه را در من نهادینه کرد تا مدام در کتاب ها و نشریات سرک بکشم. همین ویژگی سبب شد تا به فکر کتاب خوانی و گردآوری کتاب های فراوان و تشکیل یک کتابخانه کوچک و جمع و جور در اتاق خودم بیفتم که نزدیک به ۵۰۰ کتاب را در بر می گرفت. انواع کتاب ها از داستانی تا تاریخی، شعر، ادب کهن و نوی ایران. در آن سن به فکر تأسیس یک کتابخانه خصوصی در روستایمان افتادم. یک روز در اتاقم به کتاب ها خیره شده بودم که جرقه ای به ذهنم خورد. با خود اندیشیدم چرا من این کتاب ها را حبس کرده ام و در اختیار دیگران قرار نمی دهم. همین اندیشه سبب شد یکی، دو روز بعد به سراغ متولی حسینیه بالا در روستایمان بروم و از او بخواهم که یک صفه (اتاقک های موجود در حسینیه) را به من بدهد تا با آن کتابخانه کوچکی درست کنم. ایشان هم موافقت کرد و من با کمک گرفتن از اهالی و همچنین معلم ها، پزشک روستا و… برای کتابخانه روستایمان حدود ۷۰۰ کتاب جمع آوری و عملا نخستین کتابخانه خصوصی و غیردولتی را در روستایمان راه اندازی کردم. آن زمان من ۲۰ سال داشتم و پدرم نیز از دنیا رفته بود؛ بنابراین برخی از کتاب های او را که قبلا خودم خوانده بودم، به این کتابخانه دادم و خودم مدیریت اهدای کتاب ها به بچه های روستا را بر عهده گرفتم که البته بچه های روستا هم در این کار به من کمک بسیاری می کردند. این کار من البته سر و صدای زیادی هم به پا کرد؛ یکی، دو نفر می گفتند من مردم را گمراه می کنم؛ اما در نهایت حرف آنها خریداری نیافت چون روحانی روستا که مرد روشن بینی بود، من و نیتم را می شناخت و با پدرم هم دوستی زیادی داشت و در عمل از کار من حمایت کرد. من شخصا بر این باورم که آگاهی مهم ترین رکن در پیشرفت و توسعه افراد است و می تواند سهمی مهم تر از هر عامل دیگری در توسعه ایجاد کند. برای همین است که وقتی به بوردو آمدم، به ویژه در آن اوایل که از نظر معیشتی دچار مشکلات فراوانی بودم، هیچ گاه دست از مطالعه و خواندن نکشیدم. درس و مطالعه و کار را با تمامی سختی هایی که داشت، باهم جلو می بردم. شاید باور نکنید؛ باوجود اینکه در همه این مدت از زادگاهم دور بودم؛ اما هنوز بوی خانه های کاهگلی و سر و صدای بز و گوسفند در گوشم می پیچد. روزهایی که کودکانی بودیم و با دوستان دوران کودکی سرخوشانه و همدلانه بازی می کردیم، به دنبال هم می دویدیم در محله پایین، محله بالا، محله قلعه، فضای سرسبز کشت خونه و پشت حصار، کلاس های درس دبستان ناصرخسرو، قنات های آبادی و… همه و همه گویی پیش چشمانم رژه می روند. با میدان ها و کوچه پس کوچه های یزد یا آثار تاریخی اش، خاطرات زیادی دارم. یاد این لحظات شوقی را در من ایجاد می کند و یکباره نهیبی به من می زند که: حسین رها کن تمامی این مسئولیت ها و کارهایی که اینجا داری و برو. اما از سوی دیگر عاشق بوردو و این منطقه هستم؛ چراکه بلوغ فکری ام را در بوردو گذرانده ام و اگر احساس کسی این باشد و بیان کند که چرا برنمی گردی، می گویم: این شهر را دوست دارم و آنها به من اهمیت و قدر دادند و حرمت گذاشتند. وقتی به کوه های پیرنه در نزدیکی شهر بوردو فکر می کردم و این همه علاقه مندی به رنگ ها و گل ها و گیاهان رنگارنگ، می فهمم چرا من این همه عاشق رنگ و گل و گیاهم. درمی یابم چرا به سراغ رنگ های طبیعی رفتم و چرا از الیاف و پشم طبیعی برای فرش ها استفاده می کردم و به خاطر می آورم پشم بزهای ندوشن را که به قدری در آن منطقه معروف بود که از همه ایران به سراغش می آمدند. “شرق” 1+
شنبه ، ۳تیر۱۳۹۶
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ندوشن]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]