تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835930843
گزارش یک دختر خبرنگار از پاتوق های خریدوفروش مواد در گوشه وکنار تهران
واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: گزارش یک دختر خبرنگار از پاتوق های خریدوفروش مواد در گوشه وکنار تهران
روزنامه شرق در گزارشی به قلم شهرزاد همتی،مشاهدا تاو را از یک روز گشت وگذار در شهرتهران به منظور اطلاع از زندگی موادفروشها منتشر کرده است.
به گزارش نامه نیوز ، متن این گزارش را می خوانید.
ساعت ٩ صبح پارک ساعی
از پلههای طولانی پارک پایین میروم و جلو حوض پرندگان میایستم. گفتهاند ژوزف* را همانجا پیدا میکنم. آنقدر اینطرف و آنطرف را نگاه میکنم که خودش پیدایش میشود. نردههای چوبی روبهروی حوض را میگیرد و میگوید: «دوا میخوای؟» سرم را تکان میدهم و میگویم: «تریاک...داری؟» میگوید: «١٠ دقیقه دیگه از پلهها بیا بالا، بیا توی کوچه ساعی، همونجاها پشت پرادویی که پارک شده وایسا، ٣٠ تومنم آماده داشته باش». ١٠ دقیقه بعد بدون هیچ چکوچانهای، درست شبیه یک فاتح زرنگ، تریاک را در جیبم میگذارم و به سمت دروازهغار راه میافتم...
ساعت ١٠:٤٥
از چهارراه مختاری برای دروازهغار دربست گرفتهام. اوایل خیابان شوش به راننده میگویم میخواهم وارد خیابان علیزاده شوم. راننده سرش را کج میکند و میگوید: «از اینجا که نمیشه رفت تو! دیگه یهطرفه شده». از هر خیابانی که دررویی به پارک حقانی داشته باشد ورود تقریبا غیرممکن است. راننده اما بیتوجه به تابلوهای ورودممنوع، وارد خیابان علیزاده میشود. سرتاسر خیابان را کندهاند تا عملیات عمرانی انجام دهند. خیابان خلوت و سروساماندار به نظر میرسد. ماشینها بهردیف و باسرعت از کنار ما رد میشوند و ما هم مثل وصلههای ناجور بینشان ایستادهایم. جلو پارک پیاده میشوم. پارک حقانی، پارک هروئین، اصلا هر اسمی که دلت میخواهد میتوانی رویش بگذاری، اما حالا دورش را میلههای آهنی کشیدهاند و پر است از باغبانهایی که در حال کاشتن درختهایی هستند که محلیها امیدوارند عمرشان اندازه گلهای لالهای نباشد که شهرداری فروردینماه در باغچههای نیمهجان دروازهغار کاشت.
ساعت ١١
جلو خانه سیاهپوشی میایستم که انگار جوانی را از دست دادهاند. خانه چسبیده به «خانه خورشید» است. انگار آن دیوار از همهجای دنیا میتواند امنتر باشد و اضطراب را برای لحظاتی از من دور کند. انتهای ورودی خیابان علیزاده، تانکر آب بزرگی در گوشهای از زمین خاکی پارک شده و چند جوان نشئه سیگارهایشان را دود میکنند. پلیس هر ١٠ دقیقه یکبار از کوچه میگذرد و سرتاپایم را نگاه میکند و من بیشتر خودم را به دیوار خانه خورشید فشار میدهم... .
طاهره جواب تلفنش را نمیدهد. تلفن حامد هم خاموش است. بیدعوت آمدهام و دوا میخواهم. سینهکش کوچه را بالا میروم و از کنار پمپبنزین میخزم و خودم را به میدان کوچک هرندی میرسانم. در پیادهرو پیرمرد کفاشی بساط کرده است. کفشهای کهنهای را روی پیشخوان چوبیاش چیده. جلو میروم و سلام بلندی میکنم، پیرمرد سرش را که بالا میآورد، میگویم: «دوا میخوام...». پیرمرد گنگ نگاهم میکند و سرش را به سمت خیابان برمیگرداند. آنطرف خیابان بالای یک چلوکبابی تابلو داروخانه را میبینم. پیرمرد میگوید: «از اونجا بگیر...». ترسیدهام، آنقدر ترسیدهام که عرقهای درشت پیشانیام را به حساب خماری بگذارند. مرد جوانی لنگلنگان با تیشرت فسفری و گونی کثیفی که پشتش دارد به سمتم میآید. یکی دیگر شبیه همان جوان از آنطرف خیابان به سمتم میآید و هردویشان جلویم میایستند. به جوان اول نگاه میکنم و بریدهبریده میگویم دوا میخواهم...، چشمان پسر از حالت گنگی درمیآید و بند کیفم را میگیرد و به سمت خودش میکشد و من دنبالش راه میافتم. پشتم صدای زمزمه آدمهایی را میشنوم که میگویند: دوا میخوای؟ با اون نرو، بیا دوا دارم، بیا دیگه...، سعی میکنم خودم را به قدمهای لنگان مرد برسانم. جلویش که میروم، میگوید: «چی میخوای حالا؟» میگویم همهچیز میخواهم. شیشه و دوا (هروئین) و تریاک. نگاهم میکند و من میگویم: «زود میخوام. فقط واسه مصرف خودم. بیشتر نمیخوام...». مرد دوباره روی صورتم خیره میشود و میگوید: «عملتم که بالاست، معلومه قشنگ خماری...». جا نمیخورم از حرف مرد، میدانم این هم بخشی از بازارگرمیاش است. کیفم را ناشیانه باز میکنم و مرد پولها را در کیفم میبیند. قیمت میپرسم و او میگوید: «شیشه ٢٤ تومن، هروئین هم ٣٤ تومن...»؛ بالا میگوید، خیلی بالا، اما جرئت چانهزدن هم ندارم. نگاه سنگین آدمها بیتابم میکند. موتوری جوانی با لباس سیاه، مبهوت به چانهزنی من با خردهفروشی رنجور نگاه میکند و سرش را به افسوس تکان میدهد. یک مشت اسکناس از کیفم درمیآورم و کف دستش میگذارم و او میگوید: «برو تو کوچه، برو تو کوچه، این یارو داره خیلی بد نیگامون میکنه...». بعد از هر جملهای که بینمان ردوبدل میشود، یک زودباش تحویلش میدهم... . پیرمرد تروتمیز و درشتهیکلی پشتمان راه میآید و ساقی میرود تا مواد بیاورد. من قدم تند میکنم تا نگاههای سنگین آدمها؛ از رانندهتاکسی تا مسئول پمپبنزین را نادیده بگیرم. دوباره به کوچه علیزاده میخزم و میبینم که مردی که پشتسرم راه میرفت، حالا پابهپایم قدم برمیدارد، عصبی نگاهش میکنم و او میگوید: «خانم میدونی میدون اعدام باید از کدومور برم؟» تقریبا سرش داد میزنم و میگویم مال این منطقه نیستم. ساقی را میبینم که در حال آمدن به سمت ماست. انگار بهترین اتفاق دنیا افتاده باشد، صورتم پر از خنده میشود، میآید جلو و میگوید: «ببین بهم گفتن خیلی بهت تخفیف دادم. باید یه ١٠،٢٠ تومن دیگه هم بدی...». دوباره از توی کیفم پول درمیآورم و میگویم: «پس برام پایپ هم بگیر...». میگوید: «خب پس پنجتومن دیگه بده...». میگویم: «پایپ که دوتومنه...». عصبانی میشود و میگوید: «آخه پیزوری من که نوکر بابات نیستم برم واست دوا بیارم مفت و مجانی. چلاق که نیستی، خودت پاشو برو بگیر. اونجام که مأموربازیه. تو هم معلومه از فرنگ میای و باکلاسی، ببرنت هلفدونی، ننه بابات دیگه بهت پول توجیبی نمیدن...». پول را کف دستش میگذارم و میگویم: «زود بیا. عجله دارم...». میگوید: «پایپم میخواستی؟» بعد راهش را کج میکند و میرود. میرود و من تکیهداده به نردههای آهنی پارک حقانی منتظر ساقی میشوم که پول یک ماه جنس را برای دو بسته کوچک شیشه و هروئین با خودش برد. نمیخواهم باور کنم که برنمیگردد. یکربع تمام کوچه را بالاوپایین میکنم. سعی میکنم در برابر موتورهای گشت پلیس ظاهر نشوم؛ اما مرد برنمیگردد...»
ساعت ١١:٢٠
طاهره مات و مبهوت نگاهم میکند، حامد هم ترک موتور نشسته و میگوید: «میخوای خودم برم برات بخرم بیارم. اونجا جای شما نیست آخه...». طاهره میگوید: «راست میگه خانم. نمیشه شما بری. خطرناکه». طاهره حالا دو سال است که مواد مصرف نکرده؛ اما حامد بعد از دو سال پاکی، یکماهی میشود که دوباره شروع کرده و صبح، ظهر، شب در خیابانها دنبال سه وعدهای میدود. بعدازظهرها بعد از رسیدن طاهره به خانه، چیزی جز چرتهای نشئگی شوهرش، نصیب خودش و شوهرش نمیشود. مصمم میگویم: «میخوام خودم بخرم...». ١٠ دقیقه بعد همراه حامد از خیابان هرندی وارد گود عربها میشویم. کوچههای قدیمی و باریک محلهای که غربتیها تسخیرش کردهاند. حامد میگوید: «الان زود اومدی، شبا اینجا غوغاست». جلوی یک کوچه میایستد و دری کرمرنگ را نشانم میدهد و میگوید: «اون خونه رو میبینی، اونجا یکی از آشپزخونههاست. شبا از ساعت ١٠ شب، از اینجا تا سر محله عودلاجان صف میبندند واسه دوا...». در پیادهرو پیر و جوان بساط کردهاند و جنسهایشان را میفروشند. از لنگهکفش تا بشقابهای ملامین با گُلهایی که رنگشان رفته. از انتهای کوچه خودش را به چهارراه مولوی و پشت بیمارستان اکبرآبادی میرساند. در پیادهرو گُلهبهگُله نشستهاند و مواد میکشند. جوانی را نشانم میدهد و میگوید: «این خودش موادفروشه؛ اما اونجا مرد زیاده، درست نیست شما بری. قبلا این پسره از خودم مواد میگرفت، الان شاخی شده واسه خودش...».
ساعت ١١:٤٥
دوباره به گود عربها برمیگردیم. توی یکی از کوچهپسکوچهها جلوی یک خرابه میایستد. انتهای زمین خاکی یک گروه زن و مرد نشستهاند و مصرف میکنند. مرد جوان و بلندقدی نزدیک میشود و به زبان محلی چیزی به حامد میگوید و حامد پیاده میشود و به دنبالش من هم... به زنی که انتهای زمین، معرکه گرفته، میگوید: «زهره واست مشتری آوردم. هواشو داشته باش». زن نگاهم میکند و من جلو میروم. دختر جوانی کنارش نشسته و آرایش غلیظی هم دارد. سیگارش در حال خاموششدن است و او سر قیمت در حال چانهزدن؛ اما زهره زنی است درشتهیکل و سنوسال دارد. روسریاش دور گردنش افتاده. داخل کیف دنبال فندک شیشه میگردد و من دستههای تراول را در کیفش میبینم. بلند سلام میکنم و چُرت یکی، دو نفر پاره میشود. زهره میگوید: «واسه خودت میخوای؟ چی میخوای اصلا؟». دوباره استرس میگیرم. میگویم: «شیشه و دوا و پایپ...» حامد یک بسته هروئین کوچک کف دستم میگذارد و میگوید: «بیا این رو از رفیقم برات گرفتم...». زهره شاکی میگوید: «از اون نگیر موادش ناخالصی داره آخه...». میگویم: «بهم شیشه و پایپ بده میخوام برم، زود باید برم...». زن میگوید: «از ما میترسی خانمخانما...». نمیگویم از پلیس بیشتر میترسم... . دوباره میگویم: «زودباش حالم بده». میگوید: «پنجتومنی، ١٠تومنی یا ١٥تومنی؟». میپرسم چه فرقی با هم دارند و او میگوید مصرف یک وعده پنج هزار تومان، دو وعده ١٠ و سه وعده ١٥ هزار تومان است. به اندازه مصرف یک وعده از او شیشه میگیرم و پنجهزار تومان را به دستش میدهم و سراغ پایپ را میگیرم. او میگوید: «پایپ نو ندارم. خب همینجا بشین بکش، با هم اختلاط هم میکنیم دیگه. ببینیم شما آفتابمهتابندیدهها چطور شیشه میکشید...». بعد از توی کیفش یک فندک درمیآورد و زیر پایپ پسر جوانی روشن میکند. حامد میآید و میگوید: «زهره پایپ میخوایم، باید بریم». زهره دوباره میگوید: «بابا پایپ دست دوم دارم؛ اما حالا چون رفیقیم با هم، این پایپه هم اشانتیون مال شوما...». با زهره دست میدهم و او وقت خداحافظی قول میگیرد که مشتری ثابتش بشوم. شمارهاش را در تلفنم ثبت میکنم، برای وقتهای خماری...».
دوباره با حامد به عودلاجان برمیگردیم... . جلوی یک خانه میایستد و میگوید: «اینجا شیرهکشخونه و آزمایشگاهه. میخوای برو تو یه نگاهی بنداز... البته خودمم میام که مراقبت باشم... خانه حیاطی قدیمی و روبهانقراض است. درهای زیرزمین بسته است؛ اما از لای پنجرهها میشود بساط شیشهسازی را دید. گونیهای کوچک و بزرگ و وسایل آزمایشگاهی کثیف و شکستهای که روی هم تلنبار شدهاند. طبقه بالا هم اتاقی است پر از آدمهای در حال چرت. دختر جوانی با گریه سرنگ را توی رگهایش فرو میکند و سعید را نفرین میکند. حامد توی گوشم میگوید: «سعید شوهرش است. حالا با هم مصرف میکنند. دختره قبلا دانشجو بود...». در مدت ٤٥ دقیقه و با هزینه ٥٠ تومان مواد خریدم. شیشه، پایپ، فندکِ شیشه، هروئین و تریاک. چیزهای بیشتری هم میشد در دروازهغار پیدا کرد؛ اما نمیشود منکر آن شد که فضا به نسبت سال قبل تر و تمیزتر شده است. به قول حامد حالا روزها چشمهای هروئین در دروازهغار نیمهباز است و شبها شهرشان در تسخیر آدمهایی است که صبحها از ترس گشتهای پلیس تلفنی کار میکنند. در روزنامه مواد را روی میز میگذارم و عکاس جلوی چشمان مبهوت همکارانم از دستاورد امروزم عکس میگیرد و بعدازآن، همه را به جوی آب میسپاریم و بیسروصدا به شرایط عادی برمیگردیم.
منبع: روزنامه شرق
۲۸ مهر ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نامه نیوز]
[مشاهده در: www.namehnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 99]
صفحات پیشنهادی
پاتوق های خریدوفروش مواد در گوشه وکنار تهران
روزنامه شرق در گزارشی به قلم شهرزاد همتی مشاهدات او را از یک روز گشت وگذار در شهرتهران به منظور اطلاع از زندگی موادفروشها منتشر کرده است متن این گزارش را می خوانید ساعت ٩ صبح پارک ساعیاز پلههای طولانی پارک پایین میروم و جلو حوض پرندگان میایستم گفتهاند ژوزف را همانجاگزارش خبرنگار کرهای: تهران در سوگ است
گزارش خبرنگار کرهای تهران در سوگ است خبرنگار اهل کرهجنوبی که برای دیدار تیم ملی کشورش به ایران سفر کرده است از حال و هوای تهران در ایام سوگواری دهه اول محرم گزارشی تهیه کرده است به گزارش فرهنگ نیوز سایت JTBC کره جنوبی در گزارشی به حال هوای شهر تهران دو روز قبل از بازی ایرانروایت خبرنگار لوموند ازتهران؛ از بینیهای عملکرده دختران از نوع کالیفرنیایی تا نگاه نوستالژیک به کاخ سعدآباد+
روایت خبرنگار لوموند ازتهران از بینیهای عملکرده دختران از نوع کالیفرنیایی تا نگاه نوستالژیک به کاخ سعدآباد تصاویر تناقضها را در تهران میتوانید ببینید از سویی زندگی آزادانه در میان مردم در جریان است و از سوی دیگر قوانین سختگیرانه تهران اما جای مهمی برای کشف کردن است آفتاخبرنگار کره تهران را سوگوار توصیف کرد
