تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ما (اهل بيت) ستون هاى حق را استوار و لشكريان باطل را متلاشى كرديم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816840190




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

با شنیدن حرف های مجید شوکه شدم! / بچه ای که نمی دانستم برای داشتنش باید خوشحال باشم یا ناراحت! - پورتال طنین یاس


واضح آرشیو وب فارسی:طنین یاس: با هزاران امید و آرزو در ۱۷ سالگی لباس عروسی بر تن کردم و به قول قدیمی ها به خانه امید رفتم.به گزارش پایگاه خبری تحلیلی طنین یاس به نقل از ساتین  با هزاران امید و آرزو در ۱۷ سالگی لباس عروسی بر تن کردم و به قول قدیمی ها به خانه امید رفتم. آن هم با کسی که بعد از چندین بار آمدن به خواستگاری بالاخره توانست دلم را به دست آورد و مرد آرزوهایم شد. از همان ابتدا بعد از این که اصرار و خواهش او برای رسیدن به خودم را دیدم مِهرش در دلم افتاد. اما کدورتی خانوادگی مانع می شد تا بتوانم به راحتی او را بپذیرم که در نهایت به ندای دلم گوش دادم و با مجید ازدواج کردم. برادرم پنج سال قبل با خواهر مجید ازدواج کرد و پس از تولد دو فرزند به دلیل نداشتن تفاهم در زندگی از یکدیگر جدا شدند. این که برادرش از من خواستگاری کرده بود برای همه حتی خود من عجیب بود و همین تعجب بود که نمی گذاشت تصمیم قطعی بگیرم و خانواده ام نیز در این مورد تردید داشتند. اطمینانی که همسرم قبل از ازدواج از بی تاثیری طلاق خواهرش و برادرم به من می داد ته دلم را محکم کرد و این گونه شد که با اصرار و خواهش های مکرر پیشنهادش را پذیرفتم و او را به عنوان شریک زندگی انتخاب کردم. مراسم عقد و عروسی به خوبی و خوشی برگزار شد. وقتی خوبی ها و مهربانی های همسرم را می دیدم هزاران بار خداوند را شکر می کردم که به دلیل کدورت ها و حرف های دیگران از ازدواج با او صرف نظر نکردم و حالا خوشبخت تر از آن هستم که فکرش را می کردم. این خوشبختی ادامه داشت تا این که بعد از گذشت شش ماه از ازدواجمان باردار شدم. خوشحالی از مادر شدن بر احساس خوشبختی من افزود تا این که در اولین ماه بارداری رفتارهای همسرم تغییر کرد. دیگر آن مجید مهربان همیشگی نبود و بهانه گیری های هر روزه عادتش شده بود. اوایل به او حق می دادم و خود را با فکر این که رفتارش به خاطر خستگی و مشکلات دیگر است توجیه می کردم اما هر روز که می گذشت اخلاقش بدتر از دیروز می شد و بهانه ها تبدیل به جر و بحث های طولانی می شد. بدتر این که من ماه های اول بارداری به سر می بردم و حال و روز معمولی نداشتم و وضعیت روحی من روز به روز بدتر و بدتر می شد ولی دلیلی برای تغییر اخلاق همسرم پیدا نمی کردم. این شرایط سه ماه ادامه داشت و به هر سختی بود آن را تحمل کردم تا این که یک روز مشاجره ما بالا گرفت و مجید برای اولین بار روی من دست بلند کرد. به خاطر سلامت و امنیت فرزندم از ماه سوم بارداری قهر کردم و به خانه پدرم رفتم. احتمال دادم مدتی دوری رفتار او را تغییر دهد. اما نه تنها رفتارش عوض نشد و خبری از من نگرفت بلکه برایم پیغام فرستاد که بعد از تولد بچه طلاقم می دهد. دیگر تاب نیاوردم و به خانه برگشتم تا بدانم علت چیست. هر زوجی با آمدن فرزند در زندگی شان به یکدیگر وابسته تر و علاقه آن ها به هم بیشتر می شود. حال چرا زندگی من و همسرم بعد از بارداری ام به کلی دگرگون شد؟ به خانه برگشتم و وقتی در را باز کرد هیچ عکس العملی از دیدن من نشان نداد. انگار با یک غریبه روبه رو شده است. بی مقدمه از او پرسیدم چرا؟ و او هم بی مقدمه گفت: انتقام! با شنیدن همین یک کلمه، همه چیز برایم مشخص شد. ازدواج او با من برای گرفتن انتقام بود. انتقام خراب کردن زندگی خواهرش توسط برادرم! باورش سخت بود اما مرد زندگی ام، پدر فرزندم، مجید عاشق پیشه، فقط و فقط یک انتقام گیرنده بود. از شدت ناراحتی و شوک دیگر از آن لحظه چیزی به یاد ندارم و وقتی هوشیاری خود را به دست آوردم روی تخت بیمارستان بودم. اولین جمله ای که شنیدم از زبان یک پرستار بود که گفت: نگران نباش، بچه سالم است. بچه ای که نمی دانستم برای داشتنش باید خوشحال باشم یا ناراحت..


چهارشنبه ، ۳۱خرداد۱۳۹۶


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: طنین یاس]
[مشاهده در: www.tanineyas.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن