تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837490643
نگاه خدا را در هر قسمت از زندگيمان ميبينم
واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: نگاه خدا را در هر قسمت از زندگيمان ميبينم
زندگي «نورخدا موسوي» و «كبري حافظي» شبيه داستانهاي افسانهاي است. انگار ليلي و مجنون يا شيرين و فرهاد از دلِ تاريخ بيرون آمدهاند تا به شكل ديگري عشق، ايثار و ازخودگذشتگي را نشان آدمهاي اين دوره و زمانه بدهند.
نویسنده : احمد محمدتبريزي
زندگي «نورخدا موسوي» و «كبري حافظي» شبيه داستانهاي افسانهاي است. انگار ليلي و مجنون يا شيرين و فرهاد از دلِ تاريخ بيرون آمدهاند تا به شكل ديگري عشق، ايثار و ازخودگذشتگي را نشان آدمهاي اين دوره و زمانه بدهند. گفتن از زندگي شهيد زنده «نورخدا موسوي» و همسرش در قالب يك گفتوگو نميگنجد و بايد از هر روز ِ اين زندگي عاشقانه دهها كتاب نوشت. زوجي كه 18 سال است از ازدواجشان ميگذرد و مرد خانواده هشت سالش را در كما گذرانده است. سيده زهرا 14 سال و نيم و سيد محمد 13 ساله حاصل ازدواج اين زوج لرستاني هستند. «نورخدا موسوي» از سال 1387 به كما رفته و گفتنيهاي بيشتر را همسر ايشان در گفتوگو با «جوان» با ما در ميان ميگذارد.
آقاي موسوي زمان خدمت و هنگام وقوع حادثه در كدام ارگان مشغول به كار بودند؟
قبل از اين بايد بگويم آقا سيد سابقه حضور در دفاع مقدس را دارد و در عمليات مرصاد به عنوان بسيجي شركت ميكند و تا مرز شهادت هم پيش ميرود. برايم كه از خاطراتش تعريف ميكرد ميگفت از قافله شهدا جاماندهام. دوبار براي رفتن به جبهه اقدام ميكند كه پدرشان ممانعت ميكند و او را از مينيبوس به خانه ميبرد. بار سوم زير صندليها قايم ميشود و براي عمليات مرصاد به جبهه ميرود. خودش تعريف ميكرد كه چون دورهاي نديده بوده به او پيشنهاد ميدهند سقا شود. براي همين كار هم مسيري طولاني را ميرفته و آب ميآورده. ميگفت دو بار مسير را براي آوردن آب طي كردم ولي بار سوم به فرمانده گفتم خسته شدم و كمي به من استراحت بده، نيروي ديگري برود و بعد من دوباره ميروم. ميگفت نيروي بعدي كه جاي او آمد 200 متر بيشتر دور نشده بود كه تركش خمپاره ميخورد و شهيد ميشود. تعريف ميكرد من بايد جاي او شهيد ميشدم.
پس به كارهاي نظامي خيلي علاقه داشتند؟
ايشان پس از پايان خدمت سربازي به دانشگاه علوم انتظامي ميرود و افسر ميشود. بعد او را به تهران منتقل ميكنند و ما كه ازدواج كرديم منزلمان تهران بود. خودم هم معلم هستم و طوري شده بود كه به كوچهمان كوچه آقا سيد ميگفتند. آنقدر ما را دوست داشتند.
شما به عنوان همسرشان مشكلي با شغلشان نداشتيد؟
من معلم بودم و گاهي با همكارهايم كه شوخي ميكردم، ميگفتم ميخواهم دم در خانهمان بنويسند ورود نظامي ممنوع! اصلاً از شغل نظامي خوشم نميآمد. انگار خدا آقا سيد را به خانه ما فرستاده بود. ما خيلي سنتي ازدواج كرديم. من تا شب خواستگاري همسرم را نديده بودم و وقتي براي اولين بار ايشان را ديدم احساس كردم از كودكي با همديگر بودهايم و همديگر را ميشناسيم. به چهرهاش نگاه ميكردم و ميگفتم چقدر قيافهاش آشناست. در صورتش معصوميت، مظلوميت و پاكي ديدم. نميخواهم شعار بدهم ولي دوستان آقا سيد ميدانند چه ميگويم. هر چيزي كه نياز بود در صورت يك مردِ زندگي ببينيد را من در صورت آقاسيد ديدم.
بعد از ازدواج فكر ميكرديد سرنوشت برايتان اينگونه رقم بخورد؟
كسي كه با يك نظامي ازدواج ميكند به شهادت سلام ميكند. به نوعي اين سرنوشت را ميپذيرد. در شغل نظامي هر لحظه امكان دارد اتفاقي در كمين باشد. من هم چنين فكرهايي ميكردم ولي نه با اين شدت. اصلاً چنين فكري نميكردم كه همسرم يك جانباز خاص شود كه هشت سال به كما برود. من تا قبل از اين اتفاق نميدانستم كما چيست. فكر ميكردم يك نوع مريضي است. روز آخري كه براي مرخصي آمده بود، دلم شور ميزد. همسرم آمده بود مرخصي، كنارم بود ولي من اضطراب داشتم و خودش به من ميگفت مشكلت چيست. ميگفتم فكر ميكنم زندگيمان ميخواهد تمام شود.
اين اضطراب و دلشوره ناگهان به دلتان افتاده بود يا اتفاقي شما را اينگونه مضطرب كرده بود؟
آقا سيد در يگان تكاوري زاهدان فرمانده بود و به لار منتقل شده بود. وقتي به مرخصي آمد با روزهايي كه ريگي 11 نفر را در جاده ميرجاوه شهيد كرد، مصادف شده بود. دوستانش در كرمان فكر ميكنند آقا سيد به ميرجاوه منتقل شده و تا ميگويند بچههاي ميرجاوه را شهيد كردند پشت سرهم به آقا سيد زنگ ميزدند و حالش را ميپرسيدند. دقيقاً همان روزهايي كه بحث ميرجاوه مطرح شد ناگهان دلم شور افتاد. كنارم بود و من مدام حالش را ميپرسيدم. صدقه دادم و نذر كردم ولي دلشوره امان از من بريده بودم. آخرين بار شش صبح 14 بهمن 1387 بايد به ترمينال ميرفت. هوا خيلي سرد بود و گفتم من و بچهها بياييم بدرقهات كنيم. گفت هوا سرد است و بچهها سرما ميخورند. نگاهم كرد و من اشك ريختم و گريه كردم. همراه بچهها براي بدرقه رفتيم و در راه من فقط ميگفتم مواظب خودت باش. قبل از سوار شدن بچهها را بوسيد و به محمد گفت بابايي من دارم ميروم و تا برگردم مرد خانهاي، مواظب مادر و خواهرت باش. الان هشت سال است كه سيد محمد مثل آدم بزرگها شده و مرد خانه شده و ميگويد بابا گفته است. من و آقا سيد از بحث همسري گذشته بوديم و مثل دو تا رفيق بوديم. دو دوست خيلي صميمي بوديم كه نميتوانند از هم دل بكنند. الان هم همه ميگويند آقاسيد دل از دنيا كنده است ولي دل از شما نكنده و پيشتان مانده است.
17 اسفند 1387 چه اتفاقي براي سيد نورخدا افتاد؟
شهرستان لار در 45 كيلومتري زاهدان قرار دارد و آخرين منطقه مرزي بين ايران و پاكستان است. آنجا خبر ميدهند يك گروه از اشرار آمدهاند. آقا سيد آن شب بايد به مرخصيميآمد. بعضي ميگويند مرخصي را به دوستانش داده و برخي ميگويند فهميده عمليات است نيامده. فقط ميدانم فردايش بچهمان نوبت چشمپزشكي داشت و من ميگفتم بايد 14 اسفند ميآمدي. 14 اسفند 30 روز مأموريتش پرشده بود ولي باز ميگفت عجله نكن، ميآيم. در طول روز آنقدر بهش زنگ ميزدم كه ميگفت آنقدر زنگ ميزني من جلوي نيروها خجالت ميكشم و گوشي را يواشكي جواب ميدهم. غروب 16 اسفند خودش زنگ زد. خودش كمتر زنگ ميزد و بيشتر مواقع من تماس ميگرفتم. احوال من و بچهها را پرسيد. گفت مواظب محمد باش. دليلش را پرسيدم؟ دلم پر از اضطراب و غوغا بود. گفت ديشب يك خواب طوفاني ديدم، مواظب خودتان باشيد. التماس كردم خوابت را بگو كه گفت بعداً خوابم را برايت ميگويم. ديگر خوابش را هم نگفت. آخر ماه صفر بود و روضه و نذر گرفته بودم. آن روزها تلگرام نبود كه فيلم و عكس برايش بفرستم و منتظر بودم تا بيايد اتفاقات روزهاي نبودنش را برايش تعريف كنم كه بعدش اين اتفاق افتاد.
اشرار با تكتيرانداز به آقا سيد شليك ميكنند؟
با تير قناسه به سرش ميزنند. تير قناسه دو بار منفجر ميشود؛ يك بار موقع خروج يك بار هم موقع اصابت. گلوله به سرش ميخورد و او را اول جزو شهدا ميگذارند. دوستانش همه شهيد ميشوند ولي آقا سيد را اولين نفر جزو شهدا ميگذارند و بعد از مدتي ميبينند نبضش ميزند. 85 كيلومتر از كوههاي لار و زاهدان ميآيند تا همسرم را به بيمارستان خاتمالانبياي زاهدان برسانند. در بيمارستان دكتر ميگويد عمل آقا سيد بيفايده است. دوستانش اعتراض و گريه ميكنند و دكتر را مجبور ميكنند عمل را انجام دهد. يك ماه در آيسييو بيمارستان با ضريب هوشي 2، 3 ميماند كه اين عدد يعني صفر. يك روز كه ضريب هوشياش روي 5 ميآيد سردار رادان دستور ميدهد همسرم با اورژانس هوايي به بيمارستان وليعصر(عج) تهران منتقل شود. دوماه آنجا در كما بود. حتي روزهايي ميخواستند دستگاهها را قطع كنند. احتمال مننژيت ميدادند، سرش عفونت ميكرد ولي خدا خواست بماند.
در طول اين مدت از كما خارج شدند؟
هيچوقت از كما خارج نشد فقط بعد از سه ماه توانست بدون اكسيژن نفس بكشد. آقا سيد را به بخش منتقل كردند و پزشكها گفتند اين حالت باقي مانده و بايد معجزهاي رخ دهد تا از كما خارج شود. گفتند هم در بيمارستان و هم در خانه ميتوانيد از آقا سيد نگهداري كنيد. ميگفتند در بيمارستان به دليل عفونت شايد چند ماه بيشتر زنده نماند و در منزل شايد بيشتر زنده بماند. هيچكس فكر هشت سال را نميكرد. فكر ميكردند نهايتاً آقا سيد هشت ماه يا نهايتاً يك سال بماند.
آن روزها بر شما چه گذشت؟
من پيش آقا سيد مينشستم و ميگفتم تو همه كس مني. در حالتي قرار گرفته بودم كه ظاهراً همه كسم را از دست داده بودم ولي ميديدم طرف معاملهام خداست و بايد صبر كنم. حالا قرار است من سود كنم و خوب هم سود كردم. شايد اين ثانيهها ظاهراً سخت باشد ولي زيباست. آقا سيد هست و نفس ميكشد. الان در تمام ايران آنهايي كه اسم آقا سيد را شنيدهاند دوستش دارند. در فضاي مجازي ميبينم چنان با آقا سيد درددل ميكنند كه انگار آنها هشت سال از او پرستاري كردهاند. چند وقت پيش خانمي به من زنگ زد و اسم آقا سيد را ميآورد و چنان گريهاي ميكرد كه فكر ميكردي عزيزترين آدم زندگياش از اين دنيا رفته است. وقتي پستهاي اين خانم را ديدم اگر حرفهايش را نميشنيدم فكر نميكردم آدم معتقدي باشد. از شهرهاي مختلف زنگ ميزنند و ميگويند خواب آقا سيد را ديدهايم. به كساني كه براي ملاقات ميآيند ميگويم فكر نكنيد آقا سيد در دوران زندگي خيلي آدم خاصي بوده و من بخواهم بزرگنمايي كنم. يك انسان معمولي بود كه الان به خاطر شرايطش پيش خدا محبوب شده است.
الان چه چيزي شما را پيش آقا سيد نگه داشته است؟
آقا سيد مرا به خداي خودم وصل كرده است. من اگر تا صبح بيدار ميمانم برايش لالايي ميخوانم تا خوابش بگيرد، اگر ساعت 2 انگشتانش را ورزش ميدهم، اگر ساعت3 به او غذا ميدهم، اگر ساعت 4 جا به جايش ميكنم من عشق اين دنيا را ندارم و نميخواهم از خودم بت بسازم. من فقط عاشق آقا سيد هستم. بعضي اوقات به خدا ميگويم مرا ببخش اگر در شهر و كشورم از من درخواستي ميشود و من جواب سؤال ميدهم خدايا به اين نگذار كه من به حساب دل خودم اين را انجام ميدهم بلكه به حساب اين بگذار كه با جواب من شايد جواني به زندگي برگردد. شايد با سرنوشت زندگي من عشق بين جوانها برگردد. خدايي نكرده در زندگيها خيانتي صورت نگيرد. من راه ميروم و در خيابان فكر ميكنم همسرم كنارم قدم ميزند. كنارم را نگاه ميكنم و آقا سيد را ميبينم. وقتي تشنه ميشوم احساس ميكنم سيد تشنه است و وقتي كمي آب روي لبهايش ميريزم عطش خودم هم رفع ميشود! اين احساس را ندارم كه همسرم روي تخت افتاده و در كماست. من از اين حرفها بدم ميآيد. من هميشه با عشق و اميد از آقا سيد حرف ميزنم. اگر لحظهاي چشمانم را روي هم ميگذارم به اين اميد دوباره چشمانم را باز ميكنم تا آقا سيد دوباره بلند شود.
پس كاملاً حضورشان را كنارتان احساس ميكنيد؟
من احساس ميكنم لحظه به لحظه زندگيام با نظارت آقا سيد است. هميشه هم جواب ميگيرم. مثلاً در دلم ميگويم از اين كارم راضي بودي؟ خودم جوابش را ميگيرم كه آن زمان توصيههايش را به من ميگفت و من هم سعي ميكنم طبق همانها عمل كنم.
نظر بچهها و واكنششان چيست؟
دخترم دركش از زندگي و جانبازي پدر خيلي بالاست. سيد محمد هم كه مرد خانه شده است. امسال زهرا در جشنواره خوارزمي دوم شد. زهرا ميگويد مردم الان توقع ديگري از ما دارند. اگر دوستم درسش را بايد دو بار بخواند من بايد چهار بار بخوانم. به احترام پدرم بايد بيشتر تلاش كنم. فقط دخترم آنقدر جلوي مقامات و مسئولان حضور پيدا كرده، اول مهر قسمم داد بگذارم درسش را بخواند. حضرت آقا هم بچههايم را دوست دارد. چندين بار با حضرت آقا ديدار داشتهايم. من دلنوشتههايم را در كتابي آورده بودم كه به ايشان نشان دادم و تأييد كردند و تقديرنامه و قرآن برايم فرستادند. در چاپ دوم كتاب گفتهام تقديرنامه را صفحه اول كتاب بزنند. در صحبتها به من گفتند برايت دعا ميكنم. آقا سيد در زندگي همه چيز را اول براي من دوست داشت بعد براي خودش. مثلاً ميگفتم دوست دارم خانهاي داشته باشيم بعد آقا سيد مفردش ميكرد و ميگفت داشته باشي. بايد تعريف زندگي ما را از ديگران بپرسيد. ميگويم آن زمان بهترين را براي من دوست داشتي و الان هم بهترينها نصيب من شده است. آبرو است به من دادهاي، عزت است به من دادهاي و معامله با خدا و سود است به من دادهاي. من چقدر فايده كردهام و برنده شدهام. خدا دوست دارد بندههايش برنده شوند. آقاسيد نردباني است كه مرا وصل كرده است و فقط خدا كند راه را گم نكنيم.
دلتان براي روزهايي كه اين اتفاق براي آقا سيد نيفتاده بود تنگ نميشود يا بخواهيد حسرتش را بخوريد؟
نه؛ حسرت نميخورم چون كنارم است. آن موقع آقا سيد فقط براي من و بچههايم بود ولي الان براي شما هم هست. دلم شايد تنگ شود ولي غصه نميخورم.
آقا سيد را در اين مدت چطور شناختيد؟ چطور آدمي بودند؟
فكر ميكنم يكي از معجزات خدا در آفرينش بود. آدم معمولي بود ولي صميمي و مهربان بود و در سختترين شرايط لبخند ميزد. ميخواستم داستان زندگي آقا سيد را بنويسم وقتي نامه همكارانش به دستم ميرسيد زيرش خط ميكشيدم و ميديدم همه نوشتهاند آقا سيد در سختترين شرايط لبخند ميزد. همه حرفم را تأييد ميكردند. خودش تعريف كرده بود وقتي دوستش از مكه برگشته كسي حرفي زده و خنديده است. من تا دم در خانه دوستش ميرفتم و ميگفتم ميدانم در فيلم مكهتان آقا سيد خنديده و بگذاريد اين لبخند را ببينم. التماس و خواهش ميكردم. آن موقع فيلم را به من ندادند و پس از شش سال آن شخص به من گفت ميخواهي خنده آقا سيد را به تو بدهم. آقا سيد وقتي مجروح شد فضاي مجازي كه نبود و موبايل هم نبود كه زياد فيلم بگيريم. هشت سال است دنبال خنده و لبخندهايش ميدوم.
الان چه خواستهاي از خدا داريد؟
ميخواهم خدا در اين دنيا به من آبرو بدهد و در آن دنيا امثال آقا سيد و شهدا شفاعتم را كنند. چهار سال پيش شهيد عبدالله باقري منزلمان آمد و نگاهي به آقا سيد كرد. چفيهاي دور گردنش بود به صورت آقا سيد ماليد و تبركش كرد. وقتي عبدالله باقري شهيد شد پيش خودم گفتم شايد آن روز دعاي شهادت خواسته بود.
الان از زندگيتان ناراضي نيستيد؟
ما بهترين زندگي دنيا را داريم. ما بهترين حالِ يك زندگي كه خدا در آن هست را داريم. وقتي به خانهمان نگاه ميكنم نگاه خدا را در گوشه گوشه خانهمان ميبينم. موقعي كه ازدواج كرديم همه بستگان ميگفتند زندگيتان تك است. جز محبت هيچ چيز ديگري در زندگيمان نداشتيم. من عاشق آقا سيد بودم و آقا سيد هم همينطور. دختر هر كس ميخواست ازدواج كند مرا مثال ميزدند و ميگفتند مثل فلاني خوشبخت شويد. الان هم ديگر واقعاً تك هستيم.
از لحاظ رسيدگي و مسائل مربوط به جانبازي مشكلي كه نداريد؟
خدا را شكر همه عاشق آقا سيد هستند. مسئولان استان كم نگذاشتهاند. وقتي خسته ميشوند براي اينكه روحيهشان برگردد پيش آقا سيد ميآيند. خودشان ميگويند ميآييم روحيهمان عوض شود. استاندار قبلي ساعت يك و دو شب زنگ ميزد و ميگفت ميخواهم پيش آقا سيد بيايم. استاندار جديدمان انسان بينظيري است و بچههايم را مثل بچههاي خودش دوست دارد. الان هر مسئولي كه از تهران ميآيد اگر فرصت كنند ديداري با آقا سيد دارند.
در پايان اگر خاطره و حرف خاصي در رابطه با همسرتان داريد بگوييد.
براي ديدار آقا سيد خيليها آمدند؛ از مسئولان درجه يك تا پير و جوان. خاطرم هست يك تابستان مدير مدرسهاي كه آنجا معلم هستم، تصميم ميگيرد بچهها را به خانهمان بياورد. بچهها آمدند و من با حالت كودكانه زندگيمان را برايشان شرح دادم. بچهها در چشمشان شوق و ذوق بود. بعد از پذيرايي گفتم برويم آقا سيد را ببينيم. بچههايي كه كلي خنديده و ذوق كرده بودند وقتي آقا سيد را ديدند با مقنعهشان اشكهايشان را پاك ميكردند. وقتي از خانه رفتند من پشت سرشان بودم. وقتي سوار مينيبوس شدند با ذوق برايم دست تكان ميدادند. انگار سفري رفته بودند كه تا به حال نرفته بودند. انگار از يك رؤيا آمده بودند. اين يكي از بهترين خاطراتم براي آقا سيد است كه هر موقع به آن فكر ميكنم گريهام ميگيرد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]
صفحات پیشنهادی
مرور تازه ترین رخدادهای امروز یمن در یک نگاه/ 27 مرداد ماه
مرور تازه ترین رخدادهای امروز یمن در یک نگاه 27 مرداد ماه تهران-ایرنا- ادامه حملات سنگین عربستان به یمن و کشته شدن 3 زن یمنی کشته شدن سه نظامی سعودی به دست تک تیراندازان یمنی در جیزان تجمع اهالی صعده در حمایت از تشکیل جلسه مجلس نمایندگان و اعتراف مجتهد کاربر مشهور عربستانی به شکدخدایی: آنچه رهبری ابلاغ کردند راهگشاست
خبرآنلاین سخنگوی شورای نگهبان گفت بندهای 18گانه سیاستهای انتخاباتی در حوزه بررسی صلاحیت نامزدها تسهیل وظایف دستگاههای مجری و ناظر و همچنین حرکت به سمت اجرای عدالت انتخاباتی را فراهم میکندعباسعلی کدخدایی درمورد تدوین سیاست های کلی انتخابات گفت کاستی های بسیاری در قوانین و مآیا میتوان خدا را دید؟ | پایگاه خبری تراز
تراز عقل بشر با دیدن نشانههای خداوند متعال به وجود او پی میبرد و با عقل خود اثبات میکند وجود او مانند ما نیست و حد و مرزی ندارد جسم نیست و محدودیت انسان را ندارد پس همه جا را پر کرده و بر همه چیز احاطه وجودی دارد اما چون او بینهایت است و ما محدود هرگز نمیتوانیم ذات اوبازیگر رنگ خدا بعد از ۱۶ سال در خانه مجیدی +عکس
بازیگر رنگ خدا بعد از ۱۶ سال در خانه مجیدی عکس بازیگر فیلم رنگ خدا به مراسم عزاداری کارگردان معروف سینما رفت آفتابنیوز به گزارش جام جم آنلاین محسن رمضانی بازیگر فیلم رنگ خدا ساخته مجید مجیدی پس از 16 سال از ساخت این فیلم تاثیر گذار در مراسم عزاداری واقع در منزل این کنویدکیا: خداحافظ فوتبال
نویدکیا خداحافظ فوتبالتاریخ انتشار دوشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۵ ۲۸ کاپیتان تیم سپاهان در تمرین امروز تصمیم نهایی اش را به بازیکنان و اعضای کادر فنی اعلام و بر خداحافظی از فوتبال تاکید کرد به گزارش "ورزشسه" داستان خداحافظی محرم نویدکیا پیچیده تر از آن چیزی شدهدولت دنبال حل ریشهای مسائل/وزارت اطلاعات نگاهی پیشگیرانه دارد
وزیر اطلاعات دولت دنبال حل ریشهای مسائل وزارت اطلاعات نگاهی پیشگیرانه دارد شناسهٔ خبر 3797750 - دوشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۵ - ۱۵ ۲۴ استانها > خراسان جنوبی jwplayer display inline-block; بیرجند- وزیر اطلاعات با بیان اینکه دولت تلاش دارد مسائل را به صورت ریشه ای حل کند گفت به طخداحافظی محرم نویدکیا در تمرینات (تصاویر)
کاپیتان سپاهان در تمرین امروز از بازیکنان این تیم خداحافظی کرد به گزارش جام جم آنلاین محرم نویدکیا امروز در تمرین سپاهان حاضر شده و با بازیکنان این تیم به صورت رسمی خداحافظی کرد وی سپس در جمع هواداران حاضر شده و خطاب به آنها گفت زانویم درد میکند و بازی کردن برایم دشواردرگیری دو جوان در روستای دوتپه شهرستان خدابنده منجر به قتل شد
درگیری دو جوان در روستای دوتپه شهرستان خدابنده منجر به قتل شد زنجان - ایرنا - درگیری دو جوان در روستای دوتپه شهرستان خدابنده از توابع استان زنجان و قدرت نمایی یکی از آنان با سلاح سرد منجر به قتل شد یکی از اهالی روستای دوتپه شهرستان خدابنده گفت این دو جوان روستایی ساعت 3 بامدادنگاهی به دستاوردهای داخلی دولت تدبیر و امید در سه سال فعالیت و خدمت
در آستانه هفته دولت نگاهی به دستاوردهای داخلی دولت تدبیر و امید در سه سال فعالیت و خدمت تهران- ایرنا- دولت یازدهم در سه سال فعالیت خود توانسته است تا با عمل به شعار اعتدال گرایی بسیاری از مشکلات فراروی جامعه را در بخش های مختلف اجتماعی اقتصادی سیاسی و فرهنگی برطرف سازد و به تاخبار و رویدادهای سوریه در یک نگاه / دوشنبه 1 شهریور
اخبار و رویدادهای سوریه در یک نگاه دوشنبه 1 شهریور تهران – ایرنا - توافق دولت سوریه و نیروهای آسایش در مورد برقراری آتش بس در حسکه پیشروی ارتش سوریه در جنوب غرب حلب و فرار صدها داعشی از موصل به رقه سوریه از جمله اخبار و رویدادهای سوریه در روز دوشنبه 1 شهریورماه است پیشروی-
گوناگون
پربازدیدترینها