واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - آندره بازن / شهرام شکیبا فولاد (فیلم مسعود کیمیایی) یا منطق در تنش، امتداد معقول است فیلمنوشتِ مسعود کیمیایی روز.داخلی. بقالی هیبت در لالهزار عکس درشت از چشم هیبت که زخم کهنه گوشة پلکش را دریده. هیبت قدیمی است. دورة زخم و لالهزار و اتوبوس دوطبقه و آبجوشمس. حالا بارش افتاده. بقالی زده. رانی و آدامس اربیت میفروشد ولی دلش گروست، پیش شوئپس و آدامس خروس. عکس از همه مغازه تا برسد به قاب عکسی که جوانی هیبت در آن میخندد و تیلت بشود به خودش که اخم دارد، حالا. عکس از در مغازه که یکی وارد میشود از آن. او هم قدیمی است. ضدنور است. جلوتر که میآید میبینیم چهره هژبر را. هژبر: سلام سینه سوخته، سکه بدم زنگ بزنم. هیبت: بزن قدیمی. بزن. برق سکهت ما رو نگرفته که هیچ برقی نگرفته ما رو الا رفاقت. حالا دیگه همه تلفنهمراهی شدن. هژبر: من نشدم. حبس بودم. هیبت: پس غربت رو سینه ته. هژبر: غربتم مال غیرته. عشقم بود. گفته بود میمیرم برات. تو ماشین غریب دیدمش. بنز بود. مال پولدارا. داغ شدم. گفتم میمردی برام رو گفته بودی، حالا حرفت حکمه. اجراشم با عاشق. نفسشو گرفتم، قانونم آزادیمو گرفت داد به میلههای قصر، که چه قصری. قصر غریبون. بیشمعوچراغ. هیبت: تلفن نمیزنی. هژبر: نه دیگه. خودتو عشقه قدیمی. هیبت: تخممرغ میزنی؟ هژبر: بهکی؟ هیبت: میزنی یعنی «میخوری». هژبر: پس «میخوری» یعنی چی؟ هیبت: «میخوری» الان دیگه عیبه. دوره دورة «میلکردنه». هژبر: میل که مال زورخونهس. هیبت: یکمش این که میل با میل توفیر داره. دُیمش اینکه حالا دیگه زورخونهها شده باشگاه فرهنگی، ورزشی بیلیارد. دیگه واسه زورزدن کسی زورخونه نمیره زوراشونو توی خونه میزنن. سر مبال. از بس که عملی شدن پهلوونا. هژبر: پس عملیا چی شدن؟ هیبت: قدیمیاش«گوزنها» رو دیدن ترک کردن. جدیدا «حکم» رو دیدن عملی شدن. هژبر: گوزنا خوبن. پاهاشون زشته، شاخاشون قشنگه. شکارچیا که بیان با پاهای زشتشون فرار میکنن ولی شاخای قشنگشون گیر میکنه به درخت. «حکم» چیه، اونو نمیدونم. هیبت: چهار نفرهس. دوبهدو بازی میکنن. یکی میشه حاکم. هژبر: تو چقدر غلطی. حکم باید مال صابحکم باشه، رییس. قمارو نمیگم. خودم قاپ قمار خونهم. سه دفعه توی تاس بهبود صفر کردم همة اموال رو. هیبت: تو چرا نرو بازی میکنی؟ چرا هرچی راسته کج میکنی؟ هژبر: مگه کج چیه؟ راستیه که تاب ورداشته. هیبت: تابشو که بگیری، کجم راسته. اینو درس گفتی. چرا دستوپات سرجاش نیس؟ چرا نیگاتوی چشمات نمیبینم؟ هژبر: کارم نصفهس. تمبکم پوست نداره. سه قاپم«جیک» و «خر» و «بوک» نشسته. تو بودی سرت داغ نمیشد؟ هیبت: قدیمی شدی قدیمی. آزادی مال خطییاس. توتالیتاریسمو عشقه. هژبر: ناخونت که گوشه کنه، چرک میکنه. چرک و خون که بیاد، دس تو سوراخ مار بکنی، سرشو میکوبه به سنگ هفتمنی. من دلم چرک و خونه. میفهمی سینهسوخته؟ هیبت: پس توهم آستینت کهنهس. تو هم شاخت شیکسه. هژبر: قدیمی شدم. مث چراغ شیره. مث آینة توی راهپلة اتوبوس دو طبقه. مثل اون کفاشه که سرکوچه آبشُر مینشست، کفشای آقامو تخت مینداخت. هیبت: سادگی مال سادههاس. هفتاد تا کلفتشو میشناسم که با آستین کت فاستونیشون کفش یه فراخو برق میندازن. هژبر: تو که بودم، بیرون واسهم قصه بود. حالا شدم قصه واسة دمدرییا. ساکت که باشی افسار میزنن سوارت میشن. انگشت به تمبک بزنی صداش میشه عالمگیر. هیبت: توفیر نداره. گفتمان یه مفهوم کلیه توی لایههای سرمایهداری. سرمایهدارا برج ساختن خونة ننهمشهدی رو کورکردن. یاسش آفتاب ندیده، خشک شده. عکس از کسی که از در وارد میشود. ساکت میشوند دو یار تازهیافته. تازهوارد: سیدی فرهاد دارین؟ هیبت: نه. هژبر: شما؟ تازهوارد: من محمد هاشمی آستانهم. رفیق شهرام شکیبا. رو حساب رفاقت گفت بیام یه دیالوگ بگم، برم. هژبر: خب گفتی اون یارو خارجیتو. تازهوارد: دیالوگمرو؟ بله، عرض کردم. هیبت: پس خوش اومدی. تازهوارد میرود. هژبر: به مأمورا میبرد قیافة این تازهخارجه! هیبت: تازهوارد. هژبر: اصلاً تو با من چته؟ موقعی که اومد تازهوارد بود. حالا که رفته تازهخارجه. هیبت: یه بویی میدی. هژبر: بوی قدیمه. بوی رفاقت. هیبت: نه، رفاقت بوی چارقد مادربزرگو میده. قدیم، بوی سیبیل آقاجونو که دود چپق زردش کرده بود. نکنه بوی خونه. گوله خوردی؟ هژبر: نه، شب بود. خوابیدم. صب شد، دیدم که بار آشغال ریختن روم. هیبت: پس برو حموم. الان شلوغه. نمره برو. هژبر: نه، میرم عمومی، داداش کریم آبمنگل رو بکشم بیام. تا تخممرغارو دسمال بکشی یه تُکپا میرم حموم، میکشمش میآم. هیبت: بذار حرفامونو بزنیم، بعد. هژبر: دلم تنگه. سینهم سنگینه واسه الاغای جادة امامزاده داوود. هیبت: حالا دیگه اتوبانه. هژبر: دستم زیر سنگه. استخون لای زخمم میذاری. هیبت: توسعهس دیگه. وقتی فرش قرمز بندازی واسه عدالت، اسب آزادی یورتمه میره. اونوقت باید سرگین الاغای جادة امامزاده داوود رو بریزی توی طبق، بذاری روی سرت، دوره بیفتی که آی زالزالک و وای زالزالک. هژبر: بدیش اینه که همهش هستهس زالزالک. کارم نصفهس. تمومش میکنی؟ هیبت: ناتموم یعنی الکی. مرد که نباس الکی باشه. هژبر: میخوام با یه ضامندار اینقدری دستهزنجونی بزنی کلکمو بکنی. میخوام ایندفه درستوحسابی کلکم کنده بشه. هیبت: مث یه کفتر نشستی روی شونهم. آخه چطوری میتونم؟ هژبر: دستت نلرزه. محکم باش. هیبت:نه، به خاطر همة خاطرخواهیا خودت بمیر. بهخاطر لالهزار. به خاطر ساندویچ کالباس. واسه خاطر جیم جنگلی و فیلم قدیمیا. هژبر: پس من مث فیلما میمیرم. این را میگوید و میمیرد. موسیقی روی عکس هژبر. موسیق اعتراض. از لالهزار که میگذرم... تمام *جمله پایانی «حسرت»، رمانِ مسعود کیمیایی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 579]