واضح آرشیو وب فارسی:خدمت: در روزهای گذشته، تنبیه بدنی دانش آموزان باز هم خبرساز شد. این بار فرو رفتن مداد در سر یک دانش آموز در رودبار استان کرمان بود که خشونت در مدرسه و تنبیه بدنی در آن را بر سر زبان ها انداخت.به گزارش خدمت؛ فردا به نقل از روزنامه آرمان نوشت: اما در این میان یادآوری چند نکته ضروری است. نخست آن که بی گمان با نزدیک یک میلیون فرهنگی، بیش از ۱۳ و نیم میلیون دانش آموز و بیش از ۱۰۵ هزار مدرسه، آن هم با گستردگی جغرافیایی فراوان می توان دریافت که بیشتر فرهنگیان در وظیفه حرفه ای خود به چهارچوب های حرفه ای و اخلاقی باور دارند و چنین رفتارهای خشنی را بر نمی تابند؛ اگر چه یک مورد تنبیه بدنی و خشونت هم زیاد است و باید برای جلوگیری از آن تلاش کرد. دوم این که اگر به تاریخچه تنبیه بدنی در ادبیات گذشتگان سرکی بکشیم، متوجه می شویم که در ۵۰ سال گذشته، تنبیه به شکل کیفی و کمی کاهش یافته است؛ اما این که چرا در دوران کنونی شمار خبرهای تنبیه بدنی در مدرسه ها افزایش یافته است، می تواند به گسترش باور نکردنی استفاده از ابزار های جدید ارتباطی در ایران برگردد. امروزه کمتر جایی باقی مانده است که از دسترس رو به افزایش جهان فضای مجازی در امان مانده باشد. بی گمان مدرسه و کلاس نیز به عنوان بخشی از فضای عمومی در تیررس آن قرار دارد. به باور نگارنده، این پدیده را باید به فال نیک گرفت و چه بسا به یاری آن بتوان درد کهنه همزیستی آموزش و تنبیه بدنی را بیش از گذشته کاوید، از پیامدهای به شدت منفی آن کاست و راه برون رفت از آن را یافت. ریشه فرهنگی تنبیه بدنی در کشور ما اما کسانی که با تاریخ آموزش و پرورش آشنایی کم و بیشی دارند، می دانند که ریشه های فرهنگی و تاریخی تنبیه بدنی در آموزش و تربیت به تاریخ آغاز آن در کشور ما برمی گردد. برای مثال، سعدی که دستی در اخلاق و تربیت داشت، می سراید: «استاد و معلم چو بود بی آزار/ خرسک بازند کودکان در بازار» و با این شیوه استاد و معلم را تشویق به تنبیه و از رهگذر آن کنترل کلاس می کند و نمونه های آن در ابیات ما فراوان است؛ از سوی دیگر، مدرسه به عنوان ادامه دهنده راه تربیت در خانواده، نمی تواند از آموزه ها و روش های تربیتی آن جدا باشد. هنگامی که هنوز در بسیاری از خانواده ها مهم ترین ابزار پرورش زور و تهدید و تنبیه بدنی است، نمی توان انتظار داشت که مدرسه راهی جدا از خانواده و جامعه بپیماید. تنبیه در مدرسه هست، چون در خانواده هم هست، در جامعه هم هست و در نهادهای لشگری و کشوری هم هست و از همه مهم تر، در اندیشه های بیشتر شهروندان هم وجود دارد. تا اندیشه ها تنبیه زدایی و خشونت زدایی نشوند، در روابط با دیگران، به ویژه زیردستان و ناتوانان همچنان مشاهده می شود. ناآگاهی شهروندان از حقوق و وظایف نوینشان اگر کمی از ریشه ها فاصله بگیریم و به سطح نزدیک شویم، بی گمان به عامل های پرشماری بر می خوریم. یکی از این عامل ها، نا آگاهی شهروندان با حقوق و وظایف نوین خویش است. اگر بخواهیم از بخش تاثیرگذارتر آغاز کنیم، باید به آموزش نیافتگی آموزگاران در زمینه حقوق خود و دانش آموزش اشاره کرد. آموزگاران از جمله نگارنده در دوران آموزش در دانشگاه و پس از آن در دوره های نه چندان سودمند ضمن خدمت هیچ گونه آموزشی در زمینه برخورد با دانش آموزان نمی بینند و شوربختانه اخلاق و منش آن ها در این زمینه بر آموزه های خانوادگی و اجتماعی و تا اندازه ای غریزی بنا شده است. از سویی، آموزگاران رفتارهای خویش را نه بر پایه جایگاه آموزگاری و حرفه ای خویش، بلکه به عنوان یک انسان معمولی طرح ریزی می کنند و از سوی دیگر دانش آموزان را زیر دست و فرمانبردار می دانند و با کوچک ترین بیرون روی دانش آموز از چهارچوب های رفتاری، بر می آشوبند و گاه چنین رخدادهای تلخی را پدید می آورند. بی گمان هر فرد داوطلب آموزگاری نیاز به آموزش های ویژه برای برخورد با دانش آموزان، آشنایی با حقوق آن ها و کنترل هیجانات خویش دارد که شوربختانه جای این گونه آموزش ها در دانشگاه های تربیت معلم خالی است؛ اما سوی دیگر، ماجرا دانش آموزانند. امروزه ساختار آموزشی ما بیش از آموزش اخلاق و رفتار و پرورش شهروندان دانا و دلسوز و آگاه و راستگو و... به دنبال ماشین هایی با خروجی های نمره، معدل، رتبه های کنکور و... است. در ساختار آموزشی ما آموزش حقوق و تکالیف کمترین سهم را در درونمایه های آموزشی دارند و از این رو خروجی های آن برخوردار از کمترین آموزه های اخلاقی و رفتاری و شهروندی اند؛ دست کم از رهگذر آموزش و پرورش. نو آموز بی انگیزه با درونمایه هایی که کمترین پیوند را با زندگی کنونی و آینده اش دارد و به فریاد آمده از فشارهای خانوادگی و فرهنگی معدل مدار و کنکورمحور، زندانی در چهارچوب های اجتماعی استوار بر سلیقه های شخصی و گروهی، گریزان از جامعه ناشاد و به دنبال فرصت برای برون ریزی هیجانات فروخورده و فروکوفته، کلاس و مدرسه و جمع همسالان را بهترین فرصت برای تخلیه می داند و نا آگاه از حق و تکلیف خویش بر روان آموزگار می تازد و او را به واکنش وا می دارد و... می شود آنچه که نباید! اما سوی سوم این داستان فرادستان آموزش و پرورش و سیاستگذران کلان هستند. بیش از دو دهه است که فرهنگیان از شرایط کاری خویش ناخشنودند. کاربه دستان در بسیاری از گستره های آموزشی معلمان را نمی بینند و بیش از آن که به دنبال رضایت آن ها باشند، در پی رضایت رفیقان و رقیبان سیاسی خویشند. برای برای مثال، در حالی که نزدیک ۷۰ درصد جمعیت کشور در شهرها زندگی می کنند و تراکم کلاس ها در بیشتر شهرها ۳۰ تا ۴۰ دانش آموز است! فرادستان با بهانه وجود مدرسه های تک و یا چند دانش آموزه، بر طبل کاهش نیروی آموزش و پرورش می کوبند. در دو سه سال گذشته و با وجود افزایش شمار دانش آموزان کشور، نیروهای آموزشی را بیش از ۵۰ هزار تن کاهش داده اند! این کاهش خود را در افزایش دانش آموزان کلاس و در ادامه کاهش کیفیت و بالا رفتن تنش میان دانش آموزان و معلم و بروز خشونت نشان می دهد. بنده در دوران آموزگاری، شاهد سکته چند همکار و درگذشت دو تن از آن ها در مدرسه و بر اثر استرس ناشی از فشارهای روانی در کلاس بوده ام. کاهش نیروهای آموزش و پرورش، سبب فشار بیشتر به آموزگار و دانش آموز می شود و بی گمان گونه ای از تنبیه روانی و خشونت نسبت به هر دو گروه می گردد.
پنجشنبه ، ۲۵خرداد۱۳۹۶
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خدمت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 75]