واضح آرشیو وب فارسی:قدس: ابزاري كه فناوري براي معرفت شناسان به ارمغان آورده است
*مجتبي عظيمي شناخت رسانه را بايد از جمله مفاهيمي دانست كه در سال 1979 در كتاب «قدرت روشنفكري» در فرانسه خود را نشان داد. بعد از بيان اين عنوان، شرايطي از پژوهشهاي بنيادي شكل گرفت كه در طي آن فلاسفه، مورخان فناوري و پژوهشگران ارتباطات و اطلاعات بيش از پيش به يكديگر نزديك شدند؛ اما در عين حال سوء تفاهمهاي كم و بيش مشكل آفريني اين حوزه از پژوهشها را دربرگرفت و متأثر ساخت. شناخت رسانه، مدعي منزلت يك علم و يا حتي كمتر از آن به داشتن پديده اي «نو» نيست، چون نمي توان آن را يك كشف تلقي نمود. مقوله حاضر تلاش مي كند تا كارايي اين ابزار را در انواع اشكالش از دوره هاي بسيار دور و از هنگام پيدايش كتابت، بدون لحاظ كردن رسانه هاي نوين امروزي مشخص كند. در گام نخست، شناخت رسانه، مربوط به تحليل «كاركردهاي اجتماعي برتر» همچون دين، ايدئولوژي، هنر، سياست، مورد نظر قرار مي گيرد. ما امروزه ديگر جايگاه ويژه «والتر بنيامين» در بين پيش قراولان شناخت رسانه را درك مي كنيم. او از اينكه عكاسي يك هنر تلقي شود، دچار تعجب نشد، بلكه از تحولي كه اين حرفه در مفهوم هنر به وجود آورده بود، شگفت زده گرديد. رسانه شناسان از سويي به آثار شكل گيري فرهنگي يك ابداع فني و از ديگر سو به مباني فني توسعه اجتماعي يا فرهنگي همچون علم، مذهب يا تغيير عقايد، علاقه نشان مي دهند. پس علاقه ما نه مربوط به يك موضوع و نه به حوزه اي مانند رسانه، بلكه مربوط به رابطه ميان موضوعات يا اين حوزه هاست. بين نوعي انديشه گرايي و ماديت، يك انديشه و يك ماشين، يك طرح و يك ابزار. اين امر ناشي از ميل به دو بعد اين و آن است. براي مثال، مطالعه در خصوص دوچرخه، به خودي خود هيچ نكته اي پيرامون شناخت رسانه اي درباره اين وسيله ندارد، جز آن زماني كه احياناً بخواهيم ارتباط بين پيدايش دوچرخه به عنوان يك رويداد و ظهور فمينيسم يا جنبشي در هنر، يا فردگرايي دموكراتيك و... را مورد مداقه قرار دهيم. مطالعه ايده يك ملت، زماني جنبه شناخت رسانه به خود مي گيرد كه پيوند آن با شبكه هاي مربوط به آن مثل جاده ها، راه آهن، خطوط پستي، خطوط تلگراف و خطوط برق، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد. گرچه پژوهش در مورد ميل به جاودانگي به تنهايي مورد قبول است، اما تنها هنگامي جنبه شناخت رسانه به خود خواهد گرفت كه فرد تلاش كند نشان دهد چگونه اين تمايل ذاتي در اثر چاپ، عكاسي، سينما، تلويزيون و به طور خلاصه، وسايل تخيل جمعي، تغيير كرده است.رضايت از هر گونه ابداع، زماني افزايش مي يابد كه زمينه تعامل ميان سيستمها را براي ما فراهم آورد. مثلاً تحولي كه ممكن است ظهور عكاسي در نقاشي پديد مي آورد و يا دگرگوني كه پيدايش برق در معماري ايجاد مي كند (آسانسور و آسمانخراش) يا پخش مجموعه تلويزيوني «سفر به اطراف فرانسه» كه در آغاز اين قرن توليد شد و مي تواند بر شمارگان روزنامه هاي چاپي بگذارد، همه از ضرورت بررسي ميان سيستمها حكايت دارد. سرانجام مي توان با لحاظ نمودن خطرات به كنش متقابل مابين نظامها (transsystems) پرداخت. براي مثال، روابطي كه ميان سفر به يك بيابان با مجاهدت توحيدي وجود دارد و يا تفهيم رابطه اي كه ممكن است مثلاً ميان فرهنگ چاپي با ابداع سوسياليستي و يا پخش فيلمي سينمايي با ظهور جوامع آرماني وجود داشته باشد. توجه به بازگشت تأثير، دغدغه اي صرفاً امروزي نيست. مردم شناسان و جامعه شناسان به ما آموخته اند كه بشر چه چيزهايي را با ابزارهايش ساخته است. تكنولوژيستها و معرفت شناسان به ما آموخته اند كه ابزار چه ارمغاني را براي او آورده است. فناوريهاي مادي و اشكال نمادين، قطعه هاي جداگانه تشكيل نمي دهند، جز در ماشينهاي غول پيكري كه انديشه «بشر عليه ماشينها» را تقويت كرده اند. صرف نظر از افتخارهاي مربوط به ظهور «فناوريهاي فكري» (Pierre levy) و ابزار انتقال، كه ما را به نظرهاي بزرگان رسانه اي همچون گودي، پستمن، لاتور، هاولوكو ديگران رهنمون مي گرداند، رهيافت شناخت رسانه روزي مي تواند به شيوه تازه اي از توصيف جهان و بيان داستانهايي، به دور از دوگانه گرايي موروثي، منجر شود. ما مي توانيم با كم رنگ كردن برخي از تقابلهاي اجدادي كه گاه ممكن است همچون يك دستگاه كنترل از راه دور، هر چه را مي نويسيم هدايت مي كند، از اين دوگانگي پا را فراتر بگذاريم. تقابلهايي مانند اصل و كپي، بالقوه و بالفعل، دروني و بيروني، جوهر بنيادي و پديدار، معنوي و مادي. اين تسلسلهاي كهنه شده، خودشان را ديگر بار به شكلهاي تكنيكي تر ديگر باز توليد مي كنند. شكلهايي از قبيل: واقعي و مجازي، پشتيباني و رمز، علامت و پيام. اين موضوع در واقع مرگ الهيات غريزي و ناخودآگاهي ما را نشان مي دهد و ما را وادار مي كند تا در آغاز هر تاريخ و يك مبدا و سپس يك فرايند، يك خالق و سپس مخلوقات و يك ذات و سپس پديده، يك هدف آرماني سپس ابزار سلطه را براي خود تصور كنيم. سبك شناخت رسانه مي كوشد با بررسيهاي خود نشان دهد خاستگاه آن چيزي است كه در پايان مشخص مي شود. اينكه رسانه و محيط خارجي با پيام يكي است و اينكه پيرامون، مغز هسته است و به تعبير ديگر اينكه ماده خام نوشتار شكل نگارش را ديكته مي كند، و اينكه به طور كلي، امور غايي ما پيرو شكل خارجي ماست. پس در يك نتيجه گيري مي توان گفت تأثير يك ايدئولوژي نمي تواند با اصطلاحات ايدئولوژيكي تحليل شود. ديگر اينكه انتشار يا انتقال اطلاعات در هر زمان، بايد با شكل مجموعه اي از ارتباطات يا انتقال اطلاعات در فضا متمايز تلقي شود، حتي اگر آنها در واقعيت هم بتوانند با يكديگر تركيب شوند.
پنجشنبه 30 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 222]