واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: جاي خواستگاري از دختردايياش به حجله شهادت رفت
نام شهيد رسول فلاحي براي خيلي از اهالي محله خزانه فلاح آشناست چراكه اين نام روي يكي از خيابانهاي بزرگ اين منطقه نشسته و خود من هربار كه از اين خيابان عبور ميكردم...
نویسنده : فريده موسوي
نام شهيد رسول فلاحي براي خيلي از اهالي محله خزانه فلاح آشناست چراكه اين نام روي يكي از خيابانهاي بزرگ اين منطقه نشسته و خود من هربار كه از اين خيابان عبور ميكردم، به فكرم ميرسيد اي كاش مطلب بيشتري از رسول فلاحي، جز همين نام نشسته بر روي يك تابلو ميدانستم. عاقبت از طريق يكي از دوستان به خانواده شهيد معرفي ميشوم و براي گفتوگو با هاجر فراهاني مادر شهيد، راهي حسينيه حضرت زهرا(س) ميشوم. گفتوگوي ما را پيش رو داريد.
حاج خانم چند فرزند داريد؟ اگر ميشود بيشتر خودتان را معرفي كنيد.
من الان 75 سال سن دارم. غير از شهيد، چهار پسر و سه دختر دارم. رسول متولد سال 41 بود. از همه بچههايم اجتماعيتر و كاربلدتر بود. اوايل جنگ ديپلم حسابدارياش را گرفت. از نوجوانياش همراه پسر ديگرم مهدي در راهپيمايي و تظاهرات عليه طاغوت شركت داشتند. اعلاميه پخش ميكردند و روي ديوارها مرگ بر شاه مينوشتند. از مسجد حضرت رقيه(س) فعاليتشان شروع شد. بعد از انقلاب هم باز مسجد را رها نكردند. پسرم رسول در مسجد قرآن ياد ميگرفت و ياد ميداد. اذان و اقامه مسجد را ميگفت و فعاليت ميكرد. چون آن موقعها افراد بيسواد زيادي در محله بودند رسول با ديپلمي كه داشت به نوعي از افراد باسواد محله به شمار ميرفت. براي همين سعي ميكرد ساير بچهها را هم با انقلاب و اهداف امام آشنا كند. در مسجد و بسيج كتابفروشي راه ميانداخت و كارهاي فرهنگي ميكرد.
چه تصويري از شهيد در ذهنتان ماندگارتر است؟
رسول خيلي خوشاخلاق و خوشپوش بود. خوشمشربي و اجتماعي بودنش باعث ميشد مورد توجه و احترام ديگران قرار بگيرد و سعي ميكرد اگر اختلافي بين ديگران رخ داد، پادرمياني كند و خيليها قبولش داشتند.
چه زماني به جبهه رفت؟
از همان اولين ماههاي شروع جنگ، پسرم راهي جبهه شد. يعني فعاليت در بسيج باعث شده بود به مسائل آگاه باشد و نسبت به سرنوشت انقلاب حساس و غيرتي باشد. ميگفت بايد بروم و به كشورم خدمت كنم. اهل ماندن در پشت جبهه نبود. يادم است هميشه نماز شب ميخواند. حتي وقتي بيمار بود باز دست از نماز شب نميكشيد. انگار كه برايش حكم نماز واجب را داشت.
سعي نكرديد جلوي جبهه رفتنش را بگيريد؟
گفتم كه آدمي نبود بخواهد در مورد جنگ بيتفاوت باشد. نميشد جلويش را گرفت. بنابراين راضي شدم به رضاي خدا. اينطور هم نبود كه بگوييم دست از دنيا شسته بود. رسول بار آخري كه مرخصي آمد مريض بود. اما هنوز خوب نشده باز راهي جبهه شد. گفت اين بار كه برگشتم برويم خواستگاري دختر دايي، دختردايياش هم دختر برادرم شهيد علي فراهاني است. به هرحال پسرم رفت و اينبار ديگر بازنگشت.
در چه عملياتي آسماني شدند؟
آن طور كه همرزمش برايمان تعريف كرد، در عمليات فتح خرمشهر، رسول به همراه يگانش به شلمچه ميروند. يكي از خمپارههاي دشمن كنارش منفجر ميشود و يك تركش بزرگ كاسه سر پسرم را از بالاي ابرو ميبرد اما تا لحظاتي زنده مانده بود. همرزمش تعريف ميكرد وقتي رسول مجروح شد، من صدايش كردم. يك نگاه خاصي به من انداخت. همچنان سرپا بود كه در يك آن روي زمين افتاد و درجا به شهادت رسيد. درست در روزي كه پيكر رسولم آمد، هفت يا هشت شهيد ديگر نيز به محله آورده بودند. بچههاي محله فلاح در زمان جنگ غوغا ميكردند و در هر عملياتي تعداد زيادي از اين جوانهاي غيرتمند به شهادت ميرسيدند.
از دوستان رسول چه كساني به شهادت رسيدهاند؟ يادي هم از آنها كنيم.
خيلي از دوستانش به شهادت رسيدند. آن روزها از منطقه 17 كه خزانه فلاح هم يكي از محلاتش است، جوانهاي زيادي به شهادت ميرسيدند. ابوالفضل قنبري، بهروز و چند نفر ديگر از جوانهاي محله با رسول دوست بودند كه همگي شهيد شدند.
از توصيههاي شهيد چيزي به خاطرتان مانده است؟
متأسفانه وصيتنامهاش را ندارم، خيلي هم محتوايش يادم نيست اما تا آنجا كه به خاطر دارم، رسول ميگفت نبايد در شهادتم يقه پاره كنيد و يك حديث از امام صادق(ع) روايت ميكرد كه نبايد در فراق از دست رفته خيلي گريه و بيتابي كرد. يادم است در وصيتنامهاش نوشته بود من اين مطالب را تند تند نوشتم و در آخر به جوانها سفارش كرده بود هرگز دين و نماز را فراموش نكنند و اصول دين و اسلام را زير پا نگذارند و شيفته غرب نشوند.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۵ آبان ۱۳۹۵ - ۲۱:۴۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 67]