واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتوگو با خواهر شهید محمد رضا خاوریمشکلی که از طرف رهبری حل شد/میپرسند چرا به سوریه میروید؟
اگر رزمندهای که سرپرست خانواده است در سوریه به شهادت برسد از طرف بنیاد شهید برایش پرونده تشکیل میدهند و حقوق ماهیانه یک میلیون و سیصد هزار تومان به خانوادهاش تعلق میگیرد.
گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس- زهرا بختیاری: شهید محمد رضا خاوری با نام جهادی (حجت) جانشین تیپ فاطمیون بود که سال 94 در دفاع از حرم حضرت زینب(س) حین مبارزه با تروریستهای تکفیری به شهادت رسید. مادر محمد رضا ماجرای شهادت فرزندش را که به سختی از او دل کنده بود اینگونه تعریف میکند: «برای کشتن یک آدم تیری کافیست اما رضای مرا با گلوله توپ به شهادت رساندند، طوری که هیچ چیزی از جسم پسرم باقی نماند.» اما اکنون پس از گذشت چند ماه از شهادت رضا اگر چه او به نوعی سر پرست خانواده شش نفریشان نیز بوده آرامش و صبر توأم با دلتنگی به خوبی حس میشود. در میان گفتوگو با مادر شهید خاوری تنها خواهرش زینب خانم لب به سخن می گشاید و گاها حرف های مادر را تکمیل میکند. آنچه در ادامه خواهید خواند بخش دوم مصاحبه با خانواده شهید محمد رضا خاوری است که خواهر او را اینگونه روایت میکند:
شهید محمد رضا خاوری در کنار شهید ابوحامد و حاج قاسم سلیمانی *جانشین تیپ فاطمیون سنگکار بود رضا وقتی از خانواده جدا شد و در سن 17 سالگی به ایران مهاجرت کرد تنها بود. فامیلی داشتیم که در مشهد پیمانکار ساختمان بود، پیش او می رود و می خواهد برایش کار پیدا کند. پس از مدتی با همان فامیلمان مشغول انجام کارهای ساختمانی می شود اما طولی نمی کشد که باز ماموران او را می گیرند و به کمپ سفید سنگ در مرز ایران و افغانستان می برند. در این کمپ افرادی که بدون مدرک بودند برده میشدند و سپس به افغانستان برشان می گرداندند. *خجالت میکشم وقتی میرود اردوگاه با خودش میگوید من آمدم ایران در حالی که پدر و مادرم راضی نبودند، الان هم آمدم اینجا، نه پولی دارم و نه چیزی، با چه رویی برگردم خانه؟ خجالت میکشم. همان زمان برای احزاب نیرو جمع میکردند، میگوید حداقل بروم در بین این نیروها که اگر برگشتم پیش پدر و مادرم به عنوان یک نظامی برگردم. چند ماهی در کنار احزاب افغانستان آموزش میبیند اما حس میکند شرایط خوبی نیست و با روحیات او همخوانی ندارد. شهید خاوری روحیه اعتقادی بالایی داشت اما چیزهایی میبیند که دل زدهاش میکند. با هر مصیبتی که بود از آنها جدا میشود و میرود تهران تا کارهای ساختمانی را از سر بگیرد. همان ایام با سپاه محمد(ص) آشنا میشود و حس میکند فضای اینها با احزاب افغانستان متفاوت است. بالاخره جذب سپاه میشود و میرود تربت جام برای آموزشهای لازم. *رضا نتوانست در ارتش بماند رفتن در سپاه باب دوستیاش را با شهیدانی چون فدایی و ابوحامد باز میکند. گروهشان به افغانستان بر میگردد تا در جنگ با طالبان شرکت کند. بعد وارد ارتش می شود و چون نظامی بوده با درجه بالایی او را می پذیرند. اما با وجود موقعیت خوبی که در ارتش داشت به همه چیز پشت پا زد و مجددا به ایران بازگشت. میگفت: نیروهای آمریکایی زن و مرد با هم یکجا آموزش میدیدند و از همین ناراضی بود. بعد مدتی ارتقا میگیرد، از لحاظ مسکن و وضع مالی هم اوضاعش خوب میشود اما همه اینها دلیلی برای ماندن نبوده است. یکی دیگر از دلایل برگشتنش به ایران مادرم بود. در این سالها که رضا در ارتش خدمت میکرد خانواده به ایران آمدند. مادرم گریه میکرد و میگفت وقتی ما افغانستان بودیم تو آمدی ایران. حالا که آمدیم اینجا تو برگشتی. او هم طاقت گریه مادر را نداشت و گفت صبر کن بر میگردم.
*رفتن به سوریه غیرقانونی است خانواده هایی که در ایران هستند مشکلات فراوانی دارند به خصوص که اگر یکی از اعضایشان هم به سوریه برود آن وقت سختی ها چند برابر میشود. چون دیگر به کشورش نمی تواند برگردد زیرا در افغانستان با اینکه جوانان به سوریه بروند مخالفت میشود و اگر کسی این کار را بکند غیرقانونی است و علاوه بر جریمه نقدی شلاق هم خواهد خورد و خانوادهاش هم تحت فشار خواهد بود. این درحالی است که من خودم پس از پایان تحصیلم در مقطع کارشناسی کارت ماندن در ایران را ندارم و به این دلیل دانشگاه از دادن مدرکم خودداری میکند مگر اینکه پس از اخذ مدرک برگردم افغانستان. در دیداری که با مقام معظم رهبری داشتیم ایشان قول پیگیری دادند اما اینطور که ما شنیدیم گفتند: مجلس تصویب نکرده است. *حقوقی که بنیاد شهید به خانواده شهدا می دهد اگر رزمندهای که سرپرست خانواده است در سوریه به شهادت برسد از طرف بنیاد شهید برایش پرونده تشکیل میدهند و حقوق ماهیانه یک میلیون و سیصد هزار تومان به خانوادهاش تعلق میگیرد. همه مزایایشان همین است که البته هنوز هم پرداخت نشده.
*چرا سوریه؟ یکی از هموطنانمان عکس رضا را دید و از مادرم پرسید: پسرت است؟ گفت: بله، دوباره سوال کرد: چرا نرفته افغانستان بجنگد؟ رفته سوریه؟ مادر گفت: اسلام مگر اینجا و آنجا دارد؟ فرقی نمیکند. پسرم را دادم برای رضای خدا و حضرت زینب(س) از کسی هم توقعی ندارم. همین که رضا رفته نزد امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) برای من کافیست، این دنیا تمام میشود ولی من آخرت را دارم چون پسرم دست من را میگیرد. *مشکلی که بعد از دیدار با رهبری حل شد مجروحین و کسانی که فرزندانشان مفقود الاثر میشوند هم مشکلات فراوانی دارند. حقوق و که به خانوادهشان تعلق نمیگرفت و بعضا خرج درمان هم بر عهده خودشان بود. که این موضوع را در دیدار با رهبری به ایشان گفتیم که بسیار تعجب کردند و گفتند مسأله مهمی است و باید هر چه سریعتر پیگیری شود. طولی نشید که از دفترشان پیگیری کردند و مشکل حل شد. نکته ای که در دیدار با ایشان برای ما جالب بود این بود که آقا برای تک تک افراد وقت می گذاشتند و مشکلات و حرفهایشان را با حوصله گوش می دادند. اصلا در فکر ما نمیگنجید که یک روز آقا را ببینیم و اینطور از نزدیک ببینیم و با هم صحبت بکنیم، دست آقا را بگیریم و او را ببوسیم! *خار در چشمم برود اما در پای او نه! مادر شهید: من خیلی رضا را دوست داشتم. او در تمام درد و غمهای من، در مهاجرتهای من، در گریهها و ترسها و لحظات سخت من بود. رضا تسلای دلم بود. راضی بودم خار در چشم من برود ولی او سختی نکشد. وقتی میرفت افغانستان و میآمد اول پیراهنش را بالا میزدم تا ببینم زخمی نشده باشد و خیالم راحت میشد. بسیار مواظب من بود. اگر زیاد راه می رفتم پایم را ماساژ میداد تا اذیت نشوم. بچه که بود میرفتم بیرون و میآمدم میدیدم خانه را تمیز و مرتب کرده، جارو کرده و ظرفها را میشست. رضا همدردم بود. انتهای پیام/ب
95/04/22 :: 09:41
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 92]