واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: پوریا عالمی در روزنامه شرق نوشت:
یک داستان واقعی از صفحه حوادث روزنامه ایران: زمانی که اشکان و پرستو در یک جشن عروسی همدیگر را برای نخستینبار دیدند، یک دل که نه، صددل عاشق هم شدند. اشکان پس از پایان تحصیلاتش راهی سربازی شد و ۱۰ روز قبل از پایان سربازیاش قرار شد با خانوادهاش برای خواستگاری به خانه پرستو بروند.
بهاینترتیب اشکان در تماس تلفنی با دختر موردعلاقهاش این خبر را به او داد. اما پرستو خبر ناباورانهای به اشکان داد و گفت: «من چند روز قبل با یکی از همکارانم نامزد کردهام و قرار است بهزودی با هم ازدواج کنیم!»
پسر جوان با شنیدن این حرف شوکه شد. دراینمیان پرستو که متوجه شده بود اشکان حسابی بههم ریخته است، ناگهان گفت «او هم از نامزدیاش راضی نیست و از عشق اشکان میخواهد خودکشی کند». سپس با ارسال تصویر تیغی گفت که میخواهد به زندگیاش پایان دهد. اشکان با شنیدن این حرف سعی کرد او را از این تصمیم منصرف کند، اما پرستو تأکید کرد که این تصمیم را عملی میکند. بالاخره اشکان نیز در اوج نابسامانیهای روحی - روانی وقتی دختر موردعلاقهاش را مصمم دید، به پرستو گفت: «حالا که تو میخواهی به این عشق پایان دهی پس من هم این زندگی را نمیخواهم! و...».
ساعتی بعد اشکان عکسی از خودش ارسال کرد که طناب دار دور گردنش حلقه زده بود. بعد هم آخرین پیام خداحافظی ارسال شد.
پرستو که بهشدت ترسیده بود، سریع نوشت: «اشکان... تمامی ۷۱ دقیقه «چت» دروغ بوده است»، اما زمانی این پیام ارسال شد که پسر جوان عاشقپیشه به زندگیاش پایان داده بود. خانواده پسر هماینک از پرستو شکایت کردهاند. بیشوخی.
وصیت
میبینی سوفیا، داستان بالا واقعی است. توی همین شهر. به نظر من چند دسته شوخی وجود دارد که فقط کسی که دارد شوخی میکند خوشش میآید، نه کسی که باهاش شوخی میشود. به این شوخیها شوخیهای پشتوانتی یا شوخیهای خرکی میگوییم؛ مثلا شما پشت وانت نشستی، یکی هُلت میدهد که بخندد، اما شما پرت میشوی پایین و میمیری یا پشتسر مردم یکهو بوق میزنی و میخندی یا سیگارت و ترقه میاندازی زیر پای مردم و آنها زهرهترک میشوند و تو میخندی. همه اینها روشهای شکنجه است؛ یعنی یک نفر یکی را آزار میدهد و از ترس و زجر و رنج او لذت میبرد و خوشش میآید و حتی میخندد.
شوخی چیزی است که دارای پیشفرض مشترک باشد. شما ابتدا باید مطمئن باشید که پیشفرض شما با مخاطب یکی است و هر دو آماده شرکت در شوخی هستید. یکی از دوستان ما برای سورپرایز دوستی، او را دزدید و در صندوق عقب انداخت. نامبرده فقط سکته نکرده بود، اما نیاز به تهیه شلوار جدید داشت. این شوخی نیست. خنداندن هنر است و با مسخرهکردن، آسیبزدن، دستانداختن و شکنجهکردن فرق دارد. به نظر من همه ما وقتی چنین کارهایی میکنیم - یعنی کسی را میرنجانیم تا شاد شویم- باید فکر کنیم در آن لحظه دقیقا یک شکنجهگر حرفهای هستیم. خواهش میکنم شوخیهای خرکی را که تابهحال کردهاید و بعد پشیمان شدهاید، به نشانی زیر بفرستید تا به نحوی منتشر شود و مردم با خواندن آن ببینند چه چیزهایی شوخیاش هم قشنگ نیست.
۰۴ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]