واضح آرشیو وب فارسی:الف: ترامپ و توهم خودبرتر بینی آمریکاییها
تاریخ انتشار : يکشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۷:۰۶
کاخ سفید در حالی شاهد انتقال قدرت از باراک اوباما به دونالد ترامپ بود که رئیس جمهور منتخب به دلیل فقدان سابقه سیاسی، موجب بهت و حیرت کارشناسان سیاسی شده و آن ها را از ارائه هرگونه تحلیلی نسبت به سیاست های احتمالی ترامپ دچار تردید کرده است. اظهارات متناقض و ناهمخوان ترامپ در رابطه با مسائل مختلف داخلی و بین المللی و هیجان های گاه و بیگاه او، بیش از پیش بر ابهام کارشناسان حوزه سیاست افزوده است. با این حال تحلیل سخنان ترامپ به ویژه نطق وی و تا کیدش بر انگاره «اول آمریکا» در مراسم تحلیفش بیانگر شروع عصر جدیدی از استثناگرایی آمریکایی است. روزنامه خراسان نوشت، کاخ سفید در حالی شاهد انتقال قدرت از باراک اوباما به دونالد ترامپ بود که رئیس جمهور منتخب به دلیل فقدان سابقه سیاسی، موجب بهت و حیرت کارشناسان سیاسی شده و آن ها را از ارائه هرگونه تحلیلی نسبت به سیاست های احتمالی ترامپ دچار تردید کرده است. اظهارات متناقض و ناهمخوان ترامپ در رابطه با مسائل مختلف داخلی و بین المللی و هیجان های گاه و بیگاه او، بیش از پیش بر ابهام کارشناسان حوزه سیاست افزوده است. با این حال تحلیل سخنان ترامپ به ویژه نطق وی و تا کیدش بر انگاره «اول آمریکا» در مراسم تحلیفش بیانگر شروع عصر جدیدی از استثناگرایی آمریکایی است. استثناگرایی آمریکایی چیست؟ انگاره «استثناگرایی آمریکایی» به عنوان مهمترین مولفه هویتی ایالات متحده اولین بار در سال 1831 توسط الکسی دوتوکویل در تحلیل جامعه آمریکا مطرح شد. استثناگرایی آمریکایی به این مفهوم است که این کشور به طور ماهوی از سایر ملل پیشرفته متمایز است. استثناگرایی آمریکایی در واقع ایده ای است مبتنی بر توهم برتری آمریکایی ها بر همگان و الگو بودن ایشان برای ملت های دیگر.جان وینتروپ فرماندار ماساچوست در سال 1630 خطاب به مریدان خود گفته بود: «این عهد بین ما و خدا قرار دارد. ما باید خودمان را به عنوان« شهری روی تپه»در نظر بگیریم که چشم های همه مردم به سوی ماست.» مایکل مندل بوم تحلیل گر آمریکایی در این رابطه می نویسد«آمریکا برای خود آمریکایی ها مترادف مفهوم استثناست. دکترین استثنایی بودن آمریکا در جهان از همان آغاز کشف و تصرف این سرزمین و بعد ها در جنگ های استقلال و پس از آن در نماد آمریکا به عنوان یک قدرت برتر خود را به نمایش می گذارد. آمریکایی ها عمیقا« بر این باورند که کشور آنان یک استثنا در قاعده کلی کشور های جهان می باشد و آینده نیز در این امر دگرگونی پدید نخواهد آورد. باور عمومی در آمریکا این است که نه تنها سرزمینشان بهترین، آزادترین، ثروتمندترین و قدرتمندترین کشور جهان است، بلکه آمریکا دنیای دیگری است، خوشبخت تر و مصون و ایمن از تمام فاجعه ها و جنگ ها که در کشور های دیگر رخ می دهد».با این حال منتقدان این مفهوم آن را حاکی از روحیه نژادپرستی آمریکایی می دانند و برخی دیگر نیز آن را نشانه ای از برتری جویی و امپراتورمآبی ایالات متحده خوانده اند. انگاره ای که نقش جدی در شکل گیری سیاست خارجی ایالات متحده در دوره های مختلف داشته است. گودفری هاگسون نویسنده وتحلیل گر انگلیسی در کتاب اخیر خود« اسطوره استثناگرایی آمریکایی»می نویسد:« این عقیده که برای ایالات متحده مقدر شده است که هدایای منحصربه فرد خود، دموکراسی و کاپیتالیسم را در کشور های دیگر توزیع کند؛ چه برای خود آمریکایی ها و چه برای باقی جهان بسیار خطرناک است.» وی در این کتاب تاکید می کند:« آمریکا آنقدرها که خودش دلش می خواهد، استثنایی نیست؛ کوری آمریکا درباره تاریخ خودش به ناسیونالیسمی خودخواهانه در سیاست خارجی خطرناک این کشور منجر شده است. به بیان دیگر ایده استثناگرایی این کشور را از جامعه جهانی جدا کرده و با آن بیگانه ساخته است. «توماس بندر، نویسنده کتاب« ملتی میان ملل: جایگاه آمریکا در تاریخ جهان» نیز می نویسد:« این یک واقعیت است که اعتقاد به استثناگرایی آمریکایی مانع از درک صحیح درباره جایگاه ملت آمریکا در جهان شده است.» استثناگرایی و سیاست خارجی آمریکا استثناگرایی، رسالت گرایی و خود بزرگ بینی آمریکایی علاوه بر تاثیر در سیاست داخلی آمریکا نمود ویژه ای نیز در سیاست خارجی این کشور دارد. استفان والت اخیرا در یادداشتی تحت عنوان «توصیه هایی به رئیس جمهور بعدی آمریکا» در نشریه فارین افیرز می نویسد: «رئیس جمهوری که درک درستی از ژئوپلتیک داشته باشد، می تواند استثناگرایی آمریکایی را نیز بهتر درک کند. استثناگرایی آمریکایی در قانون اساسی آمریکا، فرهنگ آن و جامعه ای که از آن تحت عنوان دیگ جوشان یاد می شود، معنا پیدا نمی کند، بلکه استثناگرایی آمریکا در امنیت این کشور که به واسطه انزوای جغرافیایی آن تضمین شده، معرفی می گردد.» استثناگرایی آمریکایی دو الگوی انزواگرایی و بین الملل گرایی را بر طبق مقتضیات زمان و اولویت های امنیتی به وجود می آورد اما منظور از مقتضیات زمان و اولویت های امنیتی چیست؟ در بیش از دو قرن گذشته دولت های مختلف در آمریکا همواره به دنبال تحقق«مثلث امنیت»، متشکل از «مصونیت فیزیکی» و یا امنیت سرزمینی؛ «اشاعه ارزش ها» و یا آمریکایی سازی و «تحقق اهداف اقتصادی» و یا کاپیتالیسم بوده اند. البته بایستی توجه داشت که در هر دوره تاریخی اولویت با یکی از اجزای سه گانه این مثلث بوده است. اولویتی که معمولا با در نظر گرفتن چگونگی توازن قوا در سطح جهانی، جایگاه بین المللی آمریکا، شرایط داخلی و ویژگی های شخصی سیاستمداران آمریکایی که قدرت را در دست دارند مشخص می شود. از همین روست که معمولا به دنبال تغییر در هرم قدرت در ایالات متحده معمولا شاهد تحول استراتژیک در رویکرد های کلان این کشور هستیم. این به معنی تکیه آمریکا به استراتژی های متفاوت در طول تاریخ این کشور است. از همین روست که به وضوح می توان دید استراتژی آمریکا در هزاره سوم به شدت از استراتژِی این کشور در قرن نوزده و بیستم متفاوت است. پارادایم قالب در قرن نوزدهم در سیاست و امنیت بین الملل، پارادایم جغرافیای سیاسی بود، زمانه ای که «عصر ژئوپلتیک» نامیده می شد و استراتژِی خاص خود را طلب می کرد. قرن بیستم که تجلی گر «عصر ایدئولوژیک» بود به ضرورت استراتژی متفاوت از عصر قبل از خود را تجربه کرد. آمریکا در پایان جنگ سرد وارد «عصر تفوق» و یا جهان تک قطبی شد که اوج آن همزمان با حضور نئومحافظه کاران در دولت اول جورج بوش پسر، رئیس جمهور اسبق آمریکا، بود؛ اما آمریکا امروز «عصر افول» را در برابر خود دارد، عصری که از دوره دوم جورج بوش آغاز شد و در دوره هشت ساله اوباما شدت گرفت، لذا استراتژی که در این عصر اتخاذ می شود بایستی متناسب با این شرایط باشد اما استراتژی عصر افول چگونه است. همان گونه که عنوان شد، استثناگرایی آمریکایی به عنوان یک مولفه هویتی از همان سال های آغازین تشکیل ایالات متحده موجد دو اردوگاه کلان فکری، انزوا گرایی و یا مداخله گرایی در رابطه با ماهیت استراتژی این کشور بوده است. در هر دوره تاریخی یکی از این دو تفکر، چشم انداز های حاکم بر سیاست خارجی را براساس محوریت خود شکل داده اند. هر دو قالب فکری خواهان متمایز نمودن آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ بوده اند. آمریکا به عنوان یک قدرت بزرگ از نظر آنان هم تضمینی بر امنیت همه جانبه کشور است و هم توانایی نفوذ در دیگر کشور ها را دارد. همسویی در هدف، وجه مشترک هر دو مکتب فکری است. مداخله گرایی محصول شرایطی است که در آن به دلیل وجود مصونیت فیزیکی و موفقیت سرمایه داری اولویت مثلث امنیت بر اشاعه ارزش ها قرار می گیرد در مقابل انزوا گرایی محصول شرایطی است که در آن دغدغه بر تحقق اهداف اقتصادی و امنیت سرزمینی است. لذا همان طور که در «عصر توفق» و عصر ایدئولوژیک«مداخله گرایی رویکرد کلان سیاست خارجی آمریکا را تشکیل می داد» در عصر افول«همچون» عصر ژئوپلتیک، انزواگرایی رویکرد کلان سیاست خارجی خواهد بود. انزواگرایان بر خلاف مداخله گرایان که تعهدات بین المللی را تعیین کننده منافع ملی می دانند و معتقدند منافع آمریکا حکم می کند که حضور فعال در صحنه جهانی داشته باشد؛ بر این باورند که منافع می بایستی تعهدات را تعیین کند، منافع آمریکا حکم می کند که توجه را معطوف به داخل کند و بدین روی تعهدات می بایستی جهتی داخلی بیابند. این همان باوری است که تبلور آن را می توان در شعار ها و وعده های انتخاباتی ترامپ و سخنان او در روز تحلیفش به وضوح دید.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: الف]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]