واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:
تولد نوزاد پسر در بیابان های اطراف تهران
روز نو : شب سختی را پشت سر گذاشته است. نوزادش را در بیابان های اطراف تهران به دنیا آورده و ساعت ها خودش و نوزاد تازه متولد شده در بیابان رها مانده اند.
در سرمای زمستان تنها کاری که از دستش برآمده، بریدن بند ناف نوزاد با قیچی بوده که در جیب خود داشته است. مابقی ماجرا را به خاطر ندارد اما آنطور که پزشکان بیمارستان تخمین زده اند، زمانی که نوزاد به بیمارستان منتقل شده حدود 9 ساعت از تولد او می گذشته است.
در این ساعات دلهره آور شاید با یک معجزه، نوزاد زنده مانده است؛ نوزادی بدون لباس در سرمای شدید یک شب زمستانی در بیابانی که محل تردد سگ ها است.
پس از چندین ساعت از تولد نوزاد، رهگذری با صحنه ای ناگوار مواجه می شود. یک زن بیهوش و نوزادی یخ بسته که در بیابان رها مانده اند. بلافاصله با نیروهای اورژانس تماس گرفته شده و مادر و نوزاد به بیمارستان منتقل می شوند.
برای دیدار با این زن و پیگیری وضعیت او به همراه مددکار موسسه خیریه مهرآفرین راهی بیمارستانی در تهران می شویم. اگر چه ساعات اولیه صبح است و وقت ملاقات نیست اما حیاط بیمارستان مملو از همراهان بیمارانی است که اغلب آنها از شهرستان راهی تهران شده و مکانی برای استراحت ندارند.
پس از عبور از حیاط شلوغ این بیمارستان دولتی، راهی طبقه چهارم و بخش مورد نظر می شویم. نگهبان پس از پرسش چندین و چند سوال، سرانجام اجازه می دهد از خان اول عبور کنیم. سراغ زن را می گیریم، آدرس آخرین اتاق بخش را به ما می دهند.
یکی از پرستاران می گوید: دنبال همان زنی هستید که معتاد است؟ وقتی با پاسخ مثبت مواجه می شود در جواب می گوید وضعیت چندان مناسبی ندارد اما خواب هم نیست و می توانید با او صحبت کنید.
وارد اتاق شماره 412 می شویم. به ما گفته شده تخت شماره 31 متعلق به "شهلا" است. اما با نگاهی به سایر بیماران حتی بدون داشتن شماره تخت هم تشخیص چهره تکیده "شهلا" ممکن است. پتوی بیمارستان را تا نیمه به روی صورت خود کشیده تا هم اتاقی هایش که با تعجب به او نگاه می کنند را نبیند.
اگر چه شب دشواری را پشت سر گذاشته اما توان صحبت کردن دارد. دندان هایش یکی در میان است و سعی می کند موهای کوتاهش که از زیر کلاه بیمارستان به بیرون آمده را از جلوی چشمانش دور کند.
32 سال دارم اما شناسنامه ام را گم کرده ام. 13 ساله که بودم با اصرار خانواده به همسری پسری 18 ساله درآمدم.
وی می افزاید: هنوزعروسک بازی می کردم که نخستین فرزندم متولد شد. نه چیزی از نگهداری نوزاد می دانستم و نه معنی درست زندگی را فهمیده بودم که از طریق همسرم با مواد مخدر آشنا شدم.
"شهلا" در رابطه با چرایی مصرف مواد مخدر می گوید: زمانی که ازدواج کردم همسرم معتاد نبود اما پس از مدتی طی رفت و آمدهایی که با برخی از دوستانش داشت با تریاک آشنا شد. او در خانه مواد مخدر مصرف می کرد و همین شد که من نیز پا به پای او مصرف مواد را آغاز کردم.
وی با اشاره به فوت همسر اولش می گوید: همسرم علاوه بر اعتیاد به فروش مواد مخدر نیز روی آورده بود. سرانجام نیز به جرم فروش مواد مخدر زندانی شد. او مبتلا به بیماری سرطان هم بود و در نهایت نیز در زندان جان خود را از دست داد.
شهلا در حالی که مرتب خمیازه می کشد و مشخص است که از آخرین مصرف مواد مخدرش ساعت ها گذشته است در رابطه با وضعیت نخستین فرزندش می گوید: فرزند اولم پسربود و اکنون باید 18 سال داشته باشد. مدت زیادی است که او را ندیده ام و او نیز علاقه ای به دیدن من ندارد. زمانی که همسرم از دنیا رفت، تصمیم گرفتم بار دیگر ازدواج کنم و خانواده همسرم که می دانستند من اعتیاد دارم، نوه شان را از من گرفتند.
وی درخصوص ازدواج دوم خود می گوید: برای بار دوم با مردی ازدواج کردم که 5 سال از من بزرگتر بود. او یک بار ازدواج کرده بود اما به علت اعتیاد از همسرش جدا شده بود. این مرد دنبال زنی می گشت که همانند خودش معتاد باشد و سرانجام نیز من را انتخاب کرد.
شهلا می افزاید: همسر دومم شیشه و هروئین مصرف می کرد و من نیز پس از ازدواج با او با مواد مخدر صنعتی آشنا شدم.
وی با اشاره به محل زندگی خود می گوید: اعتیاد شدید باعث شد تمام دارایی هایمان را از دست بدهیم. پس از این اتفاق، یک اتاق مخروبه در بیابان های اطراف تهران و نرسیده به شهر پردیس پیدا کردیم و آنجا شد خانه ما. محلی که به خانه ما تبدیل شد متعلق به فردی است که از وضعیت زندگی ما خبر داشت و اجازه داد که در اتاق خرابه او زندگی کنیم.
شهلا که نیم نگاهی به سایر بیماران دارد و دوست ندارد که آنها از وضعیت زندگیش با خبر شوند از فوت دومین فرزند خود در همین خانه خبر می دهد و می گوید: مدتی پس از ازدواج با همسر دومم فرزند دختری را به دنیا آوردم. "هدیه " یکسال و نیمه بود که دچار گازگرفتگی شد و جان خود را از دست داد. در خانه ما خبری از گاز کشی نیست و ما برای گرم کردن خودمان مجبور هستیم آتش روشن کنیم و آن شب نیز گاز ناشی از سوخت هیزم، جان کودک من را گرفت.
وی در حالی که از فوت دومین فرزند ش ابراز رضایت می کند در رابطه با تولد فرزند سومش می گوید: شرایط زندگی ما به هیچ وجه مناسب نیست به همین خاطر دوست نداشتم که در یک اتاق مخروبه یک دختر بچه را نیز همانند خودم بدبخت کنم. زمانی که او جان خود را از دست داد قصد داشتم که دیگر باردار نشوم اما در نهایت تنها چند ماه پس از مرگ "هدیه" سومین فرزندم را باردار شدم.
شهلا در خصوص نحوه تولد نوزادش می گوید: همسرم 2 ماه است که به دلیل سرقت، زندانی شده و من به تنهایی در اتاق مخروبه مان در بیابان زندگی می کنم. می دانستم که فرصت زیادی تا زایمانم باقی نمانده اما جایی را برای رفتن نداشتم در نهایت نیز از اتاق مخروبه مان خارج شدم تا خود را به شهر پردیس برسانم اما در میان راه نوزاد متولد شد.
وی می افزاید: یک قیچی با خود به همراه داشتم و تلاش کردم با آن، بند ناف را قیچی کنم و بعد از آن چیز دیگری متوجه نشدم تا اینکه به بیمارستان منتقل شده و با صدای پزشکان به هوش آمدم.
شهلا با بیان اینکه می دانم نوزادم زنده است می گوید: من مادر خوبی برای نوزادم نیستم اما می دانم که او هم همانند من زنده مانده و ساعت های سخت را تاب آورده است. اگر او را از من جدا کنند راضی هستم زیرا می دانم که یک نوزاد در کنار یک مادر معتاد آینده ای ندارد.
مادر حتی علاقه ای ندارد که در مورد نوزادش صحبت کند و تنها می گوید همین که زنده مانده خواست خدا بوده است. او اصرار دارد که از بیمارستان مرخص شود و از اینکه پرستاران به او مرفین ترزیق نمی کنند گلایه مند است.
تاریخ انتشار: ۱۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۳:۵۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روز نو]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 87]