تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):خوش اخلاقى عبادت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817005152




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ترامپ چگونه هیلاری را ناک اوت کرد؟ - هشدار نیوز


واضح آرشیو وب فارسی:هشدار نیوز: وب سایت خبرآنلاین: نگاهی به صفحه تلویزیون های بزرگ خبری نشان می دهد که تحلیل گران درجه اول جهان، هاج و واج، با دهان باز، به دنبال پیدا کردن دلایل شکست پر بار هیلاری هستند از یک زاویه فلسفی، از روانشناسی ترس تا اثار کلاسیک چپ دارن مورد بحث قرار می گیرن. از من می پرسیدن می گفتم دلیلش فقط 32 سال اضافه سنوات بود، ولی خوب کی از من پرسید. تازه سنوات چه ربطی داره به انتخابات. مبارزه هیلاری و ترامپ همان شد که باید می شد ؛ "مادر همه مبارزات انتخاباتی". شاید همین دیروز بود که در افکار سنجی های روزمره دونالد ترامپ 16 درصد از هیلاری کلینتون عقب افتاده بود و تصور پیروزی ترامپ در آن زمان بیشتر به یک شوخی می ماند تا تحلیلی واقعی اما حالا ترامپ پیروز شده است، گرچه هنوز برای بسیاری باور کردنی نیست. پیروزی ترامپ بسیار آمریکایی بود. او همچون "راکی"، در آخرین لحظه و پس از "کتک خوردن" های بسیار موفق به ناک اوت هیلاری شد. راکی را حتماً دیده اید. الافی که علی رغم کسب شانس رقابت با بزرگ ترین بوکسور زمانه خود، جدی گرفته نمی شد ؛ یک "شوخی بزرگ" و "نچسب". در راند های آغازین راکی خیلی کتک خورد ولی راند به راند بهتر شد تا بالاخره در آخرین راند موفق به شکست "قهرمان افسانه ای" شد. مثل راکی ترامپ نیز همچون راکی، به مثابه "underdog" یا طرف ضعیف تر، علی رغم همه واقعیت هایی که نشانه می رفتند شکستش را، در آخرین لحظه، پس از تحمل آن همه "کتک"، پیروز شد. در آخرین لحظات شب شمارش آرا، ناگهان همه چیز تغییر کرد، برنده راندهای آغازین شب یعنی هیلاری و ماشین انتخاباتی دقیق و کاربلد او به یکباره "خال" شدند. اولین نتایج شب مربوط بود به "اگزیت پول" ها یعنی "سنجش نتیجه" پس از خروج رأی دهندگان از محل رأی دادن، این نتایج غیررسمی اما "همیشه" مستند نشان می داد که هیلاری پیروز شده است. دقیقاً مثل راند های اول مسابقه راکی. بسیاری از تحلیل گران، در همان آغاز شب، کار را تمام شده می پنداشتند و هیلاری را پیروز. تحلیل گران درجه اول جهان رسانه ای چنین داد سخن برداشتند که "جبهه" جواب داده و دموکرات ها و جمهوری خواهانی که بر علیه ترامپ اتحاد کرده بودند با تکیه بر علم و عمل چندین ساله اشان، کار را به سرانجام رسانده بودند. اولین نتایج به دست امده از سنجش واقعی آرا نیز هیلاری را همچنان پیروز مطلق نشان می داد و دیگر شکی برای تحلیل گران برجسته بین المللی باقی نمانده بود اما به ناگهان در حدود ساعت شش صبح، "ضربه هوک راست و هولناک راکی" همه چیز را تغییر داد، ترامپ، راکی شد و هیلاری "ناک دان". سقوط قهرمان لحظه سقوط "قهرمان"، همیشه یک تراژدی بزرگ است، لحظه ای که یک انسان بزرگ، یک سیاستمدار شناخته شده و بنام، شکستی تحقیر آمیز را در دست "الاف" تجربه می کند. رسانه هایی که به هنگام بررسی سیاست ها و شعارهای ترامپ، لحنی طنز گونه به خود می گرفتند، حالا در آخرین لحظات آخرین شب از مبارزه انتخاباتی، لحنی تراژیک را تجربه می کردند. کمدی مختص انسان های معمولی است، بخندیم بر حالات و رفتاراین "عوضی ها"، بر مناسبتشان وحرف زدنشان و زن های "لکنتی" آنها اما تراژدی، مختص بالایی ها یعنی نجبا و اشراف است. آری، لحن بعضی تحلیل گران شگفت زده مرثیه را چنین تلفظ می کرد که یک یار دیگر، یکی از "آنها"، اشراف را می گویم، در دست یکی از "الاف"های پایینی، از همان بی سوادهای "لمپن"، شکست را تجربه می کند و همه دست آورها را "برباد رفته" در می یابد، چراکه به وسیله "خوارها" بر زمین کوبیده شده، و "عرش" به صدا در آمده بود از این همه "جفا". تراژدی این تراژدی، البته، تراژدی "مؤسسه سیاسی آمریکا" بود که حالا به دست یک "غیر خودی" یک "پایینی"، یک "لمپن"، بر زمین خوردن و در خاک غلطیدن را تجربه می کرد، آنهم پس از آنهمه "سخنان و اشعار حماسی در مناسبات مختلف انتخاباتی". تراژدی موسسات و شخصیت های سیاسی غالبی که "هزار سال" بر تخت حکومت تکیه زده بودند و حالا به "دست دیو" بر خاک می غلطیدند. تراژدی حکایت از پیروزی "دیو" بر "فرشته" داشت که البته چشمانش همیشه بر روی واقعیات "خاکی" و "بسته" است. در "جهان آرمان" فرشته ها، شعارها همه زیبا و با طراوت است، در باره مفاهیمی چون "دموکراسی" و "جهانی شدن" و "برابری" با ماهیتی "وگرنه". و اینک "جهان آرمان" در دست یک دیو به خاک غلطیدن را تجربه می کرد ؛ لحظه "پایان"، لحظه غلبه "دیوها " و فرو ریختن ساحت فرشته ها. چه تراژدی عظیمی را تحلیل گران بهت زده تلویزیون های بزرگ خبری برای مخاطبانشان "بازمی گفتند" در لحظاتی که به ناگهان رؤیا فرو ریخت و همه چیز تغییر کرد. لحظاتی که البته در آن سوی دیگر شهر، در آن کمپ دیگر انتخاباتی، کمپ مسخره ها را می گویم، "راکی" داشت در "آخرین راند"، برنده می شد و همسرش را "فریاد" می کرد. در آن لحظات تراژیک، همه رسانه های خبری یک صدا، دلیل فرو افتادن "قهرمان اسطوره ای" را سؤال می کردند. چرا و چگونه دیوی که چند ماه پیش 16 درصد از "هیلاری قهرمان"عقب بود و در تمام مدت در همه افکار سنجی ها، بازنده به "تصویر" کشیده می شد، چنین دراماتیک و چنین آمریکایی همچون "راکی" به پیروزی رسید ؛ یک پیروزی تاریخی در یک انتخابات تاریخی. همین چند ماه پیش بود که همین ترامپ پیروز کاندیدای اول خلع از نامزدی ریاست جمهوری بود، به قول عوام "چطوریا شد که این طوریا شد"! اما توضیحات تحلیل گران سیاسی، سطح اول جهان، در اکثریت تلویزیون های اصلی خبری نمی توانست مرا مجاب کند. تحلیل گران کار بلد، و البته آگاه بر علم آمار، پشت سرهم، اعداد و آمارهای غریبی را به عنوان دلیل اصلی باخت هیلاری "ارائه" می کنند که از نظر من "بی معنا" می نمود چراکه "ایدئولوژی"را اگر به هزار زبان علمی نیز بیان کنی، باز هم از جنس "ایدئولوژی " است این "انگاره های علمی". چرا از ترامپ می ترسیدند ولی رای دادند؟ در ذهن من اما دلیل اصلی انتخاب ترامپبه یک تغییر اساسی در نظام سیاسی آمریکامرتبط می شد. دلیلی که من برای عدم انتخاب هیلاری کلینتون علی رغم همه قابلیت های انکار ناپذیر وی و تیمش دارم، حتی یکبار نیز به وسیله تحلیل گران اصلی ترین شبکه های خبری بیان نشد. دقیقاً "به دلیل" همین "دلیل" بود که همه نظر سنجی ها "غلط از آب در آمد" و حتی "اگزیت پول" های ابتدایی شب نیز کاملاً به اشتباه هیلاری را برنده اعلام کردند. چراکه در سؤالات این افکار سنجی ها، هیچ جایی برای "سنجش اصلی ترین وحشت مردم آمریکا" در نظر گرفته نشده بود، وحشتی که باعث شد تا 25 درصد از آمریکاییانی که بیان کرده بودند از ترامپ می ترسند به ترامپ رأی دهند. چراکه ترس آنها از یک "واقعیت دیگر سیاسی" بسیار بیش از ترسی بود که نسبت به ترامپ احساس می کردند. ترسی که آنها از تغییری خزنده در نظام سیاسی آمریکا احساس می کردند، چنان گسترده بود که باعث شد تا همه سنجش هایی که این ترس را پرسش نکرده بودند به کلی و از بن غلط از آب در اید. هیلاری شاید اولین قربانی رسمی وحشتی است که آمریکا را از یک تغییر اساسی ولی خزنده فرا گرفته است. تغییری که ریشه در "محتوای سیاست روزمره" ندارد بلکه آن را تنها می توان در "شکل سیاست" مورد جستجو قرار داد. تغییر در شکل، از انجا که تغییری قابل مشاهده است، از تغییرات محتوایی و "غیر آشکار" بهتر درک شده و به همین دلیل بیشتر باعث ترس مردم عادی می گردد. چراکه مردم ساده به عینه قادر به مشاهده این تغییرات هستند، گرچه از سخن گفتن درباره آن پرهیز می کنند. در زیر پوست افکار عمومی وحشت از این تغییر آشکار، باعث شکست هیلاری کلینتون و پیروزی ترامپ شد تا نتایج همه افکار سنجی ها و اگزیت پول ها غلط ازآب درآید. آمریکای آرمانگرایانه! "آمریکا" برای رمانتیست های این سامان، نظامی "آرمان گرایانه" است. این "تصور" آرمان طلبانه از آمریکا که به یک احساس ملی ولی سنتی مخصوصاً در پایین جامعه تبدیل شده، از قدرت خاصی برخودار است چراکه وجدان اجتماعی بسیاری از مردم را شکل می دهد. آمریکا سرزمینی است ساخته و پرداخته مهاجرانی که از اروپا آمدند تا از دست اشراف رها شوند. از این رو در آمریکا ذهنیتی بسیار منفی نسبت به "اشرافیت" وجود دارد. دقیقاً در همین رابطه است که اسطوره موفقیت مردمان عادی جایگاهی خاص در این سامان دارد. نفرت از اشرافیت و باور به یک "رویای آمریکایی" یعنی موفقیت مردم عادی در صورت کار و کوشش بخشی اصلی از هویت مردمان این سامان را شکل داده است. باوری که دلیل اصلی مخالفت با هیلاری کلینتون در وجدان جمعی رأی دهندگان پایینی آمریکا گردید. وقتی جپ بوش علی رغم پشتوانه مالی و انسانی خود شکستی وحشتناک را در انتخابات میان حزبی جمهوری خواهان تجربه کرد، تحلیل گران آن را به پوپولیسم ترامپ و خشک بودن بیش از حد بوش سوم مرتبط کردند که بنظر تحلیلی اشتباه می آید اما به دلیل همین تحلیل خانواده بوش تصور می کرد که با نوعی"کودتا " قادر خواهد شد تا "انتخاب اعضا و سمپات های حزب" را با انتخابی دیگر به وسیله " اشرافیت حزب" جایگزین سازد. آنها برای عملی کردن این "رؤیای خانوادگی"، دست دوستی به سوی حزب دموکرات و هیلاری کلینتون دراز کردند و سعی کردند تا ترامپ را به استعفا از نامزدی ریاست جمهوری با استفاده از فشار رسانه ای مجبور سازند. از همان زمانی که جپ بوش دچار شکستی تحقیر آمیز در برابر ترامپ شد، مشخص بود که "مردم عادی آمریکا" از خانواده گرایی اشرافی در حال رشدی که سیاست آمریکا را در بر گرفته است، بشدت متنفر هستند. و به همین دلیل اجازه ندادند تا فرد دیگری از این خانواده به عنوان نامزد ریاست جمهوری مطرح شود. بر این اساس می شد حدس زد که حرکت خزنده خانواده گرایی اشرافی بالاخره در یک نقطه با یک "نه" بسیار عمیق از سوی مردم آمریکا روبه رو خواهد گردید. تفاوت های کلینتون ها و بوش ها اما نباید فراموش کرد که هیلاری و بیل کلینتون، بر عکس بوش پدر و دو پسرش، مردمانی بودند خود ساخته که از پایین جامعه آمده بودند به بالاترین قله یعنی "ریاست جمهوری بزرگ ترین کشور جهان". ولی به نظر می رسید که رأی دهندگان از جمله بخشی از دموکرات ها، فشردن دست این "خود ساخته ها" از سوی خانواده هایی اشرافی همچون خانواده بوش را تلاشی برای احیای نظامی اشرافی در آمریکا، ارزیابی می کردند تا سلطه ای دراز مدت بر سیاست و اقتصاد این سرزمین برای "خانواده های سیاسی اشرافی" فراهم آورند. در دهه 70، سناتور اول شهر بستن یعنی"تد کندی"، برادر کوچک تر دو کندی مقتول و اصلاًح طلبی که بنیان های نوینی برای آمریکا در انداختند و اتفاقاً به یکی از همین اشرافیت های خانوادگی نیز تعلق داشتند و پدرشان نیز سفیر آمریکا در انگلیس بود، از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سرباز می زد. گروهی این عمل را به ترس او از مرگ ربط می دادند اما استادان دانشگاه رمتانتیست آمریکایی معتقد بودند که رشد سیاسی بیش از حد یک خانواده و نفوذ افرادی از چنین خانواده هایی به جایگاه های کلیدی در آمریکا، نمی تواند با روح ارزش های آمریکایی همخوانی داشته باشد و به همین دلیل آنها تد کندی را نه ترسو بلکه انسانی بزرگ می دانستند که برای جلوگیری از چنین امری