سایت JTBC کره جنوبی در گزارشی به حال هوای شهر تهران دو روز قبل از بازی ایران و کره جنوبی در ورزشگاه آزادی در چارچوب مرحله مقدماتی جام جهانی 2018 روسیه اشاره کرده است به گزارش تابناک ورزشی در این گزارش آمده است مردم ایران به مناسب ایام محرم به خاطر به شهادت رسیدن یکی از نودستگیری یک خبرنگار انگلیسی و یک تاجر استرالیایی به اتهام حمل موادمخدر
دستگیری یک خبرنگار انگلیسی و یک تاجر استرالیایی به اتهام حمل موادمخدر روز نو دولت اندونزی روز دوشنبه یک خبرنگار ارشد انگلیسی و یک تاجر استرالیایی را به اتهام حمل موادمخدر دستگیر کرد به گزارش ایرنا پلیس اندونزی امروز دیوید فاکس انگلیسی که پیش از این از خبرنگاران ارشد و معروف ایانتشار گزارش عملکرد دوساله برنامه پنجساله دوم شهرداری تهران
انتشار گزارش عملکرد دوساله برنامه پنجساله دوم شهرداری تهرانتاریخ انتشار يکشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱ ۲۹ معاون شهردار تهران از انتشار گزارش عملکرد دوساله برنامه پنجساله دوم شهرداری تهران خبرداد به گزارش ایسنا ناصر امانی با اشاره به اینکه برنامه پنجساله دوم شهرداری تهران 1393 الامام جمعه پلدختر:خبرنگاران در انعکاس اخبار بی طرف باشند
امام جمعه پلدختر خبرنگاران در انعکاس اخبار بی طرف باشند خرم آباد- ایرنا - امام جمعه پلدختر صداقت امانتداری و رعایت انصاف را لازمه کار خبرنگاران دانست و گفت خبرنگاران در انعکاس اخبار باید بی طرف باشند به گزارش خبرنگار ایرنا حجت الاسلام محمد سوری روز سه شنبه در جلسه شورای فرهنگچهار قاچاقچی موادمخدر در تهران دستگیر شدند
چهار قاچاقچی موادمخدر در تهران دستگیر شدند تهران- ایرنا- رییس پلیس مبارزه با مواد مخدر تهران بزرگ با اشاره به دستگیری اعضای یک باند چهار نفره قاچاق مواد مخدر در محدوده فرحزاد گفت در بازرسی از پاتوق این متهمان بیش از 22 کیلوگرم هروئین و شیشه کشف و ضبط شد سرهنگ محمد بخشنده روز ججولان مردان متاهل در خیابان ها برای مزاحمت دختران تهرانی
مزاحمت نوامیس جرمی که هر روز با آن در خیابانهای شهر رو به رو هستیم و عاملان آن همیشه دست به این جرم می زنند مزاحمت مردان متاهل خودروهای چند صد میلیونی دارند و به بهانه اینکه تفریحی ندارند خیابان های تهران را جولانگاه خودروهایشان کرده و برای نوامیس ایجاد مزاحمت می کنند مزاحمتگزارش اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس از وضعیت تهران در شب/بازدید از مجموعه پلیس تهران بزرگ
گزارش اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس از وضعیت تهران در شب بازدید از مجموعه پلیس تهران بزرگ تهران- ایرنا- رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی بازدید شب گذشته -دوشنبه شب- برخی اعضای کمیسیون از مجموعه پلیس تهران بزرگ را تشریح کرد به گزارش ایرنا علاءالدین بروجردی ب-
گوناگون
پربازدیدترینها