تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم(ص):بنده به ايمان ناب نرسد، مگر آن كه شوخى و دروغ را ترك گويد و مجادله (بگومگو) را رها كن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838042444




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

قصه ایرانی/ «یلدا»؛ قسمت چهارم - آخرین خبر


واضح آرشیو وب فارسی:آخرین خبر: آخرین خبر/ نظر به روی تو هر بامداد نوروزی ست شب فراق تو هرشب که هست یلدا نیست یلدا رمانی خواندنی از ماجرایی عاشقانه اجتماعی است که به قلم م. مودب پور نوشته شده است. در این شب های سرد زمستانی با این رمان زیبا در کنار شما مخاطبان فرهیخته هستیم. شاد و کتابخوان باشید. قسمت قبل آقای پرهام راست می گه، اندازه توپ هند باله! خانم پرها اینا رو که نمی گم! شما اصلا حواس ت نیس یه حرفام شازده! نیما ای بابا! شازده اصلا توجه نمی کنن! خانم پرهام همیشه همینطوریه! همه ش هوش و حواسش یه جای دیگه س! زود پدر نیما حرف تو حرف آورد که صحبت ادامه پیدا نکنه و گفت خب یلدا جون، شما چیکارا می کنی؟ شوهر که نکردی اونجاها؟ تا یلدا اومد جواب بده، خانم پرهام که چونه ش گرم شده بود گفت واه! نه که نکرده! یعنی خیلی ها اومدن جلو اما پسندمون نشدن. دکترای خارجی می اومدن اونم چه دکترایی! نیما آروم در گوش من گفتا همه آبدار و درشت! خانم پرهام مهندسا می اومدن اونم چه مهندسایی! نیما آروم همه رسیده و شیرین! خانم پرهام اما هیچکدوم در شأن خونواده ی ما نبودن! نیما آروم به من گفت بیچاره شدی سیاوش! اینا داماد کمتر از نخست وزیر قبول ندارن! بعد به خانم پرهام گفت حق داشتین وااله! داماد یه خونواده سرشناس باید چیز باشه! چی بهش می گن؟ خانم پرهان اسم و رسم دار نیما جون. نیما بغله، بتید اسم ورسم دار باشه. معروف باشه. مثل اصغر قاتل! همه میشناسنش! همه زدن زیر خنده که خانم پرهام گفت واقعا بانمکه این نیما جون . نیما لطف دارین شما. شوخی می کنم که مهمونی خشک و سرد نباشه! بعد آروم به من گفت چونه ت بخشکه زن! سرمون رفت! مادر نیما راستی، خانم بزرگ چطورن؟ عمه خانم چطورن؟ چرا تشریف نیاوردن؟ خانم پرهان شازده خانم اهل جایی رفتن نیستن . خانم بزرگم با اون سن و سال براشون سخته که جایی برن. یه خرده ای هم که مریض هستن. مار نیما خدا شفاشون بده. خانم پرهام این آخری ها یه خواستگار براش اومد. نیما واسه خانم بزرگ؟! همه زدن زیر خنده که خانم پرهام گفت برو تو ام نیما! دارم یلدا رو می گم! آقای پرهام اتفاقا خانم بزرگ بی میلم نیستن! خانم پرهام یه چپ چپ به آقای پرهام نگاه کرد که شازده در جا خنده رو لبش خشک شد! خانم پرهام آره، خواستگارش خلبان بود. بهشون گفتیم اصلا حرفشو نزنین! نیما خوب کردین! می خواستین بگین قبل از شما اخوی یوری گاگارین اومد ردش کردیم! تازه اون فضانورد بود! دوباره همه خندیدن که خانم پرهام به نیما گفت نیما جون تو شغل ت چیه؟ نیما رو من اصلا حساب نکنین که شغلم طوری که تا صد سال دیگه تو کوچه مونم معروف نمی شم چه برسه تو شهر ! شما باید دنبال یکی باشین که همه ی دنیا بشناسنش مثل ناپلدون بنا پارت! دیگه این دفعه منم نتونستم خودمو نگه دارم و زدم زیر خنده ! کور شده خودش اصلا نمی خندید! مادر نیما همونجور که می خندید، تند تند میوه تعارف می کرد که مثلا حرف تو حرف بیاره ! سیما که بلند شد و از تو سالن رفت بیرون! پدر نیمام بلند بلند زینت خانم رو صدا می کرد و می گفت چایی بیاره! خلاصه پدرم که سخت خودشو نگه داشته بود گفت جناب پرهام، کارخونه رو چه کردین؟ هنوز دارینش؟ آقای پرهام بغله، هنوز داریمش. یعنی با یکی دو تا از دوستان شریکم. پدرم ت هنوز خودتون ریاست ش رو بعده دارین؟ پرهام چه فرقی می کنه؟ مهم درست اداره شدن اونجاس. حالا چه من چه کس دیگه. خانم پرهام یعنی چه؟ با بودن تو که سهام داره عمده ای، ریاست اونجا که به کس دیگه نمی رسه ! ناسلامتی شازده ام هستی و از یه خاندان بزرگ! پرهام حالا که وقت این حرفا نیس خانم! مثلا اومدیم عیادت مریض! خانم پرهام بفرمائین زبونش رو ندارید ! بفرمائید دست و پاش رو نداریند! بفرمائید که چشم ندارید ببینید دور و ورتون چه خبره! نیما آروم در گوشم گفت نخیر! انگار طباخی تعطیله! چشم و پاچه و زبون تموم شده! مونده فقط مغز و بنا گوش! خانم پرهام فکر نمی کنی مردم پشت سرمون چی می کن؟ می گن شازده کفگیرش ته دیگ خورده و سهام ش رو فروخته ! اصلا شما دخالت نکن. من خودم یه روز می آم کارخونه و تکلیف همه رو روشن می کنم! پرهام بیچاره سرش رو انداخت پایین از خجالت و یلدام که خیلی ناراحت شده بود به هوای سردرد بلند شد و از همه عذر خواهی کرد و رفت تو حیاط که نیما به من گفت بلند شو دیگه آب تصفیه شده ! طرف خودش رفت تو حیاط . فعلا تا اینجا خر تو خره، برو باهاش صحبت کن . فقط زود حرفاتو بهش بزن که وقت کمه. نری اونجا عین شلغم واستیا! تو ام بیا نیما! نیما من بیام چیکار؟! بلند شو خجالت بکش! برو مثل یه مرد باهاش حرف بزن! یاالله دیگه! آروم بلند شدم و از پشت مبل ها، بدون این که کسی متوجه بشه رفتم طرف حیاط . تو سالن همه داشتم با هم صحبت می کردین. نیمام برای اینکه شلوغش کنه و کسی توجه ش به من و یلدا جلب نشه، دوباره جریان ریاست کرخونه رو پیش کشید. نیما بعله . خانم پرهام صحیح می فرمائین. جلو سر و همسر خوبیت نداره که تا شازده هستن، یکی دیگه بشه رئیس کرخونه ! اصلا آدم شازده می شه برای چی؟ برای این که رئیس کارخونه م باشه دیگه ! خانم پرهام قبون دهن ت نیما جون ... دیگه از سالن اومده بودم بیرون و نفهمیدم خان پرهام چی گفت . از راهرو رد شدم و رفتم طرف حیاط . خونه ی نیما اینا بزرگ بود و یه حیاط قشنگ و بزرگم داشت که یه حوض وسط ش بود . یلدا کنار حوض واستاده بود و داشت به درختا نگاه می کرد. آروم رفتم جلو و گفتم سرتون بهتر شد؟ یلدا خونه ی روبرویی رو که خونه ی خودشون بود نشون داد و گفت از خونه ی ما اینجا دیده می شه. چند بار تا حالا شما رو، وقتی می اومدین پیش نیما دیدم. بعد برگشت طرف منو گفت سرم درد نمی کرد. می خواستم از اونجا فرار کنم. اشاره به سالن اینکه موضوع مهمی نیس. گاه گداری بین پدر و مادر منم از این بحث ها پیش می آد. یلدا ولی بین پدر و مادر من همیشه از این بجث ها پیش می آد! خیلی هول شده بودم. نمی دونستم چی باید بهش بگم که یه دفعه گفتم مامان تون راست می گن؟ یلدا در مورد چی؟ در مورد کارخونه؟ نه، نه! در مورد همونا که می گفتن. یلدا در مورد شرکا بابام؟ نه! همونا که برای شما می اومدن! با حالت تعجب نگاهم کرد که دیدم انگار قیافه و حالت دست و پا چلفتی ها رو بخودم گرفتم ! یه آن مکث کردم و بعد گفتم خواستگارا رو می گم. یلدا خندید و گفت بهم نمی آد خواستگار دکتر و مهندس داشته باشم؟ نه، نه ! منظورم این نبود ! می خواستم بگم که شما خودتون اونا رو چیز می کنین یا اونا خودشون ول می کنن ! منظورم اینه که شمام با مادرتون مثل هم هستین؟! یلدا خندید . خیلی هول شده بودم ! وقتی جلوم بود و تو چشمام نگاه می کرد، دست و پامو گم می کردم و نمی دونستم چی باید بگم ! یلدا اگر منظورتون از نظر عقایده، باید بگم نه. ولی خب، می بینین که!؟ بله. منظورم همین بود! فقط انگار خیلی بد عنوان کردم! خندید و رفت طرف پله های حیاط و روی پله ی بالایی نشست . طوری نشسته بود که پشت ش به در راهرو بود . همونطور که اونجا واستاده بودم، دیدم که نیما اومد پشت در راهرو واستاد و شروع کرد به من اشاره کردن ! نمی فهمیدم چی داره می گه! هی بهم اشاره می کرد که برم پیش یلدا بنشینم و گاهی م می زد تو سر خودش و حرص می خورد ! آخرش انگار داشت بهم فحش می داد ! بعد که دید من واستادم و نگاهش می کنم، لنگه کفش ش رو در آورد ومی خواست پرت کنه طرف من که یه دفعه بی اختیار گفتم خب خب! یلدا با تعجب یه نگاه به من کرد و گفت چی خب خب؟! هم خنده م گرفته بود و هم هول شده بودم و هم خجالت کشیدم! هیچی یلدا خانم! همینجوری یه چیزی گفتم! یلدا چرا واستادین؟ شمام بیاین اینجا بشینین!خسته می شین سرپا واستادنی. نه خیلی ممنون. تا اینو گفتم، نیما دستش رفت بالا که کفش ش رو پرت کنه طرف من ! منم چون میشناختمش که ممکنه همین کارو ، بکنه زود رفتم و کنار یلدا رو پله نشستم! حرکتم با چیزی که به یلدا گفتم تناقض داشت که یلدا زد زیرذ خنده ! ببخشین! یه دفعه خسته شدم! یلدا دوباره خندید . منم سرم رو انداختم پایین . از خودم لجم گرفته بد . داشتم فکر می کردم که چی بگم اما هیچی به فکرم نمی رسید ! سکوت برقرار شده بو د و . اینطوریم خیلی بد بود که یه دفعه یه چیزی از پشت سر خورد تو سرم ! سرمو با دست گرفتم و بغلم رو نگاه کرد . یه حبه قند درشت بود که نیما برام پرت کرده بود ! انگار یلدا فهمید اما بروش نیاورد ! داشتم زور می زدم که یه چیزی بگم اما هم هول شده بودم و هم هی با دست از پشت سرم به نیما اشراه می کردم که قند پرت نکنه ! اصلا نمی تونستم حرف بزنم که یه قند دیگه، محکم خورد تو کله م ! یلدا خنده ش گرفته بود و روش رو برگردوند طرف دیگه که یعنی متوجه نشده ! صورتم رو برگردوندم طرف در راهرو که به نیما اشاره کنم که یه حبه قند محکم خورد تو چشمم و بی اختیار گفتم آخ! یلدا چی شد؟ هیچی! یعنی آخ که چه شب خوبی یه! این دفعه دو تایی زدیم زیر خنده ! زیر چشمی به نیما نگاه کردم . دیدم آماده س که یه قند دیگه برام پرت کنه ! این بود که دلم رو به دریا زدم و گفتم یلدا خانم یه چیزی می خواستم بهتون بگم. یعنی یه چیزی می خواستم ازتون بپرسم! برگشت و نگاهم کرد . دوباره دست و پام رو گم کرد و هر چی زور زدم نتونستم چیزی بگم ! دوباره یلدا خندید و روش رو برگردوند و درختارو نگاه کرد . تا برگشتم که نیما رو نگاه کنم که یه قند دیگه اومد طرف کله م که زود سرم رو کشیدم کنار که از بغل سرم رد شد و افتاد تو باغچه! یلدا خنده ش گرفت و گفت اینجا همیشه اینطوریه؟! داره از زمین و آسمون قند می باره! نه نه! یعنی انگار زینت خانم داره طبقه ی بالا قند می شکونه، خرده هاش می افته اینجا! یلدا خندید و بلند شد و آروم رفت طرف حوض. منم بلند شدم و یه نگاه به نیما کردم که دیدم ایندفعه قندوم رو گرفته بالا که برام پرت کنه! منم از ترسم زود پریدم طرف یلدا که خوردم بهش! دوباره دوتایی خندیدیم و بعد یلدا گفت چی می خواستی نازم بپرسین؟ می خواستم بپرسم! یعنی می خوام بگم! از خونه تون راضی هستین؟ یلدا دوباره خندید و گفت آره، خونه ی خوبی یه. تا اینو گفت، نیما از پشت در راهرو سرش رو کمی آورد بیرون و صداش رو عوض کرد و گفت حالا مه خونه تون الحمدالله خوبه، پس بیاین و زن من بشین! من و یلدا یه آن جا خوردیم که یلدا غش کرد از خنده و گفت ببخشین، متوجه نشده م! روم رو سفت کردم و گفتم همون که شنیدین حرف من بود! یلدا خب دوباره بگین! ببخشین یلدا خانم. می شه از تو خواهش کنم که با من ازدواج کنین؟! یلدا یه نگاه قشنگ به من کرد و آروم گفت آخه ما هنوز همدیگرو درست نمیشناسیم! باشه، عیبی نداره! یلدا شروع کرد به خندیدن که نیما از اون پشت گفت خاک بر سرت کنن با این جوابای منطقی ت! دوباره دوتایی خندیدیم که یلدا گفت یه خرده پیش شنیدین که خواستگار من باید دارای چه شرایطی باشه ! متاسفانه عقاید خانواده ی من اینطوریه و منم اسیر این عقایدم. اینارو گفت و ناراحت رفت دوباره رو پله ها نشست. رفتم کنارش نشستم و گفت ولی این عقاید درست نیست! یلدا میدونم، ولی چیکار می تونم بکنم؟ تازه شما هنوز شازده خانم، یعنی عمه م رو ندیدین ! ایشون هنوز فکر می کنن که در عصر قاجار زندگی می کنیم. از وقتی که تو ایران انقلاب شده، اجازه ندادن کسی تو خونه تلویزیون رو روشن کنه! سرمو انداختم پایین که نیما از همون پشت گفت اون ش با ما ! فقط شما ااجازه می دین که این آدم شل بی سرزبون بیاد خواستگاری تون؟ بابا هر چی قند تو خونه داشتیم تموم شد واله! یلدا خندید و در حالی که از جاش بلند می شد گفت تشریف بیارین. منزل خودتونه. بعد یه لبخند به من زد و رفت طرف در راهرو که تا رسید به نیما ، نیما دستاشو مثل مثل شاخه ی درخت گرفت بالا و به یلدا گفت سلام، ببخشین، من یه کاج مطبق ام. کاتن م اینجا تو گلدون! بفرمائین داخل خواهش می کنم! منزل خودتونه! من و یلدا زدیم زیر خنده و سه تایی با هم رفتیم تو سالن و بعد از اینکه ده دقیقه ای نشستیم، آقا و خانم پرهام اجازه رفتن خواستن و از جاون بلند شدن . تا دم در همراه شون رفتیم و مو قع خداحافظی، اونم هیچی نگفت و بهم خندید ! داشتم از خوشحالی بال در می آوردم! اونقدر ازش خوشم اومده بود که نگو! احساس می کردم که خیلی دوسش دارم. خلاصه همه گی برگشتیم تو خونه و تو سالن نشستیم که پدر نیما گفت خب! چیکار کردی سیاوش خان؟ نیما نشد که نشد بابا! پدر نیما یعنی چی که نشد؟ سیما یلدا جواب منفی داد؟! نیما اونجوری که نه! سیما که ناراحت شده بود گفت پس چی گفت؟! نیما شما خودتونو ناراحت نکنین سیما خانم جون! خدا نکرده یه دفعه حالتون بد می شه ها! سیما خندید و گفت منم می خندیدم و نگاهش می کردم. وقتی حرفاش تموم شد بهش گفتم نصفی از این دری وری هایی رو که تو می گی من نمی نویسم تو کتاب! نیما تو گه می خوری نمی نویسی! بی تربیت! نیما من یه ساعت زور می زنم و این چیزا رو می گم اون وقت تو نمی نویسی؟! دِ همین چیزا رو تو کتابا می گی که جلوشو می گیرن! نیما بابا اینایی که من می گم ظنزه ! طنزِ گزنده! شوخی شوخی حرفمو می زنم، نصیحتامو به مردم می کنم. راه بدو خوب رو به جووونا نشون می دم ! همین شیوا رو ببین! عاقبتش چی شده؟ ایدز! دیگه از از این راهنمایی بهتر چی می خوای؟ نیگاه نکن که من چهار تا چیز می گم و مردم می خندن . لابلای حرفام پره از راهنمایی یه ! اینطوری تو آدما بیشتر حرف اثر می کنه تا با یه زبون خشک و جدی! همینطوری که داشت اینارو می گفت، رفت جلو پنجره که دیدم یه دفعه مثل برق پرید طرف در اتاق و وازش کرد و ر فت بیرون! بلند شدم و رفتم طرف پنجره و بیرون رو نگاه کردم که دیدم یلدا و خانم بزرگ پشت در حیاط نیما اینا واستادن ! در تراس رو وا کردم و رفتم بیرون تو بالکن. یلدا عصبانی بود و داشت بلند بلند با خانم بزرگ حرف می زد یلدا خانم جون! آخه دیگه چی رو می خواین به دکتر نشون !؟ بدین خانم بزرگ کی رو می خواین بات دکتر تکون بدین یعنی چی یلدا می گم برای معالجه ی !؟ چی می رین خانم موازجه با کی می رم؟! این حرفا چیه می زنی تو دختر جون؟ بیا، بیا و دیگه م از این حرفای بدنزن! عمه بزرگ برای خانم بهت این چیزا رو یاد داده؟! از حرفای خانم بزرگ خنده م گرفته بود ! یلدا فقط مات بهش نگاه می کرد که خانم بزرگ خم شد که از رو زمین سنگ ورداره ! یلدا خانم جون حد اقل بذارین که من زنگ ! بزنم خانم بزرگ مگه خودم پیر و کور شدم که تو جام سنگ !؟ بزنی یلدا بابا آخه مگه خونه ی اینا زنگ !؟ نداره خانم بزرگ ، کوچه ! شون اصلا سنگ نداره وامونده! این دفعه از تو باغچه ی حیاط خودمون سه چهار تا می ارم اره تا یلدا اومد جلوشو بگیره که خانم بزرگ یه سنگ پرت کرد تو حیاط نیما اینا که صاف خورد رو ماشین بابای نیما و یه صدای بلند داد ! تو همین موقع نیما رسیده بود تو ایوون خونه شون که تا دید خانم بزرگ داره سنگ پرت می کنه، از همون جا داد زد نزن ظالم! سنگسارمون کردی! اون بالا واستاده بودم و می خندیدم . تا یلدا صدای نیما رو شنید اومد بر گرده بره تو خونه شون که نیما رسید دم درر و در رو وا کرد و گفت فرار نکنین یلدا خانم که دیدم تون! یلدا واستاد و با خجالت به نیما گفت بجون مامانم اگه من سنگ پرت کرده باشم نیما خان! نیما پس واسه چی داشتین در !؟ می رفتین تا اینو گفت خانم بزرگ شروع کرد به خندیدن و گفت مینا جون ما به چیزی ور ! نمی رفتیم ک این دفعه خود نیمام زد زیر خنده و رفت جلو خانم بزرگ و سلام کرد و گفت آخه خانم بزرگ جون، بخدا همین یه ساعت پیش دادیم شیشه مونو انداختن! آخه شما چرا زنگ !؟ نمی زنین خانم بزرگ چرا چنگ نمی زنیم؟! به چی چنگ ؟ بزنیم مینا جو نیما با حالت گریه و التماس گفت بابا انقدر جلو همسایه ها به من نگو مینا جون مینا جون ! آبروم رفت آخه ! خانم بزرگ نیما آب تون رفته سر شاخه !؟ یعنی چ همونجور گرفت و نشست رو زمین و برو و بر شروع کرد به خانم بزرگ نگاه کردن! من مرده بودم از خهنده اون بالا! نیما که صدای خنده ی منو شنید، برگشت منو داد زد » زهر مار و ه هر ! زد کاپوت کاشین بابامو قر کرد ! این اگه هر روز اینکارو بکنه باید این خونه رو بفروشیم و بذاریم از این محله بریم که! با ایمکه نمی خواستم با یلدا روبرو بشم اما مجبوری رفتم پایین . تا رسیدم دم در دیدم نیما داره به خانم بزرگ جدی حرف می زنه نیما ببین خانم بزرگ، دارم جدی بهت می گم . اگه یه بار دیگه بیای در خونه ی ما شنگ پرت زنگ می زنم به کنی، میرم کلانتری ! خانم بزرگ می خوای سنگ بزنی به براتعلی ؟! !؟ براتعلی کیه من و یلدا زدیم زیر خنده که نیما داد زد بابا همسایه ها، یکی بیاد کمک آخه! من حریف این زن نمی شم! با سنگ تموم شیشه هامونو شیکست! رفتم جلو به همه سلام کردم که تا خانم بزرگ منو دید گفت اِ...!! شمام اینجایین کیاخان؟ نیما خانم بزرگ کیا نه، سیا! خانم بزرگ ضیاء؟ نیما سیا! سیا! همونکه رنگ بادمجونه ! خانم بزرگ خونه ی ضیا خان تو برازجونه ؟! نیما بابا بیاین بریم ! دو ساعته واستادیم اینجا چرت و پرت می گیم! ما که حرف همدیگرو نمی فهمیم! ما یه چیزی می گیم و این خانم بزرگ یه چیز دیگه! بعد برگشت طرف یلدا و گفت حالا چه فرمایشی داشتین یلدا خانم؟ یلدا با خجالت گفت راستش خانم جون اومدن که شما ببرین شون بیمارستان. نیما مگه من راننده آمبولانسم یا شما تو خونه ی ما آمبولانس دیدین؟ من زدم زیر خنده که یلدا با خجالت گفت نمی دونم چه طوریس ازتون عذرخواهی کنم، اما هرچی به خانم جون می گم گوش نمی ده! نیما خندید و گفت شوخی کردم یلدا خانم. چشم، الان می آم. بعد برگشت به خانم بزرگ گفت اما اگه یه دفعه دیگه سنگ پرت کنی به خونه مونف می آم شکایتت رو به بزرگترت می کنم ها! با کانال تلگرامی «آخرین خبر» همراه شوید


چهارشنبه ، ۳خرداد۱۳۹۶


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آخرین خبر]
[مشاهده در: www.akharinkhabar.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن