واضح آرشیو وب فارسی:الف: روایت گردشگر انگلیسی از سفرش با موتورسیکلت به ایران
تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۰۷
روزنامه وقایع اتفاقیه روایتی از یک زن گردشگر انگلیسی منتشر کرده است که با موتورسیکلت ایران را میچرخد؛ در اتاق هتلي بينراهي در دامنه کوههاي البرز، کتابخانهاي شيشهای توجهم را جلب کرد. نسخه انگليسي کتاب «سفرنامه الموت» را باز کردم: «در غروب آفتاب وارد گرمارود شديم، صخره بسيار عظيمي، ناحيه پشت دهکده را مسدود کرده است و رودخانه الموت وقتي به اين روستا ميرسد، از طريق شکاف باريکي راهش را پيدا ميکند. رودخانه در برابر آخرين اشعه خورشيد چون مشعلي ميدرخشد. خانههاي مسطح ساختهشده در سراشيبي دامنه کوه، مثل اراضي کنارشان در نورآفتاب با رنگ قرمز جلوهگري ميکنند.» يکي از هتلدارها از من پرسيد: «فريا استارک را ميشناختي؟ سال 1930 اومد همين هتل. يه خانوم انگليسي، درست مثل شما.» در جوابش سر تکان دادم: «استارک، يکي از دلايلي است که امروز اينجا هستم.» مرد هتلدار گفت: «فکر ميکنم شما هم فريا استارک باشيد اما روي موتورسيکلت.» کتاب را با دقت از من گرفت و دوباره در کتابخانه شيشهاي قرار داد. استارک بين سالهاي 1306 تا 1310 در ايران گشتوگذار داشت و طوايفي را ديدار کرد که بسياري از آنها اين روزها وجود ندارند. او با اسب، قاطر و شتر که وسايل سواري آن روزها بودند، ايران را چرخيد و از طايفه بيرانوند، از شهر الشتر (چندين شب مهمان خانواده معروف حاجيکريمخان)، از شهر نورآباد (مهمان خانواده معروف سالاري قلعه کفراج) و از ديگر مناطق لکنشين کنگاور، هرسين، کرمانشاه، بيستون و... بازديد کرد اما من با موتورسيکلت از رشتهکوههاي البرز بهعنوان بخشي از سفرم به دور ايران عبور کردم؛ بيش از سههزار مايل از مرز ترکيه تا بيابانهاي جنوب. من مدتهاي مديد ستايشگر جهانگردان بريتانيايي بودم که ايران را ميگشتند و حالا خودم طعم تجربه آنها را از نزديک حس ميکردم؛ گشتوگذار در جغرافيايي متنوع و باورنکردني. چيزي که بيش از همه درباره استارک مرا مجذوب ميکرد، بيتکلفي او در سفر بود. هرجا که قافله و تقدير او را ميبرد، او هم به آن تن ميداد. انگار که افسار سفرت را رها کرده باشي، هرجا که مرکوب پا بگذارد، خوش است. من را هم تقدير به اينسو و آنسو ميبرد، هرجا که چرخهاي موتورسيکلتم ترمز کرده و هرجا که لبخندهايي گرم و مهربان مرا دعوت کنند؛ لبخندهايي که آنقدر در سفرم به ايران بيشمار بودند که وصفشان ممکن نيست. اينجا ميزبانهاي مهربان، اتاقهاي راحتي را برايم فراهم ميکردند تا استراحت کنم. استارک، 80 سال پيش در همين مسيري قدم گذاشت که من امروز طي ميکنم؛ مسيري که آن روزها سختتر و خطرناکتر بود. استارک بهعنوان يک زن اما در ايران هيچگاه صحبتي از ناامني به ميان نياورد. در تصورات من، او هميشه زني خندان به نظر ميآمد که راههاي تاريخ را طي ميکرد، همان حسي که من با يک موتورسيکلت تجربه کردم. توصيفي که در هتل از کتاب استارک خواندم، حالا اينطور است: «گرمارود يا گرمابرود، تقريبا نقطه پايان الموت است؛ روستايي که در گذشته يکي از گذرگاهها و راههاي مالروي قزوين به مازندران بوده و درحالحاضر، بيش از 350 خانوار در اين روستا زندگي ميکنند که شکل زندگي بيشتر آنان به صورت ييلاق- قشلاقي است.» دامنههاي جنوبي البرز به تهران منتهي ميشود. مسيرهايي که امروزه مدرن هستند. پيستهاي اسکي، اقامتگاههاي تفريحي و مکانهايي براي تجربه زندگي لاکچري و مدرن امروزي اما درههاي منزويتري هم در گوشهوکنار پيدا ميشوند که تغييرات زمانه را به چالش کشيدهاند. آنها از دوران استارک تاکنون، تغييري به چشم نديدهاند. براي يک موتورسيکلتسوار، البرز با مسيرهاي خاکي، آبشارهايش و عقابهايي که بالاي سنگهاي سياه و دندانهدار و قلههاي پوشيده از برف پرواز ميکنند، مانند يک بهشت است. استارک، روزهاي اين دره را در زمان رضاشاه ديد، حالا من در دوران پس از انقلاب اسلامي اينجا هستم؛ در دوراني که رسانههاي خارجي چهرهاي مخدوش از ايران ارائه ميدهند اما من ميتوانم کتاب راهنماي چندجلدي از مساجد، محلهاي تاريخي، باغها و تجربيات زيبايم در ايران را بنويسم؛ سفري ساده با يک موتورسيکلت در آغوش مهربان مردمي با فرهنگ و سنتهايي ناب. ميتوانم ليستي طولاني از عطرها و طعمهايي متنوع فراهم کنم که از شمال تا جنوب ايران مزه کردم و هيچجاي ديگر تجربه نکرده بودم؛ غذاهايي که مردماني مهربان با لبخندهاي گرمشان به من تعارف ميکردند. از روزي که ايران را ترک کردم، مطمئن بودم اين آخرين سفر من به ايران نيست؛ ايران سرزميني است که هرچقدر عميقتر آن را بکاويد، بيشتر و بيشتر شيفتهاش ميشويد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: الف]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]