در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نکرده بود. گرچه تد سال ها بعد یکبار در انتخابات درون حزبی خود را نامزد کرد ولی خیلی سریع مخالفت لایه های حزبی را تشخیص داد و کناره گرفت. حزب دموکرات که همیشه به دنبال تغییر و اصلاًحات بوده از طریق نامزدی دوکاکیس ها، اوباماها و هیلاری ها خواهان "تغییر " در روساخت های سیاسی آمریکا می گشت. این طرح های "انقلابی" از سوی حزب دموکرات برای تغییر اما رشد خانواده های سیاسی همچون کلینتون یا خانوارها ی سناتوری اشرافی قدیمی حزبی منطقه ای را در بر داشت که در تضادی عمیق با "انقلابی گری حزب دموکرات" و روحیه آمریکایی ضد اشرافیت گرایی قرار داشت. بعضی از این خانواده ها، با آنکه روزی روزگاری به پایین جامعه تعلق داشتند، پس از سال ها حضور در سیاست، به نوعی به "اشرافیت سیاسی ریشه داری" در آمریکا تبدیل می شدند که دارای قدرت و نفوذ فوق العاده ای می گشتند به نوعی که بعضی از این خانواده ها به "شاه ساز " معروف شده اند یعنی آنها هستنند که تعیین می کنند تا چه کسانی به صندلی های قدرت تکیه زنند گرچه این دسته از قدرت های منطقه ای - خانوادگی اشرافی چندان در چشم رأی دهندگان عادی آمریکایی قرار ندارند و به نوعی پنهان می باشند. مردم بخش های عیان این اشرافیت طلبی را در درون حزب مشاهده کرده و حداقل بخشا آن را پدیده ای مذموم می انگاشتند. چرا ترامپ از سوی دیگر مشکلاتی که خانواده بوش برای مردم عادی آمریکا در رابطه با بیکاری و سقوط بازار سهام و جنگ به وجود آورده بود، بسیاری از مردم عادی آمریکا را متقاعد کرده بود که"میهن" آنان ازسوی این اشرافیت رشد یابنده حزبی در معرض خطر ی جدی قرار دارد. ترامپ آگاهانه، از این پدیده، بدون تأکید بیش از حد بر آن، در شعارهایش، به طور ضمنی، با تأکید بر شعارهای پوپولیستی میهن پرستانه آمریکایی که بخشی "کپی شده" از شعارهای استقلال طلبان جمهوری خواه بود، استفاده می کرد و ذهن مردم عادی آمریکا را به سوی همان احساساتی می کشاند که در ضد یت با اشرافی گری حزبی بود. او آگاهانه بدون اشاره دقیق و مستقیم به این مسئله، با ارائه آن شعارها، آن احساسات را تشدید می کرد، احساساتی که نوعی "شک" و "تردید" در "نظم موجود" ایجاد می کرد. شک و تردیدی که حتی مخالفان ترامپ را نیز در نقطه ای از نقاط، مجبور می کرد برای جلوگیری از خطر بزرگ تر به خطر کوچک تر یعنی خود ترامپ رأی دهند. دقیقاً در چنین نقطه ای است که ما شاهد بروز شکافی آشکار بین روشنفکران و طبقات مدرن و تحصیلکرده از یک سو با اقشار پایینی و میانی - پایینی جامعه آمریکا، از سوی دیگر، می باشیم. در حالی که هنوز پایین جامعه آمریکا بسوی آرمان های پوپولیستی شکل دهنده "آمریکا" جهت گرفته اند، روشنفکران و دانشگاه دیده ها آغوش بروی نخبه گرایی، خانواده گرایی و اشراف گرایی باز کرده اند و از جفرسونیسم یعنی شعارهای "اگالیتاریستی" دوری گرفته اند. در این میان، البته بخشی از طرفداران چپ و برنی سندرز و مخصوصاً گروه های پایینی و رادیکال تر آنان، به نوعی در قیامی داخلی در حزب دموکرات شرکت کردند. قیام آنان یا در شکل های پاسیویستی یعنی عدم شرکت در انتخابات نمود داشت و یا دردرصدی بسیار معدود اما مهم از یک زاویه نمادین حتی به هیلاری کلینتون که از نظر آنها به "نظام حاکم" تعلق داشت و نه به "تغییر" و "انقلاب"، رأی ندادند و رای خود را به نفع کاندیدای دیگری به صندوق انداختند. آنها اعتقاد داشتند که نظام حاکم دندان های برنامه های ریاست جمهوری افرادی همچون اوباما را کشیده و هیلاری تنها "تصوری از تغییر" است و نه خود تغییر بر علیه حاکمان. امان از بوش ها در حقیقت بنظر می رسد که هیلاری کلینتون بیش از هر کسی از خانواده قدرتمند بوش و رفاقت و دوستی آنان ضربه خورد. در زمانی که بوش و خانواده او دست دوستی و پشتیبانی بسوی هیلاری کلینتون دراز کردند او باید برایحفظ رأی دموکرات و به دست آوردن رأی یاغی از حزب جمهوری خواه، با یادآوری آنچه آنها بر آمریکا آورده بودند، این دست را رد می کرد اما او به اشتباه دست کسانی را فشرد که شاید حداقل بخش های نسبتاً وسیعی از مردم معمولی آمریکا آنها را دلیل اصلی بسیاری از نابسامانیهای خود معرفی کنند و یا در ضمیر ناخودآگاه خود به چنین بیتشی دست یافته و بدون نام بردن از آن بر طبق آن طرح واره های "ناخودآگاه" عمل کنند. خانواده ای که میزان ایزولاسیون سیاسی آن در میان مردم عادی آنقدر بود که باعث شکست بسیار بد جپ بوش شد. گرچه این خانواده در میان دست اندرکاران و فعالان و اصطلاحاً نخبگان حزبی بسیار قدرتمند است اما از چنین نفوذی در بین مردم برخوردار نیست. هیلاری و هم پیمانانش که سالها در بازی های سیاسی واشنگتن درگیر بودند بهاشتباه اینقدرت را در بین مردم بسیار بیش از آنچه بود تصور کرده و برای به دست آوردن پشتیبانان پر نام و آوازه، راهی خطا را طی کردند که به از دست دادن رأی مردمی برایشان انجامید. ارتباط بوش با دموکرات ها به جایی رسید که جرج بوش به پای ثابت برنامه های ضد نژاد پرستی میشل اوباما و سایر برنامه های حزبی دموکرات ها تبدیل شد. در آن زمان بنظرمی رسید که این گروه اشراف گرای حزب دموکرات زخمی عمیق را از چهره حزب جمهوری خواه زدوده و بر چهره خود حک می کنند. آنها وصله ای را به خود چسباندند کهبسیار رای، از پایین و از مخالفان "نظام سلطه" را به آسانی از دست آنها ربود. این در حالی بود که ترامپ آگاهانه بر شعارهای میهن پرستا نه ای تأکید می کرد که در زیر پوستشان فضایی کاملاً ضد نخبه گرا/ ضد اشرافیترا رشد می داد. ترامپ به شدت و با بینشی به نظر من عمیق، بین خود و خانواده ای که به شدت در ذهنیت اجتماعی اقشار پایینی آمریکا و حزب جمهوریخواه "منفور" بود، فاصله می انداخت و هر روز با حملات وسیع لغوی خود این فاصله را بیشتر میکرد. او از هر فرصتی برای حمله به "بوش ها" استفاده میکرد و هر روز که می گذشت با شدت بیشتری بر آنان حمله می برد اما هیلاری کلینتون، باراک و میشل اوباما بزرگترین اشتباه سیاسی خود را در فشردن این دست مرتکب شدند، دستی که نمادی از "اشرافیت طلبی/ نخبه گرایی و خانواده گرایی" در سیاست حزبی آمریکا محسوب می شد،. کلک مرد میلیاردر خطایی بزرگ از سوی استراتژیست های دموکراتی که بدلیل یک عمر فعالیت در جریانات اصلی حزبی واشنگتن آن چنان در دالن ها و لابی های سیاسی خاص غرق شده بودند که دیگر توان دیدن آنچه باید می دیدند را نداشتند. خطایی که برنی سندرز هرگز مرتکبش نمی شد چون او نیز با اینان "خط و خط کشی ها" داشت. خطایی که ترامپ با تردستی از آن کناره گرفت. ترامپ خود را از "حاکمیت" جدا کرد و به عنوان فرد مورد تنفر حاکمیت به تصویر کشیده شد. او هرگز نخواست "حزب جمهوری خواه و جریانات اصلی حاکم بر آن" با او مهربان شوند. به همین دلیل شعار های اصلی آنان را هرگز تکرار نکرد و هرگز نان این حزب را نخورد، او خود را نماینده اعتراضات درون حزبی جمهوری خواه و دموکرات کرد نه نماینده جریانات اصلی و لابی های ثروتمند آن، چراکه عمق نفرت عمومی از اینان را میدانست. ترامپ تحلیلی داشت از امکاناتش و توانش و و "وضعیت کنونی آمریکا" و براساس این تحلیل برنامه مشخصی را کار کرد و براساس همین تحلیل و همین برنامه انتخاباتی نیز به پیروزی دست یافت. او آدمهای ستادش را تغییر داد و البته یکی دوبار دستی بر سرو روی برنامه هایش نیز کشید تا تغییری در آنها بوجود اورد. دقیقاً در راستای همین تحلیل و همین برنامه بود که او هرگز "در نقش نماینده حزب جمهوری خواه" فرو نرفت. بلکه او آگاهانه هر روز بر حمله خود بر "جریانات غالب و حاکم بر حزب جمهوری خواه" می افزود تا بیشتر مورد تف و لعن آنها قرار گیرد چراکه میدانست این ناسزاهای رسانه ای برایش رأی مردمی به همراه خواهد داشت. ترامپ به عمق نفرت مردم از "جریانات اصلی سیاسی" حاکم بر واشنگتن آگاه بود و هر روز خود را بیشتر در مدار مذمت آنان و رسانه هایشان قرار می داد. او می دانست رأی چه کسی را می خواهد و چگونه آنرا به دست آورد، همان طور که میدانست که رأی روشنفکران مدرن و رفاه طلبی که نهایت آمال های اجتماعیشان "سر سبزی کشور مخصوصاً نقاطی است که در آن زندگی می کنند " را هرگز به دست نخواهد آورد و بنابراین ابایی از تبدیل شدن به "دیو" مورد علاقه این گروه ها نیز نداشت او میدانست که این تبلیغات منفی برایش همچون یک ماشین تبلیغی بزرگ، از بین مردم محروم آمریکا، رأی جمع خواهد کرد. مردمانی که نمیتوانستند در مناسبات حزبی "شام" بخرند اما رایشان میتوانست ریاست جمهوری را برا ی ترامپ به همراه داشته باشد. پیروزی با تب ضد حاکمیتی و به این ترتیب با غلبه "تب ضد حاکمیتی"، بر آمریکا، اظهارات ضد اشرافی، ضد رفاه طلبانه، ضد مدرن، و ضد روشنفکرانه خود را افزایش می داد، تا رسانه های جمعی هم پیمان "حاکمیت" بیشتر بر او بتازند، تا این تبلیغات مجانی بر علیه خود را نظم و قدرت و سرعت بیشتری بخشد. او آگاهانه آنها را تحریک می کرد چون میدانست روزی در پای صندوق های رأی "این جو منفی" به رأی مثبت مخالفان نظام حاکم به نفع او منجر خواهد شد. او می دانست که این تبلیغات منفی در حقیقت اصلی ترین ماشین تبلیغاتی اوست تا رأی اعتراضی اقشار پایینی که از همه این گروه های مرفه تنفر داشتند را بیشتر به دست آورد. ترامپ آگاهانه خود را در مدار تنفر و هو و اعتراض کسانی قرار می داد که میدانست مورد تنفر شدید مردم عادی هستند. هرچه آنها او را بیشتر هو می کردند، مردم به وی معتقد تر می شدند. در آن روزها هرچه رسانه ها و قدرت و اشرافیت و اقشار بالایی مدرن بیشتر بر او می تاختند او میدانست که بیشتر مورد احترام "آمریکای واقعی و میهن پرست " قرار خواهد گرفت. آنهمه تبلیغات بدون پرداخت یک ریال، یکی از شاهکارهای ترامپ بود. ترامپ میدانست که تبلیغات خود او هرگز تأثیر تبلیغات منفی "این گروه ها " بر علیه وی را نمی تواند در میان مردم واقعی آمریکا داشته باشد و برایش رأی جمع آوری کند. اما در آ نسوی دیگر دیوار، کلینتون به اشتباه به دنبال "رای محترم"، رأی آدمهای حسابی بود و به همین دلیل دست ها را یکی پس از دیگری میفشرد، دست تمام محترمین مورد نفرت آمریکا را یکی پس از دیگری فشرد تا "یک اتحاد قوی از منفورترین گروه های راحت طلب و قدرت طلب غرق در رفاه و آرمان های شیک انسانی و غیر اقتصادی" فراهم آورد. آن روزها با تعجب م یشد شاهد بود که چگونه این استراتژیست های بزرگ و کاربلد سر تفنگ را گرفته و به پای خود نشانه رفته اند و چه بی صبرانه در فکر ایجاد اتحاد بزرگتری هستند آنچه آنها می کردند هیچ "کم" از واژه "کودکانه" و "مغرورانه" و حتی "ابلهانه" ولی روشنفکرانه نداشت، دقیقاً همان واژه ای که لنبن برای ابلهانی تدارک دیده بود که روشنفکر را بر کارگر و دهقان به دلیل بی تربیتی و بد رفتاریشان ترجیح می دادند. وای از سندرز بنظر می رسید که این استراتژیست ها، اصلاً و ایدا وضعیت مردمی گروه های پایینی جامعه را برآورد نکرده بودند، چراکه شاید همچون "برنی سندرز"هرگز با آنان "دوغ" نخورده و لنگ دراز نکرده بودند. مردم برایشان غریبه ای غیر آشنا بودند و به همین دلیل از رأی این گروه های فقیر و خشن از مردم واقعی آمریکا یعنی همان سربازان قهرمانی که خود در واشنگتن از صبح برایشان هورا می کشیدند، نسیبی نبردند. آنها حتی نوعی بی زاری مزمن از این گروه های بی ادب پایینی نیزابراز می کردند. کم مانده بود در سخنرانی های عمومی بگویند که "رای این کثافت های بی خود و عقب افتاده مال خودت دونالد ترامپ همون تو به دردشون می خوری کثافت!"باور نمی کردم که بر جای "جانسون" مردم دار اینان نشسته باشند. جانسونی که اگر دوربین های روزنامه ها نبود حتی در شکار بوقلمون هم همراه دهاتی های گشنه گدای طرفدار حزب دموکرات شرکت می کرد، حالا جایش را داده بود به طرفدار ان حقوق بوقلمون که با نفرت از شکار بوقلمون و شکارچیان غیر متمدن آن دم می زنند واین کار را به عنوان پایبندی به یک ارزش در مقابل دوربین و چشم هزاران "رای دهنده بوقلمون کش" می کنند. آنهایی که بجای رفتن به دنبال رأی مردم عادی و بی تربیت، در واشنگتن نقشه و طرح ایجاد یک اتحاد بزرگتر با شرکت افرادی با نام و نشان بزرگتری از حزب جمهوری خواه را می کشیدند. بوروکرات های روشنفکر و شیک حزبی کاملاً جای پوپولیست های حزب دموکرات در جنوب آمریکا را که عین مردم بودند و عین مردم حرف می زدند را گرفته و جایی برای آن نوع سیاستمداران و سیاست های بی ادبانه و لات منشانه ولی مردم مدارانه نگذاشته بودند. احتمالاً چنان شخصیت هایی را نیز با نفرت نگاه می کردند که مرتیکه بی اتیکت! اینها همانها بودند که نگذاشتند برنی سندرز در عرصه سیاست آمریکا بدرخشد چراکه از محتوای رادیکال آن سیاست ها می هراسیدند چراکه منافع آنان بخطر می افتاد. بله این جناح راست و با ادب و روشنفکر حزب دموکرات بود که چنین مجذوب رأی با ادبها و با تربیت ها شده بود که فقط شعارهای انسانی مورد نظر آنها را بیان می کرد تا خدای نکرده وفاق اقتصادی ملی بر هم نخورد. اینها بودند که ترامپ چنان کرد که کرد با آنها ؛ ذوبشان کرد ترامپ و البته با نگاه انتقادی حزب به این انتخابات و به گذشته احتمالاً محوشان هم کرد از عرصه فعالیت اصلی در حزب دموکرات، مگر آنکه حزب دموکرات بخواهد کاملاً به یک حزب روشنفکرانه باادب و با تربیت عالی از میان تحصیلکردگانی تبدیل شود که "حداقل دارای کارشناسی ارشد" باشند اما این حزب این نبود که اکنون شده است. دموکرات ها در حالی چهار اسبه بسوی شکست می رفتند که همه آدمهای با شخصیت در سرتاسر جهان برایشان هورا میکشیدند و همه از ادب و تربیت آنها مثال می آوردند ولی واقعیت این است که آمریکا اصلاً با تربیت نیست. امروز همان آدمها در نهایت ادب و تربیت عالی حاصل از تحصیل در بهترین دانشگاه های آمریکا با تعجب سر تکان می دهند که چگونه چنین شد. در حالی که چندین برابر ترامپ آدم و پول و نفوذ جمع آوری کرده بودند. درسی تاریخی برای حزبی تاریخی. آنها نمایندگی اقشار و طبقات میانیو بالایی آمریکا را قبول و از رأی این پایینی های بی سواد ابا داشته و هرگز در پی آن نرفته و شاید حتی آنرا نیز نمی خواستند. شاید آنها را خیلی پایین و خیلی بی سواد و بی تربیت و بی اتیکت درمی یافتند. اصلاً تحمل اینان برایشان سخت می نمود، شاید. باور نکردنی بود ولی واقعیت داشت که این گروه از استراتژیست های سیاسی آنچنان از عمق نفرت مردم آمریکا از نظام سیاسی واشنگتن بیگانه باشند که با طیب خاطر و برای یک هورای بیشتر از سوی یک رسانه خبری شیک دیگر، چنان داوطلبانه صندلی متهم اصلی نمایندگی از "حاکمیت سیاسی" غالب و فاسد در واشنگتن را در مقابل دیدگان حیرت زده رأی دهندگان اشغال می کردند. نماینده اصلی "حاکمیت" شد همین نامزدی که قرار بود "انقلاب" کند. خانم کلینتون نماینده حزبی بود که دو ترم پیاپی بر آمریکا حاکم بوده است. این مسئله کوچکی نبود. این یک مشکل اساسی برای هر نامزدی می توانست باشد و در تاریخ مبارزات انتخاباتی آمریکا کمتر دیده شده که یک نامزد از همان حزب حاکم بوسیله مردم انتخاب شود تا آن حزب سه ترم پیاپی بر صندلی ریاست جمهوری تکیه زند. برنی سندرز و برنامه کاملاً متفاوت وی از اوباما و انتقاداتی که او به طور روشن به حزب دموکرات وارد می کرد، می توانست بدل مناسبی برای مقابله با پدیده "عدم روی آوری مردم" به "نامزدی" از حزب حاکم محسوب شود اما متأسفانه اختاپوس قدرتی که بر این حزب حاکم بود و"انقلابات مورد نظر خود را" فقط به "شکل" محدود می کرد، از سندرز در هراس بود، چون بر عکس اوباما او را آماده عقب نشینی و تغییر سیاست تغییر نمیدید، احتمالاً در خفا بزرگان حزب با یکدیگر چنین می گفتند که "بابا این چاخان های مارو باور کرده"!!! وحشت از مواضع رادیکال سندرز که به دلیل انتقادات تندش از قدرت، شانس خوبی برای ریاست جمهوری داشت، باعث شد تا این حزب و استراتژیست های "با تجربه و کاربلد" آن دچار نوعی بیماری کودکی، نه از نوع لنینی آن یعنیچپ گرایانه بلکه دقیقاً از نوع لغوی آن گردند و شکستی سخت را بر حزب خود تحمیل کنند. آنها در شرایطی که هر نامزدی از حزب حاکم پس از دو دوره حضور حزبی در حاکمیت با مشکلی اساسی برای انتخاب شدن روبه رو است و تعداد نامزدانی که هرگز از پس این مهم برآمده اند در تاریخ بسیار معدود بوده، نامزدی را به رأی دهندگان معرفی کردند که علاوه بر حضور حزبش در قدرت برای 8 سال، خود نیز 8 سال بانوی اول آمریکا بوده یعنی در بطن قدرت قرار داشته است. هیلاری کیلینتن پس از حضور 8 ساله در کاخ سفید برای چند دوره سناتور و برای یک دوره 4 سالهنیز وزیر کشور بوده است. به عبارت ساده تر او یک نامزد مناسب بود برای آنکه به عنوان "رکن قدرت" به رأی دهندگانی معرفی شود که همه شواهد حکایت از تنفرشان از قدرت حاکم در واشنگتن می کرد. فرجام چپ گرایانه برای "روش های انقلابی" حزبی از نوع دموکراتش، 16 سال سابقه شراکت در قدرت کم بود، آنهم در زمانیکه احساسات ضد قدرت حتی " گروه های راست" را در آمریکا آزار می داد، که "کاربلد ها" 16 سال دیگر از شراکت در قدرت را نیز از طریق اتحاد عملی با خانواده بوش به آن اضافه کردند تا هیلاری بخت برگشته در شرایطی که مردم از "قدرت" و موسسات قدرتمند جامعه ابراز انزجار می کردند نمایندگی 32 سال شراکت در قدرتی را که مردم از آن متنفر بودند بر عهده گیرد. اشکال از آنجا بود که حزب دموکرات فقط در "شکل" انقلاب می کند و از هر اصلاًحی حتی در سطح برنی سندرز هم فراری است یعنی حزب دموکرات شده، یک حزب ذاتا جمهوری خواه. محتوای سیاسی حزب دموکرات تنها در رابطه با نیازهای روشنفکران است که از سیاست های جمهوری خواهان قابل تفکیک است، وگرنه در رابطه با خواسته های اقشار پایینی هر دو حزب البته با کمی تا اندکی تفاوت، همسان هستند. و کل بحث همین بود، اگر در حزب جمهوری خواه یک یاغی نماینده شد، در حزب دموکرات نامزد انتخابی، راست ترین جناح و تروتمیز ترین بخش آن را نمایندگی می کرد یعنی دقیقاً نماینده آنانی بود که بشدت مورد تنفر پایینی ها بودند. به همین دلیل هم 62% از زنان پایینی آمریکایی هیچ نقطه اشتراکی برای رأی دادن به هیلاری در خود نیافتند مشکلات آنها خیلی غیر روشنفکرانه تر، ساده تر و پیش پا افتاده تر از آن بود تا بوسیله "جریانات اصلی و غالب بر این حزب در این روزهای شوم" نمایندگی شود. آنها هم به کسی رأی دادند که می گفت شغل، نان و کار و بازگشت صنایع به آمریکا. فحش دادن و ناسزا گفتن به ترامپ کاری و دردی را دوا نخواهد کرد، لب ها را نیز نباید گاز گرفت. برنامه ای نوین در حزب دموکرات الزامی شده تا این حزب به بعضی مواضع رادیکالی بازگردد که حامی اقشار بی تربیت و بدون تحصیلات پایینی جامعه است. وگرنه و در غیر این صورت به زودی همچون انگلیس، مواضع محافظه کاران از اینها چپ تر خواهد شد.


یکشنبه ، ۳۰آبان۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: هشدار نیوز]
[مشاهده در: www.hoshdarnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 162]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن