واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: پيكر پسرم به همراه 6 شهيد ديگر داخل يك قبر است!
شهربانو سواد قرآني دارد و با همين سطح سواد، فرزنداني مذهبي تربيت كرده است به گونهاي كه يكي از آنها با حضور در جبهههاي دفاع مقدس به شهادت ميرسد.
نویسنده : فريده موسوي
سيده شهربانو مطهري مادر شهيد سيدمحمدحسين مطهري 78 سال دارد. اما با وجود كهولت سن، سرزنده و سرحال مقابلمان مينشيند و به سؤالاتمان پاسخ ميدهد. شهربانو سواد قرآني دارد و با همين سطح سواد، فرزنداني مذهبي تربيت كرده است به گونهاي كه يكي از آنها با حضور در جبهههاي دفاع مقدس به شهادت ميرسد. با شهربانو مطهري در خانهاش ملاقات كرديم، خانهاي كه هنوز رنگ و بوي سيدمحمدحسين را دارد و تصاوير او روي ديوارهايش نمايان است. مادر شهيد از ماجراي خواستگاري فرزندش ميگويد، وصلتي كه در همان ابتداي راه، با خبر شهادت دردانهاش به خاطرهها سپرده ميشود.
شهربانو مطهري در معرفي خودش ميگويد: من متولد 1318 هستم و اصالتي شمالي دارم. سواد قرآنيام را در روستاي زادگاهم خواندم و بعدها كه به تهران آمديم ساليان سال است كه در همين خانه سكونت دارم. 18 سال هم مسئول بسيج خواهران يكي از مساجد محلهمان بودم، اما الان به دليل عمل كيسه صفرا نتوانستم به فعاليتهايم ادامه بدهم.
شهربانو كه خود در زمان دفاع مقدس در پشت جبهه فعاليت ميكرد، در خصوص كودكيهاي شهيد بيان ميدارد: سيدحسين متولد سال 42 بود. از همان كودكي آرام و مؤدب بود. هرگز مرا اذيت نكرد. درسش را خيلي خوب ميخواند. در هنرستان سلمان فارسي ديپلمش را در رشته مكانيك گرفت. بعد هم چون دانشگاهها بسته بود، در مجلس مشغول شد و كمي بعد هم به عضويت سپاه درآمد.
اين مادر شهيد با يادآوري فعاليتهاي انقلابي فرزندش ميگويد: سيدحسين علاوه بر كار در مجلس و سپاه، خيلي در بسيج فعاليت ميكرد. يك شب بيدار شدم ديدم دير وقت است و او نيست. صبحش كه آمد پرسيدم ديشب كجا رفته بودي؟ گفت در پايگاه بسيج بودم. گفتم تو كه پاسداري صبح تا عصر در آنجا خدمت ميكني، ديگر چرا بسيج ميروي؟ در پاسخ گفت فعاليت در سپاه و مجلس جدا و فعاليت در بسيج هم جدا. من خودم را يك بسيجي ميدانم و خدمت در آن افتخارم است.
وي در خصوص حضور سيدمحمدحسين در جبهه هم ميگويد: پسرم خيلي دوست داشت به جبهه برود. سال 61 كه در مجلس و بين دوستانش براي رفتن به جبهه قرعهكشي كرده بودند، نام پسرم بين هفت نفري در ميآيد كه قرار ميشود به جبهه بروند. محمدحسين خيلي خوشحال بود كه به منطقه ميرود. وقتي كارهاي اعزامش تمام شد، من و مرحوم پدرش او را تا زمان حركت قطار بدرقه كرديم.
مادر شهيد ميافزايد: من براي سيدمحمدحسين يك دختر خوب ديده بودم تا انشاءالله از جبهه برگشت برايش خواستگاري برويم. از طرفي دوست داشتم برگردد و ادامه تحصيل بدهد. كسي را كه برايش در نظر گرفته بوديم، دختر يكي از همسايهها بود. حتي برايش انگشتر و چادر خريده بودم.
مادر شهيد (با گريه) ادامه ميدهد: من با والدين آن دختر خانم صحبت كرده بودم. منتها قسمت اين بود كه در همين زمان، خبر شهادت سيدمحمدحسين را برايمان بياورند.
مادر از نحوه شهادت فرزندش ميگويد: پسرم در جريان آزادسازي خرمشهر حضور داشت. تا مراحل پاياني عمليات هم رفته بودند و قرار بود او و دوستانش با نيروهاي تازه نفس جابهجا شوند. اما در هنگام بازگشت، حسين به همراه شش نفر از همرزمانش مورد اصابت گلوله تانك دشمن قرار ميگيرند و شدت انفجار به حدي بوده كه از پيكر حسين و دوستانش چيزي باقي نميماند.
اين مادر شهيد با يادآوري خاطره شهادت فرزندش در حالي كه به شدت گريه ميكرد، بيان ميكند: وقتي شنيدم پسرم پرپر شده، خواستم حداقل پيكر او را ببينم و شناسايي كنم اما همسرم گفت بايد يك مرد برود و كار تو نيست. او رفت و چون پيكر حسين و ساير شهداي همراهش خيلي سوخته بود، نتوانست شناسايي كند. تا چند روز خانوادهها توان شناسايي پيكرها از يكديگر را نداشتند. پيكرها را داخل چند نايلون ريخته بودند كه هيچ چيزشان مشخص نبود.
شهربانو ادامه ميدهد: عاقبت هفت قبر براي اين هفت شهيد آماده كرديم و بدون اينكه بدانيم اين پيكرهاي سوخته براي كدام شهيد است، هر بخشي از تكههاي شهدا را درون قبرها گذاشتيم. يعني الان هفت قبر وجود دارد كه توي هركدام تكههايي از پيكرهاي شناسايي نشده وجود دارد.
مادر شهيد در پايان از فرجام وصلت نافرجام محمدحسين ميگويد: بعد از شهادت محمدحسين، انگشتر و نشان و چادر را به يك مستحق بخشيدم. لباسهاي پسرم را هم جمع كردم و در همين حين وصيتنامهاش را ديدم. در وصيتنامهاش نوشته بود «نميدانم عاقبت شهيد ميشوم يا نه. اما من ميروم تا به كشور و مردمم خدمت كنم.»
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۳ آبان ۱۳۹۵ - ۲۱:۲۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 93]