تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نماز شب، موجب رضايت پروردگار، دوستى فرشتگان، سنت پيامبران، نور معرفت، ريشه ايمان، آس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804871053




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

در پی اعدام سران منافقین بود


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: در پی اعدام سران منافقین بود
شهيد سيدعلي اندرزگو در مسير مبارزات چريكي خود، با چهره‌هايي چند از اهالي جهاد آشنا شد...
نویسنده : محمدرضا کائینی 


شهيد سيدعلي اندرزگو در مسير مبارزات چريكي خود، با چهره‌هايي چند از اهالي جهاد آشنا شد كه بانو مرضيه دباغ(حديد‌چي) در زمره آنهاست. او در مقام واگويه خاطرات خويش از آن نماد مجاهدت، بغضي درگلو پرده‌اي از اشك بر چشم داشت كه تداعي‌گر يادمان‌هاي دوران مبارزه بود. براي سركارخانم دباغ كه اين روزها در بستر بيماري به سر مي‌برد، صحت و عافيت كامل آرزومنديم. سركار عالي، از چه دوره‌اي با شهيد سيد‌علي اندرزگو آشنا شديد و چه خصالي را در ايشان برجسته ديديد؟ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. قبل از اينكه براي دومين بار دستگير شوم، شهيدبزرگوار سيد علي اندرزگو (رضوان‌الله تعالي عليه) بايد در خيابان آب منگل، چيزي را به كسي مي‌داد و من هم در آن مأموريت مسئوليتي را به عهده داشتم. قرار بود به يك سبزي‌فروشي بروم و خريد كنم و كاري را كه به عهده‌ام گذاشته بودند، انجام دهم. يكي از كساني كه قبلاً با ما همكاري مي‌كرد و در اين فاصله دستگير شد، اين قرار را لو داده بود. كسي كه قرار بود با شهيد اندرزگو ملاقات كند، يك جوان حدوداً 27 ساله بود. وقتي داشتم به سر خيابان آب منگل مي‌آمدم، چند نفر ساواكي را در لباس پليس ديده بودم. شهيد اندرزگو بسيار هوشيار بود و شمّ عجيبي داشت. بسيار هم آرام بود و در مواقع سخت مي‌توانست بدون دستپاچگي، تصميم درستي بگيرد. در هوشمندي ايشان همين بس كه سال‌ها ساواك با تمام قوا سعي كرد ايشان را دستگير كند و نتوانست. در هر حال آن روز هم ايشان متوجه شده بود كه اوضاع عادي نيست، با اين همه سر قرار آمد و بي‌آنكه به طرف آن جوان برود و عكس‌العملي از خود نشان بدهد، رفت و به كوچه بغلي پيچيد! آن جوانك هم يكي دو قدم برداشت كه ناگهان او را به رگبار بستند. واقعاً منظره فجيعي بود. فوق‌العاده ناراحت شدم. سبزي‌هايي را كه خريده بودم برداشتم و به كوچه بعدي پيچيدم كه به منزل بروم. ديدن منظره فجيع مرگ آن جوان حالم را خيلي بد كرد و تا مدت‌ها آرامش را از من گرفت! يادتان است چه سالي بود؟ از مأموريت آن جوان خبر داشتيد؟ نه، نمي‌دانم مأموريتش چه بود. اواخر سال 1350 يا اوايل سال 1351 و همان دوره‌اي بود كه منافقين در زندان تغيير ايدئولوژي دادند. بعد هم كه ديگر خودم دستگير شدم و خيلي حرفي از ايشان نبود، چون يكمرتبه غيبشان مي‌زد و معلوم نبود كجا هستند؟ مجدداً چه زماني با ايشان ملاقات كرديد؟ وقتي از زندان آزاد شدم و به سوريه رفتم. يك روز آنجا شهيد محمد منتظري از من پرسيد: «ايشان را مي‌شناسم؟» جواب دادم: «بله» گفت: «ايشان به سوريه آمده. اگر مي‌خواهيد ايشان را ببينيد اين نشاني‌شان است.» من هم نشاني را- كه يكي از خانه‌هاي امن بود- گرفتم و به ديدارشان رفتم و يكي دو ساعتي خدمتشان بودم. چه ويژگي‌هايي را در شهيد اندرزگو برجسته مي‌ديديد؟ هوشمندي و به‌خصوص آرامش، باور و اعتقاد ايشان كم‌نظير بود. گاهي انسان در شخصيت‌هاي مبارز و انقلابي آرامشي را مي‌بيند كه با ذات مبارزه ظاهراً در تناقض است. به نظرم اعتقاد و باور عميق و قلبي، در ايجاد اين آرامش نقش بسياري دارد. شهيد اندرزگو حقيقتاً به كاري كه داشتند مي‌كردند و راهي كه در آن گام برمي‌داشتند، اعتقاد و باور عميق و قلبي داشتند و بسيار آرام و متين بودند. در آن جلسه در باره چه موضوعاتي صحبت كرديد؟ ايشان در باره مسائل ولايي و پيروي از حضرت علي(ع) و انتظار فرج آقا امام زمان(عج) صحبت كردند و بنده با اينكه عمري با آقايان علما معاشر و شاگرد بسياري از آنان بودم، حرف‌هاي شهيد بسيار برايم شيرين، جالب و تأثيرگذار بود. بعد از اين جلسه شهيد محمد منتظري به من گفت: «‌شيخ به مسلسل نياز دارد. ما آن را از لبنان تهيه كرده‌ايم و الان دست آقاي جلال‌الدين فارسي است. شما مأموريت داريد برويد و اين مسلسل را همراه با 400، 500 فشنگ به سوريه بياوريد كه آن را جاسازي كنيم و ايشان ببرد.» واقعاً با اخلاص و اراده‌اي كه در شهيد اندرزگو ديده بودم، خيلي دلم مي‌خواست بتوانم كاري برايشان انجام بدهم. خدا هم لطف كرد و با تمام مشكلاتي كه برايم پيش آمد، رفتم و اسلحه را آوردم و تحويل دادم. بعد از آن شهيد منتظري گفت: «شيخ مي‌خواهد بار ديگر شما را ببيند.» به ملاقات ايشان رفتم و شهيد با بغضي در گلو از من تشكر كردند كه اين مأموريت را قبول كردم و اسلحه را آوردم. بعد هم گريه كردند و گفتند:«اگر حضرت زينب(س) در آن دنيا از من بپذيرند، حتماً از ايشان خواهم خواست شما را به خاطر اينكه به ما كمك كرديد مورد لطف خاص خود قرار دهند. ما قرار است در ايران كار بزرگي را انجام بدهيم!» بعد هم به من سفارش كردند وقتي دلم براي فرزندانم تنگ مي‌شود، با برخورداري از الگوي عظيمي چون حضرت زينب(س)، صبر پيشه كنم. بعد از من پرسيدند: به چه چيزي نياز دارم؟ گفتم: اينجا همه چيز هست و نيازي به چيزي ندارم. ايشان گفتند: «مي‌دانم در سوريه قند پيدا نمي‌شود، شما هم لابد دوست داريد با چايتان به‌جاي شكر قند بخوريد، برايتان قند درست مي‌كنم.» بعداً توسط شهيد محمد منتظري، برايم يك‌ قندي فرستادند كه زردرنگ بود و با شكر درست كرده بودند. برايم بسيار عجيب بود كسي در آن شرايط دشوار و زماني كه مي‌خواهد با آن همه خطر اسلحه‌اي را به داخل ايران ببرد و دائماً در حال گريز و اختفاست، چطور به چنين مسائل ظريفي فكر مي‌كند. در حالي كه معمولاً اين تصور وجود دارد كه آدم‌هاي مبارز ضرورتاً كج‌خلق و بي‌عاطفه هستند، اينطور نيست؟ همين‌طور است. خيلي‌ها فكر مي‌كنند آدم مبارز بايد كج‌خلق باشد و اخم كند و عاطفه نداشته باشد. در حالي كه يك مبارز واقعي از ائمه اطهار(ع) درس مي‌گيرد و ائمه ما جامع‌الاطراف هستند. مبارزان واقعي هم همين‌طورند. از يكسو اسلحه به دست مي‌گيرند و عليه ستمكاران مي‌جنگند و جان خود را به خطر مي‌اندازند و از طرف ديگر حواسشان به اين نكته ظريف هم هست كه لابد كسي كه چاي را دوست دارد، از قند استفاده مي‌كند و خوب است كمي براي او قند تهيه كنم! اين‌گونه آدم‌ها فوق‌العاده‌اند كه هم در زندگي خانوادگي و سلوك با زن و فرزند نمونه‌اند، هم در مبارزات عليه رژيم شاه. نسل جوان بايد اين الگوهاي عملي و برجسته را بشناسند و از آنها بهره ببرند. تحليل شما از شخصيت اعتقادي ايشان چيست؟ اعتقاد ايشان به اسلام، بسيار عميق و شناخت شهيد بسيار جامع و وسيع بود و به احكام و شعائر دين، فوق‌العاده پايبند بودند. با افراد و گروه‌هاي زيادي طي مبارزات برخورد داشتم و در خارج از كشور مخصوصاً انگلستان، با آنها بحث‌هاي مفصلي هم داشتم و كمتر كسي را نظير ايشان ديده‌ام. شهيد اندرزگو وقتي در باره مسائل مختلف، از جمله تغيير ايدئولوژيك منافقين صحبت مي‌كردند، به‌شدت ناراحت بودند و مي‌گفتند: «خوب است كسي را پيدا كنيم كه براي كشتن عده‌اي از سران اينها فتوايي بدهد، چون اگر آنها از بين بروند، مي‌شود ديگراني را كه در سيستم مخوف منافقين گرفتار شده‌اند نجات داد، چون بسياري از آنها متوجه شده به بيراهه رفته‌اند، ولي در آن سيستم تشكيلاتي راه چاره‌اي برايشان باقي نمانده است.» ايشان فوق‌العاده براي جواناني كه گرفتار شده بودند و راه نجاتي نداشتند، ناراحت بودند. يادم است بعضي از هواداران سازمان پنهاني نماز مي‌خواندند، اما جرئت نداشتند حرفي بزنند، چون بلافاصله ترور مي‌شدند! آن زماني كه شهيد اندرزگو اين حرف را زدند، هنوز دست منافقين كاملاً رو نشده بود، با اين همه ايشان مي‌گفتند:«اينها از يهودي‌هاي دوره پيامبر(ص) هم بدترند، چون آنها علناً مي‌گفتند نمي‌خواهيم مسلمان شويم و با شما مي‌جنگيم، اما اينها تظاهر به مسلمان بودن مي‌كنند، در حالي كه ماركسيست شده‌اند و حتي به دوستان و رفقاي خودشان هم رحم نمي‌كنند و با نهايت قساوت آنها را مي‌كشند و جنازه‌شان را هم آتش مي‌زنند.» تحليل‌هاي ايشان فوق‌العاده دقيق بود و از باورها و اعتقادات عميقشان نشأت مي‌گرفت. به شناخت عميق و گسترده شهيد اشاره كرديد. به نظر شما اين شناخت حاصل مطالعه يا ارتباط يا استعداد ذاتي بود؟ غير از اعتقادات و باورهاي عميق ديني، چه ايشان، چه شهيد محمد منتظري هميشه كتاب به دستشان بود و مطالعه مي‌كردند. آن هم كتاب‌هاي پليسي! چرا پليسي؟ اتفاقاً يك بار از شهيد محمد منتظري پرسيدم كه چرا هميشه كتاب‌هاي پليسي مي‌خوانيد؟ گفت: «در اين كتاب‌ها، نكات و مهارت‌هايي مطرح مي‌شوند كه دقيقاً به درد مبارزه مي‌خورند!» ما براي ديدن آموزش، به يكي از اردوگاه‌هاي لبنان رفتيم. شهيد اندرزگو از نظر تئوريك همه چيز را بلد بود و فقط آمد كه آنها را به شكل عملي ياد بگيرد. ايشان چه نوع آموزش‌هايي را در لبنان ديدند؟ آموزش‌هاي زن‌ها و مردها فرق مي‌كرد، چون مسئوليت‌هايمان متفاوت بودند. براي ما ضمن آموزش، تحليل‌هاي سياسي هم مي‌گذاشتند، ولي مي‌دانم آموزش‌هاي آقايان با ما فرق داشت. در سوريه به چه نحو زندگي مي‌كرديد؟ ما 18 نفر بوديم. 17 نفر از برادرها و من كه در دو اتاق كه از يك فلسطيني اجاره كرده بوديم، زندگي مي‌كرديم. بنده بودم، آقايان غرضي، محمد منتظري، آلادپوش، تقديسيان و امام جمعه يكي از شهرهاي اصفهان. آن خانه را با كمك آقاي جعفر دماوندي و آقاي سراج‌الدين موسوي گرفته بوديم و فلسطيني‌ها تصور مي‌كردند من مادر اين جوان‌ها هستم! قطعاً تقسيم وظايف هم داشتيد؟ بله. به چه شكل؟ يكي مسئول آموزش سياسي و مسائل داخل و خارج از ايران بود و مثلاً مسائل و موضوعات جريانات چپ را تحليل مي‌كرد. يكي دو نفر هم مبارزاني را كه از ايران براي آموزش ديدن مي‌آمدند به اردوگاه‌هاي لبناني و فلسطيني مي‌بردند تا آموزش‌هاي نظامي ببينند. ظاهراً بين شما و شهيد محمد منتظري اختلافي ايجاد شده بود كه شهيد اندرزگو رفع كردند. ماجرا از چه قرار بود؟ دعوايي بين من با محمد منتظري و بقيه پيش آمد كه آيت‌الله جنتي آمدند و مشكلات را حل كردند. در آن قضيه شهيد اندرزگو هميشه تلاش مي‌كردند اختلافات را مرتفع كنند و در اصلاح ذات البين، منشعبين از گروه محمد منتظري و بقيه هم نقش مثبتي داشتند. در هر حال در شرايط پرفشار مبارزاتي، بايد افرادي باشند كه بتوانند تنش‌ها را آرام كنند و شهيد اندرزگو با آرامش خاص خود چنين نقشي را داشتند. راستش نمي‌دانم چون پير شده‌ام از كارهاي عجيب و غريبي كه آن روزها مي‌كردم، وحشت مي‌كنم يا واقعاً آن كارها، رفتارهاي بسيار خطرناكي بودند كه به لطف خدا جان به در برديم. مثلاً روزي كه براي گرفتن اسلحه از آقاي جلال‌الدين فارسي و انتقال آن به سوريه رفتم، اصلاً خود رفتن به خانه ايشان - كه همه مي‌دانستند خريد و فروش اسلحه مي‌كند- فوق‌‌العاده خطرناك بود. خانمي قطعات اسلحه را باز كرد و تكه‌تكه به شكمم بست! دو هفته بعد از آنكه اين سفر را انجام دادم، شنيدم در مرز سوريه خانم‌ها را هم بازديد بدني مي‌كنند. اگر روزي كه اسلحه را آوردم بازديد بدني مي‌كردند، چه بلايي به سرم مي‌آمد؟ يا روزي كه همين دعوايي كه گفتم به راه افتاد و آقاي جنتي تشريف آوردند، حالم بد شد و صاحب هتلي كه در آن بودم مرا به بيمارستان برده بود. اگر بعد از آن محمد منتظري نمي‌آمد و مرا از بيمارستان فراري نمي‌داد و لو مي‌رفتيم، چه بلايي سر همه‌ما مي‌آمد؟ اين روزها وقتي فكرش را مي‌كنم مي‌بينم شايد همه كارهايمان عاقلانه نبود، ولي چون عاشقانه بود، خدا كمكمان مي‌كرد و از مهلكه‌ها جان به در مي‌برديم. خبر شهادت ايشان چگونه به شما رسيد؟ فكر مي‌كنم در سوريه و در حرم حضرت زينب(س) بوديم كه خبر به ما رسيد و چند تا از برادرها نشستند و براي ايشان قرآن خواندند. خوشا به سعادت شهيد اندرزگو و خوشا به سعادت همه كساني كه در راه عقيده و ايمان خود به شهادت رسيدند. البته شايد اگر مي‌ماندند، بسياري از مشكلات ما حل شده بود، اما خودشان به بالاترين جايگاهي كه يك انسان ممكن است برسد، رسيدند. خوشا به سعادتشان كه نماندند و خيلي از چيزهايي را كه ديديم و مي‌بينيم نديدند! و كلام آخر؟ توصيه‌ام براي اين روزها، توجه به تأكيدات هميشگي امام(ره) بر وحدت است. بايد گفت كه تأكيدات امام(ره) تنها مربوط به زمان ايشان نبوده است؛ چراكه در طول تاريخ اسلام، تا وقتي مسلمانان متحد بودند، دشمن نتوانسته است به خواسته‌هايش برسد و هر زمان كه بين مسلمانان تفرقه و از هم‌پاشيدگي بوده، ميزان تاخت‌وتاز دشمن بيشتر شده است. شيطان بعد از رانده شدن از بارگاه الهي، قسم ياد كرد كه نگذارد معتقدان و مومنان به خدا و پيغمبر(ص) به درجات بالا تعالي يابند. شيطان مي‌گويد:‌كافي است در قلب هر مسلمان به اندازه نوك شست پايش جا پيدا كنم، در آن صورت بقيه جسمم را در قلب، رفتار و كردار مومن جا خواهم داد! اگر اين موضوع مدنظر مسلمانان قرار گيرد، هيچ‌كس حاضر نخواهد شد كه دست به تفرقه بزند. اگر به تفرقه تن در دهيم به معناي اين است كه راه براي دشمن باز مي‌شود و اين طور نخواهد شد كه با اتحادمان دل دشمن را بلرزانيم. متأسفانه چند سالي است ديدگاه‌هاي حضرت امام، چه در ايام رحلت و چه در ايام پيروزي انقلاب اسلامي، كمرنگ ‌شده است و گاهي غير‌ملموس به نظر مي‌آيد. جاي تأسف دارد كه ديدگاه‌هاي امام‌(ره) اينقدر بي‌رنگ مطرح مي‌شود؛ به طور مثال جمله‌اي از امام(ره) پخش مي‌شود، بدون آنكه تمام كلام امام(ره) پخش شود تا هدف ايشان مشخص شود. تبيين هر يك از ديدگاه‌هاي حضرت امام به خصوص در رابطه با مسئله دشمن‌شناسي و تعالي وجود انسان در جهت آنكه در مقابل دشمن بايستد و جز براي رضاي خدا قدمي برندارد، از بهترين گزينه‌هايي است كه مي‌تواند مؤثر باشد و مورد استفاده جوانان قرار گيرد. با تشكر از وقتي كه در اختيار ما قرار داديد.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۰۱ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 89]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن