واضح آرشیو وب فارسی:ایران اسپورت: موسيقي - هنوز باورم نميشود كه نيستي
موسيقي - هنوز باورم نميشود كه نيستي
بابك صحرايي: هنوز باورم نميشود كه نيستي. هنوزم باورم نميشود كه رفتهاي. نيستي كه دل پنجرهها گرفته است. نيستي كه پشت ديوارهاي كوچه بنبستمان، صداي رود بزرگ نميآيد. نيستي كه خونه، از صداي آفتاب و زندگي خالي است. نيستي كه جاده، روبهروي نگاهم قد نميكشد. نيستي كه ما ماندهايم و بغض عروسكهاي قصههاي كودكيهامان. چگونه باور كنم كه رفتهاي، وقتي لحظه به لحظه با مني. با مايي. وقتي هر روز، مردمان سرزمينم زمزمهات ميكنند. خردادماه سال 1380 بود كه براي اولينبار با شما صحبت كردم. گفتوگويي تلفني. جواني 22 ساله در برابر اسطورهاي تكرارنشدني. از گذشتهها گفتيد. از كوچههاي باريك دروازهدولاب. از كوچه بنبست. از خونه ويرون از زمانه خاكستري و روح بزرگوار و ديگر شما. از فريادهاي زير آب و جنگلهاي خشكيده. مهربان بوديد و دلگير. ترانه «نازلي» را كه خواندم، گفتيد صبر كن تا بنويسمش. فرداي آن روز، 10 صبح تلفنخانه زنگ خورد. گوشي را كه برداشتم شما پشت خط بوديد. گفتيد گوش كن و ملودي نازلي را خوانديد. خوانديد و گريه كرديم. اي كاش زمان ميايستاد. اي كاش 22 ساله ميماندم. شما ميمانديد، نميرفتيد و ما به بغضي ابدي نميرسيديم، هيچوقت در طي اين ماهها نتوانستهام به شما بگويم مرحوم، شادروان، زندهياد يا هرچيز ديگري كه نشانه نبودن شماست. شما نمردهايد آقاي بيات. شما از پل زمان گذشتهايد و به جاودانگي رسيدهايد. كودكان آينده، نسلهاي نيامده، همه و همه تا دنيا دنياست با موسيقيهاي شما قد خواهند كشيد. كاش گريه امانم دهد تا بتوانم از آخرين موسيقي شما بنويسم. «وقتي سكوت ميكني» را نوشته بودم. گفتيد اين ترانه رفتن من است. باور نكردم. وقتي سكوت ميكني دنيا سكوت ميكند/ زمان به صفر ميرسد زمين سقوط ميكند/ وقتي سكوت ميكني به مرز مرگ ميرسم/ به گريه كوچ ميكنم ببين چقدر بيكسم/ آرامشي به من ببخش آيينه تلاطمم/ رها شدم از تو ولي توي هواي توگمم/ دچار پرپر زدنم ميون توفان نگات/ غروبمو حس ميكنم تو هرم شعله چشات/ جدايي از تو ساده نيست تو بخشي از روح مني/ دنيامو ويرون ميكني وقتي به فكر رفتني/ وقتي تو نيستي اشكامو با چه كسي قسمت كنم/ بگو چگونه بعد تو به مردنم عادت كنم. شما از رفتنتان باخبر بوديد. ما باور نميكرديم. شما خودتان مرگ را در آغوش كشيديد. استخواني كه در گلو داريم، دو سال است كه مانع گفتن واقعيتهاست. شما آرزوي پرواز از قفسي را داشتيد كه گرفتارش بوديد. شما ميتوانستيد بمانيد، اما نمانديد، راز شما در دل ما خواهد ماند. گلايههايتان، دلگيريهايتان، نگرانيها و رنجشهايتان تا دنيا دنياست با ما خواهد بود. ما يعني من، حامي، نيما، ماني و ستار. ستار اوركي، چه بگويم كه برگي نلرزد و آبي از آب تكان نخورد. آبانماه 85، وقتي از كما درآمديد، نامهاي كه براي خبرگزاريها و سازمانهاي مسوول نوشته بودم را برايتان خواندم. با همان لحن هميشگيتان گفتيد بابك، بابا، نكن. ميترسم برايت مشكلساز شود. كاش هر مشكلي ايجاد ميشد، اما شما ميمانديد. آن روزها كه به زمين و زمان ميكوبيديم تا فريادرسي پيدا كنيم، آن روزها كه جز تعدادي معدود، همه نااميدمان كرده بودند، آن روزها كه صداي ما را كسي نميشنيد، با خود عهد كرده بودم كه اگر خداي ناكرده نمانيد، اگر برويد، تمام نامهربانيها را فاش كنم. تمام دشمنان دوستنما، تمام ناجوانمردان به ظاهر دوستدار شما را، رسوا كنم بگويم كه چه كردند و چهها ميتوانستند در كمك شما انجام دهند، اما ندادند. سينهچاكان امروزي، كه آن روزها يكبار بيشتر به ملاقات شما نيامدند. اما وقتي رفتيد نتوانستم زبان باز كنم به حرمت شما. شما رفتيد و مثل هميشه زمان، همه دوستدار شما شدند. بزرگداشتها، ميزگردها، يادبودهايي كه هيچيك از برگزاركنندگانش، در روزهاي بيماري شما خبري ازشان نبود. از ما نرنجيد اگر در هيچكدام اين دكانها حضور نيافتيم. سال گذشته، در سالروز تولد شما، تصميم گرفتيم در مراسمي در خور نام شما، از شما ياد كنيم. براي اين مراسم تنها با كساني تماس گرفتم كه دوستدار واقعي شما بودند. با كساني تماس گرفتم كه در روزهاي بيماري و بحران، در كنار شما بودند. حامي، ماني رهنما، نيما مسيحا، محمد اصفهاني، خشايار اعتمادي، مهرداد شهسوارزاده و ستار اوركي. محمد اصفهاني و خشايار اعتمادي تهران نبودند. مراسم با حضور دوستان شما و خيل بيشمار مردم برگزار شد. هر ساله دوست دارم در روز تولد شما از شما ياد كنم. ياد كنيم چون شما هميشه با ماييد. چون شما هرگز نميميريد. آقاي بيات، ميدانم يكي دوهفته اي از سالگرد تولدتان گذشته است، با اين حال تولد 62سالگيتان مبارك.
سه شنبه 4 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران اسپورت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 364]