تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 1 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):حد توکل چیست؟ حضرت فرمودند: اینکه با وجود خدا از هیچ کس نترسی
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817575097




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

درباره شکنجه شدنش حرف نمی‌زد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: درباره شکنجه شدنش حرف نمی‌زد
شهيد محمد منتظر قائم، از اولين نمادهاي مقابله با «نفوذ» پس از پيروزي انقلاب اسلامي است كه...
نویسنده : احمدرضا صدري 


شهيد محمد منتظر قائم، از اولين نمادهاي مقابله با «نفوذ» پس از پيروزي انقلاب اسلامي است، از اين روي به عنوان شهيد شاخص سال 1395 معرفي شد. در شناخت زندگي و زمانه آن بزرگ، با حجت الاسلام دكتر مهدي منتظرقائم برادر شهيد، گفت و شنودي انجام گرفته است كه نتيجه آن را پيش روي داريد.    به عنوان نخستين سؤال، لطفاً بفرماييد كه شهيد محمد منتظر قائم از چه دوره‌اي و تحت تأثير چه عواملي به عرصه مبارزات پيش از انقلاب وارد شد؟ بسم الله الرحمن الرحيم. خدمتتان عرض كنم كه مرحوم پدر ما، نسبت به مسائل سياسي، مذهبي و اجتماعي بسيار حساس و در مجموع آدم روشني بود، با علما ارتباط نزديك و به حضرت امام ارادت داشت. ما در منزل رساله امام را داشتيم. چند وقت پيش يكي از دوستان دوره دبستان مي‌گفت: «‌من اولين بار نام امام خميني را از تو شنيدم و در كلاس سوم مدرسه بوديم كه تو يك روز رساله امام را آوردي و به من نشان دادي!» فضاي خانه ما چنين فضايي بود و طبيعتاً محمد هم تحت تأثير اين فضا قرار داشت و به امام بسيار علاقه‌مند بود. اين را از يكي از دوستان دوره سربازي محمد به اسم آقاي معلي شنيدم كه: «‌چون محمد خيلي به مسجد مي‌رفت، يكي از متدينين شهر دامغان ـ كه محمد دوره سربازي خود را در آنجا مي‌گذراند ـ مشكوك مي‌شود كه يك سرباز ژاندارمري چرا اينقدر به مسجد مي‌رود؟ يك روز او را تعقيب مي‌كند و مي‌بيند او دارد زير لب شعري را مي‌خواند كه ترجيع‌بند آن «اَينَ الخميني» بود.» تحصيلات شهيد منتظر قائم در چه حد بود؟ محمد به هنرستان رفت و در رشته برق ديپلم گرفت. بعد هم به سربازي رفت و پس از سربازي، در كارخانه توانير تهران مشغول كار شد. از دوران كودكي و رفتار شهيد منتظر قائم در آن مقطع برايمان بگوييد. يكي از خاطرات آن دوره‌ام اين است كه وقتي به دبستان مي‌رفتم، محمد به هنرستان مي‌رفت. او دوچرخه داشت و هميشه زودتر از من به خانه مي‌رسيد! مادرمان هميشه كاهو مي‌شست و با سكنجبين برايمان مي‌گذاشت كه وقتي از مدرسه برمي‌گرديم، بخوريم. محمد هميشه برگ‌هاي ضخيم كاهو را مي‌خورد و وسط كاهو را - كه برگ‌هاي لطيف و خوشمزه‌اي دارد- برايم مي‌گذاشت. خيلي از اين كارش خوشم مي‌آمد، اما دليلش را درك نمي‌كردم تا بعدها كه مي‌ديدم محمد هميشه از خواسته‌هاي خودش، براي ديگران مي‌گذرد و براي خودش چيزي نمي‌خواهد! به هرحال، محمد خيلي به پدر و مادرمان احترام مي‌گذاشت. به برادرم حسن علاقه زيادي داشت، ولي با هم دعوا هم مي‌كردند! يكي از خاطرات خوش دوران كودكي‌ام اين است كه در زمستان‌ها آب حوض ما يخ مي‌بست و محمد مرا روي اين يخ‌ هل مي‌داد تا سُر بخورم. گاهي هم با دوچرخه‌اش مرا به مدرسه مي‌برد و گاهي موقعي كه ترمز مي‌گرفت، دستم لاي گيره ترمز گير مي‌كرد و زخمي مي‌شد! چه ويژگي‌هايي در ايشان بارزتر بود كه به يادتان مانده است؟ محمد بسيار اهل كار و در كارش هم جدي بود. بسيار كم‌غذا بود و اغلب روزه مي‌گرفت. مادرم مي‌گفت: محمد خيلي مهربان است، اما من و برادرم حسن فكر مي‌كرديم برايمان بزرگ‌تري مي‌كند. حسن اهل مطالعه كتاب بود، ولي محمد بيشتر قرآن مي‌خواند. نماز را هم با صداي بلند مي‌خواند و هنوز صدايش در گوشم هست. محمد بسيار رازدار و صبور بود و مشكلاتش را به كسي نمي‌گفت. خيلي اهل مطالعه نبود، اما زياد فكر مي‌كرد. گاهي ساعت‌ها مي‌نشست و فكر مي‌كرد. دو برادرتان اهل مبارزه بودند. نگاه برادرتان حسن به محمد چگونه بود؟ حسن هميشه محمد را از خود مذهبي‌تر و جدي‌تر مي‌دانست. اين جديت مخصوصاً در مبارزات، بارزتر بود. نمي‌دانم در زمينه مبارزه چه ارتباطي با هم داشتند، چون مبارزات مخفي بود طبيعي بود كسي از مبارزات ديگران - حتي اگر برادرش هم باشد - خبر نداشته باشد. دوستان حسن، خيلي بيشتر از دوستان محمد بودند. البته دوستان مشتركي هم داشتند. بيشترِ اينها، در انجمن ديني يزد بودند كه وابسته به انجمن حجتيه و رئيسش آقاي احمد فتاحي بود. اين انجمن هم در تربيت محمد بي‌تأثير نبود و او خيلي زود با آقاي حلبي، رئيس انجمن حجتيه و از اين طريق با يك تشكيلات گسترده، ارتباط پيدا كرد. برخورد پدر و مادرتان با دوستان اين دو- كه ظاهراً بيشتر جلساتشان در منزل شما تشكيل مي‌شد- چگونه بود؟ برخوردشان بسيار راحت بود و رابطه صميمي و خوبي داشتند. از نظر آنها مشكلي نبود و با روي گشاده با دوستان محمد و حسن برخورد مي‌كردند. شما از كي به قم رفتيد و آيا ارتباط شما با برادرتان همچنان برقرار بود؟ من براي تحصيلات حوزوي به مدرسه حقاني رفتم. محمد در آنجا دوستان زيادي داشت و اغلب طلبه‌ها او را مي‌شناختند و با او از طريق آقاي معلي ارتباط داشتند. آقاي معلي، دامغاني بود و آنها در دوره سربازي با هم آشنا شده بودند. آقاي معلي هم طلبه مدرسه حقاني بود و محمد گاهي از تهران، براي ديدن ايشان مي‌آمد و به اين ترتيب با همه دوست شده بود. گاهي كه من متوجه آمدن محمد نمي‌شدم، دوستان اطلاع مي‌دادند. خيلي با طلبه‌ها رفيق بود. از ارتباط شهيد محمد با روحانيون، به‌خصوص شهيد آيت‌الله صدوقي برايمان بگوييد؟ به قول آقاي معلي، محمد به هر شهري كه مي‌رفت، قطعاً سري به حوزه علميه آنجا مي‌زد. يك بار در قم به طلبه‌اي برخوردم كه از من پرسيد: «تو مهدي منتظر قائم نيستي؟» جواب دادم: «چرا. مرا از كجا مي‌شناسي؟» گفت: «برادرت محمد در يزد كه بود، بارها و بارها مرا با موتور سيكلتش اين طرف و آن طرف برد!» اين طلبه اهل كرمان بود و مدتي در حوزه علميه يزد درس خوانده بود. معلوم مي‌شد محمد با حوزه علميه يزد هم زياد در تماس بوده است. سال‌ها بعد يك طلبه سمناني را ديدم كه به همين خوبي محمد را مي‌شناخت و فهميدم با حوزه سمنان هم ارتباط زيادي داشته است. گاهي هم محمد به حوزه علميه طرزجان يزد مي‌رفت كه در تابستان‌ها هواي خنكي داشت و طلبه‌هاي يزدي مدرسه حقاني در ايام تعطيلات به آنجا مي‌رفتند. آنها برايم تعريف مي‌كردند كه محمد با آنها شوخي مي‌كرد و كشتي مي‌گرفت! با طلبه‌ها بسيار مأنوس بود. آيا با آنها در فعاليت‌هاي سياسي هم مشاركت داشت؟ بله، گاهي از تهران كه مي‌آمد مي‌ديدم چيزهايي با خودش مي‌آورد. از قم هم رساله و كتاب‌هاي كشف‌الاسرار و ولايت فقيه امام را مي‌خريد و به تهران مي‌برد. يك بار به تهران رفته بودم و موقعي كه مي‌خواستم برگردم، او مرا به ميدان شوش رساند. چمدانِ هميشگي‌اش، همراهش بود. موقعي كه به ميدان شوش رسيديم، داشتيم از ميدان رد مي‌شديم كه يكمرتبه در چمدان باز شد و اعلاميه‌هاي زيادي از آن بيرون ريخت و متوجه شدم چه كار خطرناكي كرده است! من بيشتر از 17 سال نداشتم و به‌شدت ترسيدم كه الان است كه مردم با مأموران امنيتي بريزند و همه چيز لو برود، ولي محمد با خونسردي نشست و همه اعلاميه‌ها را داخل چمدان گذاشت و در آن را بست و شانس آورديم كه وسط ميدان بوديم. اگر در پياده‌رو بوديم، قطعاً همه چيز لو مي‌رفت! آيا ايشان عضو گروه فلاح بود؟ نمي‌دانم. البته بعدها شنيدم آقاي مرتضي الويري، برادرم حسن و يك نفر ديگر، موقعي كه دستگير و زنداني مي‌شوند، اين گروه را تشكيل مي‌دهند، ولي خبر ندارم آيا محمد هم عضو اين گروه بود يا نه؟ هيچ‌وقت هم از حسن نپرسيدم. مي‌دانم حسن و محمد فعاليت مسلحانه نمي‌كردند. البته يكي از دوستان طلبه‌ام، دستش در اثر انفجار در هنگام ساختن مواد منفجره قطع شد و مي‌گفت: با محمد ارتباط داشته است. نمي‌دانم محمد به او آموزش مي‌داد يا او اينها را براي محمد مي‌ساخت؟ از فعاليت‌هاي مسلحانه حسن هم چيزي نمي‌دانم. سازمان مجاهدين خلق سعي نكرد برادران شما را عضوگيري كند؟ نمي‌دانم. فقط يادم است موقعي كه آقاي احمد فتاحي، رئيس انجمن ديني در اثر تصادف از دنيا رفت، از شهرهاي مختلف براي شركت در مراسم ختم ايشان آمدند. از قم هم جواني به نام آقاي موسوي آمد كه خيلي با من، محمد و حسن صميمي شد. دانشجوي دانشگاه شريف و عضو سازمان مجاهدين بود. او خيلي به محمد اصرار مي‌كرد عضو سازمان شود. چگونه از دستگيري شهيد محمد مطلع شديد؟ خانه محمد در كرج بود و گاهي به آنجا مي‌رفتم. يك روز دير رسيدم و هر چه در زدم، كسي در را باز نكرد! به ناچار زنگ خانه صاحبخانه را زدم. او مرا شناخت و آرام گفت: محمد را دستگير كرده و پسر آنها را هم برده‌اند! آنها ترسيده بودند و جرئت نمي‌كردند مرا راه بدهند، ولي اصرار كردم كه دير وقت است و جايي را ندارم بروم. بالاخره مرا راه دادند. به خانه محمد رفتم و ديدم مأموران ساواك همه چيز را به هم ريخته‌اند! يك گوشه خوابيدم تا صبح شد و به قم برگشتم و به آقاي قدوسي مدير مدرسه، قضيه را گفتم. جرئت نداشتم به كسي خبر بدهم. خانه ما هم تلفن نداشت و تلفن كسي را هم نداشتم كه از آن طريق خانواده را خبر كنم. تصميم گرفتم به يزد بروم و به برادرم حسن اطلاع بدهم كه حواسش را جمع كند. يادم است شبانه حركت كردم و صبح سحر رسيدم. هوا خيلي سرد بود. چرا مستقيم به خانه برادرتان نرفتيد؟ نمي‌دانستم چه اتفاقي افتاده است و تصميم گرفتم به خانه يكي از دوستان حسن در خيابان قيام بروم و به او اطلاع بدهم و بگويم: مراقب باشد پدر و مادرم بويي نبرند كه به يزد آمده‌ام تا بتوانم زود به قم برگردم! مي‌خواستم به او بگويم: فقط آمده‌ام به حسن خبر بدهم كه محمد را گرفته‌اند و مواظب خودش باشد. از آنجا كه صبح خيلي زود رسيدم، خجالت كشيدم بروم و در خانه‌شان را بزنم و به همين دليل در كيوسك تلفن منتظر ماندم كه صبح شود كه ديدم چند نفر در كنار خيابان آتش روشن كرده‌اند. دو نفر پليس و دو نفر ديگر بودند. جلو رفتم و شنيدم يكي از پليس‌ها گفت: ديشب چند خرابكار را دستگير كرديم! نشاني‌ها را كه داد، ديدم خيلي به برادرم حسن شبيه است و متوجه شدم احتمالاً حسن را دستگير كرده‌اند. منتظر ماندم تا صبح شد و به در خانه دوست حسن رفتم و به او خبر دادم محمد را دستگير كرده‌اند و بايد به حسن خبر بدهيم. او با دوچرخه‌اش به خانه ما رفت و فهميد حسن دستگير شده است. به خانه‌مان رفتم. مادرم با نگراني پرسيد: «تو چرا آمده‌اي؟ از كجا فهميدي حسن دستگير شده است؟» همان شب مادربزرگم به رحمت خدا رفته بود. به آقاي قدوسي زنگ زدم و خبر دادم: برادرم حسن هم دستگير شده است و نمي‌توانم به مدرسه بيايم. چند روز بعد، ساواك ايشان را احضار كرد و گمانم آنها هم به او گفته بودند: محمد دستگير شده است. به هر حال با نزديكان، قرار گذاشتيم مادر متوجه دستگيري محمد نشود. گاهي از طرف محمد نامه مي‌نوشتم و به خانه خودمان مي‌انداختم! بعدها محمد از شكنجه‌ها و زندان‌هايش براي شما چه چيزهايي را نقل مي‌كرد؟ اصلاً در اين باره حرفي نمي‌زد! پس از پيروزي انقلاب، ماجراي كانديداتوري ايشان براي اولين دوره مجلس چه بود؟ مي‌دانستم محمد رأي نمي‌آورد، چون رقيبش آقاي دكتر پاك‌نژاد بود كه همه ايشان را مي‌شناختند و قبل از انقلاب، خدمات زيادي به مردم كرده بود. وقتي شنيدم محمد كانديدا شده است، تعجب كردم و از اين كارش خوشم نيامد، براي همين اصلاً به يزد نيامدم و برايش تبليغات هم نكردم!  و در سال 1359، خبر حادثه طبس كي و چگونه به شما رسيد؟ مي‌خواستيم براي خريد عروسي به بازار برويم كه حسن تلفن زد و خبر داد! كجا بوديد؟ در تهران و خانه حسن! بعد هم گفت: مي‌آيم تا همگي به يزد برويم. به پدر و مادر و نامزدم تلفن زدم و گفتم: محمد تصادف كرده و در بيمارستان است و بايد به يزد برويم. وقتي رسيديم، ديديم همه كوچه خانه پدري را سياه‌پوش كرده‌اند! پدرم گفت: پارچه‌هاي سياه را بردارند و به‌جايش پارچه سفيد بزنند! اشتباه بزرگي كه كردم اين بود كه عكاسان و خبرنگاران را جز يكي، به داخل غسالخانه راه ندادم و آن يكي هم گفت: عكس‌هايي كه گرفته است، خراب شده‌اند! آقاي راشد يزدي محمد را غسل داد. در آن مراسم آقاي ناصري، امام جمعه فعلي يزد هم حضور داشت. شهيد آيت الله صدوقي هم پشت در نشسته بودند. ايشان بر جنازه محمد نماز خواندند. پدر و مادرم خيلي بي‌تابي نكردند، ولي براي فوت حسن زياد گريه كردند. خود شما از حادثه طبس چه روايتي داريد؟ در اصل وجود طوفان شن، آتش گرفتن هواپيما و هليكوپتر و جنازه‌هاي سوخته و فرار عده‌اي ترديدي نيست، ولي اينكه آيا طوفان مانع ديد خلبان‌ها شده است و در نتيجه هواپيما و هليكوپتر آتش گرفته‌اند، هنوز دقيقاً معلوم نيست. اين موضوع هم كه آيا محمد مستقيماً هدف رگبار قرار گرفت يا نه؟ هنوز مشخص نيست. آقاي جواد شمقدري مستندي درباره حادثه طبس ساخته و با خلبان هواپيماهايي كه هليكوپترها را بمباران كرده، صحبت كرده و خلبان گفته بود: محمد را با رگبار مستقيم زده‌اند، اما ما در بدنش تركش تير نديديم! متأسفانه پس از طي اين همه سال، هنوز يك كميته حقيقت‌ياب اين حادثه را پيگيري نكرده است تا واقعيت آشكار شود و هر كسي روي ظن خود حرفي نزند. بني‌صدر مي‌گفت: هليكوپترها را به اين دليل زديم كه فرار نكنند! سؤالات زيادي مطرح شد كه كسي جوابي برايشان نداشت. اگر برادرتان زنده بود، از نظر سياسي چه جايگاهي پيدا مي‌كرد؟ واقعاً نمي‌دانم، چون او در ارديبهشت سال 1359 شهيد شد و در اين فاصله زماني يك سال و خرده‌اي از پيروزي انقلاب، هنوز جايگاه‌هاي سياسي- آن‌گونه كه بعدها بروز پيدا كردند- معلوم نبود. در آن زمان براي همه، فقط يك موضوع اهميت داشت و آن هم حفظ انقلاب بود. دو گروه هم بيشتر نبودند. مدافعان انقلاب و سلطنت‌طلب‌ها! حتي منافقين هم هنوز، رو در روي انقلاب قرار نگرفته بودند. بعدها به‌تدريج جناح‌بندي‌ها آشكار شدند. بنابراين در مورد محمد نمي‌توانم قضاوت دقيقي كنم، اما حسن چون عضو مجاهدين انقلاب اسلامي بود، موضع‌گيري‌هاي خاصي داشت كه نهايتاً منجر به تقابل عده‌اي از اعضاي سازمان در برابر يكديگر شد و او هم نهايتاً سازمان را كنار گذاشت. حسن بعد از كناره‌گيري از سازمان مجاهدين انقلاب چه مي‌كرد؟ تا مدتي بيكار بود و به نقد و بررسي كتاب‌هاي رمان مشغول شد. بعد هم با كمك آقا كمال حاج سيد جوادي و آقا مصطفي رخ‌صفت، كيهان فرهنگي را راه انداخت. ارزيابي كلي شما از شهدا و برادر شهيدتان چيست؟ من شهدا را تافته جدا بافته و ماوراي انساني نمي‌بينم. دست‌كم آنهايي را كه من مي‌شناختم، انسان‌هاي عادي بودند كه ويژگي‌هاي خوبي داشتند و خدا اين توفيق را به آنها داد كه در شرايط خاصي شهيد شدند. خيلي‌هاي ديگر هم اين ويژگي‌ها را دارند، اما توفيق شهادت را پيدا نكرده‌اند، لذا به نظر من نبايد از شهدا شخصيت‌هاي ماورايي بسازيم، چون ديگر نمي‌شود راه و شيوه زندگي آنها را به مردم نشان داد و از دسترس مردم دور مي‌شوند. اسطوره‌سازي از شهدا باعث مي‌شود نسل جوان نتواند با آنها ارتباط برقرار كند. زندگي شهدا را نبايد تحريف كنيم و به دروغ صفاتي را به آنها ببنديم. اگر شهيد را همان‌گونه كه هست معرفي كنيم، ديگران مي‌توانند با او احساس نزديكي كنند. و كلام آخر؟ محمد بسيار زاهد بود و هيچ تعلق خاطري به دنيا نداشت. زندگي بسيار ساده‌اي داشت و دار و ندارش يك موتور بود كه بعد از شهادت او سوار مي‌شدم! بعدها فهميدم حتي سند موتور را هم به نام من زده بود. اين را سال‌ها بعد موقعي كه بنزين كوپني بود و ناچار شديم سند را ببينيم، متوجه شدم. هيچ‌وقت هم ادعاهاي عجيب و غريب از او نشنيدم. بسيار ساده بود و بسيار ساده هم زندگي كرد. خدايش رحمت كند. با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.  

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۳۹۵ - ۲۰:۳۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن