تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 3 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دو خصلت است كه هيچ كار خوبى بالاتر از آن دو نيست : ايمان به خدا و سود رساندن به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817932529




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

تازه داماد وقتی از نوعروس خداحافظی کرد به دعوت دوست سربازش به یک باغ رفت و … - رادیو سهام


واضح آرشیو وب فارسی:رادیو سهام: اوایل سال ۸۵ بود که چند زن و مرد گریه کنان وارد اتاق کارم در پلیس آگاهی شدند. در میان آنها زن جوانی هم بود که بشدت بی قراری می کرد و زیر لب می گفت این چه سرنوشت تلخی بود که برای من نوعروس رقم خورده است.  زمانی که این خانواده را آرام کردم، ابتدا از زن جوان که بیشتر از همه بی تابی و گریه می کرد، خواستم علت ماجرا را بگوید. آن زن کمی که بر اعصابش مسلط شد، گفت: مدتی پیش جوانی همراه خانواده اش به خواستگاری ام آمد. بعد از آن که قول و قرارهایمان را گذاشتیم و خانواده ها به این وصلت رضایت دادند، به عقد او درآمدم. در این مدت نامزدم سرباز بود. قرار شد بعد از آن که سربازی اش تمام شد، جشن کوچکی گرفته و به خانه بخت برویم. در این مدت خودم هم در تدارک جهیزیه ام بودم. قرار بود به زودی جشن و شادی برقرار شود و خوشحال بودم که سرانجام سربازی شوهرم تمام می شود و ما به خانه بخت می رویم. او یک هفته پیش به مرخصی پایان دوره اش آمد و قرار بود بعداز پایان چند روز مرخصی به شهر دیگری که دوره خدمتش را در آنجا سپری می کرد برود ، یک ماه آخر را بماند و بعد از پایان این مدت و گرفتن کارت پایان خدمتش به شهرمان در زنجان باز گردد. زمانی که نامزدم به مرخصی آمد با هم به تفریح رفتیم و درباره آینده و زندگی مان حرف زدیم. خیلی خوشحال بودیم که به زودی سربازی اش تمام می شود و از این بلاتکلیفی درمی آییم. بعد از پایان مرخصی اش خدا حافظی کرد تا به پادگان محل خدمتش برود که دیگر از او خبری نشد. چند بار با پادگان تماس گرفتم تا شاید خبری از نامزدم بگیرم که نتوانستم و سرانجام متوجه شدم که او غیبت چند روزه داشته و در پادگان حاضر نشده است. همین شک مرا برانگیخت که نکند بلایی بر سرش آمده باشد. همه جا را جست وجو کردیم که تلاشمان بی نتیجه ماند. گمان می کنیم بلایی سرش آمده باشد و از شما و همکارانتان می خواهیم او را پیدا کنید و به نگرانی من و دو خانواده پایان دهید. آخرین عکس سرباز را از خانواده اش گرفتم و روی پوشه ای منگنه کردم. بعد روی پرونده نوشتم گمشده. مشخصات او و آخرین عکسی را که از وی داشتیم در اختیار گشت های انتظامی قرار دادیم. همچنان در حال جست وجو برای یافتن مرد جوان بودیم و حتی از پادگان محل خدمتش نیز تحقیق کردیم که اعلام کردند برای چند روزی مرخصی گرفته که بعد از پایان مرخصی اش باز نگشته و غیبت خورده است. با معمای پیچیده ای رو به رو شده بودیم. سرانجام بعد از چند روز جست وجو در سطح شهر، ماموران جسد مردی را زیر یکی از پل های اطراف شهر زنجان در حالی یافتند که به دلیل بارانی که آمده بود در میان گل و لای افتاده بود. زمانی که جسد او را یافتند، معلوم شد چند روزی از مرگ وی گذشته و به نظر می رسید بر اثر ضربه های چاقو از پای در آمده باشد. جسد را از میان گل و لای خارج کرده و او به پزشکی قانونی منتقل شد. در ادامه بررسی ها مشخص شد که جسد با سرباز گمشده مطابقت دارد. از خانواده پسر جوان و نوعروس خواستیم در پزشکی قانونی حاضر شوند که آنها با دیدن جسد سرباز، هویت او را تائید کردند. به تحقیق از خانواده سرباز کشته شده پرداختیم، اما معلوم شد او با کسی اختلاف نداشته و معلوم نبود چه کسی وبا چه انگیزه ای به این جنایت Crime دست زده است. بعد از آن از دوستان و اقوام مقتول و هر فردی که او را می شناخت تحقیق کردیم، اما نتیجه ای به دست نیامد. در ادامه به پادگان وی رفتیم تاشاید از طریق گفت وگو با مسئولان آنجا و هم خدمتی های مقتول سرنخی پیدا کنیم. از آنها تحقیق کردیم تا این که معلوم شد مقتول با سرباز دیگری که اهل زنجان بوده و در آن پادگان با هم خدمت می کردند. صمیمی بودند و اکثر مواقع با هم به مرخصی می رفتند حتی آخرین بار با هم به مرخصی آمده و دیگر بازنگشته بودند. غیبت مرموز هم خدمتی صمیمی مقتول سرنخی به پلیس Police داد که احتمال دادند او شاید از ماجرای مرگ دوست و هم خدمتی اش باخبر باشد. بنابراین ماموران به خانه وی در یکی از محله های شهر زنجان رفتند و از خانواده اش تحقیق کردند که معلوم شد قرار بوده او به پادگان برود. آن روز با عجله به خانه آمده و وسایلش را برداشته و رفته است، اما زمانی که ازپادگان با خانه شان تماس گرفته اند، متوجه شده اند وی به آنجا نرفته و ناپدید شده است. فرار مرموز هم خدمتی مقتول باعث شد که ماموران اطمینان پیدا کنند که او در این جنایت نقش داشته است. سرباز فراری تحت تعقیب پلیس قرار گرفت که معلوم شد او به طور قاچاقی از کشور خارج شده و به یکی از کشورهای همسایه رفته است. سرانجام با اطمینان از حضور وی در این کشور، بعد از چهار عملیات پلیسی از طریق پلیس بین الملل ایران توانستیم قاتل The Murderer فراری را از کشور همسایه تحویل گرفته و او را به ایران و بعد به پلیس آگاهی زنجان منتقل کنیم. سرباز فراری با انتقال به پلیس آگاهی استان زنجان بازجویی شد و اظهارات ضد و نقیضی را مطرح کرد و مدعی بود که با مقتول برای آخرین بار برای مرخصی از پادگان به زنجان بازگشتند اما دیگر از او خبری ندارد، اما درباره فرارش به کشور همسایه هیچ توجیهی نداشت. دیگر با این گفته های دروغین او مطمئن شدیم جنایت توسط او رقم خورده است. به تحقیقات از او ادامه دادیم تا این که بعد از چند روز سکوت خود را شکست وبه این جنایت اعتراف کرد و گفت: من و مقتول در یک پادگان خدمت می کردیم. کم کم با هم صمیمی شدیم. با هم به مرخصی شهری می رفتیم. حتی با هم مرخصی می گرفتیم و به شهرمان زنجان می آمدیم. می دانستم که او عقد کرده و به زودی با پایان یافتن خدمت سربازی اش ازدواج می کند و به خانه بخت می رود. او نمی دانست که من معتاد Addicted شده ام و مخفیانه شیشه مصرف می کنم. در جریان آخرین روز مرخصی پایان دوره ای که با هم رفتیم، دوباره شیشه مصرف کردم. بعد با اوتماس گرفتم و گفتم به باغی رفته ام و او را به آنجا دعوت کردم. او زمانی که آمد من شیشه مصرف کرده و توهم زده بودم. حال و روز خوبی نداشتم. با دیدن هم خدمتی ام احساس کردم باید او را بکشم. با چاقویی که همراهم بود به وی حمله کردم و چند ضربه چاقو به او زدم. وی زخمی بود که او را در میان گل و لای زیر پل Bridge انداختم و فرار Escape کردم. منبع: رکنا


دوشنبه ، ۲۹خرداد۱۳۹۶


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: رادیو سهام]
[مشاهده در: www.radiosaham.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 70]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن