محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827390261
رفع خماری با ٥ هزار تومان! | پایگاه خبری تراز
واضح آرشیو وب فارسی:تراز: تراز: متن زیر روایت یک گشتوگذار کوتاه در پاتوقها برای خریدن شیشه و دواست.
به گزارش تراز ،
ساعت ٩ صبح پارک ساعی
از پلههای طولانی پارک پایین میروم و جلو حوض پرندگان میایستم. گفتهاند «ژوزف» را همان جا پیدا میکنم. آن قدر این طرف و آن طرف را نگاه میکنم که خودش پیدایش میشود. نردههای چوبی روبهروی حوض را میگیرد و میگوید: «دوا میخوای؟» سرم را تکان میدهم و میگویم: «تریاک...داری؟» میگوید: «١٠ دقیقه دیگه از پلهها بیا بالا، بیا توی کوچه ساعی، همونجاها پشت پرادویی که پارک شده وایسا، ٣٠ تومنم آماده داشته باش!» ١٠ دقیقه بعد بدون هیچ چک و چانهای، درست شبیه یک فاتح زرنگ، تریاک را در جیبم میگذارم و به سمت دروازه غار راه میافتم...
ساعت ١٠:٤٥
از چهارراه مختاری برای دروازه غار دربست گرفتهام. اوایل خیابان شوش به راننده میگویم میخواهم وارد خیابان علیزاده شوم. راننده سرش را کج میکند و میگوید: «از اینجا که نمیشه رفت تو! دیگه یه طرفه شده.» از هر خیابانی که دررویی به پارک حقانی داشته باشد، ورود تقریبا غیرممکن است. راننده اما بیتوجه به تابلوهای ورودممنوع، وارد خیابان علیزاده میشود. سرتاسر خیابان را کندهاند تا عملیات عمرانی انجام دهند. خیابان خلوت و سروساماندار به نظر میرسد. ماشینها به ردیف و با سرعت از کنار ما رد میشوند و ما هم مثل وصلههای ناجور بینشان ایستادهایم. جلو پارک پیاده میشوم. پارک حقانی، پارک هروئین. اصلا هر اسمی که دلت میخواهد میتوانی رویش بگذاری اما حالا دورش را میلههای آهنی کشیدهاند و پر است از باغبانهایی که در حال کاشتن درختهایی هستند که محلیها امیدوارند عمرشان اندازه گلهای لالهای نباشد که شهرداری فروردین ماه در باغچههای نیمهجان دروازه غار کاشت.
ساعت ١١
جلو خانه سیاهپوشی میایستم که انگار جوانی را از دست دادهاند. خانه چسبیده به «خانه خورشید» است. انگار آن دیوار از همه جای دنیا میتواند امنتر باشد و اضطراب را برای لحظاتی از من دور کند. انتهای ورودی خیابان علیزاده، تانکر آب بزرگی در گوشهای از زمین خاکی پارک شده و چند جوان نشئه سیگارهایشان را دود میکنند. پلیس هر ١٠ دقیقه یکبار از کوچه میگذرد و سر تا پایم را نگاه میکند و من بیشتر خودم را به دیوار خانه خورشید فشار میدهم... .
طاهره جواب تلفنش را نمیدهد. تلفن حامد هم خاموش است. بیدعوت آمدهام و دوا میخواهم. سینهکش کوچه را بالا میروم و از کنار پمپ بنزین میخزم و خودم را به میدان کوچک هرندی میرسانم. در پیادهرو پیرمرد کفاشی بساط کرده است. کفشهای کهنهای را روی پیشخوان چوبیاش چیده. جلو میروم و سلام بلندی میکنم. پیرمرد سرش را که بالا میآورد، میگویم: «دوا میخوام... .» پیرمرد گنگ نگاهم میکند و سرش را به سمت خیابان برمیگرداند. آن طرف خیابان بالای یک چلوکبابی تابلو داروخانه را میبینم. پیرمرد میگوید: «از اونجا بگیر... .» ترسیدهام. آن قدر ترسیدهام که عرقهای درشت پیشانیام را به حساب خماری بگذارند. مرد جوانی لنگلنگان با تیشرت فسفری و گونی کثیفی که پشتش دارد، به سمتم میآید. یکی دیگر شبیه همان جوان از آن طرف خیابان به سمتم میآید و هر دویشان جلویم میایستند. به جوان اول نگاه میکنم و بریدهبریده میگویم دوا میخواهم. چشمان پسر از حالت گنگی درمیآید و بند کیفم را میگیرد و به سمت خودش میکشد و من دنبالش راه میافتم. پشتم صدای زمزمه آدمهایی را میشنوم که میگویند: دوا میخوای؟ با اون نرو! بیا دوا دارم! بیا دیگه... سعی میکنم خودم را به قدمهای لنگان مرد برسانم. جلویش که میروم، میگوید: «چی میخوای حالا؟» میگویم همه چیز میخواهم. شیشه و دوا (هروئین) و تریاک. نگاهم میکند و من میگویم: «زود میخوام. فقط واسه مصرف خودم. بیشتر نمیخوام...» مرد دوباره روی صورتم خیره میشود و میگوید: «عملتم که بالاست. معلومه قشنگ خماری...» جا نمیخورم از حرف مرد. میدانم این هم بخشی از بازارگرمیاش است. کیفم را ناشیانه باز میکنم و مرد پولها را در کیفم میبیند. قیمت میپرسم و او میگوید: «شیشه ٢٤ تومن، هروئین هم ٣٤ تومن...» بالا میگوید. خیلی بالا. اما جرات چانه زدن هم ندارم. نگاه سنگین آدمها بیتابم میکند. موتوری جوانی با لباس سیاه، مبهوت به چانهزنی من با خردهفروشی رنجور نگاه میکند و سرش را به افسوس تکان میدهد. یک مشت اسکناس از کیفم درمیآورم و کف دستش میگذارم و او میگوید: «برو تو کوچه، برو تو کوچه، این یارو داره خیلی بد نیگامون میکنه...» بعد از هر جملهای که بینمان ردوبدل میشود، یک زودباش تحویلش میدهم... . پیرمرد تر و تمیز و درشتهیکلی پشتمان راه میآید و ساقی میرود تا مواد بیاورد. من قدم تند میکنم تا نگاههای سنگین آدمها از راننده تاکسی تا مسئول پمپ بنزین را نادیده بگیرم. دوباره به کوچه علیزاده میخزم و میبینم که مردی که پشت سرم راه میرفت، حالا پابهپایم قدم برمیدارد. عصبی نگاهش میکنم و او میگوید: «خانم میدونی میدون اعدام باید از کدومور برم؟» تقریبا سرش داد میزنم و میگویم مال این منطقه نیستم. ساقی را میبینم که در حال آمدن به سمت ماست. انگار بهترین اتفاق دنیا افتاده باشد. صورتم پر از خنده میشود، میآید جلو و میگوید: «ببین بهم گفتن خیلی بهت تخفیف دادم. باید یه ١٠ ،٢٠ تومن دیگه هم بدی...» دوباره از توی کیفم پول درمیآورم و میگویم: «پس برام پایپ هم بگیر...» میگوید: «خب پس پنج تومن دیگه بده...» میگویم: «پایپ که دوتومنه...» عصبانی میشود و میگوید: «آخه پیزوری من که نوکر بابات نیستم برم واست دوا بیارم مفت و مجانی. چلاق که نیستی، خودت پاشو برو بگیر. اونجام که مأموربازیه. تو هم معلومه از فرنگ میای و باکلاسی. ببرنت هلفدونی، ننه بابات دیگه بهت پول توجیبی نمیدن...» پول را کف دستش میگذارم و میگویم: «زود بیا. عجله دارم...» میگوید: «پایپم میخواستی؟» بعد راهش را کج میکند و میرود. میرود و من تکیه داده به نردههای آهنی پارک حقانی منتظر ساقی میشوم که پول یک ماه جنس را برای دو بسته کوچک شیشه و هروئین با خودش برد. نمیخواهم باور کنم که برنمیگردد. یک ربع تمام کوچه را بالا و پایین میکنم. سعی میکنم در برابر موتورهای گشت پلیس ظاهر نشوم اما مرد برنمیگردد...»
ساعت ١١:٢٠
طاهره مات و مبهوت نگاهم میکند. حامد هم ترک موتور نشسته و میگوید: «میخوای خودم برم برات بخرم بیارم. اونجا جای شما نیست آخه...» طاهره میگوید: «راست میگه خانم. نمیشه شما بری. خطرناکه» طاهره حالا دو سال است که مواد مصرف نکرده اما حامد بعد از دو سال پاکی، یک ماهی میشود که دوباره شروع کرده و صبح، ظهر، شب در خیابانها دنبال سه وعدهای میدود. بعدازظهرها بعد از رسیدن طاهره به خانه، چیزی جز چرتهای نشئگی شوهرش، نصیب خودش و شوهرش نمیشود. مصمم میگویم: «میخوام خودم بخرم...» ١٠ دقیقه بعد همراه حامد از خیابان هرندی وارد گود عربها میشویم. کوچههای قدیمی و باریک محلهای که غربتیها تسخیرش کردهاند. حامد میگوید: «الان زود اومدی. شبا اینجا غوغاست.» جلوی یک کوچه میایستد و دری کرمرنگ را نشانم میدهد و میگوید: «اون خونه رو میبینی، اونجا یکی از آشپزخونههاست. شبا از ساعت ١٠ شب، از اینجا تا سر محله عودلاجان صف میبندند واسه دوا...» در پیادهرو پیر و جوان بساط کردهاند و جنسهایشان را میفروشند. از لنگهکفش تا بشقابهای ملامین با گُلهایی که رنگشان رفته. از انتهای کوچه خودش را به چهارراه مولوی و پشت بیمارستان اکبرآبادی میرساند. در پیادهرو گُلهبهگُله نشستهاند و مواد میکشند. جوانی را نشانم میدهد و میگوید: «این خودش موادفروشه اما اونجا مرد زیاده. درست نیست شما بری. قبلا این پسره از خودم مواد میگرفت، الان شاخی شده واسه خودش...»
ساعت ١١:٤٥
دوباره به گود عربها برمیگردیم. توی یکی از کوچهپسکوچهها جلوی یک خرابه میایستد. انتهای زمین خاکی یک گروه زن و مرد نشستهاند و مصرف میکنند. مرد جوان و بلندقدی نزدیک میشود و به زبان محلی چیزی به حامد میگوید و حامد پیاده میشود و به دنبالش من هم... به زنی که انتهای زمین، معرکه گرفته، میگوید: «زهره واست مشتری آوردم. هواشو داشته باش!» زن نگاهم میکند و من جلو میروم. دختر جوانی کنارش نشسته و آرایش غلیظی هم دارد. سیگارش در حال خاموش شدن است و او سر قیمت در حال چانهزدن، اما زهره زنی است درشتهیکل و سن و سال دارد. روسریاش دور گردنش افتاده. داخل کیف دنبال فندک شیشه میگردد و من دستههای تراول را در کیفش میبینم. بلند سلام میکنم و چُرت یکی، دو نفر پاره میشود. زهره میگوید: «واسه خودت میخوای؟ چی میخوای اصلا؟» دوباره استرس میگیرم. میگویم: «شیشه و دوا و پایپ...» حامد یک بسته هروئین کوچک کف دستم میگذارد و میگوید: «بیا این رو از رفیقم برات گرفتم...» زهره شاکی میگوید: «از اون نگیر موادش ناخالصی داره آخه...» میگویم: «بهم شیشه و پایپ بده میخوام برم، زود باید برم...» زن میگوید: «از ما میترسی خانمخانما...» نمیگویم از پلیس بیشتر میترسم... . دوباره میگویم: «زودباش حالم بده!» میگوید: «پنج تومنی، ١٠ تومنی یا ١٥ تومنی؟» میپرسم چه فرقی با هم دارند و او میگوید مصرف یک وعده پنج هزار تومان، دو وعده ١٠ و سه وعده ١٥ هزار تومان است. به اندازه مصرف یک وعده از او شیشه میگیرم و پنج هزار تومان را به دستش میدهم و سراغ پایپ را میگیرم. او میگوید: «پایپ نو ندارم. خب همینجا بشین بکش! با هم اختلاط هم میکنیم دیگه. ببینیم شما آفتابمهتابندیدهها چطور شیشه میکشید...» بعد از توی کیفش یک فندک درمیآورد و زیر پایپ پسر جوانی روشن میکند. حامد میآید و میگوید: «زهره پایپ میخوایم، باید بریم» زهره دوباره میگوید: «بابا پایپ دست دوم دارم اما حالا چون رفیقیم با هم، این پایپه هم اشانتیون مال شوما...» با زهره دست میدهم و او وقت خداحافظی قول میگیرد که مشتری ثابتش بشوم. شمارهاش را در تلفنم ثبت میکنم، برای وقتهای خماری...»
دوباره با حامد به عودلاجان برمیگردیم... . جلوی یک خانه میایستد و میگوید: «اینجا شیرهکشخونه و آزمایشگاهه. میخوای برو تو یه نگاهی بنداز... البته خودمم میام که مراقبت باشم... خانه حیاطی قدیمی و رو به انقراض است. درهای زیرزمین بسته است اما از لای پنجرهها میشود بساط شیشهسازی را دید. گونیهای کوچک و بزرگ و وسایل آزمایشگاهی کثیف و شکستهای که روی هم تلنبار شدهاند. طبقه بالا هم اتاقی است پر از آدمهای در حال چرت. دختر جوانی با گریه سرنگ را توی رگهایش فرو میکند و سعید را نفرین میکند. حامد توی گوشم میگوید: «سعید شوهرش است. حالا با هم مصرف میکنند. دختره قبلا دانشجو بود...» در مدت ٤٥ دقیقه و با هزینه ٥٠ تومان مواد خریدم. شیشه، پایپ، فندکِ شیشه، هروئین و تریاک. چیزهای بیشتری هم میشد در دروازه غار پیدا کرد اما نمیشود منکر آن شد که فضا به نسبت سال قبل تر و تمیزتر شده است. به قول حامد حالا روزها چشمهای هروئین در دروازه غار نیمهباز است و شبها شهرشان در تسخیر آدمهایی است که صبحها از ترس گشتهای پلیس تلفنی کار میکنند. در روزنامه مواد را روی میز میگذارم و عکاس جلوی چشمان مبهوت همکارانم از دستاورد امروزم عکس میگیرد و بعد از آن، همه را به جوی آب میسپاریم و بیسروصدا به شرایط عادی برمیگردیم.»
منبع: شرق
زمانبندی انتشار: 28 مهر 1395 - 12:25
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تراز]
[مشاهده در: www.taraznews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]
صفحات پیشنهادی
سیب صادراتی کیلویی هزار تومان! | پایگاه خبری تراز
تراز سیب یکی از محصولات باغی صادراتی است که در نیمه نخست امسال صادرات آن به کشورهای مختلف ۳۰۰ درصد افزایش پیدا کرده اما قیمت صادراتی این محصول بسیار کاهش یافته و به کیلویی حدود هزار تومان رسیده است در حالیکه مصرفکنندگان ایرانی برای خرید این محصول قیمتی بسیار بیشتر از این میزانتهران-مهران ۱۳۶ هزار تومان! | پایگاه خبری تراز
تراز سناریوی افزایش قیمت بلیط اتوبوس شهری که سال گذشته تا ۱۰۰ رشد را تجربه کرد دوباره با نزدیک شدن ایام اربعین کلید خورده است به گزارش تراز سناریوی افزایش قیمت بلیط اتوبوس شهری که سال گذشته تا 100 رشد را تجربه کرد دوباره با شروع محرم و نزدیک شدن ایام اربعین کلید خورده است سنارغذای آلوده جان ۱۰ هزار نفر را در چین گرفت | پایگاه خبری تراز
تراز ایمنی نبودن مواد خوراکی موجب مرگ هزاران نفر و ضرر اقتصادی چند میلیون دلاری در چین شده است به گزارش تراز آمارها حاکی از مرگ بیش از ده هزار نفر و ضرر اقتصادی 750 میلیون دلاری کشور چین است که تنها به علت عدم ایمنی غذاها و نبود هیچگونه نظارتی از سازمان غذایی این کشور اسبا چند هزار تومان میتوان یک نذری داد؟ | پایگاه خبری تراز
تراز در ایام محرم ایستگاه های صلواتی با خوراکیهای مختلف از عزادارن پذیرایی می کنند که یکی از محبوب ترین این موارد شیرکاکائو به همراه کیک یزدی است به گزارش تراز در ایام ماه محرم با راه اندازی هئیت ها تکیه ها و شروع فعالیت دسته های عزاداری در سطح شهر شاهد برپایی ایستگاه های صجدول/ نیمسکه ۲هزار تومان ارزان شد | پایگاه خبری تراز
تراز در بازار آزاد امروز تهران قیمت نیمسکه با ۲ هزار تومان کاهش به ۵۶۸ هزار تومان رسید سکه تمامبهار آزادی طرح جدید اما یک میلیون و ۱۱۶ هزار تومان معامله میشود به گزارش تراز قیمت انواع سکه در بازار آزاد امروز دوشنبه تهران با کاهش مواجه بود بر این اساس قیمت هر قطعه سکهساز و کار رفع تحریم بانک سپه به روایت المانیتور | پایگاه خبری تراز
تراز پایگاه خبری المانیتور ساز و کار رفع تحریمها علیه بانک سپه که روز جمعه به موضوع گمانهزنیهای فراوان قرار گرفت را تشریح کرده است به گزارش تراز روز جمعه دو روایت متفاوت درباره ساز و کار رفع تحریمها علیه دو بانک دولتی ایران مطرح شد ابتدا روزنامه والارزانی ۳۰ هزار تومانی سکه و ادامه کاهش قیمت | پایگاه خبری تراز
تراز بازار سکه در هفته گذشته با بیشترین کاهش قیمت در ماههای اخیر همراه شد به طوری که نرخ سکه تمام با افت ۳۰ هزار تومانی یک میلیون و ۸۳ هزار تومان معامله شد که انتظار میرود باتوجه به ایام عزاداری حسینیف روند کاهشی قیمت ادامه یابد به گزارش تراز نرخ سکه در هفته گذشته با تحولرفع خماری با 5 هزار تومان!
روزنامه شرق روایت یک گشت و گذار کوتاه در پاتوقها برای خریدن شیشه و دوا را در ادامه می خوانید ساعت ٩ صبح پارک ساعی از پلههای طولانی پارک پایین میروم و جلو حوض پرندگان میایستم گفتهاند ژوزف را همانجا پیدا میکنم آنقدر اینطرف و آنطرف را نگاه میکنم که خودش پخریدوفروش «مجوز» واردات برنج تا کیلویی ۱۴۰۰تومان! | پایگاه خبری تراز
تراز درحالی هیئت دولت علیرغم ممنوعیت واردات برنج در فصل برداشت مجوز واردات این محصول را به تعاونیهای مرزنشین داده که خبر میرسد مجوز واردات این محصول توسط برخی دلالان تا کیلویی ۱۴۰۰ تومان خرید و فروش میشود به گزارش تراز بر اساس آمار گمرک ایران در ماههای ممنوعیت واردات برنجعکس: ۲۰ هزار زنبور در تعقیب ماشین برای نجات ملکه | پایگاه خبری تراز
تراز یک گروه ۲۰ هزارتایی زنبور به مدت دو روز یک ماشین را تعقیب میکردند چون ملکه آنها داخل ماشین گیر افتاده بود منبع فردا زمانبندی انتشار 26 مهر 1395 - 18 12-
گوناگون
پربازدیدترینها