واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادداشت مهمان/ ابوطالب مظفریواقعهها ما را درمینوردند
واقعه دوم مرداد کابل نیز مانند بسیاری از وقایع دردناک دیگر افغانستان آمد و رفت؛ نه چارچوب سیاستمداری را لرزاند و نه چنانکه باید قلبی را به تپش واداشت.
به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس، «سید ابوطالب مظفری» کارشناس مسائل اجتماعی و فرهنگی افغانستان در یادداشتی اختصاصی به موضوع حمله تروریستی میدان «دهمزنگ» کابل و آسیبدیدگی روانی و عاطفی مردم این کشور در برابر فجایع انسانی پرداخت. در این یادداشت آمده است: واقعه دوم اسد کابل نیز مانند بسیاری از وقایع دردناک دیگر افغانستان آمد و رفت، نه چارچوب سیاستمداری را لرزاند و نه چنانکه باید قلبی را به طپش واداشت، نه منجر به تغییری در الگوی رفتاری افراد شد و نه به اصلاحساختاری در نظام انجامید. فقط شکافهای موجود میان جامعه را بیشتر کرد و خوراک چند روزه برای رسانههای جهانی فراهم آورد، محور این یاداشت نیز درنگ کوتاه بر بعد روانی و اخلاقی این واقعه است. وقتی صبح از خواب بیدار شدیم و دیدیم بانوی خانه درحال طبخ غذای خوشمزهای است ولی ما، بوی خوش آن را احساس نمیکنیم، به طور طبیعی دستپاچه میشویم و سراغ دوا و دکتر میرویم و باید چنین نیز باشد اما این حساسیت تنها در حوزة بدن و جسم آدمی نیست، روح و روان آدمی نیز دریافتهایی دارد که در صورت آسیب دیدن، ما را دچار چالشهایی بسی مهمتر از آسیبدیدگی حواس ظاهری میکند. روان سالم حساس است و در مقابل پدیدههای نا بهنجار اطراف واکنش نشان میدهد، این آسیبدیدگی روانی و عاطفی از موارد کوچک آغاز میشود، به قول جمالالدین محمد اصفهانی: ای عجب، دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول زین هواهای عَفَن، زین آبهای ناگوار. نخستن قدم در آسیبدیدگی روان آدمی این است که از درک محیط نابهنجار محروم میشود، تا برسد به آنجا که مشاهده رنج و الم کسی وی را اندوهگین نمیسازد و تا آنجا که قتل کسی برای وی حادثهای تلقی نمیشود، در این صورت است که باید زنگ اخطار آسیب روانی به صدا درآید. از دوران کودکی بیاد دارم که موسفیدانمان به مصیبت دیدهگان، سفارش گریه میدادند و از بغضکردن آنان در هنگام مصایب بزرگ ممانعت میکردند. چیزی که روانشانسی امروز نیز آن را به نحوی پذیرفته است، گریه از عوارض حالاتی است که قوه تخیل آدمی به وی امکان درک فاجعه را بدهد. چه این فاجعه و مصیبت مربوط خود وی باشد یا مربوط دیگری. درک فاجعه یعنی قدرت تحلیل ابعاد فاجعه و برآورد آسیب روانشناسانه آن، اما گاهی چنان میشود که روان آدمی دچار کرختی درک شده و قدرت تحلیل را از دست میدهد. بدترین حالت در وضعیت یک جامعه این است که فاجعه در چشم و دل آنان تبدیل به امری عادی شود و کم کم قبح کار از نفس عمل به شکل و حجم عمل بر گردد. در این حالت این کشتن یک انسان نیست که مهم و غیر عادی است، آنچه توجه افراد جامعه را به خود جلب میکند نحوه قتل و تعداد مقتولین است. این چیزی است که ما افغانستانیها داریم آن را تجربه میکنیم، ما به فاجعه چنان خوکردهایم که ساکنین شهر لندن به هوای مهآلود. فقط اگر کودکی چون تبسم سر بریده شد یا دختری چون فرخنده روز روشن به آن وضع فجیع آتش زده شد، چند روزی توجهمان جلب میشوند یا اینکه اگر عدد کشتگان از صد گذشت فاجعه را میبینیم و الا در شرایط عادی ککمان هم نمیگزد. حقیقت این است که در ادیان و از جمله دین اسلام، تعیین دیه برای قتل انسان یک ناگزیر و ضرورت حقوقی است نه ارزشگذاری واقعی. ارزش واقعی انسان همان است که قرآن کریم در سوره مائده، آیه 23 ، بیان کرده و در آن قتل یک انسان بیگناه را برابر قتل تمام انسانها نهاده و نیز نجات یک انسان را مساوی با نجات تمام انسانها. در نگاه دین کرامت آدمی ذاتی اوست و چیزی آن را از وی سلب نمیکند. انسان موجود عددی نیست که با کاهش و افزایش عددش، اهمیتش کم و زیاد شود، کشتن یک نفر جنایت است و کشتن انسانها فساد. ساده شدن مرگ انسان در نگاه آدمها فاجعه است و متاسفانه این اتفاق متأسفانه دیریست گریبان ملت ما گرفته است. ما زمانی در مقابل وقایع و اتفاقات واکنش نشان میدهیم که اعداد و ارقام جنایت افزایش چشمگیری یافته باشد و بدتر اینکه این واکنشها نیز مقطعی و سطحی و بدون نتیجه است. بدون نتیجهاست به این معنا که منجر به تغییر آگاهانه وضع نمیشود، نه در نهاد اشخاص و نه در روند کلی جامعه. واقعهها پیاپی چون طوفانی بر ما میگذرند، ما را له میکنند، بدون اینکه آگاهی تازهای در ذهن ما ایجاد کنند و این آگاهی تازه، منجر به عمل تازهای شود. این نشانه کرختی و بیماری و نهایت استیصال در یک جامعه است. انتهای پیام/ح
95/05/11 :: 13:18
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 78]