تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مردم، بيشتر از آن‏كه با عمر خود زندگى كنند، با احسان و نيكوكارى خود زندگى مى‏كنند...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828941346




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

همسر شهید مدافع حرم در گفت‌وگو با فارس: مصطفی زودتر از همرزمانش به پابوس امام رضا(ع) آمد/ صبوری همسران شهید برای دشمن دردناک‌ است


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: همسر شهید مدافع حرم در گفت‌وگو با فارس:مصطفی زودتر از همرزمانش به پابوس امام رضا(ع) آمد/ صبوری همسران شهید برای دشمن دردناک‌ است
خبرگزاری فارس: مصطفی زودتر از همرزمانش به پابوس امام رضا(ع) آمد/ صبوری همسران شهید برای دشمن دردناک‌ است
هر روز که از بهشت رضا(ع) برمی‌گشتم، در کوچه طوری قدم برمی‌داشتم که ضعف زانوهایم مشخص نشود و با افتخار و محکم راه می‌رفتم تا دشمنان از استقامت من تعجب کنند، به کوری چشم دشمنان اهل بیت(ع)، صبور و محکم راه همسرم را ادامه می‌دهم.

به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد، این‌ روزها که از دیار شام و عراق و یمن، خبرهایی به گوش می‌رسد، این‌ روزها که دوباره باب شهادت باز شده است، باز هم شهید می‌دهیم؛ به رسم شهدایی که در امتداد راه شهدای انقلاب و دفاع مقدس، به امام حسین(ع) اقتدا کردند و اکنون شهید مدافع حرم شدند. بهانه‌ای فراهم می‌شود تا مفتخر شوم به دیدار با همسر یکی از شهدای غیور مدافع حرم؛ شهید مصطفی مقدم که از شیرمردان لشکر فاطمیون بود و از مردمان سخت‌کوش کشور افغانستان. در یکی از کوچه‌ پس‌ کوچه‌های این شهر، آدرس را به‌سختی می‌یابم، زنگ در را می‌زنم، خانمی جوان در آستانه در به استقبالم می‌آید. عرض ادبی و سلام و علیکی و بعد، وارد منزل می‌شوم. دختری خردسال معصومانه در گوشه اتاق پذیرایی خوابیده است، سن و نامش را از مادر می‌پرسم، عدنا تنها 3.5 سال دارد؛ در دل یا رقیه می‌گویم. نمی‌دانم اما انگار غمی بزرگ از در و دیوار این خانه بر سر و رویم می‌بارد، غمی که ناشی از نبودن مرد خانواده است؛ بابای مهربانی که عکسش روی دیوارهای خانه جا خوش کرده است و لبخندش را هر روز به همسر و دختر کوچکش هدیه می‌دهد. در کنار همسر شهید می‌نشینم و پس از مقدمه‌چینی‌های لازم، وارد گفت‌وگو با او می‌شوم. داغ خانم تقدسی تازه‌تازه است و هنوز زمان زیادی از شهادت همسرش نمی‌گذرد. یکم؛ روزهای خوب زندگی مشتاق شنیدن داستان زندگی این شهید بزرگوارم، بنابراین همان ابتدا سراغ زندگی مشترک این دو عزیز می‌روم. فارس: از همسرتان بگویید، آقا مصطفی... آقا مصطفی گچ‌کار بود. از نظر اعتقادی هم خیلی محکم و حتی قوی‌تر از من بود. خیلی صبور بود و به‌ جرأت می‌توانم بگویم که هیچ ویژگی اخلاقی بدی نداشت. فارس: چطور با هم ازدواج کردید؟ هشت سال پیش زندگی ما کاملاً عاشقانه شروع شد. البته ازدواج ما با مخالفت‌های شدید پدر و مادرم مواجه شد که سطح خانواده ما به هم نمی‌خورَد و خیلی فرق دارد. همسرم با برادرم دوست بود. برادرم هم مخالف بود و صریحاً با ازدواج ما اعلام مخالفت کرد و رک و راست گفت: «شما به‌درد هم نمی‌خورید، چون تو در خانواده ما طوری بار آمده‌ای که بین همه ما، بیشتر از همه مورد توجه بوده‌ای. تو نمی‌توانی از پس چنین زندگی سختی بربیایی.» اما من گفتم پول برایم مهم نیست، اگر در خانه پدرم همه‌چیز داشته‌ام، می‌خواهم در منزل همسرم همه‌چیز را از صفر شروع کنم و خودمان زندگی‌مان را بسازیم. فارس: و بالأخره ازدواج کردید، رابطه شما و همسرتان چگونه بود؟ در هر جمعی که بودیم، دوست داشتن من و همسرم زبانزد بود؛ یعنی این‌قدر ما با هم خوب بودیم. در همه این سال‌ها هیچ‌ وقت نشد که ما در یک بشقاب جداگانه غذا بخوریم یا حتی با فاصله از هم بنشینیم. با آن‌ همه مشکلات و قرضی که داشتیم، خب مشکلاتی هم بود که البته خیلی طبیعی است، اما رابطه من و همسرم کاملاً عاشقانه بود.

