واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: شهادت در نهايت پاكي و اخلاص
رحيم صلحي خيرآباد جانباز قطع نخاعي است كه همراه شهيد حاج محمدرضا جلالي در سفر حج بود...
نویسنده : صغري خيل فرهنگ
رحيم صلحي خيرآباد جانباز قطع نخاعي است كه همراه شهيد حاج محمدرضا جلالي در سفر حج بود. ديروز گفت و گويي را با همسر شهيد جلالي انجام داديم ودرادامه پيگير ي هايمان به سختي توانستيم تماسي با جانباز خيرآباد برقرار كنيم تا لحظات عروج اين رزمنده مدافع حرم را در سرزمين وحي اززبان او شنوا با شيم .
قبل از اينكه به بحث اصلي بپردازيم،اگر مي شود كمي از حضورتان در جبهه هاي دفاع مقدس بگوييد .
بعد از پيروزي انقلاب و عضويت در بسيج مردمي با توجه به شرايط موجود آن زمان عضو ذخيره سپاه شدم. تا سال 1362 در بسيج فعاليت مي كردم. با آغاز جنگ مسئول پايگاه مقاومت بسيج مسجد صاحبالزمان تبريز بودم. سال 1362با حمله رژيم صهيونيستي به لبنان، سپاه عدهاي از نيروهاي بسيجي را به لبنان اعزام كرد. من هم يكي از همين نيروهاي داوطلب اعزامي به لبنان بودم. عاشوراي همان سال يعني در تاريخ 21 مهرماه سال 1362 در روند اجراي عملياتي در لبنان، دچار سانحه و قطع نخاع شدم.
از اولين روزهاي همراهي تان با شهيد حاج محمدرضا برايمان بگوييد. همراهي با ايشان انتخاب خودتان بود يا بنياد شهيد؟
خدا خواست و قسمت الهي بود و در سرنوشت حاج رضا اين رقم خورد كه با لباس احرام و در نهايت پاكي به شهادت رسد. من چند سالي بود كه ميخواستم به حج بروم اما سال گذشته قسمت شد. انتخاب همراه به عهده خودمان بود و در صورت عدم انتخاب، بنياد شهيد اين كار را بر عهده ميگرفت و يك همراه معرفي ميكرد. حاج رضا ششمين نفري بود كه من بعد از بررسيهاي انجام شده انتخابش كردم. وقتي ميخواستم بروم به ايشان بگويم متوجه شدم در هيئت علياكبر مداحي ميكند. به هيئت رفتم و ايشان مشغول مداحي بود. در ميان مداحي از خدا خواست و گفت: «خدايا به ما يك حج ابراهيمي عطا كن». من با خودم گفتم خدا امين گوي دعايت شده است. او نميدانست من آن روز براي دعوت از ايشان جهت همراهي خود در سفر حج حاضر شدهام. بعد از اتمام جلسه هيئت گفتم كه من را همراهي كند و قرار شد يك ساعت بعد خبر بدهد كه در نهايت بعد از يك ساعت اطلاع داد كه همراه من خواهد آمد. 10 روز مانده به رفتن، حاج محمدرضا گفت كه من پاسپورتم را گم كردهام. گفتم چه كنيم؟ گفت شما كارهيئت را انجام بده اگر خدا بخواهد هماهنگ خواهد شد. در نهايت پاسپورتش هماهنگ شد و راهي شديم. من فرزندي نداشتم كه اگر خدا اين لطف را به من ميكرد فرزندم در حال حاضر همسن و سال شهيد جلالي بود. من طعم داشتن فرزند را در آن 23 روز همراهي محمدرضا با خود چشيدم. وقتي شهادت محمدرضا مشخص شد من انگار پسرم را از دست داده باشم خيلي ناراحت شدم. محمدرضا واقعاً خالص و ناب بود. وقتي من كاري نداشتم او به هتل ايرانيها ميرفت و در آنجا برايشان مداحي ميكرد. همه از وجودش بهره ميبردند. وقتي سقوط جرثقيل پيش آمد محمدرضا گفت: پسرعمو جان اين كار از روي عمد انجام شده است.
شهادت ايشان چطور رقم خورد؟
ما درعرفات مستقر شديم و بايد يك روز درعرفات ميمانديم. در عرفات مجتهدين به خانمها وجانبازان اجازه وقوف اضطراري ميدهند كه بعد به منا بروند. حاج رضا به مشعر رفت و آنجا اسكان پيدا كرده و تا صبح عبادت كرد. هنوز صوت اذانش در گوش همه همراهان آن روز زمزمه ميشود. حاج رضا از مشعر به سمت منا حركت كرده بود و ساعت 6و30دقيقه صبح به منا رسيده بود. آنها رفته بودند تا اعمال خودشان را انجام بدهند و رمي جمرات كه آن اتفاق افتاد.
من در اسكان بودم كه كسي زنگ زد و گفت، 10 نفر از كاروان ما شهيد شدند و من خيلي منتظر آمدن حاجرضا شدم. تا ساعت دو شب حادثه كه همه آمدند آن هم با سر و وضع خاكي و نامرتب اما ما مدام دعا ميكرديم كه محمدرضا هم بيايد اما خبري از محمدرضا نبود. برادر محمدرضا زنگ زد به من كه گوشي محمدرضا دست يك نفر ديگر است اما گويي محمدرضا مدتي داشته به حاجيان آب ميداده و كمك ميرسانده كه مجروح ميشود و ايشان را به بيمارستان منتقل ميكنند و در بيمارستان به شهادت ميرسد. اين آخرين اطلاعات و اخباري بود كه ما از محمدرضا داشتيم. همراهان، محمدرضا را ديده بودند كه در وسط حادثه از خيمهها بالا رفته و سالم بوده است. وقتي همراه با همسرم ساك محمدرضا را جمع كرديم متوجه شديم ايشان خريدي از آنجا براي خانوادهاش انجام نداده است. حاج محمدرضا مقيد به اين مسئله بود كه اينها سودش به جيب آلسعود ميرود و آنها از اين هزينهها براي از بين بردن شيعيان و مسلمانان استفاده ميكنند. براي همين وسيلهاي از آنجا تهيه نكرد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۰ مهر ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]