واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: دنيا دنياي خوردن «يارانهبگير» است!
زير درخت گردو، كدخدا به عصايش تكيه داده بود و تاكستان را زير نظر داشت. كارگرها مشغول برداشت بودند و آفتاب كمكشان ميكرد بيشتر عرق بريزند!
زير درخت گردو، كدخدا به عصايش تكيه داده بود و تاكستان را زير نظر داشت. كارگرها مشغول برداشت بودند و آفتاب كمكشان ميكرد بيشتر عرق بريزند!
سركارگر كدخدا، كليونس، از كارگرها جدا شد و يك خوشه بزرگ انگور در دست به درخت گردو نزديك شد. خوشه را جلوي صورت كدخدا گرفت و با خندهاي به پهناي صورت گفت: «ماشاءالله هزار ماشاءالله عجب محصولي! خدا بركت بده، كدخدا ببين! دونه انگور قدّ گردو...»
- آخ!
همين موقع باد زد و يك گردو از درخت افتاد، درست خورد به وسط سرِ كليونس!!
كدخدا يك نگاه به بالا، بعد به خوشه انگور انداخت و گفت: «مرد حسابي! گردو كجا اين انگور كجا؟»
كليونس همانطور كه جاي اصابت گردو به سرش را ميماليد گفت: «بله خب البته يك فرقهايي دارند!» بعد يك دانه انگور كند و به دهان گذاشت.
- ولي انصافاً شيرين و آبدارند. بهبه!
كدخدا خوشه را از دست كليونس گرفت و گفت: «همهش بهخاطر اين آفتابه، اين دستاوردهايي كه ميبيني حاصل خورشيده. حيف كه اين مردم قدر خورشيدو نميدونند و زياد حسش نميكنند. اين روزها اكثراً عينك آفتابي به چشم ميزنند و سياهنمايي ميكنند و مدام از گرماي هوا گله دارند!»
كليونس با پشت دست عرق پيشاني را پاك كرد.
- بله بله، حق با شماست! هر چي شما بگيد.
كدخدا نشست و تكيه داد به درخت گردو. به كليونس هم اشاره كرد كه بنشيند. خوشه انگور را گذاشت زمين و روزنامهاي را كه كنارش بود برداشت.
- اين مردم آگاه نيستند. همهش بهخاطر اينه كه روزنامه نميخونند. خبر ندارند توي مملكت چي ميگذره. چشم و گوششون بستهست.
كليونس سرش را به علامت تاييد تكان ميداد.
- هر چي هست همينجاست. بيا الان چهار خط برات ميخونم بفهمي دنيا دست كيه.
روزنامه را باز كرد و خواند: «اميدواريم مردم سر ماه منتظر يارانه نباشند زيرا اين دنيا دنياي خوردن يارانه نيست.»
كليونس گفت: «عجب حرفهاي پرمغزي! اينها رو كي گفته؟»
- دستيار ويژه رييسجمهور گفته. كم آدمي نيست، خيلي بارش ميشه.
- ببخشيد كدخدا جان كه ميپرسمها؛ آخه منم بيسوادم مثل بقيه، برام سؤال شد الان كه اين دستيار ويژه يعني چي؟ كارش چيه؟
كدخدا يك ابرويش را بالا انداخت و با نگاهي عاقل اندر سفيه گفت: «دستيار ويژه كسي است كه به طور ويژه دستياري ميكند. يعني در حقيقت با دست دوست است و ياري ميدهد. در كل كسي است كه در كارها دست دارد، به طور ويژه. متوجه شدي؟»
- ها بله! بعد آن وقت اين دستياري همان دستكاري است؟
- نه بالام جان! فرق ميكند. دستيار ويژه كارش خيلي حساس است. هر آدم مهمي يك دستيار ويژه دارد. خود من هم توي فكرش هستم يك دستيار ويژه براي خودم دست و پا كنم. اصلاً كي بهتر از خود تو كليونس؟ بيا و دستيار ويژه من بشو.
كليونس جا خورد، انتظارش را نداشت كه كدخدا چنين پيشنهادي به او بكند. چند سالي ميشد كه سركارگر كدخدا بود و البته هميشه سعي ميكرد خودش را توي دل كدخدا جا كند تا بتواند پيشرفت كند. اما حالا بدش نميآمد كمي هم ناز كند و طاقچه بالا بگذارد. براي همين گفت: «آخه كدخدا جان! قربان تدابيرت شوم! من صنايع دستيم يك كم ضعيفه. ميترسم نتونم دستكاري... ببخشيد، دستياري كنم. آن هم به طور ويژه.»
كدخدا نوك سبيلش را پيچاند و گفت: «نترس، ميتوني.» بعد اشاره كرد به خوشه انگور و ادامه داد: «كسي كه انگور را ميكند قدّ گردو، حتماً دستيار ويژة خوبي ميشود.»
كليونس يكي از آن خندههاي پهنش را تحويل داد و گفت: «اختيار داريد كدخدا جان! گردو كجا اين انگور كجا؟ هندونه زير بغلم ميگذاريد؟ باشه، قبول. من دستيار ويژه شما. حالا بفرماييد بايد چه كار كنم؟»
كدخدا لبخند زد و روزنامه را به طرف كليونس گرفت.
- بايد عين همين حرفهايي رو كه دستيار ويژه رييسجمهور زده توي وسطآبادي پياده كني.
کلیونس سرش را خاراند. جای برخورد گردو هنوز درد میکرد!
- حرفش چي بود؟ ميشه يك بار ديگه بگيد؟
كدخدا از روي روزنامه خواند: «دستيار ويژه رييسجمهور: اميدواريم مردم سر ماه منتظر يارانه نباشند زيرا اين دنيا دنياي خوردن يارانه نيست.»
كليونس سؤال كرد: «روم سيا كدخدا، ببخشيد كه ميپرسم، از بيسواديمه كه نميفهمم. ولي اگه دنيا دنياي خوردن يارانه نيست، پس دنياي خوردن چيه؟»
- خيلي چيزها، هر چي دلت بخواد ميتوني بخوري، ولي يارانه... نچ!
- چرا؟ مگر يارانه چشه؟!
- يارانه... كرامت آدم را مخدوش ميكند. آدم اگر چيزي ميخورد بايد طوري باشد كه بيرزد! نه كه شندرغاز يارانه را بخورد!
- آهان...
- بله، اين دنيا دنياي خوردن چيزهاي گنده است؛ چيز كوچولو را هيچكس نميخورد. الان بعضي از مديران دولت را ببين! از يارانه انصراف دادهاند و بدون اينكه به كرامتشان خش بيفتد حقوق نجومي ميخورند يك آب یا آب میوه هم روش!
كليونس سرش را خاراند و گفت: «مثل همين گردو و انگور؛ آدم بخاطر گردو مجبور است از درخت به اين بلندي بالا برود، بعدش گردو را با هزار سختي بشكند، دست آخر هم يك چيز تلخ بيمزه نصيب آدم ميشود. عوضش انگور را ببين! روي زمين، راحت ميچينيم، روي هر خوشهاش هم هزارتا دانة شيرين و آبدار هست!»
كدخدا روزنامه را بست و گفت: «چه ربطي داشت؟ مثال بيخودي بود. حواست را جمع كن كه اگر ميخواهي دستيار ويژة ما باشي مزخرفات نگويي. مثل دستيار ويژة رييسجمهور باش، ببين چه صحبتهاي حكمتآلودي تحويل مردم ميدهد.»
روزنامه را تا كرد و گذاشت بغل دستش.
- من قبلاً هم صحبتهايش را خواندهام، خيلي آدم نكتهسنج و دانايي است. خوب ميداند چه حرفي را كي و كجا بزند. ياد بگير ازش.
كدخدا اين را گفت و نگاهش را برگرداند طرف تاكستان. كليونس فهميد كه بايد بلند شود برود پي كارش.
- خيلي خب، من برم بالا سر كارگرها. امري نداريد؟
كدخدا همانجور كه تاكستان را نگاه ميكرد گفت: «كارگرها كار خودشان را ميكنند. ولشان كن. تو برو پي كاري كه بهت گفتم. بروتوی آبادی مردم را جمع كن بگو از اين به بعد يارانهشان را سر ماه بياورند تحويل دهياري بدهند.»
كليونس برخاست و در حالي كه لباسش را ميتكاند گفت: «قربانت شوم، اگر پرسيدند «چرا؟» چه جوابي بدم؟»
كدخدا رويش را برگرداند و توي چشمهاي كليونس نگاه كرد. يك نفس عميق كشيد و جواب داد: «بگو دهياري خرج دارد. الان فصل برداشت است، بايد محصول را ذخيره كنيم. ذخيره كردن بعضيها خيلي هزينه بردار است. همين حرفهايي كه زديم راجع به خشدار شدن كرامت انسان و دنيا دنياي خوردن چه چيزهايي هست و غيره را بگو قانعشان كن. بقيهش ديگه با خودت، دستيار ويژه كرديمت كه چي؟ برو اصلاً نترس، ما پشتت هستيم.»
كليونس گفت: «ای به چشم.» و برگشت كه برود. دو قدم برنداشته بود كه انگار چيزي به ذهنش رسيد. برگشت و گفت: «حضرت كدخدا ! خودتان كه ميدانيد، در دروازه را ميتوان بست ولي در دهن مردم را نميتوان گِل گرفت! حالا بر فرض اگر مردم پرسيدند خود دور و بريهاي كدخدا چرا از حقوقشان كم نميكنند كه ما هم با دلِ خوش يارانهمان را بدهيم؟ چه جوابي بدم؟ مخصوصاً منظورشان آن چند نفري است كه حقوقشان صد برابر، بلكه پانصد برابر يارانه است!»
ابروهاي كدخدا گره خورد. خيره شد به كلة بيموي كليونس. انگار دنبال جواب ميگشت...
- آخ ... !
جواب از آسمان رسيد. باد زد و دوباره يك گردو از درخت افتاد و خورد به كلة كليونس! كدخدا لبخند زد و گفت: «بگو... اين با آن فرق دارد... هر گردي گردو نيست!»
كليونس دستش را گذاشت روي سرش و بالا را نگاه كرد. زير لب گفت «چرا من؟!» و راهي شد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۸:۵۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]