دوم؛ روایت هجران به‌راستی یک زندگی عاشقانه ولی سرشار از مشکل، چگونه می‌تواند به عاقبتی ختم شود که به‌خیرترین عاقبت‌هاست؛ یعنی شهادت... فارس: از رفتن همسرتان به سوریه بگویید. اولین بار که حرفش را زد، نمی‌گفت می‌خواهم بروم، بلکه می‌گفت چنین شرایطی هست و دوستانم دارند می‌روند، اگر دخترم نبود، من هم حتماً می‌رفتم. می‌گفت آدم خودش را شیعه حساب کند و این‌جور جاها را نرود؟ اما کم‌کم دیدم داستان تعریف کردن‌هایش دارد بیشتر می‌شود. انگار که بیشتر دوستانش می‌رفتند و حرف‌های آن‌ها را که می‌شنید، هی علاقه‌اش بیشتر می‌شد که برود. فارس: واکنش شما چه بود؟ من همه‌اش می‌گفتم نمی‌خواهد بروی، تو بالای سر بچه‌ات بنشین. اما او می‌گفت خوب است ها، می‌روم شهید می‌شوم، می‌روم بهشت. من هم می‌گفتم نه نمی‌خواهد، شما هم بالای سر ما باش، نمی‌خواهد بروی. فارس: اما همسرتان ول‌کن ماجرا نبود؟ بله. بعدها کم‌کم دیدم داستان‌هایش دارد خیلی طولانی می‌شود و هی می‌آید تعریف می‌کند که بچه‌ها رفتند و می‌گویند رفقای ما توی بغل ما شهید می‌شوند، ما خواب نداریم و نمی‌توانیم اینجا بمانیم. این‌ها را که می‌شنید بیشتر مصمم می‌شد که برود. می‌گفت وقتی این‌ها دارند برای حضرت زینب(س) بی‌قراری می‌کنند چرا من نروم. فارس: و بالأخره شما را راضی کرد که برود؟ بار اول که ثبت‌نام کرده بود، راضی نشدم برود، اما بار دوم اعزام هر طور شده مرا راضی کرد. همه این اتفاقات حدوداً یک سال طول کشید تا راضی به رفتنش شدم. فارس: یعنی اگر رضایت نمی‌دادید، نمی‌رفت؟ شاید اگر من رضایت نمی‌دادم نمی‌رفت. مرگ حق است، برای من هم تحمل این شرایط خیلی سخت است، ولی بالاترین درجه مرگ، شهادت است. واقعاً درجه‌ای بالاتر از این نیست. پس نباید بیش از این مخالفت می‌کردم. فارس: برای شهادت همسرتان آماده بودید؟ نه اصلاً، دو هفته قبل از اینکه بفهمم ایشان شهید شده، احساس خیلی بدی داشتم. اصلاً هم فکر نمی‌کردم بخواهد شهید بشود. فکر می‌کردم قرار است برای خودم اتفاقی بیفتد. فارس: چطور از شهادت آقا مصطفی باخبر شدید؟ یک ماه کامل از همسرم بی‌خبر بودم. این مدت خطم شارژ نداشت و نمی‌توانستم با او تلفنی صحبت کنم. یک‌شب خطم را شارژ کردم و به گوشی‌اش زنگ زدم که مردی عرب گوشی را برداشت. من مدام اسم همسرم را می‌گفتم و آن سمت خط یکی به عربی حرف می‌زد. گوشی من هم آنتن نداشت و هی قطع و وصل می‌شد. آنتن گوشی که وصل شد گفتم آقا مصطفی کنار شما نیست که خودش حرف بزند؟ بعد آن مرد با لحنی بسیار وحشتناک ناگهان فریاد زد: «آقا مصطفی رفت جهنم!» با شنیدن این حرف دست‌هایم شروع به ‌لرزیدن کرد و تا خواستم تماس را قطع کنم، چندین بار با غضب این جمله را تکرار کرد. صدای گوشی روی بلندگو بود و مادر و خواهرم با شنیدن این جملات جیغ کشیدند و دخترم خیلی ترسید. آن لحظه حال خیلی بدی داشتم و به آن‌ها گفتم بروید طبقه بالا، بچه را ترساندید، چرا جیغ می‌زنید خب! فارس: آن لحظات چه احساسی داشتید؟ یادم هست قبل از اینکه مادر و خواهرم بروند طبقه بالا، به آن‌ها گفتم حتماً گوشی‌اش را جایی گم‌کرده و دست کسی افتاده است، این‌ها هم می‌خواهند ما را اذیت کنند. آقا مصطفی حالش خوب است و برمی‌گردد. تمام مدت خودم را با این فکرها آرام می‌کردم که لابد مصطفی گوشی خود را در جنگ‌های شهری گم‌کرده است، برای همین هم هست که یک ماه به من زنگ نزده است. اصلاً به این فکر نمی‌کردم که شهید شده باشد و گوشی‌اش را کسی برداشته باشد، حتی یک درصد هم به شهادت ایشان فکر نمی‌کردم. این جریان قبل از دیدن خواب همسرم اتفاق افتاد. شبی که خواب همسرم را دیدم، یک هفته از جریان تلفن زدنم گذشته بود. فارس: چه خوابی؟ برایم تعریف کنید. یکی دو روز بعد از شهادت همسرم، او را در خانه دیدم، البته آن زمان هنوز نمی‌دانستم آقا مصطفی شهید شده است. آن شب همراه با دخترم و خواهرم در پذیرایی خوابیده بودیم. همان‌طور که سرم به سمت دیوار بود، یک‌لحظه حس کردم در گوشه چشمم یک مرد را می‌بینم که نشسته است، اما اصلاً نترسیدم. بااینکه من حتی از مورچه هم می‌ترسم! خیلی عجیب بود که هیچ ترسی توی دلم نیامد. بعد سرم را کاملاً برگرداندم و به‌وضوح آن مرد را دیدم، ولی صورتش اصلاً مشخص نبود. فقط سایه‌اش را حس می‌کردم که روی مبل نشسته بود و به ما نگاه می‌کرد و من هم به او زل زده بودم!؛ تا ده دقیقه فقط به هم نگاه می‌کردیم! بعد از حدود نیم ساعت، صورتم را به سمت مخالف برگرداندم، نور اتاق طوری بود که سایه پشت سرم روی دیوار مشخص می‌شد. روی دیوار دیدم که آن مرد بالای سرم ایستاده است، خم شد و دستانش را پایین آورد، چند دقیقه در همان حالت بود. بعد طوری خم شد که انگار بخواهد دخترم را ببوسد، من همان‌جا با خودم گفتم چرا این سایه روی دخترم افتاده است! (بعداً تعبیرش را این‌طور فهمیدم که همسرم آن لحظه در حال بازی با دخترمان بوده است.) سایه که کاملاً به سمت دخترم خم شد، من ناگهان چشم‌هایم را بستم. در همان حال فقط این را به خواهرم گفتم: «یک سایه سیاه، روی عدنا افتاده است.» و بعد ناگهان بی‌هوش شدم! خواهرم گفت بعد از گفتن این جمله بلافاصله خوابم برده است. درحالی‌که من این دو هفته را اصلاً خواب نداشتم. بعداً تعبیر خواب آن شب این‌گونه شد که آن مرد همسرم بوده و آمده تا من را از حالت سنگینی خارج کند و به ما سر بزند. البته جالب اینجاست که از فردای آن شب دیگر حس سنگینی نداشتم. فارس: تا اینجا هنوز نمی‌دانستید همسرتان به شهادت رسیده است، بالأخره چگونه خبر شهادت ایشان را به شما دادند؟ برادرشوهرم به من خبر داد، حتی هیئت تسلیت هم برای ما نیامد، کسی به من که همسرش هستم خبری نداد. آن روز من با صدای برادرشوهرم از خواب پریدم و وقتی خبر شهادت همسرم را از زبان او شنیدم، دچار شوک بدی شدم و تا چند روز فقط مات و مبهوت ماندم. تا روز شناسایی که بدن همسرم را در معراج شهدا لمس کردم، در شوک بودم و حتی اشک نمی‌ریختم. آن روزها انگار در کمای عجیبی به‌سر می‌بردم و متوجه هیچ‌چیزی نمی‌شدم. بعد از شناسایی تازه توانستم گریه کنم. فارس: روز شناسایی، چگونه با پیکر همسرتان مواجه شدید؟ روز شناسایی خیلی برایم عجیب بود، هنوز هم باورم نمی‌شد که آقا مصطفی به شهادت رسیده است. اصلاً باور نمی‌کردم این پیکر متعلق به همسر من باشد، خیلی سخت بود. من فقط توانستم قسمتی از بدنش را ببینم و دیگر طاقت نیاوردم و به چهره‌اش نگاه نکردم، صورت همسرم به دلیل اینکه چند روز زیر آفتاب مانده بود، کمی تغییر کرده بود، من هم نمی‌خواستم تصویری که از او در ذهنم باقی‌مانده به هم بریزد. لحظه‌ای که داشتند روی آقا مصطفی را باز می‌کردند، زانوهایم توان نداشتند و پاهایم سست شدند و همان‌جا افتادم. راستش هنوز هم باور نکرده‌ام او رفته است. فارس: پس در تمام مدت بی‌خبری شما، پیکر ایشان دست داعش بوده است؟ بله. پیکر همسرم را با اسرا تعویض کرده بودند، وسایلش را داعش برداشته بود و گوشی آقا مصطفی نیز دست آن‌ها بود. فارس: از نحوه شهادت همسرتان بگویید. همان روز که همسرم شهید شد، گروه آن‌ها قرار بوده است برگردند مشهد. ولی خب یک گروه دیگر به‌جای این‌ها مرخصی می‌روند. فیلمی هم از آخرین لحظات قبل از شهادت همسرم دارم. در این فیلم آقا مصطفی در جمع دوستانش ایستاده و پشت دوربین است و مشغول فیلم‌برداری. آنجا همه باهم می‌گویند امروز روز آخر است، دیگر داریم برمی‌گردیم مشهد. همه بلند می‌گویند ان‌شاءالله، که همسرم از همه بلندتر ان‌شاءالله را می‌گوید (الحق که از بقیه دوستانش هم زودتر به پابوس امام رضا(ع) می‌رسد) راستش باور کردنش هنوز هم برایم سخت است. هنوز هم برخی شب‌ها که دخترم خیلی بی‌قراری می‌کند، فکر می‌کنم که برمی‌گردد. هنوز نتوانستم باور کنم که واقعاً همسرم دیگر برای همیشه از زندگی‌ام بیرون رفته است. به اینجای صحبت که می‌رسیم، انگار دیگر بغض امانمان نمی‌دهد و اشک سرباز می‌کند، اشک‌ها روی گونه‌های همسر شهید جاری می‌شود؛ و من نیز. دقایقی به سکوت می‌گذرد و اشک تنها واژه‌ای است که بین ما ردوبدل می‌شود.

سوم؛ روزهای بدون تو... عدنا، مرا یاد دختر سه‌ساله حسین (ع) می‌اندازد. از همسر شهید، حال‌وروز عدنا را بعد از شهادت پدرش جویا می‌شوم، خانم تقدسی از فهم بالای عدنا نسبت به هم‌سن‌وسال‌هایش می‌گوید و شیرین‌زبانی‌هایش، و از دختری که دلش برای بابایش خیلی تنگ‌شده... فارس: رابطه عدنا و پدرش چگونه بود؟ عدنا بیشتر از من با پدرش جور بود. پدر و دختر همیشه باهم خوش و سرگرم بودند. اوایل که همسرم رفت، دخترم خیلی حال بدی داشت. وقتی آقا مصطفی تماس می‌گرفت، عدنا فقط گریه می‌کرد. الآن وابستگی‌اش بیشتر شده است و نمی‌تواند از من دور شود. فارس: عدنا چطور متوجه شهادت پدرش شد؟ چه واکنشی داشت؟ همه می‌گفتند الآن بهش بگویم که پدرش شهید شده تا چشم‌انتظار آمدنش نباشد، می‌گفتند بیشتر با شهادت پدر آشنایش کنم و نگویم که یک روز بابا می‌آید. دخترم بدن پدرش را که می‌دید، خیلی گریه می‌کرد. فارس: از حال و هوای آن روزهای عدنا بگویید. آن روزها عدنا خیلی بداخلاق و لجباز شده بود و مدام گریه می‌کرد. اما بعدش خیلی عجیب آرام شد. عدنا خودش را با حرف زدن آرام می‌کند. تولد پدرش که رفتیم سر مزار همسرم، خیلی خوشحال شد. فارس: مگر عدنا چه‌حرف‌هایی می‌زند که باعث آرامشش می‌شود؟ عدنا هر شب توی حیاط می‌ایستد، ستاره پرنوری در آسمان هست، دخترم می‌گوید چون خدا بابایم را خیلی دوست داشته است، او را تبدیل به یک ستاره خوشگل کرده است. هر شب می‌رود توی حیاط و تمام کارهایی که در طول روز کرده است را برای پدرش و خطاب به آن ستاره تعریف می‌کند؛ حتی اذیت کردن من و دعواهایم را با او. خیلی قشنگ با او حرف می‌زند و انگار هم از پدرش جواب می‌شنود، مثلاً وسط حرف‌هایش می‌گوید: «چی بابا! آره بابا! ...» با این کارها شاید خودش آرام شود ولی دیدن این حرکات و رفتارش برای من خیلی سخت است. این کار را هر شب تا قبل از خواب، آن‌هم سه یا چهار بار انجام می‌دهد. ولی وقت خوابیدن که می‌رسد، به من می‌گوید: «مامان، بابا چرا رفت حرم حضرت زینب؟ من می‌خاستم بابام پیش من برگرده، برای چی باید شهید بشه؟» و من می‌گویم: «خب رفته بود تا با دشمنان حضرت زینب بجنگه.» باز دخترم می‌گوید: «خب دشمنانش برای چی اومدن اونجا که بابای من بخواد پلیس بشه و اونجا دشمناشو بکشه؟» باز من می‌گویم: «خب ما شیعه‌ایم و باید دفاع کنیم.» بعد عدنا می‌گوید: «خب دشمناش چه شکلین مگه؟ شبیه هیولاین؟» من می‌گویم: «نه آن‌ها هم شبیه آدم هستند، اگر بخواهی ببینی‌شان نمی‌فهمی دشمن هستند.» و خلاصه هر شب همین سؤال و جواب‌ها تکرار می‌شود. اخیراً هم مدام می‌گوید من دلم می‌خواهد شهید بشوم. بهش می‌گویم: «چرا دوست داری شهید بشی؟» می‌گوید: «برای اینکه من هم میخام برم جایی که بابام رفته، فک کنم جاش خیلی باید خوب باشه!» فارس: از حال‌وروز خودتان پس از شهادت همسر بگویید. پس از رفتن همسرم به منطقه تا به امروز، چرخ‌خیاطی‌ام دست‌نخورده مانده است، حتی دل‌ودماغ این را ندارم که آنچه دوخته‌ام را جمع‌وجور کنم. تا هفتم همسرم هر شب با روضه‌های امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) گریه می‌کردم و از آن‌ها می‌خواستم به من صبر بدهند. فارس: در فراغ ایشان صبور بودید یا بی‌قرار؟ همیشه سعی کردم آرام باشم و تا روضه اهل‌بیت (ع) را نشنیده‌ام، گریه نکنم. با خودم می‌گویم مبادا گریه و زاری من از اجر و ثواب شهادت همسرم کم کند و یا او را از من دلخور سازد. نمی‌خواهم این بی‌قراری باعث کفر گویی به خدا شود. در مراسم همسرم بی‌قراری نکردم و صبور بودم. ضمن اینکه دوست نداشتم دشمنان اهل بیت (ع) با دیدن چهره ماتم‌زده‌ام شاد شوند، نمی‌خواستم همسرم دشمن‌شاد شود. هرروز هم که از بهشت رضا (ع) برمی‌گشتم، در کوچه طوری قدم برمی‌داشتم که ضعف زانوهایم مشخص نشود و باافتخار و محکم راه می‌رفتم تا دشمنانش از استقامت من تعجب کنند. همسر من آدمی بود که حتی دشمنانش به او سلام می‌کردند و می‌شناختندش، به خاطر اخلاق خوبی که داشت. بنابراین دیدن صبوری من برای دشمنان همسرم، دردناک‌تر است، دوست دارم این درد را در چشمان آن‌ها ببینم. به کوری چشم دشمنان اهل بیت (ع)، صبور و محکم راه همسرم را ادامه می‌دهم. فارس: اگر به گذشته برگردید بازهم اجازه می‌دهید همسرتان به سوریه برود؟ من معتقدم در این راه حتی یک مادر حق ندارد به پسرش بگوید اگر بروی، شیرم را حلالت نمی‌کنم. چراکه حضرت زینب (س) آن مادر را نمی‌بخشد چون دارد درراه اسلام اختلال ایجاد می‌کند. جوانی که عشق رفتن داشته باشد، قطعاً حضرت زینب (س) خودش این عشق را در دل او انداخته است و چیزی جز این نیست. شیعیان باید اینجا خودشان را نشان بدهند، که بگویند ما از شهادت نمی‌ترسیم و پیمودن این راه برای ما افتخار است. بنابراین اگر به عقب برگردم بازهم می‌گذارم همسرم برود. چون بعد از شهادت ایشان فکر می‌کنم این دنیا واقعاً بی‌ارزش است، باید جوری در دنیا زندگی کنیم تا خدا از ما راضی باشد. فارس: در لحظات نزدیک به اذان مغرب هستیم، یک دعا بفرمایید. در این لحظات آرزو می‌کنم که هرچه زودتر امام زمانمان ظهور کند و به تمام این جنگ‌ها و بی‌عدالتی‌ها پایان دهد و همه‌چیز را آرام کند، ان‌شاءالله. و من نیز آمین‌گویان، از عدنا که هنوز در خواب شیرینش به‌سر می‌برد خداحافظی می‌کنم و دلم نمی‌آید حتی با بوسه‌ای، مزاحم استراحت او شوم. خانم تقدسی را به خدایی می‌سپارم که اکنون خود، جانشین مرد این خانواده در میان خانه آن‌هاست. =========== گزارش از فریبا دهقان =========== انتهای پیام/3268/ط40

95/05/11 :: 12:13





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 139]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن