واضح آرشیو وب فارسی:24 آنلاین نیوز: منوچهر محمدی تهیه کننده پرکار و نامدار سینمای ایران که فیلم”امکان مینا” را بر پرده دارد در گفت وگو با روزنامه شرق،در باره این فیلم که به سازمان منافقین ارتباط دارد پرداخته است. وی گفته است:قصه «امکان مینا» بیش از هر چیز، قصه ای عاشقانه است که در برهه ای خاص رخ می دهد. برای اینکه ملموس تر صحبت کنم؛ سال ۵۴ دانشگاه تهران قبول شدم و ١۶ آذر هر سال که دانشگاه شلوغ بود، در این برهه دانشگاه تعطیل می شد و من به زادگاهم آبادان برمی گشتم. مادر خیلی اصرار داشت ازدواج کنم و دختری از همسایه را برای من در نظر گرفته بود که می گفت متدین، چادری و اهل نماز است. هرچه اصرار کردم مادرم این قضیه را فراموش کند، قبول نکرد! تا اینکه بالاخره مجاب شدم این دختر را ببینم. برای خواستگاری به خانه این همسایه رفتیم و قرار شد من با این دختر در اتاقی صحبت کنم. ایشان خانمی چادری بود و کاملا صورتش را پوشانده بود. جالب است بدانید در بدو امر ایشان به من گفت به صراحت به شما می گویم هدفم از این ازدواج رهاشدن از خانه است. قصد من مبارزه مسلحانه است و به بهانه ازدواج می خواهم از خانه خارج شوم و شما از من توقع همسری را نداشته باشید و وقتی به تهران آمدم، به گروه های مسلحانه می پیوندم! گفتم تصور من هم این است همسری داشته باشم تا در کنار هم زندگی کنیم. اما به نظرم، شما نیازمند شریک سیاسی هستید تا همسر! درحالی که نگاه من به زندگی این گونه نیست. ضمن اینکه اساسا به مبارزه مسلحانه اعتقاد و باور ندارم. درنهایت این مذاکره بعد از ١٠ دقیقه به پایان رسید و بعد از آن ما دیگر همدیگر را ندیدیم. این مثال را زدم تا بگویم آنها نسلی بودند که به ازدواج و عشق به این صورت نگاه می کردند. با مطرح شدن قصه «امکان مینا»، خاطرات آن زمان برایم زنده شد. درواقع قصه عاشقانه ما در بستری زمانی تعریف می شود که به نظرم، به درد نسل امروز می خورد که کمتر این مسائل را از نزدیک دیده اند و اساسا باورتان نمی شود بچه های چپ و مذهبی نوع نگاهشان به زندگی و همه چیز به گونه ای بود که انگار شست وشوی مغزی داده شده بودند و دنیا را سیاه وسفید می دیدند؛ به ویژه گروه هایی که وارد مبارزه مسلحانه می شدند که عقاید عجیب وغریبی داشتند. خاطره شخصی ام را برایتان می گویم. بچه های دانشگاه تهران جمعه ها کوه می رفتند و اولین باری که با هم کوه رفتیم، صبح زود یک عدد خرما به ما دادند، ظهر هم در مسیر راه به اندازه درِ قمقمه آب دادند و به قله که رسیدیم، دو تا خرما دادند! دلیل را که پرسیدم، گفتند شما باید برای شکنجه های ساواک آماده شوید. درحالی که کار خودشان یک جور شکنجه بود! یک جور انضباط فرقه ای که خودم آن را قبول نداشتم. آن زمان ایدئولوژی چپ خیلی طرفدار داشت. اصلا برخی از گرایش های مذهبی هم به دیدگاه های چپ مارکسیستی و مائوییستی گرایش داشتند.
شنبه ، ۳۰مرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: 24 آنلاین نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]