واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: دیپلماسی ایرانی: تنها نزدیک به بیست و پنج سال از پایان جنگ سرد گذشته، اما آمریکا در میانه دومین مناظره سیاست خارجی در دوران پسا شوروری قرار گرفته است. مناظره سیاست خارجی اولیه که در دوران بوش اول کلید خورد، مربوط به جاه طلبی های جهانی آمریکا بود. این مناظره در میان عمده نخبگان، چه آنها که خواهان برقراری ثبات و جلوگیری از بروز تعارضات در جهان بودند و چه آنهایی که به دنبال ترویج دموکراسی در جهان بودند با اقبال مواجه شد.
مناظره دوم که هم اکنون شاهد آن هستیم، نقش رهبری بین المللی آمریکا را زیر سوال می برد. بر خلاف مناظره اول، مناظره دوم هم در میان نخبگان و هم غیرنخبگان طرفدار دارد. این مناظره انترناسیونالیست ها را مقابل حامیان انزواگرایی قرار می دهد.
برای درک بهتر شرایط حاضر باید روند تحولات را مورد بررسی قرار داد. طی بیست و پنج سال اخیر آمریکا در نظام بین الملل از موقعیت برتر بی نظیری برخوردار بوده و طبیعی است که برخی بر این اعتقاد باشند که باید از این موقعیت استفاده شود. طی این سال ها بسیاری از حزب جمهوری خواه یا دموکرات خواهان مداخله آمریکا در اموری شدند که لزوما ارتباط مستقیمی با منافع ملی آمریکا نداشته، اما می توانسته به مثابه یک فرصت باشد.
اما همه با این رویکرد موافق نیستند. مهم ترین دیدگاه آلترناتیو مربوط به مکتب رئالیست است. بر اساس این دیدگاه هدف اصلی سیاست خارجی آمریکا باید شکل دادن به سیاست خارجی دیگر دولت ها و نه ترتیبات داخلی آنها باشد. این رویکرد قدمتی دیرینه دارد و به پیش از فروپاشی دیوار برلین باز می گردد.
اگر چه رویکرد رئالیستی در مواردی چون عدم سرنگونی صدام حسین بعد از شکست آن در جنگ خلیج فارس به پیروزی رسید، اما رئالیست ها معتقد بودند که صرف تامین امنیت کفایت نمی کند و آمریکا علاوه بر منافع باید بر اصول و ارزش های آمریکایی و پیگیری آنها هم پافشاری داشته باشد. زمانی که بیل کلینتون به روی کار آمد نتوانست از پس دشواری پیگیری تمام و کمال ارزش ها و اصول آمریکایی در سطح جهانی بر آید. همین موضوع هم توضیح دهنده واکنش محدود دولت وی به درگیری های مدنی در یوگوسلاوی، هائیتی، رواندا و سومالی است.
حادثه بعدی 11 سپتامبر بود. جورج دبلیو بوش امیدوار بود که بتواند طالبان را در افغانستان که منشاء القاعده بود، از میان ببرد. پس از آن دولت روی صدام حسین در عراق متمرکز شد. رئیس جمهور و اطرافیان او می خواستند اطمینان حاصل کنند که در عراق تسلیحات کشتار جمعی وجود ندارد و حتی خواهان برقراری دموکراسی در عراق و تبدیل آن به الگویی برای دیگر کشورهای خاورمیانه بودند. اما این برنامه جواب نداد. بدین ترتیب عراق تبدیل به سومین جنگ پرهزینه در تاریخ معاصر آمریکا شد.
وقوع بهار عربی در 2011 ابتدا در راستای رویکرد جاه طلبانه به سیاست خارجی آمریکا بود. اما به غیر از تونس، در بیشتر کشورها این پروسه نیز با موفقیت طی نشد.
آنچه هم اکنون به وضوح روشن است، این است که تلاش های آمریکا برای بازسازی خاورمیانه شکست خورده است. شکاف میان وعده ها و نتایج، هزینه ها و منافع بسیار زیاد است. در داخل نیز حس سرخوردگی به وجود آمده و افکار عمومی آمریکا با خستگی از سیاست های مداخله جویانه، دیگر تمایلی به سیاست خارجی جاه طلبانه نشان نمی دهند.
اما در تشریح چرایی رسیدن به نقطه کنونی باید به چیزی بیش از شکست های آمریکا در عرصه سیاست خارجی توجه کرد. سیاست خارجی که خود را متعهد به تغییر جهان می کند، یک سیاست خارجی لوکس است. بین هزینه دادن برای منافع حیاتی و هزینه کردن جان و مال مردم برای اولویت ها و ترجیحات، تفاوت وجود دارد. پس از بحران 2008 و سرعت پایین اصلاح اقتصادی، مردم دیگر آمادگی پذیرش رویکردی چنین رادیکال را در عرصه سیاست خارجی کشورشان ندارند.
ترکیب نارضایتی ها با شکست های تجربه شده در عرصه سیاست خارجی و ناامیدی از وضعیت اقتصادی باعث پدیدار شدن انزواگرایی جدید شده است. بر اساس یک نظرسنجی که اخیرا از سوی بنیاد پیو انجام شده، بیشتر مردم ترجیح می دهند که آمریکا بیشتر به مشکلات خود بپردازد و اجازه دهد سایر کشورها خود به معضلات خودشان رسیدگی کنند.
این بحث ها هم اکنون در میان حامیان هر دو حزب دیده می شود. در واقع امروزه بحث ها بیش از آن که میان حزبی باشد، درون حزبی است. هم پوشانی قابل توجهی میان سیاست های دونالد ترامپ و برنی سندرز از یک طرف و پلت فرم دو حزب از طرف دیگر دیده می شد. در هر دو پلت فرم به دیده تردید به موضوع تجارت آزاد نگریسته می شود و هر دو حزب با پیمان ترانس پاسیفیک مخالفت کرده اند.
ترامپ در مخالفت خود با نقش رهبری جهانی آمریکا صراحت دارد و به وضوح تعهدات امنیتی آمریکا به متحدان خود در اروپا و آسیای شرقی را زیر سوال می برد.
در مقابل، هیلاری کلینتون به شکل قابل توجهی در بطن جریان اصلی سیاست خارجی آمریکا وجود دارد، اما بسیاری در حزب دموکرات دیگر این گونه فکر نمی کنند.
نتیجه این تحولات شکل گیری یک مناظره جدید در عرصه سیاست خارجی آمریکا میان حامیان انترناسیونالیسم سنتی و حامیان انزواگرایی جدید است. مخاطرات این مناظره بسیار زیاد است. زیر سوال بردن بیش از اندازه بزرگ شدن تعهدات جهانی آمریکا متفاوت از زیر سوال بردن اصل تعهدات جهانی آمریکا است.
جهان بنیادی خودسامان ده ندارد. اگر چه بازارها را دست نامرئی به تعادل می رساند، اما چنین نیرویی در عرصه روابط بین الملل وجود ندارد. طی 75 سال گذشته آمریکا بیش از هر نیروی دیگر برقرار کننده صلح و ثبات جهانی بوده است.
عواقب عقب نشینی آمریکا می تواند وخیم باشد. وضعیت خاورمیانه مثال خوبی است که نشان می دهد نتایج عقب نشینی آمریکا چگونه می تواند باشد.
در آسیا نیز که کشورهای آن بیشترین تمرکز جمعیت و ثروت را دارند، عقب نشینی آمریکا نتایج بسیار وخیمی را به همراه خواهد آورد: چین به هژمونی منطقه ای خواهد رسید و احتمال درگیری میان دو کره نیز بالا می رود. در حوزه هایی هم که دعاوی سرزمینی وجود دارد، شاهد بروز جنگ و تنازع می شویم.
تعهد به متحدان دو هدف را تامین می کند: یک هدف ایجاد بازدارندگی مقابل دشمنان احتمالی و کاهش احتمال بروز تنازعات است. هدف دیگر دادن تضمین به کشورهایی است که در صورت عدم حمایت آمریکا مجبور خواهند بود رو به تقویت توان دفاعی خود برای تضمین امنیت، مقابل همسایگان بروند. این تقویت بنیان دفاعی می تواند حرکت به سوی تسلیحات هسته ای باشد. منافع و نفوذ آمریکا بر آمده از همین تعهداتی است که نسبت به متحدان خود دارد.
بنابراین انزواگرایی نباید پیروز این مناظره جدید در عرصه سیاست خارجی شود. پشت کردن به مداخله در سطح جهانی نه تنها به معنای از دست دادن فرصت ها در عرصه سیاست بین الملل، بلکه به معنای از دست رفتن فرصت های شغلی برپایه صادرات، از دست رفتن فرصت سرمایه گذاری های خارجی و از دست دادن فرصت سفر به دیگر کشورها بدون ترس و واهمه است. انزواگرایی تعارض و اشاعه تسلیحات هسته ای را به همراه دارد. اگر تنازعات در سطح جهانی بیشتر شود خطر تروریسم، مهاجرت غیرقانونی و تغییرات آب و هوایی برای مردم آمریکا هم جدی تر می شود.
۱۸ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]