واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
راسخون: دخترک چشمانش را به پدر دوخت و با لحن ساده و معصومانه اي گفت: پس بابا شب زودتر بيا تا با هم بازي کنيم. مرد لبخند زد: چشم دختر خوبم! بعد به طرف همسرش رفت تا خداحافظي کند که همسرش با دلخوري گفت: -سعي کن شب زودتر بيايي،کدام پارکباني ساعت 3 بعد از نيمه شب به خانه اش مي رود؟ مرد که محبت در چشم هايش موج مي زد،پاسخ داد: -چکار کنم؟شغلم ايجاب مي کند تا موقعي که آخرين ماشين در پارک است بمانم و آن را تحويل صاحبش بدهم. بعد مکث کوتاهي کرد و ادامه داد: -اگر خدا بخواهد چند روز ديگر مي رويم تهران و شب ها زودتر به خانه مي آيم. سپس خداحافظي کرد و از خانه بيرون زد.هواي کرج خنک و روح بخش بود.آن هواي ملايم و مطبوع را صداي بوق اتومبيل ها مي خراشيد.مرد سوار تاکسي شد: -مترو! ساعت 9 صبح مرد جوان به محل کارش در مقابل يک مرکز خريد رسيد.دو طرف خيابان از طرف سازمان ترافيک خط کشي شده بود و کساني که قصد خريد داشتند يا قصد داشتند به شرکت هاي اطراف بروند،اتومبيل خود را در آن مکان پارک مي کردند و پارکبان در برابر هر ساعت توقف،300 تومان از آنها دريافت مي کرد. پارکبان لباس مخصوص کاررا پوشيد،دسته قبض را به دست گرفت و شروع به کار کرد.ساعت حدود 10:30دقيقه بود که اتومبيل پژو آردي يشمي رنگي وارد محوطه شد و در گوشه اي پارک کرد.مرد جواني از اتومبيل پياده شد و به پيرمردي که داخل اتومبيل بود کمک کرد تا سوار ويلچري که از صندوق عقب اتومبيل پائين آورده بود،بشود.پارکبان قبضي به مرد داد و آنها به طرف بانکي رفتند که در مجاورت مجتمع تجاري واقع بود. لحظات به کندي مي گذشت.پارکبان جوان مشغول کارش بود که مرد جوان و پيرمرد از بانک بيرون آمدند.مرد جوان قبض را به پارکبان داد 300 تومان پرداخت و به طرف اتومبيل خود رفت و پارکبان به وي کمک کرد تا پيرمرد سوار اتومبيل شود و بعد،سرجاي خود برگشت. مرد جوان در صندوق عقب اتومبيل را گشود و ويلچر را در آن جاي داد، اما همين که در اتومبيل را بست از پشت سر،گردن او را محکم گرفت و مرد جوان که غافلگير شده بود به سختي توانست خود را از چنگ او نجات بدهد،اما همان لحظه، مرد ديگري او را گرفت و محکم به بدنه خودرو کوبيد و تلاش کرد تا چک پول هايي را که دقايقي قبل از بانک گرفته بود،از جيب هاي او بيرون بياورد.مرد جوان که رنگ از چهره اش پريده بود و ترس در چشمانش نشسته بود،فرياد کشيد: -کمک کنيد... کمک! پارکبان جوان که از ديدن آن صحنه بهت زده شده بود،احساس وظيفه کرد و با شتاب به آن سو دويد و شجاعانه به سارق اولي حمله کرد و از پشت او را گرفت.در همان موقع سارق دوم،از پشت به پارکبان نزديک شد و با چاقو ضربه اي به پشتش فرود آورد. پارکبان فداکار حس کرد پشتش آتش گرفت.فريادي از درد کشيد چشم هايش سياهي رفت، زانوهايش سست شد،نفس در سينه اش بند آمد و نقش زمين شد.همان لحظه موتورسواري در کنار آنها توقف کرد.سارق اول با سرعت سوار موتور شد و از صحنه گريخت و بلافاصله سارق دوم هم که هنوز چاقو در دستش بود،به داخل اتومبيل پژوي 206 سياه رنگي پريد و اتومبيل از جا کنده شد.رهگذران مضطرب، نگران و بهت زده دور پيکر خون آلود پارکبان جوان حلقه زدند و عاقبت با کمک مردم مرد پارکبان را سوار اتومبيل پژو آردي کردند و به بيمارستان پيامبران بردند و در آنجا بعد از پانسمان به خاطر جراحات وارده، با توجه به اينکه پارکبان بيمه بود،او به بيمارستان ميلاد انتقال داده شد. بعد از اطلاع از حادثه،خبرنگار ما،در خانه پارکبان شجاع عبدالحسين فلاح به عيادت وي رفت. عصر هنگام بود که او،همسر و دخترش با روي باز خبرنگار و عکاس مجله را پذيرفتند.عبدالحسين که مردي بلندقامت است و اعتماد به نفس،شجاعت و صداقت در چشمانش موج مي زند در معرفي خودش گفت:در اسدآباد همدان به دنيا آمده و تا مقطع ديپلم درس خوانده ام.پنج سال پيش ازدواج کرده ام و در منطقه سر آسياب ملارد اقامت دارم. *چه مدت است که پارکبان هستي؟از حدود 9 ماه پيش فعاليت در اين شغل را شروع کرده ام. *ساعت کار شما چگونه است؟ به طور معمول از هشت صبح کارم شروع مي شود و تا حدود ساعت يک بعد از نيمه شب طول مي کشد و چون فاصله منزل تا محل کارم زياد است،گاهي ساعت 2/5 يا3 بعد از نيمه شب به خانه مي رسم. *نمي شود زودتر به خانه برگردي؟نه.تا وقتي حتي يک اتومبيل در پارک باشد بايد در محل کارم بمانم. *در روز حادثه شما چرا خودت را درگير ماجرا کردي؟ من هميشه سعي داشته ام از آدم هاي مظلوم دفاع کنم و حق آنها را از زورگويان و قلدران بگيرم و آن روز وقتي ديدم آن مرد مورد حمله قرار گرفته،به عنوان يک شهروند وظيفه خودم ديدم که به کمک او بروم. *اگر بار ديگر چنين حادثه اي اتفاق بيفتد باز هم خودت را با آن درگير مي کني؟بله.باز هم بدون ترس و واهمه براي دفاع از آدم هاي ضعيف با خلافکاران و آدم هاي بد طينت درگيرمي شوم. *در بيمارستان چه کساني به ديدارت آمدند؟ همان روزي که مرا به بيمارستان رساندند،مسؤولان شرکتي که در آنجا کار مي کنم و همچنين مديران سازمان ترافيک با شيريني و گل به بيمارستان آمدند و از کارم تشکر و قدرداني کردند.از طرف کلانتري منطقه هم لوح تقديري به من هديه شد. *پول هايي که سارقان قصد سرقت آن را داشتند چقدر بود؟ حدود پنج ميليون تومان که گويا قرار بود صرف هزينه درمان و بستري شدن پيرمرد در بيمارستان شود که خوشبختانه سارقان موفق به سرقت آنها نشدند. *صاحب پول ها به ديدارت آمد؟ بله. زماني که در بيمارستان بستري بودم، يک بار آمد،اما بعد از آن، ديگر خبري از ايشان ندارم. *ماجراي مجروح شدن خود را از لحاظ قانوني پيگيري نکرده اي؟ چرا.به کلانتري شکايت کرده ام و مأموران پليس در جستجوي ضارب هستند. *الان چه احساسي نسبت به ضارب داري؟ او را به خداوند واگذار کرده ام،اگر دستگير شود،حتي اگر بخواهد صد ميليون تومان هم غرامت بدهد،نمي گيرم و رضايت هم نمي دهم، او بايد مجازات شود تا ديگر حتي فکر چنين کارهايي به سرش نزند. *حقوق شما چقدر است؟با اضافه کاري 320 هزار تومان. *با اين دستمزد، مخارج زندگي خانواده ات تأمين مي شود؟ از خدا پنهان نيست،از شما هم پنهان نباشد که زندگي خيلي سخت مي گذرد.وقتي کرايه خانه را مي پردازم،با آنچه باقي مي ماند به دشواري حريف مخارج زندگي مي شويم،به خاطر شرايط کاري ام قصد دارم از کرج به تهران بيايم، اما پول وديعه ام محدود است با اين وجود چون هميشه توکل به خدا داشته ام،شک ندارم که بالاخره روزي گره از کارهايم باز مي شود. *الان در چه وضعيتي هستي؟ مشکل تنفسي دارم و به سختي مي توانم از پله ها بالا بروم. *واکنش همسر و ديگر اعضاي خانواده بعد از اين اقدام با شما چگونه بود. از يک نظر مي گفتند خوب کاري کرده ام که با سارقان درگير شده و نگذاشته ام در سرقت موفق شوند و از يک لحاظ هم مي گويند که اگر کشته مي شدم تکليف چه بود؟ *بعد از حادثه،برخورد مردم با شما چگونه بود؟عده اي مي گويند قضيه ربطي به من نداشت و نبايد خودم را با آن درگير مي کردم.آنها مي گويند تو بايد مواظب ماشين هاي مردم باشي، نه حافظ پول و جان آنها و البته، بعضي ها هم مرا تحسين مي کنند و معتقدند به وظيفه انساني خود عمل کرده ام راستش را بخواهيد قبلاً خودم يک بار گرفتار سارقان شده ام و مي توانم درک کنم فردي که مورد تهاجم قرار گرفته، چه حالي دارد. *ماجراي گرفتار شدن شما در دست سارقان چه بود؟چند سال قبل، که در شهرستان بودم روي ماشين سنگين کار مي کردم.يک شب در بيابان چند نفر دزد جلويم را گرفتند و قصد دزديدن اجناسي را داشتند که مشغول حمل آن بودم.من با آنها درگير شدم و چون در آنجا کسي نبود که به من کمک کند، آنها به شدت کتک ام زدند.طوري که دستم شکست و بعد هم دست هايم را بستند و کالاها را با خودشان بردند. *اگر ضارب و دوستان سارق وي را ببيني قادر به شناسايي آنها هستي؟ خير،من از پشت سارق اول را گرفتم دومي هم از پشت به من حمله کرد و به من ضربه زد و به اين دليل، نتوانستم چهره اش را ببينم، اما مال باخته آنها را مي شناسد و خودش مي گفت يکي از آنها در بانک هم با او صحبت کرده بود.در ضمن در دوربين بانک هم احتمالاً تصويرشان هست و به زودي گرفتار خواهند شد. *از عمل خودت پشيمان نيستي؟ شايد اگر پول ها سرقت شده بود، احساس پشيماني مي کردم چون ضربه اي خورده و نتيجه اي هم نگرفته بودم، اما همين که توانستم مانع اقدام کثيف سارقان شوم و نگذارم يک هموطن آسيب ببيند،نه تنها پشيمان نيستم،بلکه احساس افتخار هم مي کنم.ضمناً اجازه بدهيد در همين جا از شرکت حافظان هوشمند حريم و همچنين آقايان صادقي، دکتر موسوي،شهردار محترم تهران،مأموران صديق نيروي انتظامي، بخصوص جناب سرهنگ اشرفي و جناب سرهنگ متين که در مشکلات پيش آمده با من نهايت همراهي را داشتند و همچنين برادر عزيزم که خيلي زحمت مرا کشيده قدر داني و سپاسگذاري کنم. «بعد از پايان حرف هايمان با عبدالحسين فلاح گفت و شنودي نيز با همسر 26 ساله اش سميه شايگان که دختر يکساله همسايه را در آغوش گرفته بود،داشتيم: *شما چگونه از ماجرا مطلع شدي؟همان روز که حادثه اتفاق افتاد،برادر شوهرم با من تماس گرفت و خواست که دفترچه بيمه عبدالحسين را در اختيارش بگذارم تا به بيمارستان ميلاد ببرد،همين که آن حرف را شنيدم قلبم فرو ريخت و منقلب شدم.سراسيمه به بيمارستان رفتم و از ديدن همسرم که روي تخت خوابيده و بدنش را باندپيچي کرده و مي خواستند او را به اتاق عمل ببرند شوکه شدم. *حادثه اي که اتفاق افتاد چه حسي را در شما برانگيخت؟از يک طرف به خاطر مسؤوليت شناسي و تعهد شوهرم، احساس افتخار مي کنم و خوشحالم که به قيمت سلامتي خود، دارايي يک هموطن را از سرقت در امان نگه داشت، اما از سويي ديگر فکر مي کنم خداوند واقعاً به ما رحم کرد،اگر بلايي بر سر همسرم مي آمد ما چکار مي کرديم؟با اين تورم و مشکلات مالي چه کسي از من و فرزندم حمايت مي کرد؟ *اگر آن لحظه در کنار ايشان بودي و اين اتفاق مي افتاد،همسرت را تشويق مي کردي که وارد ماجرا شود؟همسرم افکار و روحيه اي دارد که چه من بخواهم و چه نخواهم به خاطر دفاع از مظلوم خودش را درگير مي کند ونيازي به تشويق من ندارد. *اين حادثه چه لطمه اي به زندگي خانوادگي شما زده؟همسرم چون در خانه بستري است بي حوصله و عصبي شده و دلش مي خواهد زودتر به کار خود برگردد. منبع:مجله ي خانواده ،شماره 395. نويسنده:محمد تهراني /1002
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 292]