تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 1 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):راست ترين سخن و رساترين پند و بهترين داستان، كتاب خداست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817535844




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نمي‌توانستم با نظر احترام به او ننگرم!


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: نمي‌توانستم با نظر احترام به او ننگرم!
آنچه پيش رو داريد، قطعاتي كوتاه از يادداشت‌هاي «نصرالله انتظام» از علاقه‌مندان رضاخان است كه...
نویسنده : محمدرضا کائینی 


آنچه پيش رو داريد، قطعاتي كوتاه از يادداشت‌هاي «نصرالله انتظام» از علاقه‌مندان رضاخان است كه همراه با توضيحات نگارنده به حضورتان تقديم مي‌شود. اين شهادت‌هاي تاريخي، دريچه‌اي جديد از منش و شخصيت مدرس را بر مخاطب موشكاف مي‌گشايد. اميد آنكه مقبول افتد.
   
«نصرالله انتظام» در واپسين ماه‌هاي حكومت رضاخان و به خواست او، رياست تشريفات دربار را بر عهده داشته است. او به اين دليل و بسي دلايل ديگر، در يادداشت‌هاي خويش، طبيعتاً جانبدار رضاخان است و به مخالفان او بدبين. تا اين جاي مسئله، گرايش او طبيعي است و هركس ديگر نيز با شرايط او، چنين كاري انجام مي‌داد. داستان ما از جايي آغاز مي‌شود كه او خواسته يا ناخواسته در مواضعي از يادداشت‌هايش، به مدح و بيان برخي فضايل و مناقب او مي‌پردازد و پاره‌اي از مشاهدات شخصي‌اش در اين‌باره را باز مي‌گويد. مقال پيش رو، حول و حوش پاره‌اي از اين اعترافات و وقايع دور مي‌زند.
 
  كسي نتوانست نقشي شبيه او را بازي كند جز كاشاني!

نصرالله انتظام در يادداشت‌هايي كه از او منتشر شده است، به هنگام رسيدن به رويداد استيضاح مستوفي‌الممالك، متوجه مدرس مي‌شود و در ابتدا شخصيت و منش او را بدين گونه توصيف مي‌كند، توصيفي كه به عقيده نگارنده، يكي از بهترين و تاريخي‌ترين شهادت‌ها درباره آن رجل وجيه‌المله تاريخ معاصر ايران است:‌«هر چند مرحوم سيد‌حسن مدرس را از نزديك نشناختم و با اختلاف سن، مقام و سليقه‌اي كه در بين بود، آميزش و آشنايي كامل امكان نداشت، مع‌هذا در تمام دوره چهارم تقنينيه ناظر اعمالش بودم، چون شخصيت برجسته او هر پير و جواني را كه به سياست و زندگي سياستمداران مختصر علاقه‌اي داشته باشد، جذب مي‌كند. اعم از اينكه كسي با سياست او موافق يا مخالف باشد، باز نمي‌توانست با بي‌اعتنايي به او بنگرد. از همان زمان با سياست مدرس مخالف بودم و چون به خودخواهي و خودپرستي او پي برده بودم و مي‌ديدم همواره از كساني كه منفور ما بودند حمايت مي‌كند و به آنهايي كه مورد علاقه و احترام ما بودند حمله مي‌كند نظر اخلاص و محبتي به آن مرحوم نداشتم. با وجود اين نمي‌توانستم شيفته صفات برجسته‌اش نشوم و با نظر احترام به او ننگرم. مدرس، رضاشاه و مصدق كساني هستند كه انسان بر طبق تشخيص و تمايلات خود ممكن است آنان را دوست يا دشمن بدارد، ولي هيچ دشمن منصفي حق تحقير آنها را ندارد. متأسفانه درباره مدرس كمتر با نظر انصاف قضاوت شده است و مدح و ثناي مبالغه‌آميزي كه طرفدارانش از او كرده‌اند و مي‌كنند نتيجه بغض و عداوتي است كه به رضاشاه داشتند و چون جرئت مخالفت مستقيم با پهلوي را نمي‌كردند مي‌خواستند با مدح مدرس عقده دل را خالي كنند. ضمناً مانند اغلب مداحان جاهل به‌جاي اينكه صفات واقعي مدرس را بگويند، فضايلي را كه نداشت به او نسبت مي‌دادند. به عقيده من در بين رجالي كه نقش بزرگي در سياست ايران بازي كرده است و شخصاً دعوي زمامداري ظاهري را نداشتند هيچ‌كدام به پايه مدرس نرسيدند و حتي به او نزديك هم نشدند. اگر نمايندگان نوزدهم دوره تقنينيه را در نظر بگيريم به جز كساني كه از فرط جهالت و جاه‌طلبي تقليد مدرس و خود را مفتضح كردند، تنها كسي كه چند صباحي نقشي شبيه به او را بازي كرد و در همان مدت كوتاه هم باز نقشش نگرفت و اگر گرفت دوامي نداشت، سيد‌ابوالقاسم كاشاني است. مدرس سه صفت بزرگ داشت: دانش، شهامت و ذكاوت. از حيث فضل از علماي تراز اول و مورد قبول همه مجتهدين بود. در جرئت و شهامت نظير نداشت و تا دقيقه آخر در مقابل حريفي چون رضاشاه ايستاد. هوش و ذكاوت سرشارش دوست و دشمن را به حيرت و اعجاب وا مي‌داشت. وقتي اين صفات را با طرز استدلال محكم و قوي ممزوج مي‌ساخت، معجوني درست مي‌كرد كه براي دوستانش نوشدارو و براي دشمنان زهر هلاهل بود. اگرچه اين معترضه مطول مي‌شود، ولي ذكر يكي دو مثال در تأييد اين مدعا بيجا نخواهد بود تا بدانند چگونه مدرس منظور باطني خود را با بيان مستدل و به صورت حق بجانبي پيش مي‌برد.» (1)
 
مدرس و اعتبارنامه نصرت‌الدوله فيروز

بخش مهمي از شهادت‌هاي انتظام درباره مدرس، مربوط به مشاهدات او از رفتار وي در مجلس است. واقعيت اين است كه مدرس با لحاظ مصالحي، رد اعتبارنامه نصرت‌الدوله را به صلاح نمي‌شمرد و خواستار رأي اعتماد نمايندگان به وي بود. انتظام درباره نحوه رفتار مدرس در جلسه دفاع از اعتبارنامه نصرت‌الدوله مي‌گويد: «وقتي خواست از اعتبارنامه نصرت‌الدوله عاقد قرارداد 1919 ـ كه منفور خاص و عام بود ـ دفاع كند، به‌جاي اينكه منكر بدي آن قرارداد شود يا پاره‌اي خدمات نصرت‌الدوله را به رخ نمايندگان بكشد، از ضعف مخالفين كه در رأس آنها سليمان‌ميرزا اسكندري بود استفاده كرد و خبطي را كه او و خودش از حيث شركت در مهاجرت مرتكب شده بودند، يادآور شد و گفت: نصرت‌الدوله كار بدي كرده است و مثل ما كه از مهاجرت پشيمانيم، او هم از عمل خود نادم است و استغفار مي‌كند. حالا به پشيماني او وقعي نگذارم تا از شدت يأس باز مرتكب خطاي ديگري شود؟ زنهار!... در اين موقع در پشت تريبون دست به سينه لُخت خود زد و با لهجه اصفهاني فرياد برآورد: خير، خودم قبولش دارم و خودم از او دفاع مي‌كنم!»(2)
 
 مدرس و نوع مواجهه با «لايحه مرور زمان»

انتظام در مقام اشارت به توانايي‌هاي مدرس در مقام استدلال، به نطق او درباره «لايحه مرور زمان» كه از سوي علي‌اكبر داور به مجلس ارائه شده بود، اشاره مي‌كند و در توصيف فضاي حاكم بر آن جلسه و نيز نطق مدرس در آن روز مي‌گويد:«نمونه ديگر كه قدرت و تسلط او را در سفسطه مي‌رساند: هنگامي كه داور لايحه مرور زمان را به مجلس برد با مخالفت سخت متشرعين مواجه شد و به عذر اينكه تا قيام قيامت حق، حق است و باطل، باطل و مرور زمان در آن تأثير ندارد لايحه را مخالف شرع اسلام جلوه دادند. داور كه رد لايحه را در ابتداي كار شكست بزرگي براي خود مي‌ديد با دوستان مشورت كرد. عقلاي قوم حل مشكل را در دست تواناي مدرس دانستند. لاعلاج به او متوسل شد. مدرس كه نقص بزرگش خودپرستي بود و از هر كس كه عقبه او را ببوسد حمايت مي‌كرد به داور مي‌گويد: گرچه قضيه بغرنج و مشكل است، ولي مأيوس نباش! روزي كه لايحه در مجلس مطرح مي‌شود مدرس نطقي ايراد مي‌كند و مي‌گويد: در نظر ما كليه دعاوي بايد به محاضر شرع ارجاع شود و غير از اين محاضر دادگاهي صلاحيت رسيدگي ندارد، مگر اختلافات كوچكي كه مادون شأن محاضر هستند و به دست فراش‌باشي‌ها و نايب علي‌اكبرها (فراموش نشود كه اسم اول داور علي‌اكبر است) بايد حل شود. حالا وزير عدليه آمده است و مي‌گويد هوش، حواس و حافظه‌ام محدود است و بيش از 20 سال نمي‌توانم به دعوايي رسيدگي كنم. من كه با اصل صلاحيت او مخالفم بگويم خير مجبوري تا آخر زمان هم رسيدگي كني؟ ابداً! هر چه كمتر بكني بهتر، خدا پدرت را بيامرزد كه اين رسيدگي به ناحق را به طيب خاطر محدود ساختي. اين مدح بما يشبه الذم اثر خودش را كرد و لايحه از تصويب گذشت». (3)
 
مدرس وشاهكارش در جلسه استيضاح مستوفي الممالك!

شايد بتوان شاخص‌ترين فصل از خاطرات انتظام از مدرس را، رفتار او در روز استيضاح مستوفي‌الممالك در مجلس دانست كه ساير خاطرات او، در واقع مقدمه و تمهيدي براي فهم بهتر اين بخش به شمار مي‌رود، دانست مدرس و يارانش در آن روزگار، مستوفي و مستوفي‌ها را، آلت فعل رضا‌خان مي‌دانستند و بر اين باور بودند كه مواجهه با آنان، در واقع مواجهه با رضاخان به شمار مي‌رود. انتظام روز استيضاح و رفتار هنرمندانه مدرس در آن را بدين گونه روايت كرده است:‌«پس از كودتاي سال 1299 روي كار آمدن دولت‌ها و دوام آنها بسته به موافقت و رضايت سردار سپه وزير جنگ بود. تا زماني كه از دولتي راضي بود و تقاضاهاي مادي و معنوي كه براي اصلاح و تكميل قشون داشت برآورده مي‌ساختند سر كار مي‌ماندند، ولي به محض اينكه مختصر سرپيچي از اطاعت مي‌كردند يا از عهده انجام توقعات بر نمي‌آمدند به عذر و بهانه‌اي واژگون مي‌شدند. مجلس چهارم كه در نتيجه انتخابات نسبتاً آزادي به وجود آمده بود و اغلب و بلكه همه رجال و سرجنبانان وقت از قبيل مدرس، نصرت‌الدوله، تيمورتاش، قوام‌السلطنه، سليمان ميرزا، تدين و صلحاي زمان مانند مستوفي، مشيرالدوله و مؤتمن‌الملك در آن عضويت داشتند، راحت نمي‌نشستند.
 گاهي با موافقت ضمني سردار سپه و زماني بي‌رضاي او دسايسي بر پا مي‌ساختند. كساني كه در درجه اول داوطلب صدارت و وزارت بودند قوام‌السلطنه، نصرت‌الدوله و ميداندار واقعي سيد حسن مدرس بود. هر كسي كه در مقابل اين مرد برجسته زبردست سر تسليم فرود مي‌آورد، از جان و دل حامي او مي‌شد. در چنين محيطي كه همه در تلاش وزارت و صدارت بودند، چون وجود مستوفي را سد راه خود مي‌ديدند به فكر مشوب ساختن ذهن سردار سپه نسبت به او افتادند، چون از اين راه به مقصود نرسيدند تصور كردند اگر سر و صدايي راه بيندازند مستوفي كه خواهان مقام نيست ميدان را خالي خواهد كرد. به اين منظور دست به تحريكاتي زدند، اما مستوفي از ميدان در نرفت.
نمايندگان مخالف كه از اقدامات پشت پرده مأيوس شدند، چاره‌اي جز استيضاح دولت نديدند چون لازم بود استيضاح‌كننده هم كسي باشد كه هم فرض دعوي نخست‌وزيري درباره او نرود و هم از عهده اين وظيفه مشكل برآيد و غير از سيدحسن مدرس كسي مرد اين ميدان نبود و قرعه به نام او افتاد. روز... جوزاي سال 1302 دولت مستوفي براي پاسخ استيضاح به مجلس آمد. اگر در اين 50 و چند سالي كه از عمر مشروطيت مي‌گذرد مجالسي را كه آزادي كامل هم داشتند از نظر بگذرانيم، باز هيچ‌يك از جلسات پرشور مجالس ايران به اهميت جلسه آن روز نمي‌رسد. سه نطقي كه در آن استيضاح از طرف مدرس، فروغي و مستوفي ايراد شد، هر كدام در نوع خود شاهكاري بود. بايد به خاطر داشت كه مخالفت با مستوفي وجيه‌المله كه از هر گونه عيب و نقصي مبراست كار آساني نيست. پس چگونه بايد عنوان مطلب كرد كه هم حريف از پا درآيد و هم هواخواهان بي‌حد و حصر مستوفي كه اغلب از مليون و نيكانند منتقد را تكفير نكنند. مدرس در ابتداي نطقش گفت: من تمام رجال اين مملكت را خوب و خادم مي‌دانم چه رسد به آقا كه از قديم به ايشان ارادت دارم. بعضي از اين رجال شمشير آبدار و برخي ديگر چون آقاي مستوفي شمشير مرصعند. در چنين روزهاي سختي محتاج به شمشير آبداريم نه مرصع. سپس وارد توضيح و وخامت وضع شد و گفت اگر شرطها و شروطها نبود مملكت از دست رفته بود، آنچه مانع خطر شده همان وجود سردار سپه است. در اين زمينه شرحي از خدمات وزير جنگ ارائه و از آن خدمات تمجيد كرد، منتها چون نوش بي‌نيش به ذائقه مدرس نمي‌ساخت به‌طور معترضه گفت: «اگر در سر‌در ميدان مشق براي سردار سپه مجسمه‌اي كه در مذهب ما حرام است نساخته بودند ديگر هيچ نقصي نداشت.» بعد از آن گريز به سياست خارجي زد و از رويه‌اي كه دولت پيش گرفته است، اظهار نگراني كرد. براي اينكه ثابت كند دولت خود را به دامن شوروي انداخته است به مدح و ثنايي كه در آن ايام جرايد مسكو از مستوفي مي‌كردند اشاره كرد و فرياد زد: اگر من خوبم نمي‌خواهم بيگانه تمجيدم را بكند!با اين طرز بيان و استدلال يك ساعتي صحبت كرد و بي‌آنكه ذره‌اي از حدود ادب و نزاكت خارج شود ولوله‌اي را بر پا ساخت و به اين نتيجه رسيد كه دولت مستوفي درخور اعتماد مجلس نيست.
چون موضوع استيضاح در سياست خارجي قرار گرفته بود كسي كه حقاً بايد جواب حملات را بدهد وزير خارجه بود. لذا پس از مدرس، فروغي به منبر خطابه رفت. او هم ظرف نيم ساعت بيان جامعي كرد كه در آن زمان از نظر معنا و استدلال بين وزيران سابقه نداشت. مستوفي كه با اطلاع يا بي‌اطلاع وزرايش تصميم به كناره‌گيري كرده بود و نمي‌خواست وارد جزئيات نقشه‌اي كه در سياست خارجي داشت بشود و ضمناً از سوء‌نيت دشمنان و آنهايي كه در تلاش نخست‌وزير شدن بودن به تنگ آمده بود، مطلب را طوري چرخاند تا مشت يكايك رقيبان باز شود. در ابتدا گفت: همه مي‌دانند در تمام عمر هيچ‌وقت قبول زمامداري نكردم، مگر به امر اعليحضرت همايوني و تمايل مجلس. هر وقت كم مرحمتي از طرف اعليحضرت (فوري جمله خود را اصلاح كرد و گفت: گرچه چنين چيزي هيچ‌وقت رخ نداد) يا بي‌ميلي از جانب مجلسيان احساس كردم، فوري از كار كناره گرفتم.
اگر اين دفعه در مقام خود باقي ماندم نه از اين جهت است كه به‌زعم عده‌اي عوض شده باشم و اين مستوفي آن مستوفي قديم نباشد، بلكه صلاح كشور را در آن تشخيص دادم و مي‌خواستم اگر ايرادي بر دولتم وارد باشد مجال جواب داشته باشم. از اظهارات آقاي مدرس معلوم شد ايرادي نيست، بلكه نسبت به شخص من بي‌لطفند (مدرس فرياد زد: خير، آقا ارادت دارم) مي‌دانم فترت در پيش است و ايام فترت دوره برده‌كشي است و داوطلب صدارت زياد. آقايان مي‌دانند معده ضعيفم تحمل خوردن گوشت ندارد. وانگهي در اين ايام كسي بايد سر كار بيايد كه آجيل بگيرد و آجيل بدهد. من كه آجيل‌گير نيستم، ناچار به كسي آجيل نمي‌دهم! در پايان اظهارات گفت: هر چند هنوز بر من مسلم نيست دولت در مجلس اكثريت نداشته باشد، ولي به جهاتي كه گفتم عتبه را مي‌بوسم و از اينجا به حضور اعليحضرت مي‌روم و استعفاي خود را تقديم مي‌كنم! اين را بگفت و از كرسي خطابه پايين آمد و بي‌آنكه به جايگاه وزيران برگردد و منتظر جوابي از طرف مجلسيان شود، رو به همكاران كرد و گفت: «آقايان وزيران! بفرماييد» و از تالار مجلس خارج شد.» (4)

*پي‌نوشت‌ها تماماً از خاطرات نصرالله انتظام برگزيده شده است.



منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۵





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن