واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:
روایت دختر پرسپولیسی که دربی را در آزادی دید
حضور دختری در توییتر که روز دربی لحظه به لحظه از استادیوم آزادی توییت می کرد، را دیگر همه شنیدهاند. دخترزی به نام فریبا که حالا با انتشار نامهای در یکی از سایتهای سیاسی اوپوزیسیون از ماجرای حضور در ورزشگاه آزادی در روز بازی استقلال- پرسپولیس نوشته است. با هم بخش خای قابل انتشار این نوشته را می خوانیم.
روز نو : من «فریبا» هستم؛ یک پرسپولیسی. گزارشی که برایتان می نویسم، فقط ماجرای رفتنم به دربی نیست، ماجرای فوتبالی شدن من هم هست.
همیشه پیدا کردن راهی برای رفتن به استادیوم در ذهنم وجود داشت تا اینکه پیش از بازی «تراکتورسازی» در همین فصل، وقتی برادرم به همراه پسر عمویم مشغول خرید بلیت اینترنتی بودند، از برادرم خواستم برای من هم بلیتی تهیه کند. من اتفاقی این حرف را زدم اما برادرم بدون هیچ حرفی سه بلیت خرید و قرار شد پسر عمویم همان شب به منزل ما بیایند تا همراه با پدرم، راهی برای ورود به استادیوم پیدا کنیم. پدرم با اینکه مخالفتی نداشت اما روز بازی گفت صلاح نمیدانم به استادیوم بروی. من هم به استادیوم نرفتم.
نزدیک بازی دربی، برادرم طبق معمول مشغول خرید بلیت اینترنتی بود اما پدرم از او خواست دو بلیت اضافه برای خودش و من بخرد. فکر میکنم روز بازی تراکتورسازی، پدرم هیجان و استرس و علاقهام را درک کرده بود. پدرم گفت برو و لباسهایی که لازم داری، بخر. رفتم کفش کتانی، شلوار جین، پیراهن، کلاه کاموایی پسرانه و یک سوتین مخصوص تنیس خریدم و به خانه برگشتم. لباسها را پوشیدم، کلاه را هم به سرم گذاشتم اما ابروهایم دختر بودنم را لو میدادند. برای همین تصمیم گرفتم با رنگ قرمز صورتم را رنگ کنم.
روز دربی، ساعت پنج صبح از خواب بیدار شدیم و چون هوا خیلی سرد بود، لباسها پنهانم میکرد. حالا موهای بلندم هم بدون کوتاه کردن، مخفی شده بودند. ساعت شش از خانه به سمت استادیوم راه افتادیم و بعد از گذشتن از ترافیک صبح تهران، به خیابان «دهکده» رسیدیم. همان موقع سه دختر را دیدم که توسط ماموران به ماشین «گشت ارشاد» سوار میشدند. تیپ و لباس آنها هم پسرانه بود ولی از فاصله ۱۰۰ متری مشخص بود دختر هستند.
از آنجا که گذشتیم، به دروازه ورودی مجموعه ورزشی «آزادی» رسیدیم. وقتی تابلوی استادیوم را دیدم، ناخودآگاه ضربان قلبم تندتر شد، صورتم مثل گچ سفید شده و استرس تمام بدنم را گرفته بود. دیگر نمیخندیدم. شادی و خوشحالی رفتن به استادیوم جای خودش را به ترس داده بود. حتی وقتی از پارکینگ به استادیوم نگاه میکردم، دلم میلرزید. قدمزنان به سمت استادیوم رفتیم. ساعت هفت و۵۵ دقیقه بود که به اولین در بازرسی رسیدیم. بابا گفت یک قلپ آب بخور، یک نفس عمیق بکش و اگر شناختنت، حرفی نزن و به من بسپار. بلیتها بین ما رد و بدل شدند. قدم که برداشتم، سعی میکردم آرام باشم. بازرس گفت: «دستهایت را باز کن.» دستانم را باز کردم. گفت جیبهایت را باز کن. جیبها را هم گشت. وقتی {...} و گفت بفرمایید. باورم نمیشد از اولین بازرسی رد شدم. در پوست خودم نمیگنجیدم. اولین توییت را زدم و بلافاصله عکس و فیلم روی توییترم گذاشتم.
بلیت ما متعلق به طبقه دوم استادیوم بود. همینطور که ورودی را سربالا طی میکردیم، به زمین نگاه میکردم و بغض کرده بودم که استادیوم آزادی را از نزدیک میدیدم. هر 10 دقیقه مشغول توییت زدن و عکس و فیلم گرفتن بودم. تمام اعضای خانوادهام، یعنی برادرم، پدرم و پسرعموهایم من را محاصره کرده بودند و بین آنها احساس امنیت میکردم.
از ساعت ۱۰، هر از گاهی هوادارن دو تیم فحشهای جنسیتی به هم میدادند و من فقط سعی میکردم از جایی که هستم، لذت ببرم. نه به گذشت زمان توجهی کنم و نه نوحهخوانیها. نیمه اول تمام شد و تیم دلخواهم بازی را ۳-۱ باخت. به پیشنهاد پدرم به پشت دروازه رفتیم و نیمه دوم از پشت دروازه پرسپولیس بازی را تماشا کردیم. در حین جابهجایی، چشمم به دختری افتاد که او هم مثل من در استادیوم حضور داشت. کمی با هم حرف زدیم، سلفی گرفتیم و شمارههای خود را رد و بدل کردیم. بازی با همه خوبیها و هیجانش تمام شد و پرسپولیسِ قلبم باخت اما مهمتر از همه این بود که من توانستم به استادیوم آزادی بروم؛ جایی که زنها را به خاطر حضور در آن دستگیر میکنند.
دقیقه ۵۲ بود که یکی از ردیفهای پشتی به کتفم زد و درخواست فندک کرد. از صدایم فهمید دخترم و پچپچها شروع شد. چند نفری مدام نگاه می کردند و من را به هم نشان میدادند. از همان لحظه هیچ فحشی داده نشد و مراعات میکردند. اگر اجازه میدادند زنان هم به استادیوم بیایند، مردان به خودشان اجازه نمیدادند در بازیها فحاشی یا بیاحترامی کنند.
بازی که تمام شد، چند سلفی گرفتم تا اگر روزی این ممنوعیت آزاد شد، فریاد بزنم من همان دختری هستم که با همه فشارها، خودم را به استادیوم ۷۸۱۱۶ نفری آزادی رساندم و از نزدیک بازی دربی ۸۴ را دیدم. هرچند در بازگشت به سمت خانه بودم که حملات توییتری هم آغاز شد. یکی از فالوئرهایم اصرار داشت عکسی از من داشته باشد. عکسی از سلفیها فرستادم ولی بعد دیدم عکس را برای سایت پلیس «فتا» فرستاده و خواستار محاکمه من شده. البته سلفی طوری نیست که بتوانند قیافه من را تشخیص بدهند و فعلا خطری من را تهدید نمی کند. مهم ترین نکته آزاردهنده،کامنت های پر از فحشی است که کماکان برخی در شبکه های اجتماعی علیه من مینویسند.
تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روز نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 104]