واضح آرشیو وب فارسی:ایسکانیوز: «كريستال» جواني ام را شكست
تهران – خبرگزاري ايسكانيوز:نفس روزهاي دربند بودن به شماره افتاده و حالا براي تمام شدن همين 38 روز ثانيه شماري مي كند،انگار اين روزهاي آخري خيلي ديرتر مي گذرد.
زمين را نگاه مي كند و مرتب با دستانش ور مي رود،آرام و شمرده سخن مي گويد با واهمه اي پنهان در كلامش.
خود را«علي» معرفي مي كند و 17 ساله،ساكن آن روزهاي يك روستاي خوش آب و هوا با چاه هاي فراوان و درختان سربه فلك كشيده. از موقعي مي گويد كه روزگار به كام بود و بر وفق مراد.پدر مثل همه كشاورزان منطقه ، داس و بيل را برمي داشت و تمامي روز خود را در مزرعه مي گذراند.
«علي» كوچك بود و به مدرسه مي رفت كه يك رخداد تلخ ، پدر را خانه نشين كرد و براي هميشه دور از لطافت باغ و مزرعه ماند.
دبستان كه تمام شد «علي» براي رفتن به مدرسه راهنمايي بايد راهي شهر مي شد،اما وضعيت به هم ريخته خانواده و تامين نشدن مخارج ،اين مهم را مقدور نساخت و در خانه ماند.روزها و شبهايش با همان تحصيلات ابتدايي به بطالت مي گذشت.مادر، نان آور شده بود و پايه خانه.
«علي» آفتاب نشين بود و كوچه گرد،نه كار رو به راهي و نه سرگرمي درستي :«يك روز كه با بچه ها بوديم و دور و بر روستا مي گشتيم ،پسر همسايه سيگار درآورد تا بكشد و به من هم داد.تا آن موقع نكشيده بودم،مي ترسيدم،قبول نكردم اما مي گفت بكش چيزي نمي شود.» به گزارش ايسكانيوز ، علي نخستين سيگار را كنار دوستانش به لب گرفت:«اوايل فقط پيش مادرم مي كشيدم،اعتراض مي كرد،گوش نمي كردم. جرات نمي كرد به پدرم بگويد ولي كم كم بابا هم فهميد.»
يك روز كه براي سركشي به مزرعه مي رفت پسر همسايه همراهش شد،سايه درختان باغ ، جاي خوبي بود و بعد هم بساط سيخ و سنجاق:«اصرار كرد،كشيدم.مادر بزرگم معتاد بود،اوايل از او مي گرفتم.اعتراض مي كرد اما به زور مي گرفتم،بعد كه ديد واقعا احتياج دارم خودش مواد را مي داد.يك سال ترياك كشيدم تا اين كه در همان پاتوق هميشگي ، پسر همسايه چيز جديدي آورد.«كريستال» خيلي از ترياك بهتر بود و بي دردسرتر.مدتها مهمان پسر همسايه بودم ولي كم كم كه ديد خرجم زياد شده ، نداد،مجبور شدم از مادرم پول بگيرم.»
پنج ماه اعتياد به كريستال ، تمامي هيبت جواني اش را شكست و مواد همراهش بالاخره او را به زندان كشاند:«اينجا ترك كردم،تا چند روز قرص مي خوردم و از زور درد خواب نداشتم اماالان خوب شده ام.»
«علي» باز از خانواده اش مي گويد با همان كلمه هاي شمرده شمرده كه بايد به تكرار شنيده شود:«از يكي از زنهاي همسايه كريستال گرفتند،جون با مادرم از مدت ها قبل اختلاف داشت گفته بود مواد ، مال او است.مادرم را بردند و الان در زندان بيرجند است.خواهر يك ساله ام هم پيش او در زندان است.من پدر و مادرم را مقصر مي دانم.اگر پدرم براي تحمل دردهايش ترياك نمي كشيد،اگر مادرم براي بهبود خيلي زود بچه هاي مريضش و ساكت شدن دردهايشان به رسم اهالي ديگر روستا مقداري ترياك به آنها نمي داد و اگر مادربزرگم در الطافش كمي مضايقه مي كرد،اگر....الان اينجا نبودم.»
حالا از محكوميتش فقط 38 روز مانده و او به انتظار است تا «در» آهني بزرگ كانون اصلاح و ترنيت به رويش باز شود و آزاد آزاد به خانه برگردد:«قرار است چاه موتورمان را برقي كنند،من مي روم و كشاورزي مي كنم،اگر هم آب نباشد كارگر ساختمان مي شوم.ديگر بي كار نمي مانم و مواد هم مصرف نمي كنم.
من به خودم قول داده ام و يا علي گفته ام.»525/125
يکشنبه 2 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسکانیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 139]