تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 25 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خدايا روزى كن مرا محبّت خودت و محبّت دوستدارانت را و محبّت آنچه مرا به تو نزديك مى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806590609




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مروری بر دلایل و علل قیام اباعبدالله الحسین(ع)


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: یادداشتی از آیت الله جاودان؛
مروری بر دلایل و علل قیام اباعبدالله الحسین(ع)

جاودان


شناسهٔ خبر: 3785891 - دوشنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۹
دین و اندیشه > آیین ها و تشکل های مذهبی

.jwplayer{ display: inline-block; } امام حسین(ع) اولاً برای مقابله بابدعت خلافت یزید وثانیا برای جلو گیری ازنابودی اسلام در دوران این خلافت قیام کرده بود. به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یادداشتی از آیت الله جاودان در مورد قیام اباعبدالله الحسین(ع) است که از نظر می گذرد. مسئله قیام امام حسین(ع) و نهضت کربلاء یکی از مسائل پیچیده  تاریخ اسلام است، و تفسیر و تحلیل های مختلف و گاه متناقضی درباره آن بعمل آمده است [۱]؛ اما از آنجا که خوشبختانه در اغلب و شاید بتوان گفت در تمام حوادث این نهضت، اتفاق مورخین وجود دارد،  نهضت کربلاء از مستند ترین بخش های تاریخ اسلام نیز هست. در نهضت امام حسین (ع) سه مسئله اساسی وجود دارد، که در این بحث، به طرح و تحلیل آن‌ها می‌پردازیم، و با تحلیل آنها می کوشیم جوانبی از این حادثه عظیم، تا حدودی روشن گردد. ۱) مسئله اول: نهضت ِکربلا نهضت و حرکتی اسلامی بود اسناد تاریخی نشان می دهند، حرکت و نهضت حضرت اباعبدالله الحسین(ع)  حرکت و نهضتی از نوع انقلاب ‌های چپی، یا از نوع کودتاهای نظامی زمان ما نبوده و نمی توانسته باشد. آن چه ایشان در نظر داشته و به آن عمل کرده اند، کاملا شکل اسلامی از یک حرکت و قیام  را  داشته است. همان اسلام مأنوس و مألوف و همیشگی که همه کس حداقل با اصول اولیه آن آشناست. دو سه پیشنهاد در این حرکت وسفر، به امام عرضه شد، و ایشان آنها را نپذیرفتند. این پیشنهاد ها راه پیروزی و بدست آوردن حکومت را نشان می دادند. جواب امام منفی بود، ومعلوم می شد که امام به پیروزی و حکومت نمی اندیشد؛ در حالی که ممکن نیست یک انقلابی چپ یا یک نظامی کودتاچی به پیروزی نیاندیشد. الف) چنان که خواهیم دید، قبل از سفر بسوی کوفه محمد بن حنفیه برادر امام (ع) به ایشان پیشنهاد می کند: شما به مناطق دور دست پناه ببرید، و از آنجا با فرستادن داعیان به این سوی و آن سوی عالم اسلام، مردم را به بیعت با خود  دعوت کنید. اگر مردم با شما بیعت کردند، به مقصد رسیده ای، وحکومت جدت رسول خدا را در میانشان زنده می کنی، واگر بیعت نکردند، جایگاه و اعتبار کنونی شما محفوظ خواهد ماند، و مشکلی پیش نخواهد آمد. نظیر این پیشنهاد را عبدالله بن عباس در مکه به امام عرضه می کند. او بعد از اینکه به حضور امام آمد اظهار داشت: مردم عراق قومی حیله گرند، به آن ها نزدیک نشو. در همین شهر بمان که تو سرور اهل حجاز هستی. اگر مردم عراق چنان که می گویند: ترا می خواهند به آن ها بنویس که دشمن خویش را بیرون کنند. آن گاه بسوی آنها برو. یا اگر به هر صورت سر رفتن داری!؟ بسوی یمن برو که آن جا قلعه ها و دره ها هست، و سرزمینی پهناور است. پدرت در آن جا شیعیان دارد، و از دسترس مردمان دور خواهی بود، به مردم نامه می نویسی، و داعیان خودت را به این جا و آن جا می فرستی، در این صورت امیدوارم که آن چه می خواهی بی خطر بدست آوری. در این دو پیشنهاد، نظر این است که امام در امن حجاز بماند، وآنجا هر چه می خواهد دنبال کند، و یا اگر حتما می خواهد از مکه و حجاز بیرون برود، به محل امن دیگری مثلا: یمن برود، و از آن به هر جای ممکنی دعوت کنندگانی بفرستد، تا مردم را به بیعت با او دعوت کنند. اگر موفقیت قرین بود که دولتی اسلامی بپا خواهد کرد، و به آرزویش می رسد، و اگر نه که در امن و امان است، و برای او مشکلی پیش نخواهد آمد. امام این پیشنهادها که ظاهرا می توانست پیروزی را بدنبال داشته باشد، و در نظر بدوی معقول بنظر می رسید نمی پذیرد. چرا؟ اولا: تشکیل حکومت یک وظیفه و یک واجب بود، و امام هنوز وظیفه تشکیل حکومت نداشت، و چنین وظیفتی نیازمند به تحقق شرایط و مقدماتی بود، و این دو راه پیشنهادی آن شرایط را تامین نمی کرد. ما این مسئله را در آینده توضیح خواهیم داد. ثانیا: آن چه در خاطر برادر و پسر عموی امام می گذشت چندان با واقعیت مطابقت نداشت. حکومت یزید امنیت حجاز یا آن محل امن فرضی را برای او باقی نمی گذاشت، و امام به همین دلیل خیلی زود تر از زمان پایان اعمال حج، از شهر مکه خارج شد؛ زیرا دولت اموی گروهی مامور به آن شهر فرستاده بود که امام را در حال طواف به قتل برسانند، و یا حداقل ایشان را دستگیر کرده و به نزد یزید ببرند [۲]، و مگر در گذشته ای نه چندان دور- در دوران حکومت و قدرت امیرالمومنین، ده دوازده سال قبل - لشگریان اندکی از شام، یمن را به خاک و خون نکشیده بودند؟ [۳] پس این سرزمین با این که ظاهرا دور بود، امنیتی که لازم بود تا طرح به اجرا دربیاید نداشت، و می توانست  به اندک مدتی در معرض خطر جدی قرار گیرد. ۲) در نیمه راه کربلا طِرِّماح بن عَدی [۴] با سه تن از یارانش به کاروان امام می رسد. طرماح به امام عرضه می دارد: من نگاه می کنم چندان کسی را همراه شما نمی بینم. اگر همین ها که همراه حُرّ هستند، و از شما جدا نمی شوند، با شما بجنگند، برایتان کافی هستند. علاوه من یک روز قبل از خروج ازکوفه، جمعیتی دیدم که هیچوقت مانند آن را در یک جا جمع ندیده بودم. در باره آن ها پرسیدم. جواب شنیدم که این ها جمع شده اند که سان دیده شوند. سپس برای جنگ بسوی حسین روانه گردند. تو را به خدا قسم می دهم که حتی یک قدم هم به آن ها نزدیک نشوی! اما اگر می خواهی به جائی بروی که در آن خدا ترا حفظ کند، آنگاه در مورد آینده فکر و تأمل کنی تا روشن شود که چه کار باید کرد، حرکت کن که من شما را در کنار کوه «اجأ»  درسرزمین خودمان منزل  بدهم، و این کوهی است که ما با آن در برابر پادشاهان غَسّان و حِمیَر و نُعمان بن مُنذر و سیاه و سرخ مقاومت می کردیم. بخدای سوگند! در آن سرزمین هیچوقت به ما ذلتی وارد نیامده است. من همراه شما خواهم آمد تا شما را در یک آبادی، سکونت بدهم. آنگاه به نزد مردانی که در (کنار دو کوه) اجأ و سلمی زندگی می کنند، خواهم فرستاد، سوگند که ده روز بیشتر نخواهد گذشت که مردان قبیله طیّ سواره و پیاده به نزد تو خواهند آمد. سپس هر قدر که میخواهی در میان ما بمان! اگر حادثه ای پیش بیاید، من ضمانت می کنم که بیست هزار مرد طائی با شمشیر های خویش در دفاع از تو صف بکشند. قسم می خورم تا یک تن از آن ها زنده باشند، دست دشمن به تو نخواهد رسید. امام او و قومش را دعا کرد، و فرمود: بین ما و این قوم(حر و یارانش) سخنی رفته و قراری گذاشته شده است، و با وجود این قرار نمی توانم از او جدا شده و به راهی دیگر بروم! [۵] در این جریان طرماح پیشنهاد می کند: شما با من به سرزمین ما بیائید من تضمین می کنم که بیست هزار شمشیر زن در دفاع ازشما بیاورم. تا بحال هیچ صاحب قدرتی نتوانسته است به سرزمین ما دست درازی کند، و شما در آنجا کاملا در امان هستید. در چنین حالتی امام می توانست در یک امن پایدار به مسئله حکومت خویش بیاندیشد؛ اما مع الوصف ایشان آن را نپذیرفت؛ زیرا این پیشنهاد در آن وقتی است که حر با امام برخورد کرده بود، و بر این قرار بودند که ایشان نه به راه کوفه و نه به راه مدینه بلکه به راه سومی برود [۶]، تا تکلیف از کوفه مشخص بشود؛ بنابر این لازمه پیشنهاد طرماح این بود که امام این قرار را بهم بزند، و این کار جز از طریق آغاز یک جنگ ممکن نبود؛ اما امام می فرمود: من جنگ را آغاز نمی کنم!؟ و چون نمی توانم جنگ را آغاز کنم، و از نظر شرعی این کار برای من جایز نیست؛ پس نمی توانم دعوت شما را بپذیرم. به روشنی دیده میشود که امام نه در پی امنیت بود و نه در پی موفقیت؛ اما در عین حال چون حرکت کرده بود، معلوم بود هدفی دارد، و ما معتقدیم به هدف خود نیز رسید، این هدف چه بود؟ ۲) مسئله دوم نهضت مسلحانه ای در کار نبود، و امام اصلا قصد جنگ نداشت: حضرت اباعبدالله (ع) ده سال از دوره امامت خویش را در عصر حکومت  معاویه گذرانده و این عصر، برای ایشان عصر انتظار و سکوت است؛ البته مقصود سکوت مطلق نیست؛ زیرا ایشان آنچه به عنوان امر به معروف و نهی از منکر- در آن شرایط خاص- بعهده داشته عمل فرمود. درهمین راستا و به عنوان نمونه نامه‌ای از ایشان در دست داریم  که در آن، حکومت اموی را مورد اعتراض شدید قرارداده و برخلاف ها وخطاهای آن دست می گذارد، و آن ها را تقبیح می کند [۷]. یا آنگاه که سیاست معاویه بر این قرار گرفت که پسرش یزید را بعنوان خلافت بعد از خود، به عالم اسلام عرضه و تحمیل کند. امام در برابر آن به مخالفت ایستاد، وبه هیچ وجه زیر این بار نرفت، و همه می دیدند، و می دانستند، و از زبان ایشان شنیده بودند که ایشان حکومت یزید را نپذیرفته است. [۸] بااین که معاویه در راه حکومت یزید حضرت مجتبی علیه الصلوه والسلام و سعد بن ابی وقاص و پسر خالد ابن ولید و عبد الرحمن بن ابی بکر... را مسموما بقتل رسانید. اما ما رفتار دیگری بر روال حرکت و قیام و نهضتی که بعد از معاویه انجام شد، از ایشان مشاهده نمی‌کنیم، و امام ظاهراً آرام هستند. حتی با این که کوفیان بعد از شهادت امام مجتبی-(ع) - از ایشان تقاضای حرکت به ‌سوی کوفه و مقابله با معاویه را داشتند. آن‌ حضرت از این امر امتناع ورزیده و فرمودند: ما با این شخص بیعت کرده‌ایم، و امکان نقض آن وجود ندارد، و باید مدت آن به پایان برسد، و تا او هست باید صبر کنید، و پس از رفتن وی آن‌ وقت تصمیم خواهیم گرفت [۹]، و لذا حدود ده سال از امامت حضرت امام حسین (ع) در عصر حکومت معاویه گذشته و آن‌ حضرت هیچ نوع حرکت تند و جهادی و نهضت مسلحانه نداشته اند، و درست بی درنگ و بی هیچ فاصله پس از هلاکت معاویه و جانشین شدن یزید، قیام و نهضت امام شروع می‌شود. ۳) مسئله سوم نهضتی برای امر به معروف: مقابله امام با دولت بنی امیه و نهضت و قیام ایشان از جایی آغاز ‌شده است که حاکم مدینه امام را به بیعت با یزید می خواند. در این حادثه اولین قدم از نهضت ایشان برداشته شده است. یعقوبی روشن تر از همه می نویسد: «یزید به حاکم مدینه، ولید بن عتبه بن ابی سفیان نوشت: هنگامی که نامه من به تو رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را به بیعت بخوان. اگر زیر بار نرفتند، آن دو را گردن بزن، و سرهای آن دو را برای من بفرست. مردم را نیز به بیعت بخوان، و هر کس سر باز زد همان حکم را درباره او اجرا کن، و السلام» [۱۰] در نقل ابو مخنف و دیگر از مورخان ظاهر عبارت نامه به این غلظت و شدت نیست. طبری از ابومخنف و مفید از مدائنی و دیگر مورخان قدیم نقل می کنند: که یزید به همراه نامه اصلی خویش که در آن خبر مرگ معاویه درج شده بود نوشته بسیار کوچکی فرستاده بود، و در آن این دستور آمده بود: حسین و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر را بشدت به بیعت  بخواه. هیچگونه رخصتی برای تخلف نیست، و باید بیعت کنند. [۱۱] شب بود که نامه به ولید کار گزار شهر مدینه رسید، و خبر مرگ معاویه ودستوراخذ بیعت را در خود داشت. این خبر برای ولید بسیار گران بود، و نیاز به کمک داشت؛ ب i ناچار به دنبال مروان از سران تیره خودشان، بنی امیه فرستاد، تا از وی در این مهم کمک گرفته و با او مشورت کند، و گفت: تو فکر می کنی که من چه کار باید بکنم؟ مروان معتقد بود که والی این بزرگان را بخواند، و قبل از این که آنها از مرگ معاویه با خبر بشوند، از آن ها در خواست بیعت کند. اگر بیعت کردند فبها، و الّا آن ها را بقتل رساند.  کارگزار شهر، این نظر و مشورت را تمام نمی دانست؛ اما چاره نبود، کس فرستاد، و امام حسین علیه الصلوة والسلام و عبدالله زبیر را به دار الاماره احضار کرد. ابن زبیر این دعوت را نپذیرفته ساعاتی را به دفع الوقت و لطائف الحیل گذراند، و سرانجام فرار را بر قرار ترجیح نهاده همان شب از بیراهه به فرار به مکه  رفت؛ اما امام در دار الاماره حضور  یافت. والی شهر پس اعلام مرگ معاویه و خلافت یزید، بیعت خلیفه جدید را به امام (ع) عرضه کرد؛ ولی ایشان تن به بیعت نداد. به این شکل واز همین جا است که مقابله و معارضه شروع می‌شود، آن‌هم با این طرح و نظریه که امام می فرماید: من با یزید بیعت نمی‌کنم! خوب دقت کنید! من با یزید بیعت نمی‌کنم!   همه‌ی سخن امام از سرآغاز نهضت خویش تا پایان آن همین است؛ زیرا امام معتقد است: به حکومت و خلافت رسیدن یزید با آن شرایط دو مشکل بزرگ پدید می آورد: اولا: این خلافت وحکومت یک بدعت بزرگ است. امام در نامه ای که به مردم بصره فرستاد نوشته بود:انّ السُّنةَ قد أُمیتت وإنّ البِدعةَ قد أُحییت [۱۲] :سنت ها مرده و بدعت ها زنده شده اند، و در برابر سربازان لشکر حر که راه را بر او بسته بودند، فرمود: «ای مردم! پیامبر خدا فرموده که هر که حاکم ستمگری را ببیند که محرمات خدا را حلال می شمارد، و پیمان خدا را می شکند، و بر خلاف سنت پیامبر خدا رفتار نموده و میان بندگان خدا با گناه و تعدی عمل می کند، و به کردار یا گفتار تغییری ایجاد نکند، بر خدا فرض باشد که او را به همان جهنم که جایگاه آن ظالم است وارد سازد. بدانید که اینان(زمامداران) به اطاعت شیطان در آمده و اطاعت خدای رحمان را رها کرده اند، تباهی آورده اند، و حدود را معطل نهاده اند، و(اموال) غنیمت را خاص خویش کرده اند. حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام شمرده اند، و من شایسته ترین کس هستم که این تغییر را ایجاد کند.»[۱۳] ثانیا: به معنای نابودی کلی اسلام است. امام هنگامی که مروان به ایشان پیشنهاد بیعت بایزید می کرد، فرمود: علی الاسلامِ السلامُ اذ بُلیت الأمةُ براعٍ مثل یزید [۱۴] :اگر امت به راهبری چون یزید دچارشود از اسلام هیچ چیز نمی ماند. در پی حوادث ادامه جریان بنابر نقل مورخان بزرگ چنین است: بعد از درخواست حاکم مدینه، امام (ع) با رعایت احتیاط لازم و همراه بردن تعدادی از خویشان ووابستگان مسلح خود که آن‌ها را بیرون از دارالاماره، مترصد حوادث احتمالی قرار می‌دهد، به نزد حاکم می‌رود. حاکم مرگ معاویه را اعلام و به امام می‌گوید: این نامه امیرالمؤمنین یزید است که مرا مأمور کرده از شما برای او بیعت بگیرم. امام فرمود: «هدف شما از این بیعت گرفتن چیست؟ مگر نه این است که می‌خواهید به مردم چنان‌ بگویید که من با یزید بیعت کرده‌ام، و از این راه بیعت سایر مردم را به دست آورید؟ پس بیعت کسی مانند من، در پنهانی و خلوت بیهوده و بی‌اثر خواهد بود. خوب است صبر کنید تا فردا که در یک مجلس عمومی از مردم بیعت می‌گیرید، ما را هم دعوت نمایید تا نظر و رأی خود را بگوییم.» حاکم مدینه ولید بن عتبه که فردی میانه‌ رو و عافیت‌ طلب بود، و دوست نداشت با پسر دختر پیامبر-صلی الله علیه وآله- درگیر شود، با تکریم و احترام گفت: بسیار خوب. ما جز این هم از شما انتظار نداشتیم، خدا شما را جزای خیر دهد، در پناه خدا تشریف ببرید. ولی مروان بن حکم والی سابق مدینه و معزول کنونی گفت: ای امیر! این پیشنهاد را هرگز نپذیرید.  اگر حسین از این‌جا بیرون رفت، و بیعت نکرد، دیگر هرگز به او دست نخواهی یافت! مگر این که خون های فراوان در میان ریخته شود. یا باید بیعت کند، یا سر او را (چنان‌که یزید گفته) از تنش جدا کنید! امام (ع) که تا این لحظه سعی بر آن داشت تا قضیه را به اجمال و ابهام بگذراند به خشم آمده و به مروان فرمود: «وَیْلٌ لَکَ یَابْنَ الزَّرقاء أ أنتَ تَأمُرَُ بِضَرْبِ عُنُقی؟ کَذَبْتَ وَ اللهِ وَ أثِمتَ...»:[۱۵] وای بر تو! ای پسر زن کبود چشم! تو دستور می‌دهی گردن مرا بزنند!؟ به ‌خدا قسم دروغ ‌گفته‌ای، و گناه مرتکب شده ای! در این جا ابن اعثم مورخ کوفه چیزی اضافه می کند که دیگران نیاورده اند، و می گوید: امام در این هنگام  رو به ولید کرده و فرمود: «أیُّهَا ألْأمیر إنَّا أهْلُ بَیْت النُّبوّة وَ مَعْدِنُ الرّسَالَه و مُخْتَلَفُ الْمَلائکة، بنَا فَتَحَ اللهُ و بِنَا خَتَم الله وَ یزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْر قَاتِل النَّفس المُحَّرمةٌ مُعلِنٌ بِالفِسق وَ مثلی لَا یُبَایِعُ بِمِثْلِه، وَ لکِن نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ، وَ نَنْظُرُو تَنْظُرُون أیُّنَا أحَقُّ بِالْخِلافة وَ البَیْعَة ثُمَّ خَرَجَ علیه السلام» [۱۶] : ای امیر ما اهل بیت نبوت و معدن رسالت هستیم، خاندان ما محل آمد و رفت ملائکه است، و خدای متعال ما را واسطه و وسیله رحمت خویش قرار داده، در حالی‌که یزید مردی است فاسق شرابخوار، آدم‌کش و گناهکار علنی، و هرگز کسی چون من با فردی مثل یزید بیعت نخواهد کرد، ولکن باشد تا فردا که جوانب این مسئله را بررسی کرده و معلوم کنیم کدامیک از ما به خلافت و بیعت سزاوارتر است، این را فرمود، و از مجلس خارج شد. *** این یک حرف اصلی بود، و یکی از انگیزه هایّ نهضت امام (ع) را نشان می داد. خلاصه سخن این که: یزید مردی فاسق، شرابخوار، و قاتل است، و بی پرده و جسورانه گناه می کند، و کسی مثل من با فردی چون  او بیعت نخواهد کرد! گذشتگان در ظاهر حفظ حرمت می کردند، و این چنین حکومتی با این پرده دری ها یک حادثه نو و بدعت تازه بود، و امام می خواست که با این بدعت همراهی نکند. او می خواست، ومی بایست در مقابل بدعت بایستد؛ لذا می فرمود: من با یزید بیعت نمی‌کنم! اگر می توانست بایستی بدعت را از بین ببرد، و اگر تنها بود ونمی توانست بایستی آنرا فریاد بزند، ورسوا کند. *** فردای آن‌روز امام (ع) در کوچه‌های مدینه با مروان برخورد کرد، مروان به آن‌ حضرت عرضه داشت: من می‌خواهم شما را نصیحتی بکنم که خیر شما را در آن منظور دارم. امام فرمود: بگو تا بشنوم. مروان گفت: من شمارا به بیعت با یزید دعوت می‌کنم که خیر دین و دنیای شما در آن است. امام (ع) فرمود: «إنّا لله وَ إنَا إلیْهِ راجِعُون وَ عَلَی الْاسْلامِ السَّلام إذْ قَد بُلِیَتِ الْامَّةُ بِراعٍ مِثلِ یزید، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدّی رَسُولَ الله صَلَیّ الله علَیه و آلِهِ یَقُولُ: اَلْخلافة مُحَرَّمَةٌ عَلَی آلِ أبِی سُفْیان.»:[۱۷] چه مصیبتی بالاتر از این‌که امت اسلامی به سرپرستی همچون یزید دچار شده است، در چنین حالتی باید با اسلام خداحافظی کرد، اسلام نابود شده است. من از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می‌فرمود: خلافت بر فرزندان ابو سفیان حرام است و... گفتگوی آنان طولانی شد تا آن‌که مروان در حال غضب و ناراحتی از آن‌ حضرت جدا شد. ***** در این‌جا نیز امام علیه‌ السلام به مروان فرمود: تو مرا به حساب خودت به خیر و صلاح دعوت می‌کنی که با یزید بیعت کنم!؟ اما من معتقدم با حکومت وخلافت یزید اصل اسلام  نابود خواهد شد! حالا چگونه اسلام بر باد می‌رود درآینده خواهیم دید. در این جا هم امام به دومین دلیل نهضت خودشان اشاره می کنند که اگر یزید به خلافت وحکومت اسلام برسد، اسلام به نابودی قطعی محکوم خواهد بود، وهیچ چیز از آن باقی نخواهد ماند. ***** بنابراین امام (ع) تصمیم به حرکت گرفتند، چون پس از این دیگر ماندن در مدینه  صلاح نبود، وممکن بود امام بخاطر این که به هیچ وجه زیر بار بیعت یزید نخواهد رفت، در خانه وشهر خودش کشته شود، واین کشته شدن هیچ نتیجه ای نداشته باشد؛ زیرا یزید به سرعت ولید بن عتبه که شخصیتی مسالمت جو بود عزل کرده وبجای او عمرو بن سعید بن عاص را به إمارت بر قرار کرد، واو کسی است که در اولین فرصت لشگری به جنگ عبدالله بن زبیر مخالف دیگر حکومت یزید فرستاد؛ [۱۸] پس می توانست اولین حرکت نظامی را علیه امام در مدینه انجام بدهد، وامام را در خانه خودش محاصره کرده وبقتل برساند. مقصد امام ابتدا مکه بود. کمی قبل از حرکت،  محمّد بن حنفیّه برادر امام (ع) خدمت آن‌ حضرت آمد، و گفت: «برادر! فدایت گردم! تو محبوبترین و عزیزترین کس در نزد من هستی، پس امکان ندارد که من خیرخواهی و نصیحت خود را برای دیگری غیر از تو ذخیره کنم، من می‌- خواهم  چیزی‌ را به شما عرض ‌کنم، و خواهشم ‌این است که آن‌ را از من بپذیری، امام فرمودند: برادر! هر چه دلت می‌خواهد بگو که من گوش می‌کنم. عرض کرد: من از شما درخواست می‌کنم که خودت را از یزید دور بداری، یعنی به مقابله رودررو با یزید نروی! و از شهرهایی که در حدود نفوذ و قدرت حکومت اوست دوری نمائی. به کوهسارها و بیابان‌های دور دست بروی، و از آن‌جا با فرستادن یاران و دوستانت مردم را به بیعت با خود فرا خوانی، اگر مردم با شما بیعت کردند که خوب چه بهتر، خدا بر آن ستایش خواهی کرد، و حکومت جدت رسول خدا را در میانشان زنده می‌کنی، و اگر هم بیعت نکردند، دین وعقل ومروت و برتریت نقصی نخواهد یافت؛ چرا که: «إنّی أخَافُ عَلَیْکَ أنْ تَدْخُلَ مِصْراً مِنِْ الْأمْصارَ، اوتأتی جماعــه من الناس فَیَخْتَلِفُ النَّاسُ بَیْنَهُم فَمِنْهُم طائفَةٌ مَعَک وَ اُخْری عَلَیْکَ؛ فیقتتلون فَتَکُونَ لأوَّلِ الْاَسنَّةِ غَرَضاً؛ فَإذا خَیْرُ هذِهِ الاُمَّةِ کلِها نَفْساً وَ اَباً وَ اُمّاً اَضْیَعُهَا دَماً وَ اَذَلُّها اَهْلاً» [۱۹] : من می‌ترسم که تو داخل یکی از شهرها شده یا به جمعی از مردمان(مثلا قبیله ای) وارد شوی، و مردم درباره تو اختلاف کنند، دسته‌ای با تو باشند، و گروهی بر علیه تو بسیج شوند، و در میان آن‌ هاجنگی در گیر شود، و آن کس که قبل از همه هدف نیزه‌های دشمن قرار گیرد، تو باشی، آن‌وقت است که خون بهترین و والاترین فرد این امت از حیث شخصیت وپدر ومادر، از همة خون ها ضایع تر شده و اهل و اولادش خوار تر گردند!!»  و چه مصیبتی از این هولناک‌تر! «امام (ع) به او فرمود: پس کجا بروم؟ برادر! محمد جواب داد: ابتدا به مکه برو، اگر توانستی در مکه بمانی که خوب می‌مانی، چه بهتر، مکه از جهتی مرکز اسلام است، و بودن تو در آن‌جا بسیاری از کارها را روبه راه می‌کند، و اگر نتوانستی در آن‌جا بمانی به سوی یمن برو که در آن‌جا دوستان و شیعیان پدر و برادر و جد تو سکنی دارند، و از تو حمایت خواهند کرد!» خوب دقت کنید! اینها مشفقانه ‌ترین نصیحت و بهترین خیراندیشی ممکن یک انسان تیزبین -که جامعه و روزگار خود را می‌شناسد-برای دوستان و خویشان خود می‌تواند باشد، و شاید بتوان گفت: دوراندیشی و درایتِ سیاسی بهتر از این راه وروش که محمد حنفیّه پیشنهاد می‌کند، برای یک انسان معمولی، وجود ندارد. عموم مورخان گفته اند: امام (ع)  پیشنهاد برادرش را صحیح  دانست [۲۰]؛ اما چیز دیگری نفرمود؛ ولی بنا به نقل فتوح ابن اعثم به او فرمود: «یَا أخِی! وَ اللهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیا مَلْجَأٌٌ وَ لا مَأویً لَما بَایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعَاویّه» :[۲۱] ای برادر! به خدا قسم اگر در تمامی دنیا هیچ‌  پناهگاه و جایگاهی هم نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد. دقت کنید! امام در جواب او، نه آری قبول گفته، و نه گفته‌های او را رد کرده، بلکه به مسئله اصلی و علت اساسی حرکت و نهضت اشاره کرده و باز هم می‌فرماید: «من با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد!» یعنی اساس کار من این ‌است، حالا چه این‌جا باشم، چه مکه، و چه هر جای دیگر جهان! تا این‌جا در سه نقطه اساسی، این گفته تکرار شده است که : من با یزید بیعت نمی‌کنم. خوب! امام (ع) از مدینه حرکت کرده به سوی مکه رهسپار گردید، در بین راه با مردی به نام عبدالله بن مطیع برخورد می‌کند، آن مرد می‌پرسد: یا اباعبدالله! جانم به فدایت! قصد کجا داری؟ امام می‌فرماید: الان قصد آن دارم که به مکه بروم، و وقتی به آن‌جا رسیدم، از خدا درخواست خیر می‌کنم. عبدالله عرض کرد. خداوند خیر و نیکی را در آن‌چه قصد کرده‌ای برایت مقرر دارد؛ ولی من فقط یک نظر مشورتی دارم که خوب است از من بشنوید. امام فرمود: بگو آن چیست؟ عرض کرد: وقتی به مکه رسیدی بر حذر باش که اهل عراق به فریبت دچار نکنند؛ زیرا در عراق بود که پدرت کشته شد، و به برادرت  سوءقصد نموده واورا زخمی کردند، آن‌چنان‌که نزدیک بود، جانش را از دست بدهد، در حرم (مکه) بمان که تو در حال حاضر آقا و سیّد عرب هستی، ومردم حجاز کسی را بر تو بر نخواهند گزید، واز همه جا  به سوی تو روی خواهند کرد. از حرم دور نشو! همه کس من فدای تو باد. به خدا قسم که اگر تو کشته شوی، اهل بیت تو نیز به خاطر کشته شدن  تو به هلاکت خواهند رسید، و همه ما بباد خواهیم رفت. [۲۲] تا آنجا که می دانیم  امام (ع) سخنان اورا شنید؛ اما جوابی نفرموده او را وداع کرده و به سوی مکه روانه شد.  در مکه امام روز سوم یا پنجم شعبان به مکه رسیدند. از این تاریخ تا هشتم ماه ذیحجّه-یعنی تقریباً حدود چهار ماه و اندی - در مکه ماندند، و هشتم ذیحجه از این شهر خارج شدند. در این مدت جریانات زیادی اتفاق افتاده که فعلا مورد نظر نیست، و از محدوده بحث ما خارج است. ابن هِشام مخزومی در تاریخ طبری، درحوادث سال شصت هجری، در بخش تاریخ کربلا، از مردی به نام عمربن عبد الرحمن بن حارث بن هشام مخزومی که از بزرگ زادگان قریش است، نقل می‌کند که او گفته بوده است: وقتی نامه‌های اهل کوفه به امام (ع) رسیده بود، و ایشان آماده حرکت به سوی عراق بودند، من در مکه به خدمت آن حضرت رفتم، و پس از حمد و ثنای پروردگار، عرض کردم: یابن رسول الله! من آمده‌ام تا نصیحتی را که به نظرم رسیده به عرض شما برسانم، اگر مرا خیرخواه خودت میدانی، بگویم، و الاّ نه! امام فرمود: بگو، من فکر نمی کنم نظری نادرست داشته باشی، یا میل بدی در خاطر بگذرانی! یعنی من تو را می‌شناسم، و فکرت را درست می‌دانم! او می‌گوید: من عرض کردم: به من خبر رسیده که تو قصد مسافرت به سوی عراق را داری.  من از این سفر برای شما خائف و ترسانم، زیرا تو به شهری می‌روی که فرماندار و رئیس شرطه‌اش در آن مستقر و همه مأمورین حکومتی در جای خود ثابت و برقرارند. شهری که اموال بیت‌المال در دست ماموران حکومت است، و چنان‌که می‌دانید: إنَّما النَّاسُ عَبِیدٌ لِهذا الدِّرهَم و الدَّنانیر: مردم بنده این درهم و دینار هستند. من می‌ترسم همان کسی که وعده نصرت و یاری به ‌تو داده، همو با تو بجنگد، یا آن‌که تو را خیلی بیش‌تر از یزید دوست دارد، به خاطر پول با تو مقابله کند. امام در جوابش فرمود: پسر عمو! خدا بتوجزای خیر بدهد ؛ به خدا قسم من می‌دانم که تو خیرخواه من هستی، و سخنت را از روی عقل و درایت بیان کرده ای؛ اما: مَهْمَا یُقْضَ مِنْ اَمْرٍ یَکُنْ، هر چه قضای الهی است همان خواهدشد، خواه رأی  تورا بپذیرم یا این که با آن مخالفت کنم؛ اما تو نزد من بهترین مشاور، خیر خواه ترین خیر خواهان هستی. [۲۳] عبدالله بن عباس فردای آن‌روز عبدالله بن عباس خدمت امام آمد و عرض کرد: فدایت شوم! در بین مردم چنین شایع شده که شما قصد حرکت به سوی عراق را دارید، و این خبر جامعه اسلامی مکه را به لرزه درآورده و مضطرب کرده است.  برای من بفرمائید که هدف شما چیست، و تصمیمتان بچه شکل است؟ کیفیت سوال به گونه‌ای است که می‌خواهد بگوید: این حرکت غیرمنتظره شما مردم را به هیجان و اضطراب واداشته است. شما در روزهایی که همه حُجّاج قصد احرام بستن برای حج و حرکت به سوی عرفات را دارند، می‌خواهید از مکه خارج شوید!؟ مردم  این شهر از  حرکت ناگهانی شما به اضطراب ونگرانی دچارشده‌اند. به من بگوئید علت این کار و راز این حرکت چیست!؟ امام فرمودند: بله، من همین امروز و فردا- انشاءالله- قصد حرکت دارم، و لا حَولَ وَ لاقُوَّة إلّا بِالله العَلیِّ العَظِیم.   ابن عباس گفت: من تو را از(خطرهای) این راه به پناه خدا می سپارم! خدایت رحمت کند، بگو بدانم: آیا به سوی قوم و مردم و شهری می‌روی که امیرشان رااز میان برداشته‌ و شهر و دیارشان را خود به‌دست گرفته‌ و دشمن را از آن‌جا بیرون کرده‌اند؟ اگر چنین است، خوب برو، در چنین راهی خیر و نیکی و رشد و صواب است؛ ولی اگر شما را به شهری دعوت کرده‌اند که امیرشان ثابت و قاهر و قدرتمند است، و کارگزاران و مأموران حکومتی به کار روزمرّه خود اشتغال دارند؛ پس ترا برای ورود در یک جنگ و قتال دعوت کرده‌اند، و من می ترسم که تو را فریفته و بتو دروغ گفته باشند، بعدهم باتو به مخالفت برخیزند، و اصلا یاریت نکنند، ودر برابر آن هنگام که برای جنگ با تو دعوت شوند از همه بدتر وسخت تر با تو بجنگند!!   امام (ع) فرمود: من از خدا درخواست خیر می‌کنم، تا ببینم چه ‌خواهد شد [۲۴]. شاید همان شب ویا فردای آن‌روز باشد که بار دیگر ابن عباس به حضور امام آمده و عرض کرد: پسرعمو! من می‌خواهم صبر کنم، و چیزی نگویم؛ ولی نمی‌توانم! من از آن می‌ترسم که تو به عراق بروی و کشته شوی، و آن ‌وقت پس از تو هیچ چیز برقرار نمی ماند، وهمه چیز نابود خواهد شد!!  اهل عراق مردمی غدّار و اهل فریبکاری هستند، و من می‌ترسم همان ‌گونه که با پدر و برادرت عمل کردند، با تو نیز همان کنند. تو در همین‌جا بمان، و اگر اهل عراق خواستار تو هستند، همان که قبلا گفتم: باید خودشان امیر و فرماندارشان را از سر راه بر دارند، و پس از آن‌که شهر را دردست گرفتند. تو را بدان‌جا دعوت نمایند. در غیر این صورت اگر بطور حتم می‌ خواهی بروی، به یمن برو که نسبت به عراق محیط مناسب تر و امن‌تری است، و در آن دره ها ودژهاست، و پدرت درآنجاشیعیانی دارد. به آن‌جا برو، و از آن‌جا به اطراف نامه ‌بنویس، و داعیان ازآنجا به اطراف گسیل دار، در این صورت امید دارم آن چه می خواهی به عافیت بدست آوری. امام (ع) در جوابش فرمود: پسر عمو، والله من میدانم که توخیر خواه ودلسوز هستی! اما من تصمیم قاطع و عزم جزم دارم که این راه را بروم. ابن عباس گفت:حال که تصمیم داری بروی، این زنان وفرزندان را با خودت نبر، می ترسم تو در منظر چشم ایشان کشته شوی، واینان هیچ کار نتوانند انجام دهند!  در این‌جا مطابق نقل طبری ودیگران امام سکوت فرموده و جوابی به ابن عباس نداده است. [۲۵] ابن زبیر پس از این واقعه، عبدالله بن زبیر با امام ملاقات کرده و مدتی با ایشان صحبت می کند. پیشنهادعبدالله این بود: شما در این شهر بمان، من مردم برای تو جمع خواهم کرد. شما ولایت امر را بعهده می گیری. ما با تو بیعت وتورا کمک و مساعدت می کنیم. امام فرمود: پدرم برایم حدیث کرد که بزرگی دراین شهر کشته می شود، وکشته شدن او حرمت این خانه را می شکند. بعد اضافه می‌فرماید: اگر من یک وجب بیرون از حرم کشته شوم، دوستتر دارم از این که یک وجب داخل حرم به قتل برسم، و به خدا قسم که اگر من در سوراخ خزندگان هم بروم بنی امیه مرا بیرون کشیده و خواهند کشت! اینها به همان‌گونه قوانین خدا را زیر پا می‌گذارند که قوم یهود آنرا زیر پا گذاردند. [۲۶] در چنین شرایط  امام-(ع) - از شهر مکه خارج شدند، البته جریانات دیگری نیز واقع شد که از جمله آمدن عبدالله بن جعفر و امان گرفتن او از والی مکه، عمروبن سعید برای امام، و آمدن برادر والی مکه یعنی یحیی بن سعید بن العاص در بین راه به خدمت امام، و دادن نامه امان و ممانعت او از حرکت امام و امثال آن، که چون مورد نظر و بحث فعلی ما نیستند از آن‌ها می‌گذریم. در بین راه مکه و عراق امام (ع) با فرزدق شاعر معروف که به مکه می­آمد، برخورد کردند. فرزدق توقف نموده و به امام اظهار ادب کرد.   امام به او فرمودند: بَیِّنْ لَنَا نَبَأ النَّاسَ خَلْفَک: از اخبار مردمی که آن­ها را پشت سر گذاشتی (یعنی مردم عراق) برای ما بگو، توضیح بده که اوضاع آن مردم چگونه است؟ فرزدق گفت: از شخص مطلع و آگاهی سئوال کردی، من خیلی خوب از  قضایای آن شهر مطلع هستم، وآن مردم را می شناسم. بعد عرض کرد: درکوفه: «قُلُوبُ النَّاسِ مَعَک وَ سُیُوفُهُمْ مَعَ بَنِی أمَیَّه» :دلهای مردم با تو است، یعنی تو را دوست دارند، ولی شمشیرهای آن­ها برای بنی ­امیه به حرکت   می­آید؛ زیرا دینارودرهم نزد بنی امیه است. بعد اضافه کرد: اما قضا و قدر از آسمان می­­ آید؛ یعنی با این حال که در مردم کوفه عرض کردم، تا خداوند نخواهد کاری صورت نخواهد گرفت، و خدا هم هر چه را بخواهد انجام خواهد داد. امام فرمود: راست گفتی کارها بدست خداست، و خدا هر چه را بخواهد انجام می­دهد. [۲۷] کوفه و اهمیت آن:   اما چرا کوفه، و چرا مدام صحبت از کوفه و نامه­ های مردم کوفه، و بیعت مردم کوفه در میان است. در آن روزگار در عالم اسلام چندین شهر لشکر گاهی وجود داشت که «جُند» نامیده می شد: کوفه، بصره، دمشق، حِمص واسکندریه وو... لذا کوفه علاوه بر آن­که مرکز اداره مناطق وسیعی از بلاد اسلامی آن روز بود که بخش بزرگی ازعراق و ایران تا حدود هند را در بر می­گرفت، یکی از مراکز نظامی حکومت خلافت، و به عبارت بهتر یکی از بزرگترین پادگان های نظامی شرق سرزمین اسلامی بود، و از نقاط مختلفی از عالم اسلام بویژه یمن در آن­جا نیروهای جنگی و نظامی سکونت و حضورداشتند، بعلاوه که مدتی مقر حکومت امام امیرالمومنین (ع) بوده و بسیاری از مردم آن­جا از دوستان و شیعیان و حتی بعضاً دست پروردگان آن حضرت بودند که به همین جهت کوشش ­های زیادی در مبارزة با دشمن به همراه آن حضرت و پس از او از خود بروز دادند. خب! این مردم که دارای چنین اوصافی هستند، ناگزیر توجه و تمایلشان نسبت به کسی از اهمیت ویژه­ای برخوردار است؛ چون:            اولاً بخش بزرگ وقابل توجهی از نیروهای جنگی در عالم اسلام در این شهرهستند، و بهمین دلیل بارها از تعداد شمشیر زنان آن شهر با اعداد بزرگی سخن گفته شده است. از جمله در ابتدای بنای کوفه در آن چهل هزار مقاتل و جنگجو شماره شده [۲۸] که چون براساس شمارش های دولتی از حقوق بگیران رسمی است، می تواند معتبر ودقیق باشد. بعدها ناگزیر تعداد جمعیت شهر رشد کرده وجنگجویان آن فزونی یافته است، تا آن جا که در عصر امام امیر المومنین-یعنی حدود بیست سال بعد- عدد مردان جنگی این شهر تا شصت وپنج هزار نیز رسیده است. « «« «یعنی سربازان رسمی علاوه بر چهل هزار تن موجود در آمارهای گذشته، بیست وپنج هزار تن به آن اضافه شده است.»»»»» این بیست وپنج هزارعبارتند: ازهفده هزارتن از ابناء، یعنی ایرانیانی که از سرزمین خود به آن شهر کوچ کرده وسکونت یافته بودند، و هشت هزارتن از غلامان وآزاد شدگان. [۲۹] باز چندین سال بعد در گفتاری که سلیمان بن صُرَد با امام مجتبی-علیه الصلوة والسلام- دارد، می گوید: در حالی که صد هزار شمشیر زن بهمراه داری چرا به صلح تن درداده ای؟ [۳۰] سلیمان یک شخصیت بزرگ وبا نفوذ کوفی است، [۳۱] ومی تواند سخنش از سر آگاهی باشد؛ اما این گفتار چون در مقام احتجاج و یا حتی متأسفانه اعتراض است، بر مبنای مبالغه بنا شده وما نمی توانیم این عدد را دقیق  بدانیم؛ امااین عدد در مواضع دیگر هم تکرار شده است. ازجمله: در مآخذ معتبر آمده است: مردم کوفه قبل از آمدن حضرت مسلم-(ع) - به آن شهر به امام نامه نوشته و عرضه داشتند: «انّه معک مأئةُ الف» [۳۲] :با تو صد هزارتن- مرد جنگی-  همراه خواهند بود. امام بدنبال این نامه حضرت مسلم را به کوفه فرستاد، تا اوضاع آن شهر را تحقیق کند. دوران بررسی وتحقیق اوضاع شهر ۴۵ روز(پنجم شوال تا بیستم ذی قعده [۳۳]) طول کشید. حضرت مسلم -(ع) - بیست وهفت روز قبل از این که  به شهادت نایل بشود، به امام نامه ای فرستاد که در آن آمده بود: «جلودار کاروان به اهل کاروان دروغ نمی گوید: تمام مردم کوفه با شما هستند، بلا فاصله وقتی که نامة مرا خواندید، به سوی کوفه حرکت کنید.»[۳۴] مردم کوفه نیز بهمراه او به امام نوشته بودند: «انّ لک ههنا مأئةُ الف سیفٍ فلا تتأخر.»[۳۵] :تو در این جا صد هزار شمشیر در اختیار خواهی داشت؛ پس تاخیر نکن. دقت در شرایطی که این نامه ها نوشته شده و تامل درعبارات آن ها نشان می دهد که این اعداد نیز نظربر آمار دقیق نداشته وفقط دلالت بر کثرت دارند. بنابرین نمیدانیم عدد مردان جنگی کوفه  چه مقداراز آنچه در زمان امیر المومنین-(ع) - وجودداشته افزونی یافته باشد؛ اما اگر به هیچ وجه هم تعداد مرد جنگی افزوده نشده باشد، همان تعداد هم قابل ملاحظه بوده ومی توانست تعیین کننده باشد، وسرنوشت عالم اسلام را بدست گیرد. ثانیاً علاقمندان به امام واهل بیت پیامبر در میان مردم کوفه فراوان بودند، و لذا امام در راه از هر کس احوال مردم آن شهر را پرسجو کرد، جوابی همانند فرزدق گفتند: قلوبهم معک: قلبهای مردم با شماست. [۳۶] علاوه می دانیم آنها برای امام نامه های فراوان [۳۷] با مضامین مختلف نوشته وآن حضرت را به شهر خودشان دعوت کرده بودند. مهمترین آن ها نامه ای بود که از طرف سلیمان بن صُرَد ومُسیّب بن نَجبَه ورُفاعه بن شدّاد وحبیب بن مُظاهر شخصیت های طراز اول شهر و اجتماع از شیعیان آن حضرت امضا شده بود. دراین نامه نوشته بودند: «حمد خدائی را که دشمن جبارو سرسخت شما (معاویه) راهلاک کرد. او با قهروغلبه بر این مردم مسلط شده وخزانة کشور را به غصب برده بود، وبر خلاف رضایت عموم مردم بر آنها حکومت می کرد؛ آنگاه نیکان ایشان راکشت، وبدان را باقی گذارد. اموال خدا رادر انحصار قدرتمندان وثروتمندان قرار داد. لعنت خدا بر او باد. اینک ما را امام نیست. بیا شاید خدا بوسیلة تو مارا بر حق همدل ومجتمع گرداند.»[۳۸] این نامه ده روز از رمضان گذشته به امام رسید. چند روز بعد نامه بعدی را گسیل داشتند، ودر آن آمده بود: «هر چه زودتر تشریف بیاورید که مردم منتظر شما هستند، ونظر به هیچ کس دیگر ندارند؛ پس عجله کنید، عجله کنید» [۳۹] از نامه ها مهمتر این بود که با رفتن نماینده امام- حضرت مسلم - به کوفه هجده هزار نفر بااو بیعت کرده بودند. [۴۰] که البته تعداد بیعت کنندگان در پاره ای از مآخذ تا چهل هزار نیز گفته شده اند [۴۱] که قابل اطمینان نیست. پس در این­جا وظیفه دیگری نیز بر وظایف قبلی اضافه شد، دقت کنید! تا به حال وظیفه امام بیعت نکردن بود، که امام بیعت نکرده و همچنان هم بیعت نخواهد کرد، ولی حالا وظیفه دومی نیز پیدا شده است، و امام بایستی به آن عمل کند. وظیفه از آنجا پیدا شده بود که گروه عظیمی از مردم مسلمان، با عشق وشور به امام نامه نوشته و با امام بعنوان اعلام وفاداری واطاعت، بیعت کرده­اند، آن­ها می­گویند ما فقط تو را می­خواهیم، و امام باید به اینها جواب بگوید، آن­ هم جواب مثبت، چنان­چه پدرش امیرالمومنین (ع) نیز در بیان علت قبول خلافت و زمامداری خویش یکی از دلایل اصلی را همین بیعت و حضور مردم ذکر فرموده است، آن­جا که در خطبه شقشقیّه پس از ذکر پاره ای از وقایع آن روزگاران و چگونگی زمامداری خلفای قبل از خود می­فرماید: «اَمَا وَ الّذی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَء النَّسَمَة لَوْلا حُضُورُ الْحَاضِر وَ قیامُ الحُجَّهِ بِوُجُود النَّاصر وَ مَا أخَذَ اللهُ عَلَی الْعُلَماء أن لّا یُقَارُّوا عَلی کِظَّه ظالِمٍ وَ لا سَغب مَظْلومٍ لَاَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلی غَارِبِها وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَأسِ أوَّلِها وَ لألَفیْتُمْ دُنیَاکُمْ هذِهِ أزْهَد عِندی مِن عَفْطَة عَنْزٍ» [۴۲] سوگند به آن خدایی که دانه را شکافت، و انسان را خلق نمود؛ اگر حاضر نمی­شدند آن جمعیت بسیار که با من بیعت نمودند، و نصرت و یاری نمی­کردندکه بدین ترتیب حجت بر من تمام شود، و اگر نبود عهدی­که خدای تبارک و تعالی از علماء و دانشمندان گرفته تا راضی نشوند بر سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، هر آینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن می­ انداختم (تا هر که خواهد آن را برای خود بگیرد) و آخر آن را به کاسه اولش آب می­دادم (یعنی چنان­که پیش از این نسبت به آن بی­توجه بودم، اکنون هم کناره می­گرفتم) و شما می­دیدید که این دنیای شما نزد من از عطسه بز ماده نیز بی­ارزش­تر است. پس اگر مردم اظهار همراهی و اطاعت و بیعت کردند، چون حجت برامام تمام می­شود، باید قیام کند، و حکومت اسلامی رابا همراهی همان مردم تشکیل بدهد. چنان­چه امیرالمومنین (ع)  این­چنین کرد، و مدت نزدیک به پنج سال قبل از شهادتش، اولین حکومت اسلامی بعد از پیامبر را بر پا ساخت. توضیح دیگری که لازم است داده شود این است که پیامبران و جانشینان آن­ها وظیفه اولیه و اصلی­ و تعطیل ناشدنیشان رساندن اسلام  به مردم است. خوب دقت کنید! این به آن معنی است که چه مردم با آن­ها باشند یا چه نباشند، حمایت کنند یا مخالفت، فرقی نمی­کند آن­ها وظیفه دارند که احکام و دستورات خدا را بگوش مردم برسانند، وسعی کنند که شنیده و فهمیده شود، و «بلاغ مبین» [۴۳] باشد، یعنی تبلیغ اسلام و روشن کردن احکام در هر حال بر آنان واجب است، وهیچ پیش شرط ندارد؛ یعنی اگر مثلاً همة مردم هم به پیامبر پشت کنند، ایشان باید در میدان بماند، و اسلام را به گوش مردم برساند، و بگوید که خدا یکی است، پیامبرانی آمده اند، قیامتی هست، بهشت و جهنم، عقاب و ثواب، حساب و عدالت ویا خلافت و امامت و... هست، و دستور خدا این است؛ ولی آن­چه که با اقبال وعدم اقبال مردم، و آمدن و نیامدن آن­ها فرق می ­کند، مسئله تشکیل حکومت عادله اسلامی است، در این­جا است که اگر مردم به صحنه بیایند، و حمایت کنند تشکیل آن حکومت لازم و واجب است؛ ولی اگر مردم نخواستند، و نیامدند بر امام-در حالی که تنهاست وهیچ یاوری ندارد- برپاکردن حکومت واجب نیست؛ یعنی وظیفة خاص برای شخص ایشان وجود ندارد که او خود به تنهایی وبشخصه بایستی به آن اقدام نماید، و بخواهد تشکیل حکومت بدهد؛ البته چنین کاری نه شدنی وممکن خواهد بود، ونه وظیفه و واجب است؛ اما در ابلاغ و تبلیغ این چنین نیست، اگر دوستان اورا تنها بگذارند، و دشمنان هم بر او بتازند، و او یکه و تنها بماند، و از در ودیوار عالم بلا ببارد، باید به وظیفه تبلیغی خویش که وظیفة اصلی واولیه اوست عمل کند. امام امیرالمومنین (ع) در جای دیگری به مناسبت  جریان سقیفه فرموده بوده است: «لو وجدت اربعین ذوی عزم لناهضت القوم» [۴۴] : من اگر چهل نفر صاحب عزم بیابم در برابر این قوم بپا می­خیزم. آن­روز چهل نفر صاحب عزم کافی بود؛ زیرا نیروی مقابل آن­چنان قوی و منسجم نبود؛ ولی بعدها شرائط عوض شده بود، وآن حضرت با بیش از آن مقدار نیز به هدف الهی خود نائل نگشت؛ پس شرایط تشکیل حکومت اسلامی برای امام حسین (ع) ظاهراً مهیا شده و آن حضرت هم وظیفه داشت، به این خواست عمومی پاسخ گوید، چون ضوابط تشکیل حکومت همه فراهم آمده است، و مردم بیعت و اظهار وفاداری کرده­اند. امام (ع) به راه خود ادامه می­دهند، و باز هم در بین راه با افراد مختلفی که برخورد می­کنند، هر یک به نحوی امام را از رفتن به کوفه و قیام بر ضد حکومت یزید بر حذر می­دارند؛ ولی امام (ع) هر یک را به فراخور حال و مقدار درک و بینش او پاسخی مناسب داده و می­گذرد؛ اما زمانی که ایشان به منزل ثَعلَبیه یامنزل بعد آن زُباله رسید، خبر قتل مسلم بن عقیل، هانی بن عروه، و عبدالله بن یَقطُر به ایشان رسید، و امام در جمع کسانی که به همراه آن حضرت آمده بودند ایستاد، و بیان ماوقع نمود، و فرمود: فَإنَّهُ قَدْ أتانَا خَبَرٌ فَظیعٌ قَتْلُ مُسلِمِ بْنِ عَقیل وَ هَانِی بْنِ عُروَة وَ عَبدُاللهِ بْنِ یَقْطُرُ و قَدْ خَذَلَتْنَا شیعَتُنا فَمَنْ أحَبَّ مِنْکُم الإنْصِراف فَلْیَنْصَرِفْ لیس علیه منا ذمام. [۴۵] خبر بسیار بد و سنگینی به ما رسیده که قتل مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یَقطُر است، و شیعیان ما ما را رها کرده و واگذاشتند و لذا هرکس از شما که می­خواهد برگردد، برگردد که هیچ عهد و ذمه­ای از ما بر او نیست! و اکثر مردمی  که در طول راه به امیدی آمده بودند متفرق شدند، و بیشتر کسانی باقی ماندند که از مدینه آن حضرت را همراهی می ­کردند. این­جا دیگر مسئله کوفه و بیعت آن به انتها رسید، و با بیانی که خود امام دارند روشن است که دیگر امیدی به موفقیتِ در کوفه وجود ندارد، پس چرا به راه خود ادامه می­دهند؟ هنوز هم که به حر نرسیده اند، تا مانع حرکت و مزاحم کارشان شود! قهروجبری هم که پشت سر امام نیست، پس قضیه دیگری باید باشد که انشاء الله روشن خواهد شد. پس از جریان  منزل ثَعلَبیه ویا زُباله باز هم در طول مسیر به شخص دیگری برخورد کرده ­اند که نامش عمرو بن لوذان بود. آن شخص از امام پرسیدکه قصد کجا داری؟ امام فرمود: کوفه، ابن لوذان گفت. ترا به خدا برگرد : فَوَ اللهِ لا تَقْدِمُ ألّا عَلَی الْأسِنَّةِ وَ حَدِّ السُّیُوف: به خدا قسم جز به سوی سرنیزه­های تیز و شمشیرهای بران نمی روی. امام به او فرمود: آری، ای بنده خدا، آن­چه که تو می­گوئی بر من پوشیده نیست، مطلب همان است که گفتی، وَ لکِنَّ الله لا یُغْلَبُ عَلَی أمْرِهِ، ولی خدای متعال هیچ گاه در کار خود مغلوب نمی­شود، و آن­چه را که بخواهد همان خواهد شد. این را فرمود، و به سوی کوفه روان شد!! باز هم به سوی کوفه! امام همچنان به حرکت به سوی کوفه ادامه دادند�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 142]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن