تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ياد خدا عقل را آرامش مى دهد، دل را روشن مى كند و رحمت او را فرود مى آورد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829199664




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

منطق در تنش، امتداد معقول است


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما  - آندره بازن / شهرام شکیبا فولاد (فیلم مسعود کیمیایی)  یا منطق در تنش، امتداد معقول است  فیلم‌نوشتِ مسعود کیمیایی  روز.داخلی. بقالی هیبت در لاله‌زار  عکس درشت از چشم هیبت که زخم کهنه گوشة پلکش را دریده. هیبت قدیمی است. دورة زخم و لاله‌زار و اتوبوس دوطبقه و آبجوشمس. حالا بارش افتاده. بقالی زده. رانی و آدامس اربیت می‌فروشد ولی دلش گروست، پیش شوئپس و آدامس خروس. عکس از همه مغازه تا برسد به قاب عکسی که جوانی هیبت در آن می‌خندد و تیلت بشود به خودش که اخم دارد، حالا.  عکس از در مغازه که یکی وارد می‌شود از آن. او هم قدیمی‌ است. ضدنور است. جلوتر که می‌آید می‌بینیم چهره هژبر را.  هژبر: سلام سینه سوخته، سکه بدم زنگ بزنم.  هیبت: بزن قدیمی. بزن. برق سکه‌ت ما رو نگرفته که هیچ برقی نگرفته ما رو الا رفاقت. حالا دیگه همه تلفن‌همراهی شدن.  هژبر: من نشدم. حبس بودم. هیبت: پس غربت رو ‌سینه ته. هژبر: غربتم مال غیرته. عشقم بود. گفته بود می‌میرم برات. تو ماشین غریب دیدمش. بنز بود. مال پولدارا. داغ شدم. گفتم می‌مردی برام رو گفته بودی، حالا حرفت حکمه. اجراشم با عاشق. نفسشو گرفتم، قانونم آزادی‌مو گرفت داد به میله‌های قصر، که چه قصری. قصر غریبون. بی‌شمع‌وچراغ.  هیبت: تلفن نمی‌زنی. هژبر: نه دیگه. خودتو عشقه قدیمی.  هیبت: تخم‌مرغ می‌زنی؟ هژبر: به‌کی؟ هیبت: می‌زنی یعنی  «می‌خوری». هژبر: پس «می‌خوری» یعنی چی؟ هیبت: «می‌خوری» الان دیگه عیبه. دوره دورة «میل‌کردنه». هژبر: میل که مال زورخونه‌س. هیبت: یکمش این که میل با میل توفیر داره. دُیمش این‌که حالا دیگه زورخونه‌ها شده باشگاه فرهنگی، ورزشی بیلیارد. دیگه واسه زورزدن کسی زورخونه نمی‌ره زوراشونو توی خونه می‌زنن. سر مبال. از بس که عملی شدن پهلوونا.  هژبر: پس عملیا چی ‌شدن؟  هیبت: قدیمیاش«گوزن‌ها» رو دیدن ترک کردن. جدیدا «حکم» رو دیدن عملی شدن.  هژبر: گوزنا خوبن. پاهاشون زشته، شاخاشون قشنگه. شکارچیا که بیان با پاهای زشتشون فرار می‌کنن ولی شاخای قشنگشون گیر می‌کنه به درخت. «حکم» چیه، اونو نمی‌دونم.  هیبت: چهار نفره‌س. دوبه‌دو بازی می‌کنن. یکی می‌شه حاکم. هژبر: تو چقدر غلطی. حکم باید مال صاب‌حکم باشه، رییس. قمارو نمی‌گم. خودم قاپ قمار خونه‌م. سه دفعه توی تاس بهبود صفر کردم همة اموال رو. هیبت: تو چرا نرو بازی می‌کنی؟ چرا هرچی راسته کج می‌کنی؟ هژبر: مگه کج چیه؟ راستیه که تاب ورداشته.  هیبت: تابشو که بگیری، کجم راسته. اینو درس گفتی. چرا دست‌وپات سرجاش نیس؟ چرا نیگاتوی چشمات نمی‌بینم؟ هژبر: کارم‌ نصفه‌س. تمبکم  پوست‌ نداره. سه قاپم«جیک» و «خر» و «بوک» نشسته. تو بودی سرت داغ نمی‌شد؟ هیبت: قدیمی شدی قدیمی. آزادی مال خطی‌یاس. تو‌تالیتاریسمو عشقه.  