واضح آرشیو وب فارسی:تیتر شهر: «مجاهد گونش» و «ابراهیم سراج» روی جدول نشسته اند و چای می نوشند؛ چشمی به استکان و چشمی به کانتینرها. سه روز است حمام هم نرفته اند. آنها در این 10 روزی که باید در خیابان های اطراف گمرک شهریار باشند، همین وضع را دارند. گاهی جرأت نمی کنند تا نانوایی بروند و برگردند مگر ماشینشان را به دوستی بسپارند. ماشینی با میلیون ها تومان بار.به گزارش تیترشهر : می گویند گمرگ عراق بهتر از اینجاست؛ دیواری دارد، نگهبانی دارد، می توانی ماشینت را بگذاری و مثل یک توریست بروی بگردی و... راننده های ترکیه ای اینجا کنار خیابان چای می نوشند، توی ماشین می خوابند و برای خانواده دلتنگی می کنند. اطراف گمرگ شهریار شلوغ و بهم ریخته است؛ یکی مشغول وارسی پورشه پلاک نشده ای است و دیگری مشغول باد زدن کباب روی منتقل. اما چیزی که بیشتر از همه به چشم می آید تریلرها است که در دو طرف خیابان روبه روی گمرک پارک شده اند. با نام شرکت های باربری ترکیه که از همه جای اروپا به ایران بار می آورند. «یک هفته اینجا معطل می شویم و از جیب می خوریم تا به ما برگه ترخیص بدهند.» مجاهد گونش اهل کایسری ترکیه است. او و دوستش ابراهیم سراج کنار ماشین حسن ایستاده اند و چای می نوشند. ابراهیم ادامه می دهد: «برای همین معطلی یک هفته ای خانواده ام هر بار شکایت می کنند. از لحاظ مالی هم اصلاً به صرف ما نیست که اینجا بمانیم. در این مدت می توانیم یک بار دیگر این مسیر را برویم و برگردیم.» «حسن آیدین» که توی ماشین نشسته می گوید: «شب ها هم از ترس دزدها توی ماشین می خوابیم. البته اینجا جایی را هم به ما اختصاص داده اند اما همیشه شلوغ و پر است. آبگرم ندارد و وضع توالت ها خوب نیست.» کار آنها این است که بار را از کشورهای دیگر به ایران بیاورند و به قول خودشان بیشتر اوقات نمی دانند حتی چه چیزی بار می زنند. می گویند این به شرکت وارد کننده و صاحب بار مربوط می شود. آنها از کار با ایران راضی هستند اما از تأخیر یک هفته ای در ایران و مشکلاتی که در این یک هفته تا ده روز برایشان پیش می آید شکایت دارند و بیشترین شکایت آنها از پرسه زدن سارقان در این منطقه است. اغلب راننده های ترک خاطره ای از دزدی دارند. علاوه بر این خیلی ها هم هستند که تا می بینند طرف خارجی است، آن هم یک خارجی تریلردار بدشان نمی آید که آزاری برسانند. حسن آیدین می گوید: «در ایران گاهی به ما گازوییل را گران تر می فروشند و مثل غریبه ها با ما برخورد می کنند و بعضی هم می گویند اصلاً گازوییل نداریم. اما ما که غریبه نیستیم؛ ایرانی و ترکیه ای نمی توانند غریبه باشند. ما همسایه ایم، مسلمانیم، یکی هستیم.» بیشتر آنها شب را در ماشین می خوابند و می گویند اگر یک لحظه ماشین و بار را به حال خودش رها کنند کافی است تا اتفاقی که نباید بیفتد. مجاهد می گوید: «دزدی از ما هم کار سختی نیست یک تیغ روی پرده بکشند، کار تمام است. هر چه بخواهند می توانند بردارند. این بار امانت است، نمی توانیم ولش کنیم.» «کنان آلتون باش» پشت فرمان نشسته و کفش اش را واکس می زند. کمی خسته به نظر می رسد. با این همه برای گفت وگو در ماشین را باز می کند. او دیروز آمده و امروز بارش را ترخیص کرده. به قول خودش شانس آورده که یک روزه کارش تمام شده: «همیشه یک هفته تا ده روز اینجا معطل می شوم اما این بار شانس آوردم.» او هم مثل همه راننده های ترکیه ای دور و بر گمرک بدون هیچ کمک راننده ای این مسیر طولانی را می آید و با همه خستگی، از ترس دزدی، شب ها را توی ماشین می خوابد: «همین یک ماه پیش که آمدم پول و گوشی موبایلم را زدند. اگر هم چیزی پیدا نکنند، شیشه ماشین را می شکنند یا به در ضربه می زنند.» همین طور که حرف می زنیم، دو جوان لاغر اندام با موتور رد می شوند و با دقت ماشین ها را وارسی می کنند و می روند تا انتهای خیابان و دوباره برمی گردند. با استرس به دوربین عکاس نگاه می کنم و می گویم حواسش باشد! راننده ترک انگار با نگاهش به ما می گوید این هم شاهد حرفم! کمی خجالت می کشم. پشت ماشین کنان تعمیرگاه کوچکی است که روی دیوارش نوشته تعمیرگاه عزیزالله. داخل تعمیرگاه دو نفر مشغول چکش کاری قطعه بزرگی هستند. آقا عزیزالله و برادرش سی سال است اینجا مغازه دارند. توی مغازه چرب و دود گرفته و روغنی شان حتی یک نقطه سفید هم دیده نمی شود. از او می پرسم آیا حرف این راننده های ترکیه ای که می گویند اینجا دزد زیاد است درست است؟ انگار از حرف من کمی عصبانی شده باشد، می گوید: «بله راست می گویند اینجا دزد هست اما تقصیر خود راننده ها هم هست که بی احتیاطی می کنند و حواسشان را جمع نمی کنند. آنها می توانند از خوابگاهی که برای شان در نظر گرفته شده استفاده کنند. چرا می آیند اینجا؟ پس خودشان مقصرند.» خوش برخورد و با حوصله است و مانند دیپلمات ها حرف می زند. «ابراهیم آیباز» را می گویم که هم به جان دولت و مردم ایران دعا می کند و هم گله وشکایتش را می گوید: «خدا این کشور و مردمش را حفظ کند. ما همه یک ملت هستیم و ترکیه ای و ایرانی فرقی نمی کند. همه همکاری می کنند از پلیس گرفته تا مردم. اما این منطقه کمی ناامن است و دزدی زیاد اتفاق می افتد و نمی شود یک لحظه هم از ماشین دور شد.» ابراهیم استانبولی است و ۴۰ سال است که به ایران می آید. عاشق مشهد و تبریز است. می گوید: «علوی نیستم اما بارها به زیارت امام رضا(ع) و امام حسین(ع) رفته ام و عاشق مشهدم.» پاسپورتش را در می آورد و ویزای کشورهای مختلف را نشان می دهد. همین طور که حرف می زنیم، راننده اتومبیلی که ایرانی است، می ایستد و برای ابراهیم بوق می زند و به زبان ترکی استانبولی حال و احوال می کند و احمد به او می گوید: «برگرد باهم چای بخوریم.» دوستان زیادی در ایران دارد اما شب را خانه کسی نمی ماند. می پرسم از ایران برای خانواده اش چه چیزی سوغات می برد؟ تأکید می کند که سوغاتی می برم اما قاچاق نه: «من مجردم اما معمولاً فامیل می خواهند برای شان مقنعه و پسته ببرم. بعضی از دوستان ایرانی هم گاهی چیزهایی از ترکیه می خواهند که برای آنها می آورم.» تقریباً همه راننده های اطراف گمرک ترکیه ای هستند حتی اگر بارشان مربوط به یک شرکت یا کارخانه آلمانی یا سوئدی باشد. همگی ایران را دوست دارند و به قول خودشان «ایران خوش است» اما مشکلات ترخیص و ناامنی محیط کلافه شان کرده تا جایی که «رشیدصالح» می گوید این آخرین باری است که به ایران خواهد آمد. او هشت روز است به همراه دو مهندس ترکیه ای اطراف گمرک سرگردان هستند و منتظر تخلیه بار. مهندسان هم با او آمده اند تا این ماشین آلمانی را نصب و راه اندازی کنند. «یونس اوتاش» یکی از این مهندسان با تلفن همراه عکس ماشینی را که وارد کرده اند نشانم می دهد. حسابی بی حوصله است و از اینکه برای نخستین بار به ایران آمده و مجبور است هر روز اینجا پای جدول بنشیند حسابی اعصابش به هم ریخته: «هشت روز است اینجاییم و حتی یک جای دیدنی تهران را هم ندیدم. چون هر لحظه ممکن است نوبت ما بشود و خودمان نباشیم.» رشید صالح کرد است و اهل «اورفا». با عصبانیت حرف می زند و دائم تکرار می کند دیگر به ایران نمی آیم: «باور کنید هیچ جا مثل ایران نیست، حتی عراق هم که می رویم یک محوطه بزرگ برای اسکان خودمان و ماشین ها دارد با چند سرباز که مراقب هستند. من نمی دانم چرا اینجا این کار را نمی کنند؟ گمرگ هم خیلی فشار می آورد.» روبه روی در ورودی گمرک شهریار پر از دکه های چای فروشی و کبابی است. چند وانتی هم زیتون می فروشند لابد می دانند ترک ها زیتون دوست دارند. یکی هم میوه های درشتی را روی سینی بزرگی چیده و معلوم است این همه میوه روی دستش نمی ماند. شاید تنها کسانی که از ۱۰ روز اقامت راننده ها در خیابان سود می برند همین دستفروش ها باشند. یکی که پیکان وانتش را تبدیل به کبابی سیار کرده، مدام در حال سرویس دهی است. دو تا شاگرد هم دارد. حسابی سرشان شلوغ است. از او می پرسم چند سال است اینجا کار می کنی؟ جوان است و خنده رو: «قبلاً پدرم اینجا کار می کرد. خیلی وقت است.» از او می پرسم قیمت ها مصوب است یا...؟ خونسرد می گوید: «نگاه به تیپ و قیافه می کنیم و قیمت می دهیم. ایرانی و خارجی هم فرق می کند.» شاگردش ادامه می دهد: «توی ترکیه آب معدنی هزار تومنی ما را می دهند ۶هزار تومان، آنوقت انتظارداری ما به آنها ارزان بفروشیم؟» همه می زنند زیر خنده جز راننده های ترک که به خنده بقیه نگاه می کنند. «برای ما خیلی فرق نمی کند کجا بخوابیم. اقتضای کار ما این است؛ روزی وسط بیابان توی ماشین می خوابیم و زمانی هم کنار جدول خیابان شام می خوریم.» این جملات را «ابراهیم آرسنان» اهل ماردین می گوید. به قول خودش نزدیک قامشلوی سوریه. ابراهیم با پسردایی اش به ایران آمده تا در راه تنها نباشد. هر دوی آنها از شلوغی خوابگاه به ماشین پناه آورده اند. از کثیفی توالت ها و نبود آب گرم برای حمام. یکی می تواند توی ماشین بنشیند و آن یکی برود نانوایی دو تا نان بگیرد و برگردد. آنها از همه جای تهران گمرک شهریارش را می شناسند. می گویند ایران خوش است فقط ... منبع : ایران
شنبه ، ۱۳آذر۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تیتر شهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]