هژبر: ناخونت که گوشه کنه، چرک می‌کنه. چرک و خون که بیاد، دس‌ تو سوراخ مار بکنی، سرشو می‌کوبه به سنگ هفت‌منی. من دلم چرک و خونه. می‌فهمی سینه‌سوخته؟ هیبت: پس توهم آستینت کهنه‌س. تو هم شاخت شیکسه. هژبر: قدیمی شدم. مث چراغ شیره. مث آینة توی راه‌پلة اتوبوس دو طبقه. مثل اون کفاشه که سرکوچه آبشُر می‌نشست، کفشای آقامو تخت مینداخت.  هیبت: سادگی مال ساده‌هاس. هفتاد تا کلفتشو می‌شناسم که با آستین کت فاستونی‌شون کفش یه فراخو برق میندازن.  هژبر: تو که بودم، بیرون واسه‌م قصه بود. حالا شدم قصه واسة دم‌دری‌یا. ساکت که باشی افسار می‌زنن سوارت می‌شن. انگشت به تمبک بزنی صداش می‌شه عالم‌گیر. هیبت: توفیر نداره. گفتمان یه مفهوم کلیه توی لایه‌های سرمایه‌داری. سرمایه‌دارا برج ساختن خونة ننه‌مشهدی رو کورکردن. یاسش آفتاب ندیده، خشک شده.  عکس از کسی که از در وارد می‌‌شود. ساکت می‌شوند دو یار تازه‌یافته.  تازه‌وارد: سی‌دی فرهاد دارین؟ هیبت: نه. هژبر: شما؟ تازه‌وارد: من محمد هاشمی آستانه‌م. رفیق شهرام شکیبا. رو حساب رفاقت گفت بیام یه دیالوگ بگم، برم.  هژبر: خب گفتی اون‌ یارو خارجی‌تو. تازه‌وارد: دیالوگم‌رو؟ بله، عرض کردم.  هیبت: پس خوش اومدی. تازه‌وارد می‌رود.  هژبر: به مأمورا می‌برد قیافة این تازه‌خارجه! هیبت: تازه‌وارد.  هژبر: اصلاً تو با من چته؟ موقعی که اومد تازه‌وارد بود. حالا که رفته تازه‌خارجه.  هیبت: یه‌ بویی می‌دی. هژبر: بوی قدیمه. بوی رفاقت.  هیبت: نه، رفاقت بوی چارقد مادربزرگو می‌ده. قدیم، بوی سیبیل آقاجونو که دود چپق زردش کرده بود. نکنه بوی خونه. گوله ‌خوردی؟  هژبر: نه، شب بود. خوابیدم. صب شد، دیدم که بار آشغال ریختن روم. هیبت: پس برو حموم. الان شلوغه. نمره برو. هژبر: نه، می‌رم عمومی، داداش کریم آبمنگل رو بکشم بیام. تا تخم‌مرغارو دسمال بکشی یه تُک‌‌پا می‌رم حموم، می‌کشمش می‌آم. هیبت: بذار حرفامونو بزنیم، بعد.  هژبر: دلم تنگه. سینه‌‌م سنگینه واسه الاغای جادة امامزاده داوود. هیبت: حالا دیگه اتوبانه. هژبر: دستم زیر سنگه. استخون لای زخمم می‌ذاری. هیبت: توسعه‌س دیگه. وقتی فرش قرمز بندازی واسه عدالت، اسب آزادی یورتمه می‌ره. اون‌وقت باید سرگین الاغای جادة امامزاده داوود رو بریزی توی طبق، بذاری روی سرت، دوره بیفتی که آی زالزالک و وای زالزالک. هژبر: بدیش اینه که همه‌ش هسته‌س زالزالک. کارم نصفه‌س. تمومش می‌کنی؟ هیبت: ناتموم یعنی الکی. مرد که نباس الکی باشه. هژبر: می‌خوام با یه ضامن‌دار این‌قدری دسته‌زنجونی بزنی کلکمو بکنی. می‌خوام این‌دفه ‌درست‌وحسابی کلکم کنده بشه.  هیبت: مث یه کفتر نشستی روی شونه‌م. آخه چطوری می‌تونم؟  هژبر: دستت نلرزه. محکم باش. هیبت:نه، به خاطر همة خاطر‌خواهیا خودت بمیر. به‌خاطر لاله‌زار. به خاطر ساندویچ کالباس. واسه خاطر جیم جنگلی و فیلم قدیمیا.  هژبر: پس من‌ مث‌ فیلما می‌میرم.  این را می‌گوید و می‌میرد. موسیقی روی عکس هژبر. موسیق اعتراض.  از لاله‌زار که می‌گذرم... تمام  *جمله پایانی «حسرت»، رمانِ مسعود کیمیایی




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 579]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن